مهدی سامع ـ یک توضیح کوتاه و یک قطعنامه ـ افسانه نفوذ

یک توضیح کوتاه  و یک قطعنامه
مهدی سامع

مقاله تحقیقی و با ارزش «افسانه نفوذ»، «کنکاشی دریک رویداد ازتاریخ فدایی» نوشته رفیق  اصغر جیلو قبلا برای جمعی از فعالان سیاسی که طی  سالهای 1349 تا 1357 هر یک به میزانی با فعالیتهای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در ارتباط بوده و اکنون وابسته به گرایشهای سیاسی مختلفی هستند ارسال شده بود.

در مورد این مقاله تحقیقی طی جلسات متعدد بحث و بررسی زیادی بین این جمع صورت گرفت و قرار شد که بر اساس جوهر این تحقیق یک قطعنامه تنظیم و پس از بحث پیرامون آن با امضای جمعی همراه با متن مقاله منتشر شود. من بر اساس چند ماده که نویسنده مقاله روی آن تاکید داشت، این قطعنامه را تدوین و برای جمع ارسال کردم. نویسنده مقاله چند مورد اصلاحی در مورد قطعنامه ارایه داد که آنها را در متن وارد کردم. طی دو جلسه متوالی پیرامون این قطعنامه بحث هایی صورت گرفت ولی پیشنهاد کتبی به من، به نویسنده مقاله و به کمسیون هماهنگی آن جمع ارایه نشد. با شروع جنبش و قیام مردم ایران دیگر جلسه ای هم از آن جمع تشکیل نشد. پس از انتشار مقاله تحقیقی «افسانه نفوذ» من از نویسنده مقاله درخواست کردم که متن آن قطعنامه پیشنهادی منتشر شود. بنابراین اکنون با این توضیح کوتاه متن کامل قطعنامه که در حقیقت فشرده نظر نویسنده مقاله و مورد تائید من نیز هست منتشر می شود. واقعیت این است که پس از بروز خشم و نفرت مردم از استبداد مذهبی حاکم بر ایران، انگیزه نهادهای امنیتی ولایت خامنه ای برای چاپ یک سلسله اراجیف پیرامون حیات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران روشنتر می شود.   
22 بهمن 1388
قطعنامه پیرامون ادعای سخیفانه نفوذ ساواک در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران طی سالهای 1349 تا 1357
1- در بهار 1387 کتاب  «چریکهای فدایی خلق از نخستین کنشها تا بهمن 1357 (جلد اول)» نوشته محمود نادری توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی انتشار یافت. این موسسه یکی از نهادهای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی است که به بایگانی «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» و بازجوئیهای زندانیان سیاسی در دوران رژیم گذشته دسترسی داشته و زیر نظر دفتر ولی فقیه است.
روشن است که مبالغ کلانی از بودجه عمومی کشور، صرف باز خوانی وارونه تاریخ حیات سیاسی ایران قبل از بهمن 1357 به نفع اهداف سیاسی و تبلیغاتی رژیم ولایت فقیه می شود.از همان آغاز حیات جمهوری اسلامی امر بر این مقرر گشته است که صحنه تاریخ مبارزات گذشته از وجود تمامی احزاب و سازمانهای مخالف استبداد و دیکتاتوری، به جز گرایشات وابسته به اسلام فقاهتی که قدرت را در دست دارند،با توسل به ابزارهای مختلف از جمله تاریخ نگاری جعلی، پاکسازی شود.
 2- نویسنده این کتاب مدعی می شود که فعالیتهای «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» طی بهمن 1349 تا بهمن 1357 فاقد هرگونه «اصالت و باخواستهای مردم ایران در تضاد» بوده است. 
بسیاری از فعالان سیاسی و اجتماعی که هر یک به نوعی با حیات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران طی آن سالها آشنایی داشته به ادعاهای بی بنیاد مطروحه در این کتاب واکنش نشان داده و هر یک با دیدگاه خود اهداف وزارت اطلاعات رژیم از چاپ این کتاب را افشا کرده اند.
 3- یکی از ادعاهایی که به طور ویژه و با فرومایگی و حسابگری رذیلانه در این کتاب مطرح شده، مساله «نفوذ ساواک» در درون سازمان است. کتاب می کوشد با درج «اسنادی» ثابت کند که ساواک در درون «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» نفوذ کرده و بر کلیه فعالیتهای آن «اشراف» داشته است.
نگاهی موشکافانه به ادعاهای کتاب وزارت اطلاعات در مورد نفوذ و حضور ساواک در درون تشکیلات و رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، سنجش اعتبار اسناد و شواهد مدعیان برای ما به منظور شفاف سازی حیات سازمان طی دوران مورد بحث یک امر مهم است.
 
4- بررسیهای ما نشان می دهد که هم انگیزه و هم روش نویسندگان وزارت اطلاعات، در مدلل کردن ادعای خود ازهر نوع نرم و پرنسیپ شناخته شده و معتبر یک تحقیق بیطرفانه علمی- تاریخی تهی بوده و ادعای آنان در مورد حضور منابع ساواک در درون تشکیلات و رهبری آن از اساس بی بنیاد، و بر مجموعه ای مرکب از «روایت دلخواه نویسندگان از اسناد دست چین شده ساواک»، «اعترافهای تحت شکنجه و بازجویی»   و «اسناد دست کاری شده»  مبتنی برنیمه حقیقت ها و جعل... استوار است .
بررسیهای ما نشان می دهد که کوششهای مبتنی بر اهداف سیاسی، امنیتی و تبلیغاتی عوامل وابسته به هرم قدرت و ثروت در بازخوانی تاریخ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران طی سالهای قبل از بهمن 1357 قادر به استتار حقیقت نبوده است.
5- در حیات سچفخا طی سالهای قبل از بهمن 1357 ساواک تا آنجا که در حیطه قدرت وامکاناتش بود از طریق توسل به شکنجه، تعقیب و مراقبت، کنترل تلفنی و...ضربات خونین بسیاری را بر سازمان چریکهای فدایی خلق ایران وارد کرد و چندین بار از طریق ضربه به مرکزیت سازمان توانست آن را تا آستانه نابودی کامل آن بکشاند.اما هیچ گاه و در هیچ لحظه ای نتوانست در میل و اراده صفوف شدیدا زخم خورده ی فعالان بخش باقیمانده آن برای باز سازی واحیای مجدد صفوف خود و ایجاد رهبری آن که در چندین مرحله از دست رفته بودند خللی ایجاد کند.
ادامه فعالیت  واحدهای مختلف سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بعد از نابودی کامل شورای عالی رهبری آن در 8 تیر 1355، روشنترین دلیل بر بطلان حکم خودساخته نویسندگان وزارت اطلاعات در زمینه نفوذ ساواک در صفوف سازمان است.
6- ما امضا کنندگان زیر که طی آن سالها هر یک به میزانی با فعالیتهای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در ارتباط بوده ایم و علیرغم این که اکنون وابسته به گرایشهای سیاسی مختلفی هستیم، با بررسی ادعاها، اسناد و قراین عرضه شده در این کتاب و با توجه به بحثهایی که طی جلسات گوناگون داشته ایم و به استناد به مقاله تحقیقی تحت عنوان «افسانه نفوذ»، «کنکاشی دریک رویداد ازتاریخ فدایی»  نوشته رفیق اصغر جیلو  تاکید واعلام می کنیم که طی سالهای 1349 تا 1357 ساواک علیرغم همه ی تلاشهایش نتوانست در شبکه مخفی و علنی سازمان نفوذ کند. به بیان دیگر هیچ عضو خانه های تیمی و هیچ عضو مخفی و علنی سازمان طی سالهای مورد بحث عنصر نفوذی ساواک نبوده است.

فسانه نفوذ”
کنکاشی دریک رویداد ازتاریخ فدایی

اصغر جیلو

مقدمه
کتاب "چریکهای فدایی خلق از کنشهای اولیه تا انقلاب بهمن"(1)، دربهار سال گذشته و هنگامی منتشر شد که نشانه ای از عزم استوار اکثریت بزرگی از مردم ایران برای مهار استبداد ودیکتاتوری نظام مستقردر کشور در دست نبود. در چنان فضایی کاتبان دستوری موسسه پژوهشهای حکومتی وقتی با مخاطبین بیرون از دایره محارم خویش به گفتگو درباره تاریخ جنبش چریکی دربخش فدایی آن نشستند، طبق رویه معمول برای تطهیر تاریخ نظامی خون ریز، که چاکرانه سر به آستان خدمتش ساییده بودند، بر آن شدندکه بسی فراتر از ساواک شاه، لباس گانگستریسم ووابستگی برتن جنش ضد دیکتاتوری جوانان کشور در دهه 1350 پوشانده، مرگ را کسب وکار رهبران آن گزارش کرده واز فرازمنبرپوسیده داعیه های نظام فقاهتی، که درطول سه دهه ملتی را به ذلت واقلیتی مستبد را به عزت رسانده بود، برمزار قربانیان آن اشک تمساح بریزند.
ناشر این کتاب "موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی" است که با به خدمت گرفتن کادرهای امنیتی پرورش یافته درجمهوری اسلامی وهم چنین نادمین جریانات سیاسی سرکوب شده ،یکی از ابزاراهای ایدئولوژیک نظم مستقر، درالقاء واثبات حقانیت تاریخی خویش، ازطریق تدوین دلخواه تاریخ گذشته گرایشات سیاسی گوناگون در ایران معاصر میباشد.
وظیفه مرکزی "محققان " این موسسه اثبات این ادعاست که: در گذشته ی دور و نزدیک، فعالیت متشکل احزاب و سازمانهای غیر وابسته به اسلامی که بعدا تحت عنوان اسلام فقاهتی برمسند کشورداری جلوس کرد، به دور از هر نوع اصالت و مغایر با خواسته های آزادی خواهانه و عدالت پژوهانه گروه های عمده اجتماعی درکشور بوده است. کوشش "محققان" این موسسه براین مدار میچرخد که صحنه تاریخ مبارزات گذشته در زمان سلطنت پهلوی ها، ازتاثیر احزاب وسازمانهای مخالف استبدادودیکتاتوری با توسل به ابزارهای مختلف اطلاعاتی، ایدئولوژیک وتبلیغاتی از جمله تاریخ نگاری جعلی، "پاکسازی" شود. یکی از سازمانهای مخالف حکومت شاه در آن هنگام،  همین"سازمان چریکهای فدایی خلق ایران" بود که اگردر آن ایام ساواک نتوانست به پاکسازی آن درعمل تحقق بخشد، این خواست باید به هر قیمتی در تحریف تاریخ آن دوره، توسط "مامورین پژوهشگر" این موسسه جامه عمل بپوشد.
ثواب انجام این تکلیف شرعی، این بار نصیب یکی از "محمود" های حلقه محارم سربازان گمنام امام زمان شد ومقرر گشت که ایشان چند منی تاریخ درهم، از گونی های انبار اسناد بیرون کشیده، وآنهارا درچندین نوبت با استفاده ازترازوی حجره "پژوهشهای سیاسی"، در اوزان وبسته بندیهای های مطلوب راسته بازارعاشقان ولایت، به مشتریان بی خبر ازگذشته عرضه کند.
در جریان انجام این تکلیف دینی، یکی از موضوعاتی که مورد توجه ویژه آقای محمودنادری نویسنده کتاب قرار گرفت، برنامه عملی ساواک برای نفوذ در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. ایشان دربررسی خود میکوشد این ادعا را مدلل سازد که سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از سال 1355 ببعد تحت سیطره وکنترل ساواک قرارگرفت واین پیروزی ساواک، نتیجه نفوذ گسترده آن در تشکیلات ورهبری سازمان چریکهای فدایی بوده است.

در مورد این داوری چه باید گفت؟ بررسی ادعاها ،اسناد وقراین عرضه شده در کتاب وخصوصا پراتیک عینی طی شده سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در زمان شاه نشان میدهد که، ساواک بالخره موفق شد تا آنجا که در حیطه قدرت وامکانات آن قرارداشت، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را تا آستانه نابودی آن به عقب رانده وبا ضربات کاری، خونین، وپی درپی در مراحل مختلف فعالیت آن، سرمایه های ارزشمندی راازصفوف آن، که فشرده تجربیات مبارزاتی دورانهای سخت ودشوار وبی تکرار خویش بودند از بین ببرد، اما هیچگاه ودر هیچ لحظه ای نتوانست اشتیاق واراده صفوف زخم خورده واز هم گسیخته بخش عمده ای ازآن را برای بازسازی مجدد صفوف آن  واحیائ رهبری( که درچندین مرحله بطور کامل ازدست رفته بودند)نابود سازد. ادامه فعالیت واحدهای مختلف سازمان چریکهای فدایی خلق ایران وعلی الخصوص باز سازی تدریجی رهبری آن بعد از نابودی کامل شورای عالی رهبری در8 تیر 1355، روشنترین دلیل بر بطلان "کشف آقای محمود نادری" درمورد"سیطره ساواک بر تشکیلات سازمان وخصوصا حضور ساواک در درون رهبری" آنست، و این حقیقت، همان تفاوت بنیادی است که سازمانی با اراده مستقل از ساواک را با سازمانهایی "تحت کنترل" وآلوده در آندوره مشخص میسازد. علیرغم ارزیابیها ونظرات متنوع ویامتضادی که امروزه درمورد زمینه ها، تئوری ها، وپراتیک طی شده گذشته سازمان فدایی، ما بین وابستگان و علاقمندان تاریخ آن وجود دارد، اما ادعای تسلط ساواک بر سازمان از طریق نفوذ در تشکیلات ورهبری آن، ادعایی بی بنیاد است.
هدف اصلی نوشته ی حاضر، بررسی  ادعا ی فوق بر اساس داده ها و شواهدی بوده است که اغلب آنها را اقای نادری در اختیار خوانندگان کتاب قرار میدهد. این بررسی (2) که قرار بود درتکمیل خود نتیجه همفکری وهمکاری عده ای ازوابستگان چریکهای فدایی خلق ایران درزمان شاه باشد، دربهار امسال یعنی 7 ماه پیش تهیه گردید، ولی سلسله حوادث قبل وبعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران، تمرکز برای انتشارجمعی آنرا منتفی ساخت، واینجانب اکنون به بهانه 19 بهمن، انتشار آنرا علیرغم کمبودهایی که فرصت رفع پیدا نکرده اند، با مسئولیت فردی خویش و به امید آنکه علاقمندان ومطلعین تشویق به رفع این کمبودها شوند، منتشر میکنم. اما قبل از ورود به مبحث اصلی، طرح برخی نکات پیرامون  موضوع  نفوذ ساواک به سازمان چریکهای فدایی خلق را ضروری میدانم.

الف- برخی تذکرات:

1- ادعاهای نویسنده کتاب
داوریهاو احکام موجود در کتاب در باره تسلط ساواک بر سازمان فدایی از طریق نفوذ، صرفا مربوط به خود نویسنده کتاب بوده و اسناد و شواهد هم ارز و هم سنگ آنها، در میان منابع و شواهد ذکر شده در متن برای مستند کردن آنها یافت نمی شوند. مثلا ادعای این که "ساواک با کاراطلاعاتی حساب شده توانسته بود درون سازمان رخنه کند و برکلیه فعالیتهای گروه اشراف یابد نه تنها بر داده هایی که "اشراف ساواک بر کلیه فعالیتهای سازمان" را به وضوح وقطعیت نشان دهد، استوار نیست، بلکه خود اسناد ساواک و همچنین اظهارات نقیض دیگری از خود نویسنده کتاب، اساس معتبری بر چنین ادعایی فراهم نمی کنند.

