بیاد صدیقه مجاوری و ندا حسنی، الماس های شب تابی که با درخشش خود ، فرق تیرگی دریدند و اختران ره گشتنند .
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
(حافظ)
در بن بست تنگ کوچه های توطئه
در دهشت هولناک شب
در مارپیچ صعب گذرگاه کوهسار
گرگان و روبهان دام بر عنقا تنیده اند .
در شعله های مشعل شب تاب رهگشا
می خوردگان بادة گلرنگ جام صدق
"صدّیقه" گان "مجاور" پیمانة خلوص
پیمانه های خموش "ندا" های شب فروز ،
چون شمع سر فراز
به تارک خود شعلة فدا بستند
چو آذرخش درخشیدند و نور ره گشتند
چو صاعقه خروشیدند و شب شکستند و دام بر بستند .
در گرگ و میش سحرگاه روز نو
در حسرت نا کامی شبی دراز
پیر کفتار نگونبخت روسیاه
مغموم و خشمگین
دست به دندان گزیده است .
بیچاره شب پرست !
بیچاره شب پرست !
اینجا به هر کجا
سلالة خورشید خفته است
آنجا به آن طرف
بیشة شیران شرزه است .
بیچاره شب پرست !
بیچاره شب پرست !
مهدی رضوی ـ خرداد هشتاد و سه