می خواستم برای شهدای اشرفی مرثیه بسرایم که دیدم این نه مرثیه که خلق و ظهور و طلوعی دیگرگونه ای از انسان بود که در نمایشی شگرف اوجی باور ناکردنی از ماورای دست نایافتنی انسان را می نمایاند. باور ناکردنی بود وقتی دیدم انسانی با همین گوشت و پوست، راسخ ایستاده و از دلاوری های همرزم بخاک افتاده اش می گوید و هم زمان پاهای خود را هم نشان می دهد که در همان صحنه من هم چند گلوله خوردم، بی هیچ نشانه ای از بروز درد و ناراحتی. انگار خراشی یه دست یا پایش وارد شده بود. دیدم مرثیه که نه، چگامه را هم یارای بیان اینگونه دلاوری نیست. که مسعود لب به سخن گشود و از فتح مبین صحبت کرد. آری فتحی آشکار از قله انسانیت انسان، و آنچنان در اوج که خیال را هم یارای باورش نیست. با درود به همه خالقان این حماسه با شکوه ، این شعر را که از چنین طلوعی یاد میکند تقدیم آنان می کنم.
طلوع سرخ فام، بر قله های شرف !!!
بر قله های شرف و
تیغه های رزم
ای از خروش خلق
ای " آفتاب" آتش طغیان مردمم
ای "جاودانه فروغ" اهورای میهنم
ای تیغ در نیام نیاکان آهنم:
پایت چه استوار
جانت چه بی قرار
عزمت سترگ و فدایت چه بی شمار...
ای سر فَراز شرف "شعب" شهر اوج:
"گامت"
به دیدگان مردم چشمان ما گذار
"موجت"
به ضربه های تلاطم دلهای ما سپار
"زخمت "
به لاله زار پر شقایق رگهای ما بکار .
ای "فتح مبین" قله "صد باره" نبرد:
دهلیزهای محبت دلها
سرایتان
اندیشه ها
بَس نگران
در قفایتان
هر پر "فروغ" اختر چشمی
براهتان
هر پر تپش پهنة دل
"پایگاهتان"...
ای از خروش خلق
ای خلق آفتابی چنین شگرف
ای طلایه دار
"پایگاهتان"
چه محکم است و استوار...