2- روا یت نویسنده از اسناد ساواک
 در موارد متعددی خواننده کتاب به این سمت سوق داده شده، که توضیحات مربوط به برخی رویدادها را عین اسناد ساواک تصور کند. اما در واقع بخشی از این داده ها، خلاصه استنباطات نویسنده از اسناد و از پروسه وقوع یک رویداد است. از آنجایی که او، اغلب خود را مقید به هیچ توضیح و یا نشانه گذاری، برای تفکیک استنباطها و خلاصه برداریهای خود از اسناد ساواک نکرده است، و با در نظر داشت کارنامه ارگانهای امنیتی جمهوری اسلامی درارایه روایات دلخواه ازسیرتکوین رویدادهای مربوط به گذشته ، باب تردید وپرسش در باره حقیقت ودقت این روایت نویسیها، بسیارباز است. به همین دلیل اتهام "فاکت سازی" بر نویسنده کتاب موضوعیت داشته وکسانیکه که تاکنون به نقد کتاب ازجهات گوناگون پرداخته اند موارد ی را در این زمینه نشان داده اند. در همین ردیف ما به مواردی بر می خوریم که ترکیبی از اسناد ساواک با ذکر ماخذ، و اضافاتی ازخود نویسنده است. در بعضی موارد تشخیص مرز این دو، اگر غیر ممکن هم نباشد اما دشوار است.

3- اسناد ساواک
 تعداد کثیری ازاسناد مربوط به ساواک در کتاب موجود است که باید دو ملاحظه زیر را در استفاده از آنها در نظر داشت:
- به جز نویسنده کتاب و همردیفان وی، هیچ یک از خوانندگان امکان دسترسی به اصل اسناد ساواک مورد استناد در کتاب را ندارند تا مطمئن شوند که متن کپی برابر اصل است.
- در موارد متعددی، اسناد عرضه شده در متن که مربوط به یک موضوع واحد هستند فاقد توالی منطقی در توضیح مراحل یک رویداد معین بوده و ابهام، تناقض، وسوالات بی پاسخ در آنها با مقداری دقت قابل کشف است. وجود حلقه های متعدد گم شده دراسناد ارائه شده درمتن، در تشریح و کالبد شکافی پروسه رویدادهای مجزا و یا متصل به هم، جزبا طرح یکی از دو فرض زیر قابل توضیح نیست. یا اینکه به هر دلیلی دسترسی به برخی اسنادبرای نویسنده نا ممکن بوده است که ما در این زمینه تقریبا نه چیزی از نویسنده کتاب میشنویم ونه احیانا اگر تذکری  ازاو می یابیم به جای پاسخ وحل موضوع به ایجادسوالات بیشتر منجر میشود. ویا اینکه ملاحظات و اهداف از پیش تعیین شده خاصی، نویسنده را به اجبار ویا به اختیار به برخورد گزینشی با اسنادواداشته است. روشن است که چنین رفتاری در برخورد با شواهد واسناد، مردود بوده و نتایج حاصله از آن قادر به تبیین حقیقت رویدادهای طی شده نخواهند بود.
                                       
4-اغتشاش و دستکاری در اسناد و رفرنسها
آدرس و ماخذ اسناد در پاورقی ها، در موارد ی مخدوش و غیر قابل اتکا هستند؛ به طوری که حتی اگر اسناد مربوطه هم در دسترس قرار بگیرند، چه بسا خواننده جستجوگر قادر نباشد بدون دشواری، بعضی از آنها را بر اساس آدرس های مندرج در این کتاب بیابد. هم چنین کم نیستند استناداتی که ماخذ مشخصی برای آنها ذکر نشده است.
(برای جلب توجه خوانندگان به برخی از موارد پیش گفته در بخش پاورقیها، توضیح مختصری در پایان هر رفرنسی، که با علامت ستاره مشخص شده، داده شده است. این توضیحات دریافت شخصی من از رفرنس ارائه شده است. هم چنین ویرگول گذاری در شروع و پایان متن هر رفرنسی از من است. تاکیدات درمتن بعضی از اسناد نیز از من است. بعضی اسامی مستعار به کار رفته در گزارشات ارسالی، اشخاص حقیقی وحاضرند).
 
ب- برخی ملاحظات و تجربیات
به لحاظ اهمیت موضوع نفوذ سازمانهای امنیتی در درون احزاب و سازمانهای مخالف، به ناچار مکث بیشتری در این مورد شده است. در یک نگاه کلی شاید بتوان ادعا کرد که "نفوذ" خطرناکترین تهدیدی است که از سوی سازمانهای اطلاعاتی متوجه مخالفان دولتهای استبدادی است. کم و کیف اطلاعاتی که از این طریق به دست یک سازمان اطلاعاتی می رسد، می تواند به خنثی سازی و یا نابودی کامل یک جریان سیاسی، در شرایطی مشابه ایران منجر شود. تجربه عملی سازمانهای امنیتی حکایت از وجود طیف متنوعی از عوامل نفوذی می کند که وظایف آنها بسته به شرایط، می تواند از تامین اطلاعات مورد نظر روسای خود برای سرکوبی وسیع سازمان معین گرفته تا تشدید تفرقه و خرابکاری در درون تشکیلات آنها ویا از تزریق اطلاعات گمراه کننده و...تا نفوذ ایدئولوژیک با هدف خنثی سازی و تغییر مشی سیاسی احزاب را شامل شود.
از میان تجارب نیروهای چپ غیر اسلامی در شرایط مشخص ایران در  دهه های 40 و 50 برخی موارد مهم را ذکر می کنم:
1- ساواک موفق می شود از طریق عنصر نفوذی در مناسبات پیشین عباس سورکی(از اعضای مرکزی گروه جزنی)، تعدادی از اعضای رهبری و کادرهای گروه جزنی را، قبل از این که  گروه بتواند مشی مسلحانه خود را عملی کند، در دی ماه 1346 دستگیر کند. عامل نفوذی ساواک، ناصر آقایان با سابقه فعالیت سیاسی در حزب  توده ایران و پیشینه دستگیری و زندان بوده است(3).
2- نفوذ ساواک در راس تشکیلات تهران حزب توده ایران
عامل اصلی نفوذی ساواک عباس شهریاری از کادرهای با سابقه حزب توده ایران بود. ساواک با اجیر کردن او نه تنها موفق شد تشکیلات تهران حزب را در کنترل کامل خود بگیرد، بلکه ازاین طریق ضربه های موثری به سایرین از جمله بقایای گروه جزنی، و گروهی که بعدا به گروه فلسطین شهرت یافت نیز وارد ساخت. (4و5).
3- نفوذ در راس گروهی به نام سازمان رهایی بخش خلقهای ایران که به از بین رفتن تقریبا همه کادرهای مبارز این سازمان منجر گردید. درسال1348سیروس نهاوندی از کادرهای رهبری "سازمان انقلابی حزب توده " از خارج به ایران بر می گردد. تاسیس گروهی به نام سازمان رهایی بخش خلقهای ایران را که تمایلات طرفداری از خط مشی حزب کمونیست چین بر آن غالب بوده را از جمله به او نسبت داده اند. او بعد از دستگیری، در سال 1352 به خدمت ساواک درآمد و بر اساس یک برنامه درازمدت طراحی شده از سوی ساواک، دست به ایجاد یک سازمان سیاسی-نظامی زد. هدف از تشکیل این گروه نه تنها یک دام استراتزیک برای شکارکردن نیروهای مبارز متاثر از راه انقلاب چین بود، بلکه احتمالا قرار براین بوده که از این جریان به عنوان وسیله ای کاری، برای گرد آوری اطلاعات از فعالان علنی ومخفی وابسته به سایر سازمانهای مبارز در کانونهای داغ فعالیتهای صنفی و سیاسی، ردیابی، نفوذ و نابودی جنبشهای مسلحانه چریکی موجود در آن زمان نیز استفاده شود. بعد از چندین سال تورگستری و کار پیگیر اطلاعاتی، سرانجام ساواک موفق می شود در آذرماه 1355، کادرها و اعضای ارزشمند و  مبارزی از این گروه را، درست در آستانه فاش شدن ماهیت پلیسی سیروس نهاوندی برای رهبران گروه و در حالی که هیچ کدام از آنها مسلح نبودند مورد حمله قرار داده، تعدادی را کشته و تعداد زیادی را در شهرهای مختلف کشور دستگیر کند. یکی از اعضای مخفی قطع ارتباط شده سازمان نیز در همین رابطه دستگیر و زیر شکنجه های وحشیانه ساواک از بین می رود(6و7و8).
4- درسال1352 ساواک ادعا می کند که گروهی که نقشه ربودن فرح پهلوی را در جریان دیدار او از یک نمایشگاه در شیراز در سر داشته،  را دستگیرکرده است. در این رابطه کرامت الله دانشیان در شیراز و برخی از مرتبطین او به طور همزمان در برخی نقاط دستگیر شدند. بعدا معلوم شد شخصی به نام حسین فتانت، فعال دانشجویی دانشگاه پهلوی شیراز، بعد از دستگیری در سال 1349، در زندان توسط ساواک جذب می شود. او  بعد از آزادی فعالیت خبر رسانی خود از مبارزان ضد شاه را به ساواک ادامه می دهد و بعد از چندی با ادعای ارتباط با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در پی نفوذ به درون محافل هوادار سازمان بر می آید. او در پس این نقاب، اعتماد دانشیان را جلب و به حلقه دوستان نزدیک او می پیوندد، وبعد هم در زمان مناسب همه آنها را به دست ساواک می سپارد(9).

بعد از تاسیس سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، در اوایل دهه 50،  دستگاه ساواک قاعدتا باید اقدامات دامنه داری را برای نفوذ دردرون صفوف آن انجام داده باشد. شواهد موجود همگی بدون استثنا، حکایت از شتاب وتعجیل ساواک برای نابودی فیزیکی کامل این جریان در حداقل زمان ممکن می کند. تجربه بیانگر این است که، ساواک به دلایل مختلف برای نفوذ درتیمهای مسلح و به ویژه رهبری سازمان فاقد امکانات واقعی بوده است. اگر حتی چنین امکاناتی با گذشت زمان و افزایش شناخت و تجربه فراهم می شدند، به طور کلی ساواک نمی توانست با دلخوش کردن به حفظ درازمدت این امکانات درحاشیه تشکیلات مخفی مسلح، و نیز به بهای حفظ عواملش در سطوح تیمهای مسلح و فراتر از آن دردرون رهبری سازمان، اجازه تداوم اقدامات مسلحانه از سوی این سازمان را بدهد. این یک نقشه بسیار پر ریسک برای ساواک بود که علیرغم نفوذ جدی در درون سازمان کار آن را هر چه سریعتر یکسره نکند. تجربه نفوذ ساواک در گروههای مختلف در دهه  40 و 50 هم، همگی حاکی از آن است که، هرجا گروهی خواست به سمت مسلح شدن برود و ساواک از آن اطلاع پیدا کرد، بلافاصله هجوم خود را شروع کرده و کوشید با بازداشت همه اعضا، گروه را ازبین ببرد.
                                                             
پ-دشواریهای ساواک در نفوذ به درون سا زمانهای چریکی
اگر بخواهیم  بر اساس تجربه و شواهد عینی، اقدامات نفوذی دستگاه امنیتی شاه بر علیه سازمان برای کنترل یا نابودی آن را بررسی کنیم، باید با تاکید گفت که ساواک در این امر توفیقی به دست نیاورد. من بعدا به بررسی تفصیلی این موضوع خواهم پرداخت. اما پیرامون دلایل و زمینه های این امر،  می توان عوامل متعددی را برشمرد:                                                                    
1- شاید بتوان گفت اولین آن، فقدان تجربه ساواک، برای نفوذ به درون سازمانهای چریکی نو بنیاد بوده است. واقعیت این است که سازمانهای چریکی پدیده های کاملا جدیدی برای سازمان امنیت زمان شاه بودند که به لحاظ روش کار، ساختار سازمانی و روابط  درونی و محرکهای روانی و ایدئولوژیک با سازمانهای سنتی پیشین تفاوتهای بنیادین داشتند. تجربه ساواک در امر نفوذ تا آن زمان، اغلب مربوط به گروههای سیاسی سنتی بود که گرچه ممکن بود روابط مخفی بین اعضای آن برقرار باشد اما زندگی و آدرسهای کاملا علنی داشتند. اگر ساواک موفق به نفوذ در درون آنها می شد، ترجیح می داد تا زمانی که فعالیت آنها انعکاسی در جامعه نداشت، گروه را در کنترل و تحت نظرخود نگه دارد. و حتی در مواردی که بر رهبری آن مسلط می شد می کوشید از گروه به عنوان دامی برای شکار اعضا و گروههای جدید دیگر استفاده کند و...  
2- افراد نفوذی ساواک که از میان اعضا و فعالان گروههای سیاسی سنتی دست چین می شدند اغلب نیازی به تغییر سبک و روش زندگی و کار خود نداشتند، خطرکردن، سیستم انضباطی شبه نظامی سفت و سخت زندگی مخفی در خانه های تیمی، قطع ارتباط تقریبا کامل با خانواده، دوست و آشنا، کنترل سیستماتیک روزانه قرارها و روابط  و ترددهای اعضای مخفی خانه های تیمی توسط مسئولان آنها، آزمایش عملی اعضا قبل از مخفی شدن و بعد از آن به طرق مختلف، که در اغلب موارد شرکت درکارهای بسا دشواری که ظرفیتهای روانی و فیزیکی خاصی را طلب می کرد و گاهی عملیات شبه نظامی و نظامی را هم شامل می شد و... شرایط نسبتا سخت از نظر تغذیه و استراحت و خواب، وغالب بودن روانشناسی تنبیه و مجازات سخت جاسوسان ساواک و... فقط و فقط به شرط وجود انگیزه های بسیار قوی در نزد افراد نفوذی ساواک علیه گروه مربوطه، می توانست برای کسی که به درون سازمان چریکی فرستاده می شد، تحمل پذیر شود. حتی اگر چنین انگیزه ای هم تامین بود، عامل نفوذی باید از مهارت فوق العاده و هنر کم نظیری، برای استتار ماهیت فعالیتهای خود از چشمان تیزبین همراهانی که 24 ساعته و مدام در پی کشف نقاط ضعف باریکتر از مو ی همدیگربودند، برخوردار می بود و...
3- ساواک قادر نبود در کوتاه مدت افرادی قادر به تامین نیازهای فوق را از میان کادرهای خود تربیت کند. تجربه چندین دهه مقابله ساواک با احزاب سیاسی مخالف همگی حاکی است که افراد نفوذی ساواک از میان صفوف اعضای خود این احزاب اجیر شده بودند. عملی ترین راه ساواک برای نفوذ در درون تیمهای چریکی، جلب عناصری از اعضای مخفی این تیمها و یا افراد علنی مرتبط با این تیمها که ممکن بود در مرحله بعد، به عضویت درآیند، بود. پیدا کردن چنین عناصری البته چندان هم آسان نبود. طبق اسنادی که بعدها به آنها اشاره خواهیم کرد گرچه ساواک در چندین مورد، این راه را برای نفوذ به حاشیه سازمان با توفیق آزمایش کرداما برای تامین حضور عوامل خود در درون تیمهای مخفی  وشورای رهبری، بالخره با شکست روبرو شد. یکی از مواردی که با موفقیت نسبی برای ساواک، آن هم در حاشیه سازمان و نه در درون آن، همراه شد، اجیر کردن کسی بود که با دو نفر از اعضای مخفی سازمان؛ مسرور فرهنگ و یوسف قانع خشک بیجاری، سابقه دوستی و آشنایی قبلی داشت.  قطعا اطلاعات این شخص امکان ردیابی افراد مخفی سازمان و رسیدن به خانه های تیمی را می توانست برای ساواک فراهم کند. اما سطح ارتباطات و موقعیت این منبع ساواک، به هیچ ترتیبی نمی توانست به تامین و تداوم حضور ساواک در درون سازمان منجر گردد.
4- ساواک در صورت رسیدن به خانه های تیمی، اغلب مجبور به زدن آنها بود. به طور عمومی و به جز در مواردی بسیار خاص، کش دادن زمان مراقبت از این تیمها برای رسیدن به کل سازمان یک سیاست کاملا پر ریسک بود.  کوچکترین بی احتیاطی، عدم هماهنگی و اشتباه کوچک از سوی ماموران، که ممکن بود به خاطر طولانی تر کردن مدت مراقبت روی دهد، می توانست به عکس العملهای پیش بینی نشده از سوی افراد مخفی و تیمهای مسلح منجر شده و زحمات پر هزینه ساواک را نقش بر آب سازد. تجربه در گیریهای مسلحانه ساواک با اعضای مخفی و تیمهای مسلح، همگی نشان دهنده نوعی سرعت عمل و تعجیل ساواک برای دستگیری یا کشتن اعضای مخفی سازمان بوده است. در مواردی که ساواک قصد رد گیری روابط مخفی افراد چریک، و نه زدن آنها را داشته، اگر امکان تعقیب به هر دلیلی از جمله هوشیاری فرد مسلح ممکن نمی شد، ساواک می کوشید سوژه را دستگیر و به جای تعقیب، از طریق شکنجه اطلاعات او را به دست آورد(10). وقوع عملیات نظامی در کشور، خصوصا اگر با انعکاس وسیع آن در جامعه همراه می بود، حداقل، برای اعتبار ادعاهایی که درمورد ثبات و امنیت کشور، به طور دائم توسط شاه و دستگاههای تبلیغاتی آن با هیاهو دنبال می شد زیان باربوده، و برای روابط خارجی حکومت شاه شرمساری و سرشکستگی را در پی داشت. به همین دلیل، ساواک از سوی شاه برای یکسره کردن کار چریکها در کوتاهترین زمان ممکن، تحت فشار دایم وفزاینده ای بود. ساواک باید ثابت می کرد و نشان می داد که درجهت اجرای اوامر شاه، سخت کار می کند و کاملا جدیست. بر اساس همه این دلایل، ساواک نمی توانست منتظر نتیجه  نهایی کار نسبتا مدت دار کسانی که ممکن بود به درون سازمانهای مسلح فرستاده شوند، بماند و بنابراین از همان ابتدا به سرعت می کوشید از طریق اطلاعاتی که از سوی منابع خبرچین و همکار در اختیار آن قرار می گرفت، سریعا به خانه های تیمی رسیده و آنها را مورد حمله قرار دهد. اما خود همین رفتار تناقض لاینحلی را در خود حمل میکرد. حمله به افراد مخفی و مکان استقرار تیمهای مسلح، چه بسا باعث گسیخته شدن و اختلال ارتباطات عوامل نفوذی با افراد و تیمهای باقیمانده می گردید. نمونه زنده این ادعا آقای محمد کتابی(11) منبع ساواک است که بعد از کشته شدن یوسف قانع، ساواک اعتراف می کند که او نتوانسته است در سازمان نفوذ کند. ما به این تجربه بر خواهیم گشت.

