حسین اخوان توحیدی ـ آقای دکتریزدی اسرار بندوبستهای پنهانی را افشاکنید!

 آقای دکتریزدی اسرار بندوبستهای پنهانی را افشاکنید!

حسین اخوان توحیدی

آقای ابراهیم یزدی، یکی از گردانندگان اصلی بندوبستهای پنهانی یی که خمینی را بر تخت خلافت نشاند, پس از گذشت سی سال از نشست گوادلوپ حقایقی را که سالها سعی در کتمان آن داشتند، در مصاحبه با مرتضی کاظمیان افشا می کند. او در این مصاحبه که زیر عنوان «انقلاب اسلامی و نشست گوادلوپ» در سایت «ایران گلوبال»، به تاریخ 26 آذر1386، درج شده است، می گوید: «...به نظر من مهم ترین سند و حلقه مفقوده در ارتباط با امریکا مذاکراتی است که مرحوم بهشتی مستقیماً با سولیوان در تهران داشته است. در آن زمان رهبران انقلاب از سه کانال با امریکا ارتباط داشتند. یک کانال در فرانسه بود که مدارکش منتشر شده است.

یک کانال در ایران توسط شورای انقلاب، مهندس بازرگان، آیت الله موسوی اردبیلی و دکتر سحابی با سولیوان بود. کانال سوم ارتباط و مذاکرات مستقیم دکتر بهشتی با سولیوان بود. استمپل در کتابش هر دو کانال ارتباطی در تهران را شرح می دهد. اما دربارة مذاکره بهشتی با سولیوان چیزی ننوشته است. من در مناظره یی که در اردوی تابستانی سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت انجمن اسلامی دانشجویان امیرکبیر با آقای مهندس عبدی داشتم، به او گفتم سفارت امریکا را گرفتید، خُب، اسناد مذاکرات بهشتی با امریکایی ها کجاست؟ آن جا آقای عبدی جواب روشنی به این پرسش نداد ولی بعدها در جای دیگری جواب داده و گفته است آن چه فلانی می گوید درست است. ما اسناد مذاکرات آقای بهشتی با سولیوان را بدست آوردیم ولی آنها را به آقای خمینی ارائه دادیم. آقای خمینی به آنها نگاه کرد و گفت آقای بهشتی عضو شورای انقلاب است و حالا لازم نیست آنها را پخش کنید. این مهم است که ببینیم مضمون آن گفتگوها چه بوده است و چه چیزی در آن سندها است. بالاخره بعد از بیست و چند سال آقایان باید بیایند و بگویند محتوای آن مذاکرات چه بوده است. ضمناً مذاکراتی که دکتر بهشتی با سولیوان داشت بدون اطلاع شورای انقلاب بود و مهندس بازرگان و آیت الله موسوی اردبیلی از این مذاکرات اطلاعی نداشتند. یک نکته دیگر را هم لازم به ذکر می دانم که آقای دکتر بهشتی چند ماه بعد - قبل از سفر من به نجف و بعد به پاریس- به امریکا آمد. مدتی هم پیش من در هوستون بود و بعد از آن جا یک ماهی به واشنگتن و نیویورک رفت. ایشان در جلسات ایرانی ها در واشنگتن و یا نیویورک حضور نیافتند و خبر نداریم که آقای بهشتی آن یک ماهی که در واشنگتن یا نیویورک بود چه کار می کرده است. آیا در آنجا تماس و مذاکراتی هم بوده است یا نه. این هم یک سؤال کلیدی و اساسی است... به نظر من این مهم است که همزمان با مذاکره شورای انقلاب با سولیوان دکتر بهشتی هم جداگانه با سولیوان مذاکره می کرده است»
خمینی استاد زد و بند با «استکبار» در دوران انقلاب بود و بعد از انقلاب نیز این زدوبندها ادامه یافت. نمونه اش رابطة پنهانی با اسرائیلی ها و خرید اسلحه و ماجرای ایران گیت و مک فارلن، که همه از آن آگاهند. مهمترین نکته حائز اهمیت و آموزنده این است که در همان حالی که خمینی به اصطلاح سردمدار مبارزه با «شیطان بزرگ» شده بود و دیگران را متهم به ارتباط با «شیطان بزرگ» می نمود و دم از مبارزه با امریکا می زد و شعار معروفش که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند»! را می داد، به دستور او آخوندها مشغول زد و بند با همان «شیطان بزرگ» بودند.
