جمشید پیمان - تو جان دادی که « آزادی » نمیرد

(تقدیم به همه ی شهیدان راه آزادی ایران)
چراغ یـاد تو دَر دیده می سوخت
درآن شب های بی مهتاب دَم سَرد
نبودی پیشَ من ، امّا دل من
تو را در سینه ام تکرار می کرد .

خیال خسته ام پُـر می شد از تـو
در آن شب ها که چشمم غرق خون بود
تو بودی گُل به باغ خاطراتم
دلم با یاد رویت، لاله گون بود .

نه لب بستی، نه بستی دیده ات را
شدی خندان، خرامان ، بر سر دار
شکستی پشت شب را ، تـا ازین پس
نماند دیده ای با دَرد ، بـیـدار .
 
شدی جاری تـو در تـوفان نبضم
تو گشتی جاودان در سینه ی من
رَماندی تیره گی را از نگاهم
نگاه روشنت، آئینه ی من .

پُر از خورشید کردی آسمان را
سپـردی جان که «شب» پایان پذیرد
دلت از روشنائی لب به لب بود
تو جان دادی که « آزادی » نـمیرد .