ت-مروری بر ادعاهای اقای نادری
با هم، به سراغ اظهاراتی که نویسنده کتاب در مورد کم و کیف نفوذ ساواک در سازمان کرده، می رویم(تاکیدات ازماست):

1-سطح و کیفیت نفوذ ساواک در سازمان بر اساس روایت نویسنده کتاب:
نویسنده مدعی است که "ساواک با کاراطلاعاتی حساب شده توانسته بود به درون سازمان رخنه کند و برکلیه فعالیتهای گروه اشراف یابد" (12) . او می گوید: "با کشته شدن صبا بیژن زاده و بهنام امیری دوان، موفقیت ساواک و کمیته مشترک در ضربه زدن به چریکها تکمیل شد. چریکهای فدایی از آغاز سال 55 تا آخرین روزهای این سال متوالیا ضرباتی دریافت کردند که طی آن کادرهای ورزیده خود و علی الخصوص حمید اشرف را از دست دادند. این ضربات از یکسو وگرفتار آمدن گروه در چنبره ساواک از سوی دیگر، تمامی نیرو و توان چریکها را به تحلیل برد. به این ضربات، اکنون باید انشعاب در گروه را نیز اضافه کرد. این عوامل دست به دست هم دادند تا جنبش مسلحانه که چریکها در سال 54 گمان می کردند در آستانه توده ای شدن است؛ بدون کسب موفقیتی در خور، آن چنان که تبلیغ می شد و یا انتظار می رفت به خاموشی گرائید و پرونده آن بدون این که نمره قابل قبولی درجهت نبرد با دیکتاتوری شاه دریافت کرده باشد، بسته شود. در این سالها که شعله های جنبش مسلحانه زبانه کشید؛ شاهد ساده انگاریهای خوش خیالانه و یا خیالپردازانه اعضا؛ خصوصا رهبران گروههای مسلح بودیم. ولی ملاحظه کردیم که چگونه نیروهای امنیتی گام به گام به آنان نزدیک شدند و دور نبود که اعضای رهبری، یکسره از منابع ساواک تعیین گردند."(13)
 در ادامه این ادعاها می خوانیم که: "از آغاز سال 1355 تا پیروزی انقلاب اسلامی، چریکهای فدایی غیر از آن که تعدادی دیگر از اعضایشان را در درگیریهای خیابانی از دست بدهند دیگر نتوانستند عملیات نظامی داشته باشند...واقعیت این است که در آن سالها، آرایش نیروها به گونه ای در آمد که پلیس بر چریک توفق یافت". (14)
احکامی که درچندین پاراگراف فوق نتیجه گیری نویسنده از "تاریخ نگاری" دستوری معمول در جمهوری اسلامی را منعکس کرده، بدون هیچ ابهامی بر این دلالت می کنند که :سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بعد از ضربات تیرماه سال 1355 به بعد در چنبره نیروهای امنیتی شاه گرفتار آمده و ساواک توانست بر آن مسلط شود و دور نبود روزی که اعضای رهبری سازمان، "یکسره" از منابع ساواک تعیین گردند.
 کار برد قید "یکسره" از سوی آقای نادری، با وضوح وروشنی تمام حاکی است که تعدادی از رهبران سازمان قبلا از اعضای نفوذی ساواک بوده اند (و لابد باید ایشان بر اساس اسناد ساواک نام و مشخصات آنها را هم در دست داشته باشد) و بقیه اعضای رهبری هم به زودی از همکاران ساواک تعیین می شدند، و از آغاز سال 1355 تا انقلاب بهمن 1357 یعنی حدود سه سال سازمان چریکهای فدایی خلق ایران جز آن که تعدادی از اعضای خود را از دست دادند نتوانستند عملیات نظامی داشته باشند.

 

2- احکام متناقض
برای ارزیابی اعتبار نتیجه گیریهای نویسنده، چاره ای جز این نداریم که اولا، پیوستگی درونی ادعاهای گوناگون او را در لابلای استدلالات او مورد سنجش قرار دهیم و ثانیا به اسناد عرضه شده در کتاب رجوع کنیم :
- نویسنده کتاب می گوید: "طی سالهای 55 الی 57 بیشترین ضرباتی که ساواک بر چریکهای فدایی خلق وارد آورد از رهگذر همین گشتهای خیابانی بود که البته گه گاه متهمان نادمی را نیز به همراه داشتند." (15)
این اظهاریه، درست در سطور همان صفحه ای درج شده اند، که ادعاهای پیش گفته از آن استخراج گشته اند. نویسنده با یک چرخش ناگهانی، ادعای پیشین خود را پس گرفته و به ما خبر می دهد که؛ بیشترین ضرباتی که بر سازمان در طی سال 1355-1357 وارد گردیده از رهگذر گشتهای خیابانی بوده اند و نه از طرق دیگر از جمله نفوذ. ما در بخش بعدی با تفصیل بیشتری به جستجوی اسناد ساواک که در کتاب عرضه شده اند، خواهیم رفت تا حکم نویسنده کتاب در مورد این که "...دور نبود که اعضای رهبری، یکسره از منابع ساواک تعیین گردند..." (16) را در پرتو شواهد عرضه شده در کتاب مورد آزمایش قرار دهیم. اما فعلا با ذکر چند روایت دیگر از نویسنده بحث را پی می گیریم.
 "پس از ضرباتی که به دسته شمال چریکها وارد شد، خشک بیجاری توانست از آنجا بگریزد. چون  ارتباطش با گروه قطع شده بود نزد یکی از سمپاتهای خود به نام منوچهر گلپور، دانشجوی دانشکده پلی تکنیک می رود. گلپور نیز او را به یکی از دوستانش معرفی نمود تا نسبت به اختفای وی اقدام کند. دست بر قضا، این دوست گلپور به نام [م. ک] با شماره 10028 منبع ساواک بود..." (17). "اولین سندی که مربوط به خبر چینی فرد مذبور می باشد ...مربوط است به ملاقات گلپور با وی در تاریخ 12-10-54 . (18) "پیش از این دیدیم چگونه منبع ساواک، به درون دسته ای از چریکها نفوذ می کند و اخباری از منوچهر گلپور و یوسف قانع خشک بیجاری را در اختیار ساواک قرار می داد"(19)."شاید بتوان با قاطعیت ادعا کرد با نفوذی که ساواک در چریکهای فدایی ایجاد کرده بود در صورتی که انقلاب اسلامی به پیروزی نمی رسید؛ سرنوشت تشکیلات تهران حزب توده سرنوشت محتوم چریکهای فدایی بود. به درستی نمی دانیم دیگر نفوذیهای ساواک در این گروه چه کسانی بودند و اینان بعدها چه نقشی ایفا کردند؛ ولی می دانیم ساواک افراد مختلفی را مترصد نفوذ در این گروه کرده بود." (20)
در مورد ربط این اظهارات نویسنده با ادعاهای پیشین او چه می توان گفت؟ همان گونه که می بینیم، اظهارات فوق به هیچ ترتیبی موید ادعای "وجود منابع ساواک در رهبری سازمان" چریکهای فدایی خلق ایران نبوده و حداکثر بنا به نوشته صریح خود نویسنده، بر نفوذ منبع ساواک " به درون دسته ای ازچریکها" دلالت می کند. همچنین، این اظهاریه  نویسنده که "به درستی نمی داند دیگر نفوذیهای ساواک در این گروه چه کسانی بودند و اینان بعدها چه نقشی ایفا کردند" نافی حکم دیگر او است که می گوید، بخشی از رهبران سازمان از منابع ساواک تامین می شده اند. اگر واقعا، به درستی نمی توان گفت که نفوذیهای ساواک در سازمان فدائیان چه کسانی بوده اند، پس چگونه می توان معلوم کرد، که بخشی از این نفوذیها در سطح رهبری سازمان حضور داشته اند. اگر نویسنده توانسته است حتی به شماره رمز محمد کتابچی منبع نفوذی ساواک دست یابد، پس چگونه نمی توانسته است حداقل شمه ای هم به معرفی عوامل نفوذی ساواک در سطوح مختلف سازمان و خصوصا رهبری آن پرداخته، و مشخصات آنها را به اطلاع عموم برساند؟ او که با خیالپردازی از فعالیت یک منبع ساواک در حاشیه سازمان، عامدانه حضور گسترده عوامل نفوذی ساواک دردرون رهبری سازمان را نتیجه می گیرد، به چه دلیلی راهی میانبر و مستقیم، برای اثبات ادعاهای خود، که همانا معرفی این عوامل نفوذی ساواک در درون سازمان باشد را بر نمی گزیند؟ حقیقت این است که دستان او در این زمینه مطلقا تهی است، اما، او به حکم ماموریتی که برعهده داشته، باید سفارشات غیبی را، به هر ترتیبی که شده در "تحقیق" خود می گنجاند.
نویسنده ، در عین حال می کوشد یکی دیگر از این سفارشات را پیگیرانه به مرحله اجرا در آورد و اثبات کند که: "اگر انقلاب اسلامی رخ نمی داد سر نوشت تشکیلات تهران حزب توده در انتظار سازمان بود". اما او ظاهرا، متوجه نیست که قبلا نوشته است، ساواک بر همه فعالیتهای سازمان اشراف داشت و برخی از عوامل آن در رهبری سازمان نفوذ کرده بودند. این بیان قطعا وضع و سرنوشتی اگر نه فلاکت بارتر، بلکه حداقل در همان سطح کیفیت فاجعه بار تشکیلات تهران حزب توده ایران، در مورد سازمان را بیان می کند. یعنی قبل از این که انقلاب از راه برسد و چریکها را از دست ساواک نجات دهد، سرنوشت سازمان آنها رقم خورده و کارشان پایان یافته بود.
البته، ناگفته نماند که نویسنده، خود را فارغ از هر نوعی پاسخی به این پرسش می بیند که توضیح دهد، دلیل وامداری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به انقلاب اسلامی وحاکمیت حاکمیت جمهوری اسلامی چیست؟ اگر این سازمان قبلا در پنجه  پر قدرت ساواک گرفتار آمده و خرد شده بود، دیگر چه سخنی می تواند از نجات آن توسط انقلاب اسلامی در میان باشد؟ اگر هم، علیرغم تمامی تمهیدات و اقدامات ساواک، هنوز فدائیان موقعیتی مستقل از اراده ساواک در آن زمان داشتند، و بعد هم برفرض، رویدادهای مربوط به خیزش میلیونی روشنفکران و مردم، توجه ساواک را به خود معطوف و باعث نجات چریکها شد، در این صورت ادعای نویسنده وقتی می توانست مصداق داشته باشد، که نظام اسلامی جایگزین حکومت شاه، یا حداقل حق حیاتی، به آنان قایل می شد، و یا در بدترین حالت کمتر از ساواک به سرکوب و کشتارخونین آنان دست می زد. آقای نویسنده به خاطر حرفه خویش، قاعدتا باید آگاه باشد که میزان درد و رنج و شکنجه و کشتاری که ارگانهای امنیتی نظام جمهوری اسلامی درحق فدائیان (و دیگراحزاب و سازمانهای شرکت کننده در انقلاب)، روا داشتند روی سیاه ساواک شاه را صدها بار سفیدتر کرده است. او باید به خوبی بداند، که همقطاران و همفکران او، حتی استخوانهای متلاشی شده قربانبان بی دفاع زندانهای جمهوری اسلامی درگورهای بی نام و نشان دسته جمعی لعنت آبادها را هم تحمل نمی کنند. با این توصیف، معلوم نیست کاتب محترم از کدام رهایی سخن می گوید. حقیقتا به چه دلایلی باید بستگان هزاران کشتار دسته جمعی، دهها هزار زندانی به سختی شکنجه شده و زجر دیده و انبوه بیشمار جان به در بردگان سرکوب خشن وخونبار نظام مستبد ولایت فقهی در ایران، وام دار انقلاب اسلامی با شکنجه گاههای مخوف و چوبه های دارکشتار های انبوه وجمعی آن باشند؟
برخوانندگان کتاب روشن است که نویسنده، هیچ پاسخی به این پرسشها ندارد. اگر او حقیقتا به دنبال کشف حقایق رویدادهای مربوط به جنبش چریکی در سالهای قبل از بهمن 1357 می بود، نباید از پیش برآن می شد، که بر حقایق جان سخت موجود در همان اسناد پراکنده و دستکاری شده ای که خود به ما عرضه کرده است، پرده ساتر کشیده و اعلام کند که سازمان چریکهای فدایی خلق در چنبره ساواک گرفتار آمده و بخشی از رهبری آن توسط ساواک تامین شده بود؟
و اما کاوش پیگیر ما در اسناد و احکام ارائه شده دراین کتاب، فقط از یک مورد فعالیت نفوذی ساواک درحاشیه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، حکایت می کند و هیچ نشانه و شاهدی که مستقیم و یا غیر مستقیم به عضویت کسی به نام محمدکتابچی، در تشکیلات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران دلالت داشته باشد را، به دست نمی دهد. آقای محمد کتابچی، حتی عضو علنی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران هم نبوده است.
به سراغ ادعای دیگری از کتاب می رویم. نویسنده در ص773- 772 می گوید: "از آغاز سال 1355 تا انقلاب در بهمن 1357 چریکهای فدایی خلق ایران جز آنکه تعدادی از اعضای خود را از دست دادند نتوانستند عملیات نظامی داشته باشند."(21) اما او، تا به صفحه 829 کتاب برسد گفتار پیشین خود را، به فراموشی می سپارد و اعلام می کند که: "مطبوعات دوران انقلاب گواه این است که اعلامیه ها و عملیات نظامی چریکها، هیچگونه پژواکی در جامعه ملتهب ایران نمی یافت..."(22).
گرچه معلوم نیست که منظور آقای نادری از دوران انقلاب شامل چه دوره ایست، اما برای روشن شدن اعتبار ادعای او، ما این محدوده را از زمستان سال 1356 که نقطه آغاز گسترش جنبش ضد استبدادی و ضد دیکتاتوری در ابعاد توده ای آنست تا 22 بهمن 1357 که به سرنگونی کامل حکومت پهلوی انجامید، در نظرمی گیریم، که طی آن سایه خشن سانسور دولتی کم یا بیش، حدودا تا آبان ماه 1357 که دکتر شاهپور بختیار تشکیل دولت داده و شاه صحنه را ترک می کند همچنان بر سر جامعه مطبوعاتی که البته اکثریت قریب به اتفاق روسا و مدیران آن جزو وابستگان و مدافعان پی گیر حکومت شاه بودند، سنگینی می کند. با این حساب چگونه می توان، عدم انعکاس فعالیتهای متنوع چریکها در این مطبوعات تحت سانسور را، نشانه عدم پژواک فعالیتهای آنان در جامعه ملتهب آن زمان دانست؟
در اینجا، مقصود اصلی ما اشاره به یک مغلطه عجیب در گفتار نویسنده می باشد. پرسش این است که، وقتی او مدعی می شود که از آغاز 1355 تا انقلاب، چریکها دیگر نتوانستند عملیات نظامی داشته باشند، پس چگونه او انتظار داشته که،اولا، عملیاتی که روی نداده و اقداماتی که انجام نشده اند، در مطبوعات دوره انقلاب منعکس شوند.
 و ثانیا، او که قبلا گفته  بود، چریکها در این دوره عملیات نظامی نداشته اند، پس چگونه است که ناگهان تغییر نظر می دهد و به عملیات نظامی انجام شده توسط این سازمان اما انعکاس نیافته در مطبوعات آن دوران اشاره می کند؟ وقایع زیر به نقل از کتاب، (که البته به جز یک مورد آن بقیه فاقد آدرس ماخذ اند) درست در همان مقطعی رخ داده اند که ایشان، قبلا وقوع آنها را در بازگویی برخی حوادث مربوط به  تاریخ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران  منکر شده بود(تاکیدات از ماست):
"...مریم شاهی ماموریت می یابد بمبی را در اداره کار و امور اجتماعی خراسان تعبیه نماید.این بمب در ساعت 12-2-55 در طبقه سوم اداره مذکور منفجر شد..."(23).
"در بهمن ماه سال 56 در حالی که ایران به تمامی در برابر رژیم پهلوی بر خاسته بود...چریکهای فدایی بامداد نوزدهمین روز این ماه و به بهانه بزرگداشت هشتمین سال واقعه سیاهکل در کلانتری چهار و ساختمان حزب رستاخیز شهرستان قم بمبهایی منفجر ساختند" (24).
وقایع زیر همگی در سال 1357 رخ داده اند :
"در نیمه همین ماه (منظورنویسنده احتمالا شهریورماه است) چریکها به نیروهای شهربانی در میدان عشرت آبادحمله بردند..." (25)
"در نهم مهرماه چریکها به پشتیبانی از مبارزات حق طلبانه مردم مبارز مشهد و...سرهنگ مرتضی زمانی پور و راننده وی را ترور کردند..."(26)
"در سحرگاه 4 آذر ماه، چریکها با بمب و مسلسل به اداره شهربانی و مقر مزدوران رژیم خائن شاه در زنجان و در 13 همین ماه به قرار گاه شماره 2 مرکز هدایت گشتیهای پلیس تهران واقع در خیابا ن شاه رضا حمله بردند."(27).
ما در اینجا کوششی برای تکمیل لیست رویدادهای مشابه وقایع فوق نخواهیم کرد. اما با تاکید باید گفت که لیست آنها فراتر از چند رویدادی است که نویسنده کتاب، علیرغم دسترسی به اسناد آنها، به خوانندگان خود عرضه کرده است. حال یک بار دیگر رویدادهای ذکر شده را که نویسنده به آنها استناد می کند درکنار ادعای قبلی او بگذارید تا به قدرت "خارق العاده" حضور ذهنی او پی ببرید که به ماخبر می دهد: " از آغاز سال 1355 تا پیروزی انقلاب اسلامی، چریکهای فدایی غیر از آنکه تعدادی دیگر از اعضایشان را در درگیریهای خیابانی از دست بدهند دیگر نتوانستند عملیات نظامی داشته باشند...واقعیت این است که در آن سالها، آرایش نیروها به گونه ای در آمد که پلیس بر چریک توفق یافت". (28)
حال سوال اساسی این است :اگر سازمان چریکهای فدایی خلق در چنبره ساواک بود، واگر دور نبود روزی که اعضای رهبری سازمان  یکسره از منابع ساواک تامین گردند (یعنی این که در آن مقطعی که مورد نظر نویسندگان کتاب است، حداقل بخشی از رهبران سازمان از منابع ساواک بودند)، چگونه این سازمان اجازه یافت به عملیات فوق که تمام هدف ساواک ازاقدامات  نفوذی اش به درون آن، جلوگیری از وقوع آنها بوده، دست بزند. واگرچنان بود، چگونه ساواک اجازه داد، رهبری سازمان بعد از نابودی کامل در 8 تیر1355، طی پروسه ای تدریجی، دوباره ترمیم و بازسازی شود، تا نه تنها  بتواند فعالیتهای خود را که حکومت شاه شدیدا به آنها حساسیت داشت ادامه دهد بلکه، همچنان موقعیت پرنفوذترین جریان متشکل چپ کشور را حفظ  و دایره نفوذ سیاسی خود را به درون لایه های بیشتری از اقشارنوین جامعه شهری گسترش دهد.
سرٌ آشکار این است که دستگاه امنیتی زمان شاه وظیفه داشت نه تنها بیشترین نیروی سرکوب خود را علیه سازمانهای مسلح چریکی شهری متمرکز کند، بلکه تحت تاثیر فضای جنگ سرد، عقد اتحاد نا نوشته ای را با برخی محافل عمده مذهبی مخالف و موافق شاه، از حوزه های علمیه گرفته تا امامان جمعه و هیئتهای مذهبی و انجمنهای ضد بهایی وغیره برای ایزوله کردن ونابودی جنبش چپ که بخش "فدایی" عملا, با اتوریته ترین و متشکل ترین نیروی آن در داخل کشور بود، پیش ببرد. نویسنده قطعا از حقایق فوق آگاه بوده است، اما اذعان به آنها، یکی از پایه های اصلی سناریوی از پیش طراحی شده کتاب او را درهم می ریخته است. او وظیفه داشته است، تصویر سازمان چریکهای فدایی خلق را آن چنان مغشوش و مخدوش، خرد و ناتوان ونحیف، وتیره وتارترسیم کند که جریانات سیاسی پیرو آیت الله خمینی که  بعد از 15 خرداد 1341 تا آستانه انقلاب بهمن منشا هیچ گونه اثر محسوسی درتغییر فضای سیاسی عمومی کشور بر علیه استبداد سیاسی حاکم نبودند، همچون ستارگان بی رقیب میدان مبارزه ضد استبدادی، درمرکز تابلوی سفارشی موسسه مطالعات وپژوهشهای  جمهوری اسلامی بدرخشند. 
 