ابراهیم یزدی در این مصاحبه گوشه هایی از زدوبندهای پنهانی را که تا بحال انجام شده، بازگو کرده است. مطمئنا روزی فرا می رسد که همه پرده ها بالا بروند. آن موقع معلوم می شود که چه کسانی و چه آخوندهایی نوکر بیگانگان بودند. همانهایی که اجساد تیرباران شدة عزیزان مردم را، با عنوان مزدوران سازمان سیا،  در پرچم آمریکا می پیچیدند و دفن می نمودند.
آقای یزدی لااقل در آخرین سالهای عمر با مردم ستمدیده رو راست باشید. نترسید و همه ماجراهای پشت پرده را که شما خوب می دانید افشاکنید. خصوصاً همان موقعی که مرا موقع ملاقات و مذاکرات باآمریکایی ها به داخل اتاق راه ندادید، در را بستید و گفتید نمی شود، شما بیایید. یادتان هست، در را از پشت قفل کردید. به محمد ترکان گفتم در بزن خبرهایی است، گفت در را از داخل بسته اند و شما شرکاء، دست «امام سیزدهم» را در دست «شیطان بزرگ» گذاشتید. واقعاً آن موقع نمی دانستید بهشتی کیست؟ او همان موقع هم گاو پیشانی سفید بود. امّا شما به خاطر «مصلحت» بر روی حقیقت پا می نهادید و خود را به «کوچة علی چپ» می زدید؛ همان مصلحتی که آقای مهندس بازرگان از آن باعنوان «حیات خفیف خائنانه» یادکرده بود!
آقای دکتر یزدی ما همه نوع دلال و واسطه دیده بودیم اما شما تافته جدابافته یی هستید. یادتان هست آن زمانی که پای آمریکاییها را به نوفل لوشاتو باز کردید. مگر شما نبودید که دست آنها را در دست «نایب» خودخوانده «امام زمان» گذاشتید و راه به قدرت رسیدن خمینی را هموارکردید؟ همان زمان هم خوب واقف بودید که با این کارتان مردم را به چه روزگار سیاهی گرفتار می کنید.
 آقای دکتر برای ثبت در تاریخ هم شده بگویید که در آن ملاقات چه گذشت و چه گفتگوهایی بین فرستادگان دولت آمریکا و خمینی مطرح شد. نکند می خواستید حساب «وجوه شرعیه» آنها را تصفیه کنید! یا آنها آمده بودند «شکّیات و سهویات» را از «مرجع تقلید شیعیان» بپرسند! یکباره هم که شده پرده تاریکخانه را کنار بزنید و بگویید در آن دیدار چه گفتند و چه شنیدید و خمینی چه گفت. بحث بر سر همین سه کلمه است: چه شنیدید و چه گفتید و خمینی چه گفت.
از آن تاریخ سی سال می گذرد. مردم ثمره آن نسخه پیچیهای شما را با رگ و پوستشان لمس کردند. شما در آن دیدار از طرف چه کس یا کسانی ماٌموریت داشتید و حالا هم که تب لرزه مرگ بر پیکر رژیم افتاده است, چه کس یا چه کسانی شما را ماٌمور کرده اند که چوب زیر بغل این نعش متحرّک بشوید؟
آقای دکتر یزدی نقش شما و همدستانتان در روی کارآوردن روحانیت بر هیچکس پوشیده نیست  و امری غیرقابل انکار است. آخوندها در  پاریس از یک ایستگاه مترو نمی توانستند بدون راهنما به ایستگاه دیگری بروند, شما بودید که راههای زدوبند را به آنها آموختید و آنها هم البته این کاره بودند.
