بنا نبود که پس از حمله به اشرف و فاجعه یی که اتّفاق افتاد، مقاومت زانوی غم به بغل گیرد و در سوگ بنشیند. اگرچه این غم, یک غم مقدّس است که بر چهره مقاومت و یارانش نشسته، امّا سوگ مرگ نیست.
آری، از دست دادن گوهرهای گرانبهایی که با دست خالی در مقابل دشمن سدّی از شرف و آگاهی ساختند و به خیالات خام مهاجمان و صاحبان طرحهای شوم و عاملان قتل و غارت مُهر بطالت زدند، سخت است، خیلی هم سخت است.
امّا یادمان می ماند که نجات ملت ایران و خاک مقدّس وطن بهایی بسا بیشتر از اینها می طلبد. پس برای برآورده شدن هدف مقدّس آزادسازی وطن از ستم آخوندی و از شرّ شیاطین عمّامه دار و ملایان آدمکش، بغل گرفتن زانوی غم را باید پیشکش ولی فقیه ارتجاع کرد و دوستان همپالگی اش را در سوگ و مرثیه خوانی و غمگساری نشاند، نه ما، به این دلیل مشخص که آنها در اجرای طرح نامقدّسشان مبنی بر از بین بردن تام و تمام اشرف ناکام ماندند.
حال اگر این مقوله درست باشد، که به یقین درست هم هست، باید منتظر توطئه ها و نقشه های شوم بعدی گماشتگان و غلام خانه زاد ولی فقیه باشیم. چون کسانی که خامنه ای را می شناسند به خوبی از کینه های شتری او خبر دارند و می دانند که در گذشته و در اوائل استقرار حکومت آخوندی، هم او بود که با تحریک مردم ساده اندیش در نمایشات جمعه, زمینه تمام تهاجم های چماقداران را به دفاتر مجاهدین آماده می کرد و هم او بود که متعاقب زمینه سازی برای عزل بنی صدر، تظاهرات سی خرداد را, بنا به دستور دیو جماران, با همراهی و همکاری سایر همپالگی های مجلس نشین به خون کشید و زمینه اعدام و کشتار انقلابیون را فراهم کرد. و متعاقب آن, وقتی در یکی از نمایشات جمعه پس از سی خرداد توسط نیروهای مبارز انقلابی گوشمالی داده شد و ناقص العضو گردید، تبدیل به هیولای وحشتناکی شد که فقط اعدام مبارزان و شکنجه و تجاوز به زنان و دختران اسیر در او آرامش ایجاد می کرد.
اما پس از آن که خمینی زهر آتش بس را سرکشید و متعاقب عملیات فروغ جاویدان نفس خمینی به شماره افتاد و به دلایل مختلف, از جمله همین عملیات, دستور قتل عام زندانیان سیاسی را صادر کرد و سپس به حسب مشیّت الهی به قعر گور رفت تا لانه مور و ماٌوای مار شود، خامنه ای نیز مانند عنتری شد که لوطی اش مرده باشد. و از آن پس بر طبق وصیت, کوهی از کینه های دیرینه خمینی را با کینه های دیرینه خودش انباشت و در سینه ذخیره کرد و در انتظار موقعیت های مناسب به ثانیه شماری پرداخت.
حاصل آن که از آن روز تا به امروز, هر آن چه در سیاهچال اوین و گوهردشت و در خانه های شکنجه و دیگر مکانهای زجر و شکنجه مخفی مثل کهریزک و غیره می گذرد، از تراوش قلم او و با دستورات و تاٌیید شفاهی او نشاٌت می گیرد.
بنابراین, متوقّف شدن هر حمله و شکنجه و یا ناکام ماندن و ناتمام ماندن اهدافی که منجر به قلع و قمع می شود, به معنی این نیست که چیزی از اندازه های قساوت کم شده. بلکه بیان این است که توطئه و تلاش جدیدی در دستور کار است، چون حملات یا شکنجه و کشتارهای قبلی نتوانسته پریشانی و کینه شتری او را تسکین دهد.
این کینه ها و پریشانحالی علی الخصوص زمانی تشدید می شود که مقاومت در عرصه کارزار بین المللی اهداف شیطانی دیکتاتوری آخوندی را برملا می کند و خامنه ای و یاران غارتگر و شیطان صفتش را رسوا می نماید. بنابراین, در طول سالیان هرگز این پریشانحالی از وجود او و همه دست نشاندگانش بیرون نرفته و به قول عامیانه «دلش خنک نشده», و به عکس روز به روز نیز بر این پریشانی و کینه افزوده شده است.