ث- منابع خبری ساواک
قبل از این که به بررسی اسناد ساواک در مورد عوامل خبرچین یا نفوذی بپردازیم، نگاهی گذرا به روشهای معمول مورد استفاده ساواک برای کسب اخبار واطلاعات از درون سازمانهای مخالف کرده وسعی می کنیم تصویری هر چند کلی ازمنابع انسانی ساواک در پیرامون سازمان ، به دست دهیم.
برای کمک به درک موضوع نفوذ، منابع خبری ساواک در پیرامون و درون سازمانهای سیاسی مخالف را بسته به کیفیت رابطه آنها با سازمانهای هدف ونوع وظایفی که برعهده داشتند، شاید بتوان به 3 گروه کلی "خبرچین"، "همکار" ، و"نفوذی" تقسیم کرد.
"خبرچین" کسی بود اغلب فاقد پیشینه سیاسی، که اخبار محیط خود را با دریافت پاداش و یا بدون آن(همکاران افتخاری) در اختیار ساواک قرار می داد. ساواک از قبل تعیین می کرد که به چه نوع اخباری علاقمند است و بر همین اساس وظیفه یا  وظایفی را بر عهده "خبرچین" می گذاشت. برخی "خبرچینان" به خاطر نوع وظیفه خود، رابطه ای گذرا و موقت با ساواک داشتند و برخی برعکس. خبرچین ممکن بود شناخته شده در محیط کار خود و یا ناشناس باشد. به جرات می توان گفت که ساوک هزاران نفر از انواع خبرچینان خود را علیه جنبش چریکی در مراکز مختلف اداری و آموزشی، کارگری و نظامی وغیره به خدمت گرفته و می کوشید از این طریق به عناطر مخفی و یا علنی طرفدار و یا در ارتباط  با جنبش چریکی دست پیدا کند(29).
"همکار "ساواک کسی بود که، یا از صفوف مبارزه بریده می شد و به حکومت می پیوست، و یا از ترس جان و یا در مقابل امتیازهای مشخصی اطلاعات مورد در خواست ساواک را دراختیار آن قرار می داد.
عامل "نفوذی" ساواک از اعضای رسمی (رسمیت عضویت عنصر کلیدی بود) حزب و گروه مورد پی گرد ساواک بود که به طور مخفیانه در درون و چهارچوب مرزهای تعریف شده تشکیلاتی به نفع ساواک کار می کرد، و وظیفه اش جمع آوری هر نوع خبر و اطلاعی از حیات درونی  و ارتباطات بیرونی گروه مربوطه و هم چنین اجرای وظایف ویژه ای بود که ساواک در هر مرحله ای برعهده او قرار می داد.
به طور کلی برای دستگاههای اطلاعاتی-امنیتی، نفوذ در حوزه پیرامونی هر جنبشی امکان پذیر است. اما نفوذ از پیرامون به درون تشکیلات در مورد سازمانهای سیاسی متفاوت است. تجربه نشان داد که نفوذعوامل ساواک در پیرامون سازمانهای مسلح اصیل چریکی کشور در آن سالها کم وبیش عملی بوده، اما حضور آنها در درون واحدهای مسلح ورهبری آنها با دشواریهای عملی و موانع غیر قابل رفعی روبرو شده وناممکن گشته بود.
حال به سراغ تجربه عملی جنبش چریکی فداییان در زمان شاه می رویم و نگاهی می کنیم به منابع انسانی بالقوه و بالفعل ساواک در پیرامون سازمان چریکهای فدایی خلق ایران:

1--زندانیان و باز داشت شدگان در آستانه آزادی
ساواک می کوشید با گرفتن تعهد عدم فعالیت سیاسی و همچنین تعهد همکاری از مبارزان زندانی ای که مدت محکومیتشان درحال پایان بود، آنها را درجامعه پاسیو و خنثی نگهدارد و بعدها هم، در صورت امکان بتواند بعضی از آنها را برای گرد آوری خبر از فعالان سیاسی به "همکاری" جلب کند. در سالهای مبارزه چریکی، تعداد قابل توجهی از کسانی که در زندان بودند، مانعی نمی دیدند که پای چنین تعهداتی را برای بیرون آمدن و خلاصی از زندان و سپس مخفی شدن و پیوستن به سازمانهای چریکی، امضا کنند. چوخاچی یکی از همین نمونه هاست که آقای نادری از او در کتاب خود نام برده است. (رضا رضایی از اعضای سازمان مجاهدین خلق نیز با امضای تعهد همکاری ساواک را فریب داد و بعد از رهایی به سازمان مجاهدین خلق پیوست).

2- بستگان و دوستان اعضای مخفی شده سازمانهای چریکی
ساواک می کوشید که با تهدید و اجبار و یا وعده پاداش و حتی قول بخشش فرد مخفی در صورت دستگیری، کسانی را از دایره افراد فامیل و یا دوستان نزدیک افراد مخفی شده، به همکاری جلب کند. این عوامل در واقع نقش خبرچین را برای ساواک ایفا می کردند. از نمونه های چنین افرادی، حبیب موسی زاده شوهر خواهر صبا بیزن زاده در تهران را می توان نام برد. در بعضی موارد این خبرچینان به اختیار و یا به اجبار، وارد یک رشته همکاریهای فعال با ماموران ساواک برای دستگیری و یا از بین بردن افراد مخفی مسلح شده و به سطح "همکاران" ساواک ارتقا می یافتند. شاید بتوان کشته شدن سلیمان پیوسته حاجی محله را نمونه ای از این مورد محسوب داشت که آقای نادری علیرغم دسترسی به اسناد نفوذیهای ساواک در پیرامون سازمان آنرا از قلم انداخته است. سلیمان با پسر عمه اش، غلام علیدوست، که کارگر کوره پزخانه بود رابطه داشته و ساواک از طریق او در پی کشف روابط سلیمان بوده است، تا این که در تاریخ 2 خرداد 1357 ، سلیمان ظاهرا به همراه رفعت معماران طی یک درگیری با ساواک کشته می شوند(30).

3-همکاران ساواک در میان هواداران و حاشیه سازمانهای چریکی
 ساواک می کوشید در مرحله اول "همکاری" فعال، افرادی را در درون محافل هواداری که زندگی علنی داشته و ممکن بود ارتباطاتی با سازمانهای چریکی برقرارکنند، جلب کرده و درکمین روابط عناصر مخفی سازمانهای چریکی با این محافل، بنشیند. محمد کتابچی دوست و همکلاسی دوران دانشکده مسرور فرهنگ و یوسف قانع مثالی ازاین مورد است. ساواک تلاش کرد از طریق او اطلاعاتی را از مسرور فرهنگ و یوسف قانع خشک بیجاری به دست آورده و در پروسه همکاری او، از دستگیری یا کشتن یوسف قانع که با او تماس می گیرد، اجتناب کند تا از طریق رد گیری یوسف، به دیگر افراد مخفی سازمان دست یابد.
نمونه دیگر مربوط به یکی از روابط علنی فتحعلی پناهیان می باشد که ساواک را به سر قرار خود با فتحعلی پناهیان راهنمایی می کند. به اعتراف پرویز ثابتی از روسای ساواک، فتحعلی پناهیان بعد از یک مقاومت سرسختانه، درجریان درگیری توسط مامورین امنیتی کشته می شود(رجوع کنید به رفرنس شماره 10 در پانویس ها).

4-تلاش ساواک برای تعبیه عامل نفوذی در درون تشکیلات مخفی سازمان
 به دلایلی که قبلا در بخش دشواریها و موانع مربوط به نفوذ ساواک در درون سازمانهای مسلح مخفی مورد اشاره قرار گرفت، نفوذ ساواک در درون تیمهای مخفی سازمان عملا ناموفق از کار درآمده است. اسناد مربوط به ساواک در کتاب نشان می دهد که ساواک کوشیده بود از چندین طریق به این هدف خود برسد اما ناکام مانده بود.
آقای نادری تاکنون اولین کسی است که مدعی نفوذ ساواک در درون سازمان چریکهای فدایی خلق تا سطح رهبری آن شده است. البته شکی نباید داشت که نفوذ در سطح رهبری سازمان یکی از رویاهای بسیار شیرین ساواک بود که  هیچوقت نتوانست بر آورده شود. اما ظاهرا آقای نادری" به نیابت از یک "نادر"ی دیگرکه "تهرانی" هم شده بود احساس وظیفه کرده اند که، این خواب را در بازگویی تاریخ فدایی به هر قیمتی تعبیر کنند.