 خبری را برای خمینی برده بودم. از خانه روبه رو به طرف اتاق تلفن در حرکت بودم. آقای دکتر یزدی شما نزدیکیهای پله ایستاده بودید. مرا صداکردید: «محمودآقا»! درکنار شما حاج مهدی عراقی, محمد رفیقدوست و ده پانزده نفر دیگر جمع شده بودند. رو به من گفتید ببینید این آقایون چکار می کنند. احمد تورنه و محمد پویان ـ تروریستهای آن زمان!ـ از لندن به پاریس آمده بودند (احمد تورنه بعد از انقلاب 57 به مجاهدین خلق پیوست و به دست عوامل خمینی بعد از 30خرداد 60تیرباران شد). از طرفداران انجمن مسلمانان آمریکا ـ رقبای آن دوران شما ـ  اعلامیه پخش می کردند. گفتم: چه خبر است؟ چی شده؟ شما گفتید: دارند اینجا اعلامیه پخش می کنند؛ یعنی در حیاط نوفل لوشاتو. به آنها گفتم اعلامیه هایتان را بدهید ببینم. نسخه یی از آن را گرفتم. افشاگری علیه کشتار عوامل رژیم شاه در دیماه 1357بود. به آنها گفتم بقیه اعلامیه هایتان را هم بدهید و شروع کردم به پخش کردن اعلامیه ها و فریاد زدم آزادی برای همه. در حالی که شما خیره خیره به من نگاه می کردید. شما که جقّه دبیرکلی «نهضت آزادی» را یدک می کشید برای دیگران, حتی در پاریس حق اعلامیه پخش کردن قائل نبودید, این چه «نهضت» و چه «آزادی» است. به چه دلیل باید دیگران بیایند در زیر بیرق شما؟ چگونه به خودتان حق می دهید که به گروه دیگری, صرفاً به خاطر حفظ موقعیتی که دارید و حفظ رژیمی که سرنوشتتان را به سرنوشت آن گره زده اید, مارک تروریستی بزنید و خواستار نابودی آن بشوید؟ چرا کینه عمیقتان را نثار گروهی می کنید که در این سی سال برای رهاندن مردم از چنگ رژیم ولایت فقیه, دهها هزار شهید داده اند و در زیر سخت ترین فشارها و تنگناها از پایداری در این راه دست نکشیده اند. شما داور بی طرفی نیستید, بلکه جانبدار رژیمی هستید که در کشتار و آزار مردم بی پناه و برباددادن سرمایه های ملی و دستمایه های مردم همتایی ندارد.
شما در اوایل سال 1356 از آمریکا  به نجف آمدید و من برای اولین بار شما را در آنجا دیدم. شام را در منزل اسماعیل فردوسی پور روی پشت بام خوردیم. با شما تا صبح راجع به جنبش فلسطین و نقش حافظ اسد در کشتار فلسطینیهای اردوگاه تل زَعتر صحبت کردم. شما از موسی صدر, دست نشانده حافظ اسد, قصاب مردم فلسطین در این اردوگاه دفاع می کردید و آن کشتار را لاپوشانی می کردید و گروههای فلسطینی را مسئول این کشتار می شمردید. امروز هم از حکومت ولایی و از سیدعلی خامنه ای, قصاب مردم ایران دفاع می کنید و قربانیان این رژیم را تروریست می نامید. شما نمی توانید جای ظالم و مظلوم را عوض کنید. مردم ایران با گوشت و پوستشان ظلم این رژیم آخوندها را لمس کرده اند و با مبارزه بی وقفه و خونبارشان در این سی سال بسا زنجیر اسارت و بردگی این رژیم را بازکرده اند. مردم از نظامی که شما یکی از تثبیت کنندگان پایه های آن بوده اید, زخمهای عمیق و فراموشی ناپذیری بر  اندام و جان خود دارند. یکبار هم شده با مردم روراست باشید و بگویید باردیگر در تدارک چه جهنم دیگری برای مردم داغدار ایران هستید.
