مهدی رضوی - شهر امید

شب ظلمت زده ایست
ماه در حجره خود نا پیداست
کور سویی ز چراغ
از ره دور
نوایش پیداست
سوتک جیرجیرک
نبض سنگین شب پر غوغاست
ماه اما آنجاست
در دل زنده نور
در شب بیداری
در "شرفخانه" شهر شیدا
در شکوه فردا...
 
آه  !  ماه روشن فردا
آه  !  "مهر"  روزن  شبها
ای "فروغ" دیده دلها
تو مگر نور امید سحری ؟
تو مگر خیزش دشت و دمنی ؟
تو مگر فتح حصار دل  بن بست  شبی ؟
نکند  اوج  رهای قفس رنج تنی ؟
نکند  آن تب و تاب غزل چنگ منی ؟
نکند  بوی خوش یک خبر گمشده ای ؟
نکند  روز طلوع شب دیجور غمی ؟
نکند  صبح "فروغ" دَم پایان شبی ؟
نکند  لیلی مجنون شده ای ؟
نکند  گیسوی تو  تار نگاه شفق است ؟
نکند  قلب تو از عنبر و مُشک فلق است ؟
نکند  چشم تو آن قاصدک خوش خبر است ؟
نکند  "مهر" تو  از  پرتو  پردیس  خداست ؟
نکند  مژدة شبنم به گل سرخ دلی ؟؟؟
هر چه هستی می باش
نور بر ظلمت شب ها می پاش.

شب ظلمت زده ایست
ماه در روشن فردا پیداست
نور "شهر امید"
انعکاسش پیداست...


                                  مهدی رضوی- اردیبهشت نود