ج-اسناد ساواک چه می گویند؟
اسناد مربوط به ساواک در کتاب آقای نادری جمعا بر تعبیه 3  شخص خبرچین در طراف خانواده اعضای مخفی، و سه مورد دیگراقدام مشخص برای فرستادن افرادی به درون تشکیلات سازمان دلالت می کنند. 2 مورد از این سه اقدام اخیر با عدم توفیق کامل ساواک خاتمه می یابند. اما اقدام سوم، منجر به جلب همکاری شخصی به نام محمد کتابچی، از دوستان مشترک مسرور فرهنگ و یوسف قانع خشک بیجاری، که هر دو از اعضای مخفی سازمان بوده اند، می شود.  موقعیت محمدکتابچی را می توان به عنوان یک امکان بالقوه در پیرامون سازمان تعیین کرد که ممکن بود روزی بعد از طی پروسه ای  به عنوان عضو علنی برگزیده شود. اما سیر حوادث، تحقق چنین پروسه احتمالی را قطع و به تداوم رابطه او با سازمان نقطه پایان گذاشت. با هم به سراغ اسناد ساواک می رویم:
   
1- حضور"خبرچینان" در حاشیه خانواده های مبارزان مخفی
نویسنده کتاب قطعا می تواند به خاطر دسترسی به اسناد ساواک، اطلاعات مبسوطی در این مورد، به خصوص لیست طویل همکاران خبرچین و بعد هم نفوذیهای متعدد ساواک درحوزه های علمیه و صفوف روحانیون ، که تعدادی از آنها بعد از انقلاب مسئولیتهای مهمی در حکومت جدید کسب کردند، را در اختیار افکارعمومی قرار دهد. اما ایشان با همه هیاهویی که پیرامون "نفوذ ساواک درسازمان" برپا کرده اند، تنها چند خبرچین را درارتباط با بستگان افراد مخفی سازمان معرفی کرده، و سپس هم کوشیده اند آنان را به عنوان عوامل نفوذی ساواک دردرون وحتی قلب تشکیلات مخفی سازمان جا بزنند.
آقای نادری می نویسد: "در گزارشی که «ساواک تهران» در تاریخ 6/3/54  به مدیریت کل اداره سوم 311 در باره صبا بیژن زاده ارسال  داشته، می خوانیم : «به منظور اقدامات مراقبتی و کسب خبراز نامبرده بالا با طرح لازم، منبعی در جوار خانواده مشارالیها نشان گردید که ازتاریخ 1/3/54 به عنوان منبع افتخاری با شماره رمز 11879 با این ساواک همکاری می نماید و...»" (31).  "هیچ اطلاعی از گزارشات خبری منبع مورد اشاره در دست نیست " (32) ." ...او در ساعت 16 روز12/11/55 «به اتفاق جوانی در حدود 23 ساله که قدش کوتاه، دارای سبیل کم پشت و پشت سرش پهن بود و [درحالی] لباس مرتب و چهار خانه درشت به رنگ طوسی به تن کرده بود».به منزل خواهرش می رود و پس از گفتگوهای معمول از حبیب موسی زاده شوهر خواهرش می پرسد، آیا قصد ندارد منزلی تهیه کند؟ حبیب موسی زاده پاسخ می دهد در آینده نزدیک می خواهد منزلی مستقل تهیه کند که صبا، «اضافه می کند سعی نماید یک محل سکونت مناسبی که دارای تلفن باشد تهیه کند و به وی می گوید کرایه منزل در چه حدودی باشد. حبیب می گوید 1500 الی 2000 تومان که مشارالیه تاکید می نماید منزل را تهیه کند تا وی بتواند در مواقع ضروری با او تماس بگیرد.»" (33). "...ساواک متعاقب این اطلاع ، طرحی تهیه می کند، که به موجب آن منزلی تهیه شده ودر اختیار منبع قرار دهند. در این طرح پیش بینی می کنند که همزمان پایگاهی روبرو یا جنب خانه تهیه شده، ایجاد کنند تا از طریق کنترل بیژن زاده به دیگر اعضائ چریکها دست یابند..." (34). ثابتی در ذیل این گزارش می نویسد: اساس طرح مورد تایید است برای اجرا با کمیته مشترک ضد خرابکاری هماهنگی به عمل آید. کمیته نیز منبعی در اطراف مشارالیها دارد. به عملیات لطمه وارد نشود (35). "صبا بیژن زاده بار دیگر در ساعت 22 روز 9/11/55 به منزل خواهرش مراجعه می کند و پس از گفتگوهای معمول، مجددا از حبیب موسی زاده خواست که «منزل مناسبی تهیه و از برادرش جدا شود تا این که در فرصتهای مناسب همراه دوستانش بتواند از منزل مزبور استفاده نماید.» کارشناس موضوع در ساواک، ذیل این خبر می نویسد:«به نظر می رسد اعضای گروه صبا بیژن زاده فاقد خانه امن» هستند. ساواک با هماهنگی کمیته مشترک برای تهیه خانه ای که صبا بیژن زاده و یگر دوستان او بتوانند گه گاه از آن استفاده کنند، به تکاپو می افتد و بالاخره خانه ای در خیابان تهران نو، بعد از حمام تهران پارس، خیابان 103 داخل خیابان، بعد از خیابان 102، دست چپ خیابان 104، درب سوم، پ 6 را برای این منظور مناسب تشخیص می دهد"(36). "«..به طور غیر محسوس منزل فعلی منبع که با برادرش مشترکا زندگی می نمایند بررسی و کروکی آن تهیه و امکان ایجاد پایگاه در یکی از منازل اطراف به دقت مطالعه و مراتب با تعیین محلهای پایگاه به کمیته مشترک ضد خرابکاری اطلاع داده شود...در خاتمه اضافه می نماید به طوری که از فحوای کلام منبع استنباط شده سوژه در نظر دارد منبع را که در حال حاضر با برادرش در یک منزل زندگی می نماید از برادرش جدا نموده و وقتی منزلی تهیه کرد از پوشش او و همسرش برای مواقعی که خانه های امن گروه لو می رود  برای یک یا دو شب برای مخفی شدن استفاده نمایند... رییس سازمان اطلاعات و امنیت تهران- پرنیان فر»"(37).

همان گونه که در بالا روشن است، ساواک می کوشد از طریق همکاران خود در خانواده صبا بیژن زاده به او و اعضای دیگر سازمان برسد. اما، این نقشه به خاطر عدم همآهنگی اجتناب ناپذیر ارگانهای مختلف ساواک، راه به جایی نبرده و صبا بیژن زاده در یک حادثه کاملا غیر مرتبط با خبر چین ساواک و امکانات وی، در تاریخ 8/12/1355 در یک درگیری با ماموران ساواک کشته می شود.

2- تلاش برای جلب همکاری افراد دستگیر شده برای نفوذ در سازمان
- مورد حسین چوخاچی
 طبق روایت نویسنده از اسناد ساواک، حسین چوخاچی با شرط همکاری با ساواک از زندان آزاد می شود.(38). گرچه برای ما معلوم نیست که تعهد همکاری حسین چوخاچی به ساواک از همان نوع تسهیل آزادی از زندان بوده که ما قبلا به آن اشاره کردیم، یا این که، مامورین با برنامه قبلی حسین چوخاچی را برای نفوذ انتخاب کرده بودند واو از این موضوع آگاهی یافته و ساواک را فریب داده بود. اما در هرصورت تیر ساواک به سنگ می خورد. حسین مخفی شده و به سازمان می پیوندد و بعدها در یک درگیری با ماموران ساواک کشته می شود.

- مورد حسن فرجودی
آقای نادری خبر می دهد که: "برابرگزارش شیخان، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت خراسان به مدیریت کل اداره سوم311 به تاریخ 30/10/55 و با شماره 22129/ه 1 : «...فرجودی با توجه مستمری که در خلال درمان در بیمارستان به عمل آمده آمادگی کامل خود را جهت هر گونه همکاری و گشت زنی و معرفی افراد گروه جلب و صریحا اظهار می دارد با تذکراتی که هنگام مصاحبه انجام گردیده و چندین روز تفکر به این نتیجه رسیده است که چرا تاکنون در صف خرابکاران قرار گرفته و برای جبران خطای گذشته حاضر به هرگونه فداکاری می باشد و با توجه به این که با حدود 12 نفر از افراد عضو سازمان عملا و یا از نظر قیافه آشنایی کامل دارد آنها را و هم چنین  دیگر افراد مشکوک را در گشت زنی معرفی خواهد کرد و به همین جهت به منظوراستفاده از شخص مذکور و ارزیابی صداقت وی  در نظر است  نامبرده در یکی از اتوموبیلهای گشت زنی مستقر و دو اکیب دیگر کمیته نیزآماده عملیات و کنترل مناطق و افراد مشکوک و یا کسانی که توسط نامبرده معرفی می گردند بوده و از وجود این شخص درجهت شناسایی عوامل خرابکاراستفاده و به وی تذکر و تضمین داده شده است چنان چه اقدامات وی در خصوص معرفی عوامل خرابکار صادقانه و ثمر بخش باشد و اعضای مربوط را معرفی  نماید در مورد وی تا مرحله ترخیص تسهیلات لازم فراهم و نظرش تامین خواهد شد.»"(39)  ُُُ

"در تاریخ 21/11/55 ساواک مشهد به ادارات کل 381 و 311 تلگراف ذیل را با شماره 23342/ه1 مخابره می کند: با توجه به این که مراحل باز جویی از حسن فرجودی عضو دستگیر شده در مشهد خاتمه یافته و آمادگی همکاری لازم جهت شرکت در گشت زنی ندارد و از طرفی اطلاعات وی از افراد گروه در تهران حایز اهمیت است مقرر فرمایند نسبت به اعزام وی به کمیته مرکز وسیله شهربانی نظریه اعلام دارند." شیخان. پرویزثابتی ذیل این تلگراف می نویسد :«با افرادی که برای آموزش می آیند همراه آنها بیاید. وسیله آقای ناصری به مشهد گفته شد25/11/35[55]»" (40)

"مشارالیه بعد از آزادی از زندان ضمن یک تماس تلفنی و در مورد محل تردد عناصر گروه چریکهای به اصطلاح فدایی خلق در اختیار گذارد که این اطلاعات به موقع بهره برداری و برای شناسایی و رسیدن به اعضای مخفی و متواری مورد استفاده قرار گرفته است و شخص مذکور برای بر قراری ارتباط با عناصر باقی مانده گروه مسافرتهایی به شمال، اصفهان، و مشهد نموده است وی طی یک تماس مجدد تلفنی اعلام داشت با یکی از افراد درتهران ملاقات نموده و قرار است به گروه وصل شود و بعد از آن تاکنون ارتباطش قطع گردیده است و در بررسیهای معموله مشخص گردید که یاد شده بعد از برقراری ارتباط مخفی شده است. نظریه: با توجه به موارد فوق چون مشارالیه مخفی گردیده استدعا دارد در صورت تصویب چنانچه اجازه فرمایند عکس وی تکثیر و در دفترچه متواریان ثبت شود."(41)

"متعاقب این گزارش، ساواک طی نامه ای در تاریخ 16/3/57 به  تیمسار ریاست شهربانی کل کشور درخواست می کند: «خواهشمند است دستور فرمائید به کلیه واحدها اعلام نمایند چنانچه نامبرده بالا مشاهده گردید وی را دستگیر و در اختیار سازمان اطلاعات وامنیت محل قرار دهند.»" (42)
"همچنین در نامه دیگری به تاریخ 25/3/57 و به شماره 7206-3123/82 از اداره کل سوم به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت تهران، در باره حسن فرزند آقاجان شهرت فرجودی شماره شناسنامه 17 لاهیجان متولد 1320 اعلام می کند «...و متعاقبا مورخ 10/10/2535 پس از یک برخورد مسلحانه با کمیته مشترک ضد خرابکاری خراسان دستگیر و با تعهد همکاری مرخص گردیده لیکن مشارالیه از حضور در محلهای قرار خود داری کرده است لذا با ایفاد تعداد10 قطعه عکس نامبرده بالا با توجه به این که احتمال فعالیت مجدد در جهت اهداف گروههای خرابکار از طرف وی متصور می باشد خواهشمند است دستور فرمایند منابع و همکاران افتخاری را به نحو مقتضی توجیه نموده و در صورت کسب هرگونه خبری مراتب را اعلام دارند.»"(43)

آقای نادری فراموش نمی کند که به ما توضیح دهد که: "در خبر فوق، تاریخ دستگیری وی 10 دی ماه قید شده است. در حالی که او 16 دی ماه دستگیر شد. می توان حدس زد که فرجودی پس از تماس مجدد با گروه طی یک درگیری و به طور ناشناس کشته شده باشد. حدس دیگر این است که او نیز مانند اورانوس پورحسن، بدون اطلاع سازمان به زندگی آرام و بی دغدغه ای روی آورده باشد."(44)
در مورد این اسناد و حدسیات آقای نادری چه می توان گفت؟ گرچه شواهد موجود نشان می دهند که هم این اسناد ساواک و هم حدسیات ایشان غیر قابل اتکا هستند، اما، حتی با قائل شدن اعتبار قطعی براین اسناد وحدسیات، کاملا روشن است که حسن فرجودی موفق می شود با مهارت تمام مامورین را فریب داده و نقشه نفوذ ساواک به درون سازمان را با شکست کامل روبرو کند. از این موضوع که بگذریم برخی شواهد دیگر اعتبار داستان ساواک و حدسیات اقای نادری را با با سوال روبرو میسازد. باهم به سراغ برخی از این شواهد میرویم:

در آن ایام، بعد از دستگیری حسن فرجودی،"اخباری از بیمارستانی که حسن فرجودی تحت مراقبت شدید ساواک در آن بستری و تحت شکنجه بوده به دست سازمان می رسد. منبع این اخبار، یکی از پزشکان معالج حسن فرجودی بود که با کیومرث سنجری مسئول یکی از تیمهای مشهد ارتباط داشت. طبق اظهارات این پزشک، حسن فرجودی در زیر شکنجه های ساواک روی تخت بیمارستان، با بدن سراسر کبود و سیاه شده و دست و پای شکسته، دچار ایست قلبی شده و از دست می رود"(45). با توجه به موقعیت و اطلاعات فرجودی، موفقیت ساواک در کسب اطلاعات زنده از او در آن موقعیت بحرانی، که سازمان در پروسه ترمیم رهبری و تشکیلات خود بوده، می توانست نقطه پایانی برحیات سازمان گذاشته و تلاش 6 ساله ساواک را برای نابودی کامل آن به نتیجه برساند. "حقیقت این است که افراد و امکانات مخفی سازمانی که حسن فرجودی ردهای قابل دسترس و زنده از آنها داشته بعد از دستگیری او متحمل ضربه ای نشده و  سالم می مانند"(46).
 آقای نادری مدعی است که  بر اساس اعترافات حسن فرجودی ساواک موفق به شناسایی کیومرث سنجری، در مخابرات تلفن راه  دور مشهد که منجر به کشته شدن او می گردد، میشود. اما دو روایت دیگری نیز از این حادثه دردست است. بنا به گواهی یکی از چریکهای مخفی باز مانده از آن دوره کیومرث سنجری بر اثر یک تصادف به ترتیب زیر از بین می رود: "آن موقع ها رژیم سالی 4-3 روز در مشهد نوعی مانور راه می انداخت که شاید اسمش هم آمادگی برای مبارزه با خرابکاران- مضمونش یادم هست نه اسمش- بود. کیومرث در یکی از این روزها که برف و یخبندان سختی هم بود برای ارتباط گیری به مخابرات می رود روی پله هایی-3 یا 4 پله- که خیابان را به تلفن خانه وصل می کرد پایش سر می خورد و به زمین می افتد. کسانی اسلحه را به کمرش می بینند و می ریزند روی سرش و امکان حرکت را از او می گیرند، و کیومرث سیانورش را می جود. تصادف، همین قدر ساده و همین قدر هم غم انگیز. آن موقع رفقای علنی در مشهد زیاد بودند و می توانستند در این گونه موارد تحقیق کنند- که در مورد فرجودی هم کردند- و ما (سازمان) از طریق آنها از در گیری این رفیق مطلع شدیم..." (47).
روایت دیگر به نقل از طهماسب وزیری، باز از چریکهای مخفی آن دوره حاکی است که" زمانی که کیومرث سنجری برای استفاده از تلفن راه دور به مخابرات میرود، به دلیل مانور چند روزه ای که درحال اجرا بود، ظاهراکسانی از کارمندان مخابرات بازرسی بدنی مشتریانی که وارد مخابرات میشدند را تمرین میکردند. وقتی کیومرث سنجری با این وضع روبرو میشود با عجله بر میگردد. این رفتار او مورد شک واقع شده و او توسط آنان دنبال میشود ولی درهنگام فراربه خاطر یخبندان در روی پله های مخابرات زمین میخوردودنبال کنندگان او بر سرش میریزند و..." (48)  
                                                            