آقای دکتر داروساز! برای علاج بیماری حاکمیت قرون وسطایی آخوندی, مبارزه مسلحانه علت نیست, معلول حاکمیت سرکوبگر است و همین حاکمیت وقتی همه راههای مبارزه سیاسی مسالمت آمیز را بر روی آزادیخواهان بست و فضای اختناق مطلق را بر جامعه حاکم کرد, مبارزه مسلحانه را بر مبارزان راه آزادی تحمیل کرد و گرنه هیچ انسان عاقلی مزایای مبارزه مسالمت آمیز  را داوطلبانه رها نمی کند و تن به رنج و زندان و دشواریهای کمرشکن مبارزه مسلحانه نمی دهد.
شما در سالهای پیش از انقلاب, مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را مشروع می دانستید و اعتقاد به چنین مبارزه یی را مایه افتخار خود می دانستید و اخبار مربوط به آن را در نشریه تان پخش می کردید و این مساٌله سرمنشاٌ اختلاف شما با افراد و گروههایی بود که دارای چنین اعتقادی نبودند. رفقایتان, امثال مصطفی چمران, برای آموزش جنگ چریکی به الجزایر سفر کردند, آیا شما آنها را هم تروریست می دانید؟
اگر مبارزه مسلحانه با رژیم شاه مشروع بود, چرا با رژیم آخوندی فعلی حاکم بر ایران که هزاربار  از رژیم شاه جنایتکارتر است و 54بار در ملل متحد به خاطر نقض وحشیانه حقوق بشر محکوم شده است, مشروع نمی باشد؟
 شما و رژیمی که شما حفظ آن را از اهّم وظایفتان می دانید و مقاومت مشروع دربرابر رژیم حاکم بر ایران را تروریست می خوانید, دولتهای غربی و کمپانیهای نفتی نیز که در این سی سال منافع کلانی از قبل این حکومت نصیبشان شده است, قربانیان رژیم را در لیستهای تروریستی برده اند و آنها نیز آنها را تروریست می خوانند, آیا هیچ فکر کرده اید که این همنوایی چه معنی می دهد و آبشخور مشترک این همنوایی از کجاست؟
این نامگذاری گروه شما سابقه دیرینه دارد. «نهضت آزادی» که در زمان حیات خمینی نیز به گفته دبیرکل آن روزی اش ـ مهندس بازرگان ـ حاضر شده بود تن به «حیات خفیف خائنانه» بدهد اما از رعایت خط قرمزهای رژیم دمی غافل نماند, قربانیان کشتار وحشیانه تابستان 1367 را که حتی آیت الله منتظری به علت اعتراض به آن مغضوب خمینی شد, «غیرملی» نامید و از زبان دبیرکل آن روزش گفت: از نیروهای «ملی» کسی کشته نشده است. هرکسی که با الفبای سیاست اندک آشنایی داشته باشد می داند که معنی این کلام آن است که اعدام شدگان قتل عام تابستان 67 «تروریست» هستند و در نتیجه سزاوار اعدام. آقای دبیرکل! چند ده هزار زندانی سیاسی در قتل عام تابستان 67 به چه گناهی اعدام شدند؟ شما در آن ماههایی که هزاران خانواده به عزای جگرگوشگانشان خون گریستند به چه کاری مشغول بودید که اکنون امروز به یاران و همرزمان همان قربانیان باوقاحت تروریست می نامید؟ آیا آن قربانیان تروریست بودند یا آنهایی که در فاصله یکی دوماه, چندده هزار زندانی سیاه بی گناه را بدون محاکمه, با قساوتی بی نظیر, حلق آویز کردند؟