او بارها و بارها با پرتاب موشک، بمباران هوایی اشرف، حمله از طریق مزدورانش در عملیاتی به نام «مروارید»، نصب بمبهای کنار جاده، پرتاب خمپاره، ترور فعالان سیاسی و دگراندیشان، و اعدامهای بدون محاکمه و قتل عام مردم بی گناه در تظاهرات و اعتراضات، نصب بلندگو و... سعی در فرونشاندن آتش مقاومت مردم ایران و نمایندگان آنها را در اشرف داشته و هر بار خواسته که همه چیز را یکجا یا به دفعات تلافی کند. امّا هیچکدام از این عملیات و برنامه های شوم نتوانست آتش مقاومت را خاموش کند و هر بار دست از پا درازتر به کنج دار العنکبوت خود خزیده و اشگ ناکامی و حسرت ریخته است.
در جریان جنگ خلیج فارس, در مراحل اول و دوم, که نهایتاً مجاهدین خلع سلاح شدند و اشرف از پایگاه به دانشگاه مبدّل شد و اشرفیان در موقعیتهای بسی سخت قرار گرفتند، دیگر برای خامنه ای تردیدی باقی نماند که انتظار دیرینه اش به سر آمده و به زودی شاهد موفقیت را در آغوش می گیرد. به خصوص این که توانسته بود با نیرنگ و خدعه و خریداری مزدوران و اجیرشدگان در مدیریت سیاسی ـ اجتماعی عراق دست بالا را داشته باشد. لذا دست به کار توطئه های رنگارنگ شده و از جمله حذف مجاهدین از خاک عراق و انهدام اشرف را هدف قرار داد و برآورده شدن این هدف را, بارها و بارها, از راههای گوناگون تجربه کرد و هر بار از مرتبه قبل شکسته تر و بورتر به لاک خود فرو رفت.
در گیر و دار این مراحل, که داشت دستش را به دسیسه تازه یی بند می کرد, مصادف شد با انتخابات, که می خواست دست نشانده و گماشته اش را در پست ریاست جمهوری ابقا کند، خروش و خیزش مردم نفس او را به شماره انداخت و او موقتاً شدت فشار را از روی اشرف برداشت زیرا جز این چاره یی نداشت, چون به خوبی دریافته بود که این بار اشرف نشانها در داخل و در میان توده های مردم به کاری دیگری مشغول شده اند. او که در سر می پروراند که ولایت همه مسلمانان جهان را به زودی تصاحب می کند, اکنون درست زیر گوش خود خروش مردم را می شنید و چهرهای مصمّم نوجوانان و به خصوص زنان را در صحنه می دید. حالا نه تنها ولایت سفیانی اش به زیر سؤال رفته بود, بلکه شعارها حول محور سرنگونی و مرگ او و نظام او می چرخید.
گرچه وقایع و حوادث آن روزها را همه به یاد دارند و نیازی به تشریح و توصیف نیست. امّا ذکر این نکته بی مناسبت نیست که در آن روزها هریک از این مدّعیان مبارزه و آزادیخواهی, به تدریج و به نحوی اجتناب ناپذیر, در معرض آزمایش قرار گرفتند و هر کدام مجبور شدند نقاب از چهره بردارند. «جنبش سبز» به درستی فهمید که مدّعیان رهبری جنبش فاقد جنبه های مبارزاتی اند و فقط تغییر روبنایی را هدف قرار داده اند و هم چنین پیرو حکومت ولایتی ـ فقاهتی هستند. امّا خامنه ای ضمن اشراف به این حقیقت به خوبی حضور نیروهای انقلابی و مقاومت را در سیل خروشان خلق احساس می کرد و فهمیده بود که این خیزش و برپایی در نزد مردم به گونه یی دیگر است و ربطی به رنگ و لعاب ظاهری سبزینه ها ندارد, به همین جهت, ضمن احساس ردّ پای انقلابیون در میان مردم, خشم خود را نیز پنهان نکرد و از طریق تبلیغات جمعه بازار, گناه شورش و خیزش را به گردن مجاهدین و اشرف و اشرفیان انداخت.