هم چنین ادعای ساواک در مورد این که، فرجودی بعد از اعزام به تهران وشمال واصفهان وبعد هم مشهد، اطلاعاتی را از روابطی که با سازمان برقرار کرده به ماموران داده و آنها از این اطلاعات استفاده کرده اند، به دلایلی که فقط اقای نادری میتواند توضیح گر آن باشد مورد هیچ کنکاشی توسط او قرار نگرفته است. اگر حسن فرجودی اطلاعات واقعی مفیدی از ارتباطی گیریهای جدید خوددر مناطق نامبرده از اعضای سازمان در اختیار ساواک قرار داده، بایستی آقای نادری با دسترسی به اسناد ساواک قادر می بود اثر ونشانی از این اطلاعات وسلسله اقدامات ساواک در مورد آنها ونتایج حاصله به خواننده عرضه کرده وتردیدی در این امر باقی نگذارد که الباقی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بعد از ضربه 8 تیرکم یا بیش در چنگ ساواک گرفتار آمده واین دستگاه برنیروها وامکانات آن کنترل کامل داشت.
برای رسیدن بیک نتیجه معین وبرا ی لحظه ای، فرض را براین قرار میدهیم که اسناد ونشانه ها واطلاعات مورد اشاره ما در بالا یا گم شده  واز بین رفته ویا اینکه آقای نادری هیچ سندی در این موارد نیافته است. در اینصورت باید پرسید چرا علیرغم فعالیت نفوذی ساواک از طریق حسن فرجودی در تهران واصفهان وشمال ومشهدبرای نابودی باقیمانده چریکها، نه تنهاروند بازسازی درونی صفوف ورهبری سازمان فدایی بدون وقفه ای جدی با سلامت واطمینان نسبی ادامه می یابد، بلکه فعالیتهای بیرونی آن نیز مجددا با آهنگی آرام رو به گسترش میگذارد؟
 
از هنگام دستگیری حسن فرجودی در 10 دیماه 1355 تا خرداد1356 تعداد افرادمخفی مرتبط با سازمان که به دست ساواک در درگیریها کشته شدند 11 نفر را به ترتیب زیر شامل میگردد که عبارت بودند از:خدابخش شالی(که احتمالا در پروسه جدایی از سازمان وهمراهی با گروه انشعابیون متمایل به حزب توده ایران بود)، 2-کیومرث سنجری، 3-حسین چوخاچی، 4-صبابیژن زاده، 5-بهنام امیری دوان، 6-فردوس آقا ابراهیمیان، 7-غزال آیتی، 8-سیمین پنجه شاهی، 9-نسرین پنجه شاهی،  10-عباش هوشمندو 11-رحیم خدادادی(که قطع رایطه بود). که از میان آنها دلایل قطعی ضربه به 9 نفر از آنان مطلقا غیر مربوط با حسن فرجودی بوده است. تنها ضربات مربوط به کیومرث سنجری وشاید به درجاتی خدابخش شالی میتوانسته اند در حوزه اطلاعات او قرار داشته باشند که آنهم از طریق اعتراف زیر شکنجه میتوانسته است به دست آید.
تعداد چریکها ی مخفی فدایی که در تحت پوشش تیم های مخفی مرتبط با رهبری ومسولین وقت سازمان ازحدودخرداد ماه 1356 تا آبان 1357(وقتی که ساواک توسط دولت دکتر شاپور بختیار منحل میشود) به دست مامورین ساواک در درگیریها ازبین رفتند 6 نفر را شامل میشود که عبارت بودند از 1-علی میرابیون، 2-عابد(احتمالا نام اصلی او غلامحسین بیگی بود)، 3-سلیمان حاجی محله، 4-رفعت معماران، 5-یدالله سلسبیلی6-وکاظم غبرایی. دلایل ضربات 4 نفر از این لیست  که همان هنگام هم بر سازمان قطعی شده بود هیچ ربطی به هیچ عمل نفوذی ساواک نمیتوانسته  داشته باشد. مضاف بر این هیچ یک از این افراد هم هیچ نوع رابطه مستقیم وغیر مستقیمی نمیتوانسته اند با حسن فرجودی دارا بوده باشند. دلایل ضربه سلیمان حاجی محله ورفعت معماران هم، همان گونه که قبلا توضیح دادیم کوچکترین ربطی به حسن فرجودی نداشته است. بنابراین حتی با پذیرش  داستان ساواک، ضربات وارده به سازمان در این دوره نیز مطلقا مربوط به اطلاعات وفعالیت نفوذی فرضی حسن فرجودی برعلیه سازمان نبوده است. اگر اقای نادری بخواهد میتواند لیست فوق را در صورت عدم دقت تکمیل ومچ بنده را بخواباند.

از این حقایق که بگذریم، باید از اقای نادری پرسید، کسی که حاضر میشود خود را برای کار نفوذی در اختیار ساواک قرار داده ومدتی در حدود یکسال در خدمت آن باشد چرا باید دوباره مخفی شده و بعدا هم در یک درگیری کشته شود؟ اگرواقعا چنین بوده باشد فقط یک پاسخ به آن میتوان داد، وآن جز این نیست که حسن فرجودی از همان ابتدای کار، یک بازی ماهرانه را برای دست به سرکردن ساواک و به شکست کشاندن نقشه آن در نفوذ به درون سازمان با موفقیت کامل به اجرادرآورده وبعدا هم تور مامورین را پاره و به قول نویسنده بطور ناشناس کشته شده است.

در عین حال، هر چقدر زمان میگذشت این امکان بیشتر منتفی میشدکه حسن فرجودی بتواندبا هویت وموقعیت "رحیم-نام مستعار حسن" برای نفوذ به درون سازمان با افرادی مخفی ویا مسئولینی که با موقعیت وسابقه او آشنا قبلی داشتند وارد تماس شود. او از نظر این افراد دیگر کشته شده وخبرش در سطح تیمها وروابط مخفی به گوش همه رسیده بود. او به فرض تماس با سازمان، برای توجیه زنده ماندن خویش  یا بایدداستان پردازی میکرد واگر هم میخواست دست ساواک را رو کند باید اصل ما جرا را برای سازمان فاش و نقشه خطرناک آنراخنثی میساخت. درهر دو صورت فوق، اولا او بدون هیچ تردیدی در قرنطینه قرار میگرفت وثانیا متن وحاشیه چنین تماس ورویدادی به خاطر موقعیت حسن فرجودی در سازمان، هم در سطح مسئولین رهبری وقت وهم در سطح اعضای مخفی تیمها، بطور قطع برای انتقال تجربه وهوشیار باش و...منعکس میشد. در طول بیش از سه دهه، شاهدان زنده از سطح رهبری واعضای مخفی تیمها ی آنزمان به هیچ طریقی بر وقوع چنین امری در آن دوره گواهی نداده اند. البته آقای نادری   هم چنان میتوانددر خیالات خویش اصرارورزد واین بار به جای حدس باقطعیت تمام بگوید که، پس حتما حسن  فرجودی بطور ناشناس به زندگی عادی بازگشته است و ...

از سوی دیگر به فرض زنده ماندن فرجودی وهمکاری او با ساواک شاید امن ترین وعملی ترین روش برای ساواک این بوده که او را با  هویت دیگری آنهم نه به دورن سازمان بلکه به حاشیه آن نزدیک کند و... ولی چنین روشی در کوتاه مدت الراما نمیتوانسته است منجر به تمام کردن کار سازمان با یک ضربه شودو...
اما جنبه عجیب داستان آنجاست که ساواک، حسن فرجودی را با آن سوابق بعد از سیاهکل که بعد از یکی دو عملیات ابتکاری و زدن به جنگل برای پیوستن به چریکها که منجر به دستگیری اش می شود (ص 777 کتاب)، وپیوستنش به سازمان بعد از آزادی از زندان و سپس احراز موقعیتی بسیار حساس به عنوان مسئول ارتباطات شاخه های سازمان تا قبل از دستگیری اش، بدون هیچ کنترلی از نزدیک، سر خود در تهران به امان خدا رها می کند تا به اصطلاح به درون سازمان نفوذ کند.
و بالاخره این که، نویسنده کتاب هیچ سندی از تاریخ  بازجوییها، دست خط و امضای اعترافات و تعهد نامه حسن فرجودی برای اثبات سناریویی که دراسناد ساواک عرضه شده است به دست نمی دهد.
اما چیزی که احتمال نزدیکی آن به حقیقت بیشتر از داستان پردازیهای مامورین ساواک وحدسیات نویسنده، است، این است که فرجودی  بعد از یک مرحله مقاومت شدید چند روزه و اطمینان نسبی ازاطلاع و هوشیاری روابط  سازمانی خود در مشهد از دستگیرشدن خود، ساواک را با اطلاعاتی که فاقد رد مستقیم از قرارها و افراد مسئول واعضای مخفی تیمها بوده، مدتی مشغول نگاه می دارد، وبعد هم به ترتیبی یا در زیر شکنجه ویا با صحنه ساواک ساخته دیگری در بیرون از زندان به دست مامورین شهید میشود.
اگر قرار بر بیان حدسیات نزدیک به واقع ونه خیالپردازیهای بی بنیاد باشد، بایدقطعا این احتمال را هم مورد تاکید قرار گیرد، که در ابتدای کار، این نه محمد رضا هدایتی (شخص همراه دستگیر شده حسن فرجودی) بلکه خود حسن فرجودی بوده، که در مراحلی از بازجویی زیر شکنجه کشته میشود. منتها کاری که ماموران ساواک  در مشهد، به خاطر حساسیت روسای خود به زنده نگه داشتن او  داشته اند، آنها را وادار کرده که به جای اعلان مرگ فرجودی، محمد رضا هدایتی را به نام او جا بزنند و به روسای خود در تهران گزارش دهند که:"هدایتی خرابکار دستگیر شده در 48 ساعت قبل به علت ناراحتی داخلی طبق تجویز پزشک به وسیله سرم غذایی نگهداری می شد لیکن درشب گذشته به طور ناگهانی به حال اغما درآمد که به بیمارستان اعزام و درگذشت. برابر گواهی پزشک علت بیماری وی بیماری داخلی تشخیص داده شده است. ضمنا نامبرده در گورستان بهشت رضا دفن گردید. شیخان "(49)، و بعدا هم، در سر فرصت به دستکاری در اسناد بازجویی پرداخته و با ترکیبی از بازجوئیهای دو نفر، سناریوی مورد تاکید واطمینان اقای نادری را سرهم بندی کرده اند.
مگر همین نوع عملیات جنایتکارانه در طول سه دهه اخیر، به راحتی آب خوردن، از سوی دستگاه مخوف ترور وشکنجه وسرکوب حکومتی برعلیه مخالفین نظام ، درابعادی بسی فراترنسبت به زمان شاه، به اجرا در نیامده است. آقای نادری که ازنزدیک دستی بر آتش داشته اند، قاعدتا بایدبسی بیشتر از خوانندگان کتاب خویش به سهولت اجرا، و ابعاد چنین جنایاتی اشراف داشته باشند.
در مورد صحت ادعای "شیخان"  هم مبنی  بر دفن رضا هدایتی در گورستان بهشت رضا، که دلالت بر مشخص بودن آدرس گور او میکند، تردید وجود دارد. ظاهرا سند دیگری از ساواک بر نامشخص بودن  گور او دلالت دارد(50).
حال به سراغ دو سند زیر می رویم: (تاکید از من است):
"ساعت 9 صبح روز16/10/55  یکی از اکیپهای مذکور به هنگام گشت زنی در خیابان طبرسی، به دو فرد جوان مشکوک می شود. با اقدام ماموران برای شناسایی، افراد مظنون دست  به اسلحه می برند. در این درگیری یکی از ماموران مجروح می شود. اما محمد رضا هدایتی با خوردن سیانور اقدام به خودکشی می کند؛  ولی با انتقال سریع وی به بیمارستان، تحت درمان قرار می گیرد؛ و نفردوم، سالم دستگیر می شود. او حسن فرجودی بود. فرجودی در روز دستگیری اعتراف می کند که همراه همسفرش، تازه (صبح روز دستگیری) به مشهد  رسیده  و هنوز در جای مشخصی مسستقر نشده است". (51) "درتاریخ 19//10/55 ساواک  مشهد طی نامه شماره4985 / ه 1 به ساواک تهران  گزارش می دهد: حسن فرجودی که علیرغم شکستن استخوان بر اثر تیر اندازی و خوردن سیانور تا این لحظه زنده مانده لیکن کوچکترین مطلبی اظهار ننموده و آخرین نظر کمیسیون پزشکی حاکی  است  به علت  نخوردن غذا حال عمومی او با توجه به این که به وسیله سرم تغذیه می گردد رضایت بخش نمی باشد استنباط این سازمان این است که فرجودی اطلاعات بسیار زیادی از گردانندکان گروه درتهران و مشهد دارد لیکن تاکنون حتی  از گفتن نام خود امتناع نموده است. تلاش این سازمان این است که حال مزاجی فرجودی تا حدودی بهبودی حاصل کند تا نسبت به بازجویی از وی اقدام شود زیرا هرگونه فشار به نامبرده امکان تسریع در مرگ او را دارد". شیخان.(52).
همان طوری که می بینیم، گزارش اول نشان دهنده سلامت کامل فرجودی در هنگام دستگیری است، اما درگزارش دوم، یعنی سه روز بعد،  گفته می شود که حسن فرجودی نه تنها استخوان پایش بر اثر خوردن گلوله شکسته شده، بلکه سیانور هم خورده است و...
آقای نادری در صفحه 788چنین می نویسد:" هم چنین در نامه دیگری به تاریخ 25/3/57 و به شماره 7206-3123/82 از اداره کل سوم به ریاست سازمان اطلاعات و امنیت تهران، در باره حسن فرزند آقاجان شهرت فرجودی شماره شناسنامه 17 لاهیجان متولد 1320 اعلام می کند...".
"آیا این اطلاعات با مشخصات واقعی حسن فرجودی منطبق است؟ در این مورد باید تردید کرد. به این نکته باید توجه داشت که اسم کوچک فرجودی حسن جان بوده است نه حسن، و نام فامیلی اش فرجودی لنگرودی، و محل تولدش لنگرود است نه لاهیجان. و... و بالاخره این که سن او حداکثر در هنگام دستگیری نمی توانسته بیش از 26-27سال باشد ولی گزارش فوق اگر غلط چاپی منتفی باشد او را متولد 1320 یعنی 36- 35ساله معرفی کرده است؟ "(53)
و بالاخره این که ازتاریخ 25/11/1355 که پرویز ثابتی به ساواک مشهد اطلاع می دهد که فرجودی را با افرادی که از مشهد به تهران برای آموزش می روند بفرستند تا تاریخ 1/3/1357که یکی از ماموران اطلاع می دهد که فرجودی مخفی شده است، ظاهرا هیچ گزارشی از او در میان اسناد ساواک به دست نیامده است. یعنی به مدت حدود 15 ماه تمام، ماموران از طریق فرجودی مشغول کار نفوذی وجمع آوری اطلاعات در مورد سازمان چریکهای فدایی بوده اند ولی حتی یک گزارش هم در این مورد، طبق گفته آقای نادری در پرونده های ساواک پیدا نشده است؟ حقیقتا چگونه ممکن است که ساواک فرجودی را به مدت بیش از یکسال به حال خود رها کند تا او به کار نفوذی مورد خواست آنان مشغول شود، اما، حتی یک نمونه گزارش در مورد ثمرات کار او در اسناد ساواک وجود نداشته باشد. محمد کتابچی؛ منبع ساواک، با موقعیتی حداکثر در حد یک سمپات، در فاصله حدود یکسال، حداقل 28 گزارش مشروح ازجزئیات مناسبات خویش با افرادی که زیر ذره بین ساواک بودند به مسولین خود ارائه می دهد، ولی آقای نادری نمی تواند از فعالیتهای نفوذی حسن فرجودی با آن موقعیت حساس و وسعت اطلاعات، حتی یک گزارش در میان اسناد ساواک پیدا کند؟
حال پرسش این است: چرا این تناقضات و ابهامات در اسناد ساواک راه یافته است؟ آیا نویسنده کتاب، عامدانه  به منظور خاصی دست در اسناد ساواک برده و آنها را به ترتیبی که آمد تحویل ما داده است؟ همانگونه که در بالا ذکر شد او اشتباه یکی از ماموران ساواک را درگزارش تاریخ دقیق دستگیری حسن فرجودی به عنوان نشانه ای ازحضور ذهنی خود، به رخ خواننده می کشد ولی در مورد تناقضات آشکار ذکر شده در اسناد فوق که در یک زمان واحد فرجودی هم سالم دستگیر می شود و هم درعین حال مورد اصابت گلوله واقع شده و سیانورمی خورد، سکوت کامل اختیار می کند؟ آیا در فاصله زمانی مابین اسناد فوق حلقه های گمشده ای وجود دارند که می تواند تناقضات پیش گفته را روشن کند ولی آقای نادری به دلایلی آنها را از ما پنهان می کنند؟
البته این امر در عالم فرض کاملا محتمل است که اقای نادری واقعا اسنادی در این موارد نیافته باشند، اما ایشان علیرغم ادعای پژوهشگری، در عالم واقع ترجیح داده اند دریافت خود ازکل قضیه را صرفا براساس بخشی از اسناد ساواک که درمورد  حسن فرجودی وجود داشته گزارش کنند وخاطر مبارک راباوارسی ونشان دادن تناقضات درونی و مغایرت آنها با واقعیات بیرونی، آزرده نکنند که مبادا کفه ترازوی موسسه پژوهش چند گرمی به نفع چریکهای زمان شاه سنگین تر شود.