آقای دکتر! شما امروز می خواهید جای قربانیان را با یک رژیم سرکوبگر عوض کنید. دکتر مصدق در دادگاه بین المللی لاهه گفته بود: «ما در این ره نه پی عزّت و جا آمده ایم», اما به نظر می  رسد که شما در این راه پی عزت و جاه آمده اید. برایتان بسیار متاٌسفم. خمینی در چندماه پیش از نشستن بر مسند ولایت از شما برای ترجمه و لابیگری استفاده کرد. شک ندارم اگر صادق قطب زاده زنده بود, همه ماجراهای پشت پرده را رومی کرد و مشتهای «جوفروشان گندم نما» وامی شد, به همین دلیل هم خمینی دستور داد او را تیرباران کنند. اما شما هرگز پایتان به زندان حکومت «ولایی» نرسید. می توانید بگویید چرا؟
مردم ستمکشیده ایران از شما انتظار دارند ماجراهای پشت پرده یی را که در نوفل لوشاتو, میان خمینی و همانهایی که بعدها به آنها می گفت «استکبار جهانی», رخ داد و شما از آن باخبرید, افشاکنید. شما بانک اطلاعاتی آن دوران هستید و از همه جزئیات قضایای پشت پرده خبردارید. خمینی, پسرش احمد, دامادش اشراقی,  و اطرافیان آخوندش امثال علی اکبر محتشمی پور, اسماعیل فردوسی پور, محمدحسین املائی, سیدمحمدعلی موسوی و آخوندهایی که از ایران به فرانسه آمده بودند, نظیر موسوی خوئینی ها و لاهوتی , هیچکدام با زبان انگلیسی و فرانسه آشنایی نداشتند که بتوانند با «ازمابهتران» که به دیدار خمینی می آمدند, صحبت کنند. من و افراد دیگری که در آن روزها شاهد قضایا بودیم, می دیدیم که تمام مسائل آن روزها از کانال شخص شما, آقای دکتر یزدی, می گذشت. حتی خود شما به من گفتید خبرهایی که از ایران می رسد و می خواهید به خمینی برسانید, پیش از این کار آنها را به رؤیت من برسانید و اگر کسی خواست خمینی را ببیند مرا در جریان قراردهید. شما بودید که خارجیها را نزد خمینی می بردید. یادتان هست که شما برای دیدار ابراهیم قلیلات, رهبر گروه مرابطون لبنان و همراهانش با خمینی وقت تعیین کردید. صادق قطب زاده به خمینی خبرداد و خمینی به خاطر اختلافات موسی صدر با قلیلات در لبنان به اشراقی گفت که به شما بگوید او را به حضور نمی پذیرد. شما همه خارجیها را نزد خمینی می بردید.