به هر حال, هم خامنه ای و هم طرفداران «جنبش سبز» دانستند که از آدمهای وارفته یی مثل موسوی, که مدتی طولانی رئیس قوّه مجریه و کروبی که او نیز مدتی طولانی رئیس قوه مقنّنه حکومت جهل و جنایت بوده, هیچ آبی گرم نمی شود. خامنه ای می دانست که این دو و سایر همپالگی هایشان, با یک تشر و یکی دو حرکت تواٌم با خشونت ماست ها را کیسه می کنند و حدّاکثر به چهار کلمه حرف بدون زیان اکتفا می نمایند. حتی می دانست که همین حضرات, که لباس «تغییر» به تن کرده اند, از حضور نیروهای انقلابی در میان خودشان و در میان مردم مطلع نیستند و نمی دانند که عمل هدایت و تاکتیک مبارزه و روش برخورد را, همین ها انجام می دهند و هدایت اعتراضات و خیزش و ابتکار عمل دست انقلابیون است نه حضرات سبز. به همین مناسبت. ضمن محدود و محصور کردن آنها به حبس خانگی و به کارگیری چاشنی تهدید و خاطر جمع شدن از این که جماعت رهبری کننده «جنبش سبز», کبریت بی خطری هستند، در اندیشه و تدارک اقدام علیه اشرف برآمد و نابودی اشرفیان را در صدر امور قرار داد. چون بهتر از همه دست اندرکاران فهمیده بود که «اشرف, کانون استراتژیکی نبرد» با رژیم ولایت است.
آن روزها هنوز توده های عظیم خلق, به روشنی, درنیافته بودند که جوانان انقلابی و هسته های مقاومت اشرف نشان هستند که بدون نام و نشان و کاملاً غیرمستقیم, کار هدایت جنبش را به عهده دارند. بنابراین, در آغاز کار, همه اَفعال و کردار را به حساب رهبران جنبش سبز می نوشتند. امّا وقتی جنبش در ادامه خروش و خیزش, در نهایت, بر شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» و «مرگ بر خامنه ای» و «لعنت بر خمینی» متمرکز شد، مردم نیز دریافتند که «زمین شوره» رهبران جنبش سبز «سنبل برنیارد» و هر گونه اقدامی در این راه, ضایع کردن خیزش مردمی است. البته در بدو امر لازم بود که مردم از حضور نیروهای انقلابی در میان خود مطّلع نباشند، به این علت که اگر این حضور علنی می گردید, تبلیغات مسموم رژیم و شایعات و تهمتهای همیشگی به میدان مبارزه سرازیر می شد و مردم ناراضی از حکومت و در عین حال ساده اندیش را به انفعال می کشید و در صف مقابل نیز, رهبران سبز برای این که قافیه را نبازند, همنوا با حکومت علیه انقلابیون وارد عمل می شدند و مردم را از مسیر اعتراضات بر حقشان منحرف می کردند.
همگان سرکوب وحشیانه مردم را در سال 2009 به خوبی بیاد دارند و همه شاهد بودند که چه جوانان پاک نهادی در خون خود غوطه ور شدند و به بسیاری از اسیران, وحشیانه, تجاوز کردند. امّا در پیامد همه این شقاوتها یک نتیجه عاید خامنه ای و دستیارانش شد و آن این که او در میان مردم هیچگونه مشروعیتی ندارد و حکومتش باطل است. همین را, از همه بهتر, خودش فهیمد, به همین جهت کینه اش نسبت به بانیان آن, دهها برابر افزایش یافت. از این رو, همه گماشتگان داخلی و خارجی اش را به زور پول و وعده پست و مقام, به میدان توطئه و تخریب و کشتار روانه کرد, که مهمترینش, حمله وحشیانه غلام خانه زادش, «مالکی», در سال 2009 به اشرف بود.
می خواهم دوباره و چند باره خاطر نشان کنم که نه توطئه و تهاجم و طرحهای شیطانی ملاهای قاتل تمام شده و نه وقاحت آقابالاسرهای امپریالیستی. این است که باید دقیق و هوشیار به همه واکنشهای جهانی و توطئه های حکومت بغداد و ایران نگاه کرد و همواره مراقبت از سرعت عمل و پیگیری و جلوگیری و افشاگری را در دستور قرار داد.