3- محمد کتابچی همکار ساواک در حاشیه سازمان
طبق اسناد مندرج در کتاب، ساواک موفق می شود همکاری شخصی که آقای نادری او را به نام  م.ک معرفی کرده و نیز دوست مشترک مسرور فرهنگ و یوسف قانع خشک بیجاری، از اعضای مخفی سازمان بوده را، جلب و برای پیداکردن رد آنها، روی او برنامه ریزی کند. نویسنده می کوشد با استفاده از گزارشات این منبع به ساواک و رهنمودهای متقابل ماموران به او، با ایجاد فضایی مناسب خواننده را متقاعد سازد که  ساواک توانسته  در درون سازمان نفوذ کرده و بر" کلیه فعالیتهای آن اشراف " پیدا کند، تا جایی که بخشی از رهبری آن نیز از "منابع ساواک" تامین می شدند.
نویسنده، اولین گزارش محمد کتابچی به ساواک را، 12 دی ماه سال 1354 قید می کند.(54). اما او علیرغم دسترسی به اسناد در مورد سوابق افراد نفوذی، و...بر آن نیست که خواننده را در مورد هویت یک عامل ساواک، تاریخ و پروسه جلب او مطلع سازد. او می داند که م.ک کیست، پیشینه سیاسی او چیست و چه مناسبات خانوادگی با خانواده مسرور فرهنگ داشته و چگونه با مسرور فرهنگ و یوسف قانع و منوچهر گلپور همکلاسی و هم دانشکده و دوست بوده و اکنون کجاست. علیرغم همه اینها، او مدعی می شود که :"اسناد موجود به درستی نشان نمی دهند که آیا یوسف قانع این فرد را می شناخته و یا این که از طریق گلپور با او آشنا شده بود."(55) و "دانسته نیست که او به چه نحوی و چه زمان با این فرد[منبع] آشنا شده است؟"(56) همین راز داری تعبدانه و هدفمند آقای نادری به حفظ اسرار ساواک در مورد دلایل ضربات وارده بر رهبری سازمان در تیر ماه 1355 یعنی واقعه ای مربوط به حدود 33 سال پیش را، هم به وضوح مشاهده می کنیم((57).
شواهد موجود در مورد فعالیت محمد کتابچی به نفع ساواک، بر این امر دلالت دارد که، تعداد گزارشهای او به ساواک بیشتر از آن چیزی بوده که ما در کتاب مشاهده می کنیم.
مجموعه گزارشهای او در کتاب چیزی در حدود 28 مورد را شامل می شود.(از شکل و شیوه ارتباطات او با ساواک اطلاعی در کتاب ارائه نشده ) 15 مورد از این ملاقاتها در محدوده زمانی 12/10/1354(4روز قبل از کشته شدن مسرور فرهنگ و فرار یوسف قانع در گرگان) تا 30/09/1355 با منوچهر گلپور (سمپات سازمان و دوست مسرور فرهنگ و یوسف قانع) بوده است. 5 مورد آن با حسن زهتاب در فاصله 26/8/55 تا 7/10/55 (58) و حداقل بیش از سه مورد آن با ملیحه زهتاب (به اضافه ملاقاتهای گاه به گاهی برای اجاره خانه برای ملیحه) از30/9/55 تا احتمالا  بهمن یا اسفند ماه سال 55 بوده است(59).
سهم یوسف قانع از ملاقاتهای 28 گانه فوق هم 4 مورد بوده است. تاریخ گزارشات مربوط به این ملاقاتها 30/10/54 ، 11/11/54، 16/11/54 و آخرین آن 28/12/54 قید شده اند(در  مورد عدم وجود قرارهای حضوری بین یوسف قانع از یکسو و منوچهر گلپور و احتمالا خود محمد کتابچی از سوی دیگر، از فروردین 1355 تا کشته شدن یوسف قانع باید تردید کرد. این امکان که اخبار و گزارشهای مربوط به این قرارها به منظور استتار حقایقی که ممکن بوده با سناریوی مورد دلخواه آقای نادری و افراد ما فوق او در مورد عمق کار نفوذی مورد ادعایی آنها در سازمان، در تضاد بوده باشد، به هیچ وجه منتفی نیست).
 نویسنده کتاب می گوید:"پس از ضرباتی که به دسته شمال چریکها وارد شد، خشک بیجاری توانست از آنجا بگریزد. وی که ارتباطش با گروه قطع شده بود نزد یکی از سمپاتهای خود به نام منوچهر گلپور، دانشجوی دانشکده پلی تکنیک می رود. گلپور نیز او را به یکی از دوستانش معرفی نمود تا نسبت به اختفای وی اقدام کند. دست بر قضا، این دوست گلپور به نام [م. ک] با شماره 10028 منبع ساواک بود. اسناد موجود به درستی نشان نمی دهند که آیا یوسف قانع این فرد را می شناخته و یا این که از طریق گلپور با او آشنا شده بود " (60و61و62).
آقای نادری می کوشد با کلی گویی و سانسور اسناد مربوط به کنترل، مراقبت و تعقیب یوسف قانع، نقش  و سهم واقعی اطلاعات محمد کتابچی در ضربه به رهبری سازمان در 8 تیر1355 را پنهان کند. او می گوید "پیشتر به نحوه کشف و لو رفتن خانه مهر آباد جنوبی اشاره کردیم. اگر کمیته مشترک نمی توانست از طریق تعقیب و مراقبت خانه علی رحیمی، نسترن آل آقا و رضا یثربی به سرنخ دست یابد؛ حتما می توانست از طریق یوسف قانع خشک بیجاری آنجا را بیابد...".(63)
اما او اطمینان چندانی به قطعیت این ادعای خود ندارد. شاید ریشه واقعی این احساس نویسنده به گم شدن او در میان انبوه گزارشهای مربوط به این ماجرا باشد. اما او قطعا به اسناد مربوط به جزئیات پروسه ردگیریهایی ساواک از اعضای سازمان، که منجر به کشف خانه مهر آباد جنوبی شد، دسترسی داشته  است تا بتواند با قطعیت، جزئیات کامل نحوه رسیدن ساواک به خانه مهر آباد جنوبی را با خوانندگان خود در میان بگذارد.، ولی او از این امر آشکارا اجتناب می کند. چرا؟ شاید او مجاز به برملا کردن اطلاعات مربوط به ضربات 8 تیر نبوده است؟ چون در هر صورت و به هر ترتیب ممکن، باید این ادعا  میتوانست طرح شود که ساواک توانسته بود به درون سازمان فدایی رخنه کرده  و "برکلیه فعالیتهای آن" از جمله امکانات و ارتباطات و مخفیگاههای رهبری آن اشراف داشته باشد.
نشانه های متعددی برای بد بینی در این مورد در دست است. اولین آن، فقدان هر گونه سندی از ساواک در مورد کم و کیف ردگیرهای مربوط به یوسف قانع خشک بیجاری در کتاب است. دسترسی نویسنده به متن  مکالمات تحت کنترل ما بین فدائیان و گزارشهای تیمهای تعقیب و مراقبت کمیته مشترک، امری محتمل است که در چندین مورد هم مورد استفاده او قرار گرفته است. طبق اسناد کتاب، یوسف قانع خشک بیجاری در تاریخ 27/1/55 به منوچهر گلپور تلفنی اطلاع می دهد که رابطه او با سازمان برقرار شده است. با فرض کنترل و پیگیری ردهای مربوط به او توسط ساواک، حداقل حدود دو ماه طول کشیده تا آخرین پناهگاه او در مهر آباد جنوبی مورد شناسایی و حمله قرار گیرد. از گزارشهای ماموران واحدهای تعقیب و مراقبت (که قاعدتا باید بسیار دقیق و برای استفاده های بعدی با جزئیات کامل همراه باشد) در پی گیری ردهای او که ممکن بود ساواک را به کشف خانه مهر آباد جنوبی رهنمون شود،  هیچ اثری در کتاب نیست که بر اساس آن بتوان با قطعیت، ضربه 8 تیر1355 را نتیجه کار اطلاعاتی محمدکتابچی اعلام کرد. اگر چنین رابطه مستقیمی بین گزارشهای محمد کتابچی و ضربه فوق وجود داشت، دیگر چه نیازی به طرح ادعاهای متناقض و داستان پردازیهای طولانی از گزارش ملاقاتهای عامل نفوذی ساواک با سوژه های مورد نظر در متن اصلی کتاب بوده است. نویسنده درعوض به راحتی می توانست ادعای خود را بر اساس این گزارشها مستدل کرده و هیچ جای تردیدی در این مورد برای کسی باقی نگذارد که رد اصلی ضربه 8 تیر نتیجه کار محمد کتابچی، همکارساواک بوده است. اگرچنین نبوده چرا نویسنده علیرغم اطلاع از گزارشهای ساواک در مراقبت از یوسف قانع، هیچ سندی را در این رابطه عرضه نکرده است؟
دلیل دیگر، فقدان هرگونه گزارشی از ساواک درکتاب، در مورد پروسه کشف خانه مهر آباد جنوبی ازطریق تعقیب و مراقبت، کنترل تلفنی و یا آن گونه که ساواک از آن با "کاراطلاعاتی نفوذی" یاد کرده، می باشد. پرسش این است که چرا نویسنده، تنها به این بسنده می کند که پرونده مربوط به ردگیریهای ساواک که منجر به ضربه 8 تیر 1355 شد را با یک گزارش ساواک در مورد حمله به خانه مهر اباد جنوبی و یکی دو اشاره گذرای دیگر، ببندد؟
 دلیل بعدی، اطلاعی است از نویسنده کتاب که طبق آن "پیش ازکشته شدن نسترن آل آقا، کمیته مشترک تماس او را با فردی به دست آورد که بعد از کشته شدنش معلوم شد رضا یثربی است. با تعقیب رضا یثربی، خانه ای در مهر آباد جنوبی کشف گردید” (64).
بدون اینکه بخواهیم در مورد درجه صحت احتمال فوق وارد قضاوت شویم، معلوم نیست این نتیجه گیری بر چه اساسی استوار است، چون هیچ سند و قرینه ای در این مورد از ساواک در کتاب عرضه نشده است؟ مثلا این چه اطلاعاتی بوده که طبق گفته آقای نادری، پیش از کشته شدن نسترن آل آقا ماموران را به کشف رد رضا یثربی و از طریق او به خانه مهرآباد جنوبی راهنمایی کرده است؟ محتوی این اطلاعات به دست آمده به چه ترتیبی بوده که برای ساواک در آن هنگام معلوم نشده که آن رد متعلق به یثربی می باشد و تنها بعد از کشته شدن او، به هویتش پی برده است؟ شاید هم مربوط کردن ضربه مهر آباد جنوبی به یثربی بطور ساده حدسیات خود اقای نادری باشد؟
اما در مورد اینکه آیا محمد رضا یثربی کانال انتقال رد به خانه مهر اباد جنوبی بوده یا نه، بدون دسترسی به اسناد ساواک و بررسی موشکافانه آنها نمی توان به نتیجه قطعی رسید. اطلاعات در دسترس مابرای نزدیک شدن به حقیقت ماجرا و نه پاسخ قطعی به آن، نشان می دهد که  محمد رضا یثربی به دو خانه تیمی یکی در منطقه نظام آباد تهران و دیگری در همان منطقه مهر آباد جنوبی در آستانه ضربه 8 تیر رفت و آمد داشته است. او درحدود اواخر خرداد 55 در خانه نظام آباد بوده و شب 7 تیر هم از خانه دوم به خانه مهر آباد جنوبی رفته است. هر دو این خانه ها بعد از ضربه به خانه مهر آباد جنوبی سالم ماندند. علاوه براین، چند نفر از کسانی که در فاصله اوایل خرداد و 8 تیر با یثربی قرار اجرا کرده اند، با تمام روابط پیرامونی خود از ضربات جان سالم به در بردند(65).

