جمشید پیمان - و چه آرام گذر می کنی از خاطر من

( به مریم رجوی، آیینه ی رنج ها و امیدهای ایران )
باد را می بینم
که چه پاورچین ، سنگین،
گذر از درّه و دریا دارد
و چه شرم آگین
شبنم از چشم چمن می چیند .
این پریشان پریشانی ها
می هراسد که پریشد خوابی را .

ماه را می بینم
که چه تنها، غمگین
خانه در بستر رؤیا دارد .
به دل من می ماند
که غریبانه سفر می کند از سینه ی من
به سراپرده ی چشم
و عیان می سازد
غم دیرینه وبی تابی را .

و تو را می بینم
که میان مَـه و باد
شبچراغی از عشق
دردل ظلمت شب می افروزی
و چه آرام  گذر می کنی از خاطر من
تا بپوشانی از اندیشه ی شب
چهره ی روشن مهتابی را .