جهت یادآوری می گویم. همسرم ـ مهناز جوان خوشدل ـ که در همان خانه خمینی و خانواده اش, روبروی باغچه آقای مهدی عسکری در نوفل لوشاتو, زندگی می کرد, می گفت: وقتی خمینی می خواست برای مصاحبه از  اتاقش به اتاق دیگری برود, همسرش بتول خانم به او می گفت: جواب سؤالها را خوانده ای؟ خودت را آماده کرده ای؟ خمینی می خندید و می گفت: بله. بعد وارد اتاق مصاحبه مطبوعاتی می شد. آقای یزدی, بی هیچ پرده پوشی بگویید جه کسانی جواب آن سؤالات را برای خمینی آماده می کردند؟  چرا خاموش هستید و حقایق را به مردم نمی گویید؟ اگر خود خمینی می خواست سخن بگوید طرح اقتصادیش همان بود که بعدها در قم گفت: «اقتصاد مال خر است». «ما برای خربزه انقلاب نکردیم»! شما بودید که بلندگو را جلو دهان او نگه می داشتید و فرمایشات گهربار! «امام» را برای خبرنگاران خارجی ترجمه می کردید. یادتان هست که همیشه نگران بودید که از قافله عقب نمانید. هیچ فکرکرده اید که چرا باید مردم دردمند ایران بهای اقدامات شما را با سنگین ترین وجه بپردازند؟
آقای دکتر یزدی! در آن روزها شما مفتخر بودید خمینی و روحانیت «مبارز» را کشف کرده اید و برای جاانداختن آنها در انظار داخلی و جهانی سر از پا نمی شناختید. مرتب با خبرنگاران سرگرم مصاحبه و گفتگو بودید و تصویر خمینی و روحانیون همراه او را در ماه نقش می کردید و شما هم بودید که برای دیدار و مصاحبه با خمینی به خبرنگاران و مراجعان وقت تعیین می کردید. در یکی از روزها خبری از ایران آمده بود. من آن را نزد خمینی بردم و ضمن گفتگو به او گفتم: کسانی هستند که خودشان را نماینده و سخنگوی شما معرفی می کنند ـ منظورم به طور مشخص شخص شما بود. خمینی فکری کرد و گفت: خوب, راه حلش چیست؟ گفتم: به نظر من بهتر است شما اعلام کنید سخنگو و  نماینده یی ندارید. گفت: چطور و چگونه؟ گفتم: به نظرم  بهترین راه این است که روی کاغذی به زبانهای خارجی بنویسیم که شما سخنگو و نماینده ندارید و آن را به دیوار بچسبانیم. گفت: شما این کار را انجام دهید. به او گفتم: البته دیگران از این کار راضی نخواهند بود گفت: مهم نیست. به اتاق تلفن رفتم و بر روی کاغذی به زبانهای فارسی, انگلیسی و فرانسه این مطلب را نوشتیم و در راهرو به دیوار چسباندیم. ساعتی بعد دیدیم کاغذها از دیوار کنده شد. دوباره آن را نوشتیم و به دیوار چسباندیم. آقای یزدی یادتان هست که شما از این کار چقدر آزرده خاطر شدید؟ شما خوب خبر دارید که خمینی به تنهایی از عهده انجام هر کاری عاجز بود ولی وقتی به او می گفتند خط را می گرفت و انجام می داد.
آقای دکتر یزدی! اعتماد خمینی به شما, چه در دوران اقامتش در فرانسه و چه در اوایل پیروزی انقلاب, بر کسی پوشیده نیست. آگاهی شما به همان مسائل پشت پرده میان خمینی و آمریکاییها بود که  امنیت شما را در حکومت آخوندها تضمین کرد. مردمی که در حکومت سی ساله خمینی و میراثداران او, هستی و خانمانشان برباد رفت, از شما انتظار دارند, نگفته ها و رازهای نهفته را برملاکنید تا چهره واقعی داعیه داران, بهتر شناخته شود و «تا سیه روی شود هر که در او غش باشد». با نوشتن همه حقایق باری که بر دوشتان سنگینی می کند به زمین بگذارید و به قول معروف حُر شوید و به مردم بپیوندید. خواهیددید که زیباترین روز زندگیتان همان روز خواهد بود. نسلهای آینده باید بدانند که چگونه انقلاب آزادیخواهانه مردم ایران به دست چند آخوند ستمگر به تاراج رفت. و این حق مسلّم آنهاست. اگر شما هم نگویید تردیدی ندارم که روزی که  آن هم چندان دور نیست, ریز تمام مسائل پشت پرده آشکار خواهد شد و تمام کسانی که در سیه روزی مردم ایران نقش داشتند, دستشان رو خواهد شد و مردم دوستان و دشمنان واقعی شان را خواهند شناخت و نفرین ابدی نصیب آنهایی خواهد شد که با گرگ دنبه می خوردند و با چوپان گریه می کردند.

«در پس پرده تزویر»، حسین اخوان توحیدی، چاپ دوم، پاریس،خرداد1388، ص240 تا248).