اخیرا، خبری در مورد سر نخ ضربات 8 تیر در کتابی به اسم " Eminent Persians’" که به زبان انگلیسی توسط دکتر عباس میلانی منتشر شد، درج شده است. به جزییات این خبر هم باید با احتیاط نزدیک شد ودر فرصت دیگری آنرا از نزدیک بررسی کرد. در این کتاب، سرنخ ضربه 8 تیر، رسیدن ساواک به یک تلفن عمومی مورد استفاده حمید اشرف در مهر آباد جنوبی و سپس کنترل منطقه که به کشف خانه مهر آباد جنوبی منجر می شود، مربوط شده است. گرچه او  ذکری از منبع خبر خود به دست نمی دهد، اما تحقیقی که در این مورد صورت گرفت، معلوم کرد که منبع خبر او پرویز ثابتی است(66). شاید آقای ثابتی در خاطرات خود که گفته می شود کتابی دو هزار صفحه ای خواهد بود(67)، بر همقطاران حاضر خود در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی پیشی گرفته و پرده برداری از برخی رازهای سر به مهر آن ایام خونین را به نام خود ثبت کند.
ما قبلا دیدیم که نویسنده کتاب مدعی شد: "که چگونه نیروهای امنیتی گام به گام به آنان نزدیک شدند و دور نبود که اعضای رهبری، یکسره از منابع ساواک تعیین گردند".(68) و اگر انقلاب اسلامی به نجات سازمان نمی امد سر نوشت تشکیلات تهران حزب توده در انتظار سازمان بوده است. ما در این جا سندی از ساواک را پیش روی خواننده می گذاریم و سوالهای خود را از نویسنده کتاب پی می گیریم (تاکید از ماست):
"-نظریه 381-شنبه قبلا با مسرور فرهنک و یوسف قانع خشک بیجاری، از اعضای مسلح گروه چریکهای به اصطلاح فدایی خلق ارتباط داشته و قرار الحاق به گروه را گذاشته بود، لیکن به علت معدوم شدن دو نفر مذکور این عمل به تعویق افتاده است. مشارالیه به دنبال آموزشهای بعدی ارتباط خود را با عناصر مرتبطش منجمله منوچهر گلپور  و الهه رئیس دانا همچنان ادامه و از حدود یک ماه قبل نیز، دکتر حسن زهتاب که خود از اعضای آشکار گروه بوده رابطه بر قرار و نتیجه این ملاقاتها منجر به ارتباط با ملیحه زهتاب (همسرمسرور فرهنگ و عضو مخفی گروه و خواهر حسن زهتاب) گردیده است، استدعا دارد امر و مقرر فرمایید به منظور جلوگیری از هر حادثه احتمالی به اکیپهای گشتی کمیته دستور داده شود تا هنگام اجرای ملاقات شنبه با سوژه مورد بحث از گشت زنی در مناطق مذکور خودداری نمایند".(69)
سند فوق نکته پر اهمیتی را برای ما آشکار می سازد. این سند نشان می دهند که ساواک در نفوذ دادن محمد کتابچی به درون سازمان نا موفق بوده است. ساواک دلیل  عدم موفقیت خود را در این مورد "معدوم شدن" مسرور فرهنگ و یوسف قانع خشک بیجاری ذکر می کند و می گوید که عمل نفوذ به درون سازمان به همین دلیل به تعویق افتاده است.
اما، ما یک پرسش مهم دیگر هم از نویسنده کتاب داریم: چرا ساواک از عوامل نفوذی دیگری که بنا به ادعای او در درون سازمان، علی  الخصوص بخشی از رهبری آن جا خوش کرده بودند، برای وصل مجدد رابطه محمد کتابچی با سازمان، استفاده نمی کند؟ ساواک به راحتی قادر بوده یکی از این عوامل خود در رهبری سازمان را، در مسیر یکی از افرادی که پیرامون محمد کتابچی هستند و یا خود او قرار داده و بر تعداد نفوذیهای خود در درون سازمان و کنترل موثرتر آن بیفزاید؟ آما قضیه درست برعکس این روال پیش می رود و ساوا ک به هر دری می زند تا از طریق روابط پیرامونی محمد کتابچی، بعد از ضربات 8 تیر، ردی از سازمان به دست آورد اما به هر دلیلی موفق نمی شود و ناکام می ماند؟
-در کتاب اقای نادری، آخرین گزارش محمد کتابچی به ساواک 29/11/55 قید شده است(70). بعد از این تاریخ، هیچ گزارش دیگری از او در کار نبوده و معلوم نیست که سر نوشت رابطه او با ساواک به کجا ختم شده است. ولی نویسنده می کوشد این خلا را به هر ترتیبی استتار کند. او می گوید از آنجایی که مدارک کافی در زمینه حضور عوامل ساواک در درون و رهبری سازمان ارائه شده، دیگر نیازی به ارائه اسناد بیشتر نیست(71). امتناع او از ارائه گزارشهای بعد از تاریخ 29/11/ 55 محمد کتابچی برای به نتیجه رساندن بحثی که باز کرده بسیار معنی دار است؟ اگر این گزارشها موید ادعاهای او بوده اند، پس چرا از خوانندگان دریغ شده اند؟ آیا این امتناع، به این دلیل نبوده است که ساواک نتوانسته از طریق محمد کتابچی به جایی برسد و رابطه گیری ملیحه زهتاب با سازمان هم در مراحل بعدی به ترتیبی نبوده که بتواند مورد بهره برداری ساواک قرار گیرد؟ آیا همین حقایق نبوده اند که نویسنده کتاب را واداشته، که عاجزانه وناخواسته اعتراف کند: "طی سالهای 55 الی 57 بیشترین ضرباتی که ساواک بر چریکهای فدایی خلق وارد آورد از رهگذر همین گشتهای خیابانی کمیته بود که البته گه گاه متهمان نادمی را نیز به همراه داشتند."(72)
حقیقت این است که هیچ سند و شاهدی هر چند کم اهمیت که نشان دهنده عضویت محمد کتابچی در سازمان باشد، در کتاب عرضه نشده است. چنین شواهدی وجود خارجی ندارند. در بهترین حالت شاید بتوان موقعیت او را به سمپاتی تشبیه کرد، که ممکن بود در صورت طی کردن یک پروسه قابل قبول برای سازمان، به عضویت در آن پذیرفته شود. گزارشهای مندرج در کتاب حاکی است که یوسف قانع بعد از آخرین قرارش با او در 28/12/55 دیگر به سراغ وی نرفته است. و ازاین تاریخ تا ضربات 8 تیر1355، اگر هیچ گزارش سانسور شده ای از تماس مجدد یوسف قانع با محمد کتابچی موجود نباشد در این صورت می توان گفت که او تنها به عنوان یک امکان موقت مورد مراجعه یوسف قانع در یک شرایط اضطراری قرار گرفته بوده و نه به عنوان کاندید عضویت در سازمان... تعابیری از قبیل "عضو آشکار" در گزارشهای ساواک نه تنها برای جا زدن او به عنوان عضو سازمان فاقد هر نوع مبنایی است.

چ- اغتشاش و دستکاری در اسناد و رفرنسها
در هر پژوهش دراسناد تاریخ گذشته، تفکیک دریافتهای پژوهشگر از مدارک و شواهد مورد استناد، عدم برخورد گزینشی با شواهد عینی، امانت داری در هنگام تلخیص اسناد مورد رجوع و تذکر و توضیح خلاصه برداریهای انجام شده، و ممکن کردن دسترسی خواننده به عکس وتصویراصل اسنادو... الفبای کار تحقیق در ناشناخته هاست. بدون رعایت این بدیهیات، سندیت ادعاها و صحت نتایج حاصله، محل سوء ظن وغیر معتبر است. بر این نوع سیاهه کاریها، هر نامی را بسته به اهدافی که نویسنده دارد می توان گذاشت جز یک کار تحقیقی دارای ارزش ماندگار. بر این اساس کار آقای نادری هم در بهترین حالت کاری در همین ردیف هاست، که تا کنون دهها نمونه از آن در کشور، برای اثبات اصالت وحقانیت وارجحیت نظم مستقر با سوء استفاده های کلان از داراییها و ثروت عمومی کشور، منتشر شده است. البته از انصاف به دور خواهد بود اگر اضافه نکنیم که علیرغم تمامی ایرادهای موجود، کتاب اقای نادری قطعا میتواند پادشاه یک چشم شهر کوران شود.

ما در این بررسی خود فقط در حدود 80 صفحه از کتاب 831 صفحه ای (بدون در نظر گرفتن پیوستها) یعنی تقریبا یک دهم کتاب را مورد بررسی قرار داده ایم. از نظر رعایت الفبای پیش گفته توسط آقای نادری، با شرمندگی باید به ایشان توصیه کردکه یکبار دیگر خود را برای اخذ نمره قبولی آماده کنند.
از میان 50 و اندی رفرنسی که مورد رجوع ما بوده اند، نویسنده حداقل در 25  مورد (بیش از 50%)، نظریات و تعابیری صرفا شخصی ارائه داده اند که به خاطر فقدان علامت گذاری، تفکیک آنها از اسناد مورد استفاده او را با دشواری روبرو ساخته است.  ایشان حداقل در 12 مورد، آدرس هیچ ماخذی را برای اقوال و عباراتی که مربوط به اسناد معینی هستند، معرفی نکرده اند. 11 مورداز استنادات ایشان خلاصه شده اسنادی هستند که ما هیچ راهی برای اطمینان از امانتداری او در بازگویی صحیح ودقیق آنها نداریم. ما به طور مکرر به  عبارات و صفحاتی از اسناد مورد استفاده اقای نادری بر می خوریم  که نه به درستی معلوم هستند نقطه شروعشان کجاست و نه روشن است که بخش یا قسمتی از اسناد معین هستند...(گرچه بقیه بخشهای کتاب مورد بر رسی این نوشته نبوده اند اما با اندکی دقت می توان موارد پیش گفته را کم یا بیش در کل کتاب مشاهده کرد). خواننده این سطور می تواند به رفرنسهای مورد استفاده این نوشته در پاورقی رجوع و مصادیق ایرادات فوق را شخصا مشاهده کند. در موارد عدیده ای گزارشها و اسناد مربوط به موضوعات مورد بحث، فاقد توالی منطقی بوده و فضاهای خالی متعددی در آنها قابل مشاهده است. من در این جا فقط به ذکر چند نمونه  بسنده می کنم(تاکیدات از من است):
-گزارشی از محمد کتابچی حاکی است که، حسن زهتاب اولین قرار را بین منبع ساواک و ملیحه زهتاب درخیابان کاج برای ساعت 1730 روزچهار شنبه 1/10/55 از میدان گلها به طرف خیابان آریامهر فیکس می کند(73).
 اما نویسنده در صفحه بعدی خبر می دهد که:" بالاخره قرار می شود که ملیحه زهتاب ساعت 18 روز 6/10/55 در خیابان بهبودی به دیدن منبع برود"(74). از گزارشات محمد کتابچی که اغلب با جزئیات دقیق همراه است معلوم نیست چه وقت و چگونه، زمان و محل این قرار عوض شده است؟
بالاخره، یک صفحه بعد نویسنده، خبر عجیبی به ما می دهد و می گوید: " ملیحه زهتاب بار دیگر در ساعت 30/17 روز30/9/55 در خیابان کاخ، بین تخت جمشید و شاهرضا با منبع قرار ملاقات می گذارد؟ وقتی او قید"باردیگر" را به کار می برد خواننده انتظار دارد که تاریخ این قرار منطقا بعداز قراری که برای اولین بار"بالاخره" درتاریخ6/10/55 بین منبع ساواک و ملیحه زهتاب اجرا شده و دیگر به گذشته تعلق دارد، بوده باشد. اما ناگهان ، معجزه ای رخ می دهد و قرار دوم 7 روز زودتراز قرار اول درتاریخ 30/9/55 اجرا می شود(75)؟ 
-درگزارشات مربوط به تماس یوسف قانع با گلپور، هیچ نشانه ای مبنی بر تماس حضوری آنان با یکدیگر در بعد ازشروع سال 1355 وجود ندارد. علیرغم این به ما گفته می شود که" بار سوم، در تاریخ 26/3/55...گلپور و منبع ملاقات می کنند و گلپور به وی اظهار می دارد که «الهه اصرار دارد وی در جشن عروسی ان دو حضور داشته باشد.» زیرا الهه می خواهد او را با یکی از دوستانش به نام اختر میرزایی که گویا پدر و سه برادرش در آلمان شرقی زندگی می کنند، اشنا سازد. منوچهر گلپور گفت :«گویا اخباری را که الهه می داده موجب شگفتی او و حتی یوسف قانع شده که از طریق اختر میرزایی کسب شده است.»"(76) معلوم نیست  که یوسف قانع چگونه شگفتی خود را در مورد اخباری که اختر میرزایی می داده با گلپور در میان گذاشته است؟

-"منبع مذکور، مدتی بعد گزارش می دهد، در بعد از ظهر روز جمعه11/4/55 جشن عقد و عروسی گلپور با الهه رییس دانا در منزل دایی همسر انجام شد، او توانست با منیره نورایی و اختر میرزایی ملاقات کند لیکن فرصتی جهت بحثهای تئوریک به وجود نیامد" آقای نادری در پاورقی مربوط به این سند ساواک ضمن ذکر ماخذ این گزارش، قید می کند که "تاریخ رسید خبر به رهبر عملیات محل 27/3/35(1355)" می باشد.
با کمال تعجب، همانگونه که می بینیم تاریخ حضور منبع ساواک در جشن عروسی 11/4/55 می باشد و اما تاریخ رسید خبر به دست رهبر عملیات محل حدود 14 روز زودتر از آن جشن عروسی در 27/3/1355  قید شده است(77).
-"گزارش دیگر مربوط است به ملاقات حسن زهتاب برادر ملیحه زهتاب همسر مسرور فرهنگ. حسن زهتاب در ساعت 18 روز 26/8/55 در مقابل سینما آتلانتیک با منبع ملاقات می کند. زهتاب برای منبع توضیح می دهد، پس از آن که خدمت وظیفه اش درخرداد ماه پایان پذیرفت به تهران آمده و برای طی دوره تخصصی در بیمارستان فیروزگر مشغول کار شد و در حال حاضر نیز در بیمارستان روانی چهارم آبان واقع در خیابان جمالزاده مشغول کار می باشد. زهتاب به منبع می گوید،  بسیار تلاش کرد تا از طریق منیژه فرهنگ خواهر مسرور و کریم رحیمیان دایی مسرور با مسرور تماس بگیرد. منبع نیز از تلاشهای خود برای تماس با زهتاب و کسب اطلاع از وضعیت ملیحه با او سخن می گوید. این گفتگوها با صحبت در باره مسایل سیاسی ادامه می یابد"(78).
باز آقای نادری در پاورقی کتاب ضمن قید ماخذ گزارش به ما خبر می دهد که گزارش کم و کیف و محتوی اجرای قرار فوق درتاریخ  14/4/35(1355) ، به دست رهبر عملیات محل رسیده است،  یعنی 4 ماه و12 روز زودتر از اجرای خود قرار؟؟؟
-در پاورقی صفحه 681 کتاب ماخذ یک سند به این ترتیب قید می شود" . یوسف قانع خشک بیجاری، همان، ص113"، و سپس در صفحه 682 یعنی یک صفحه بعد، ماخذ درپاورقی به ترتیب زیر است: 
" یوسف قانع خشک بیجاری،همان، از 311ک." برخواننده معلوم نیست که آیا این ، 311 همان اداره کل سوم ساواک است و یا شماره صفحه ماخذ سند است، که در این صورت شماره صحیح صفحه منطقا باید 113باشد و نه  311. چون هر دو خبر و گزارش مورد اشاره در دو صفحه پشت سر هم کتاب، مربوط به جریان یک ملاقات واحد مابین منبع ساواک و گلپور می باشد(79و80). در عین حال روشن نیست، این حرف "ک" که بعد از رقم 311 آمده، دیگر چه صیغه ایست که در این جا به همان رفرنس قبلی اضافه شده است؟ آیا منظور م.ک است؟ کتاب است؟ کمیته مشترک است و...؟
- نویسنده در ص646 می نویسد که "حمید اشرف شجاعت آن را نداشت که با روایت صادقانه این واقعه در جزوه" پاره ای از تجربیات جنگی چریکی در ایران"، این جنایت را به نام خود ثبت کند؛..."
ما در این جا، از این نکته می گذریم که نویسنده کتاب شاهدی برای معتبرکردن ادعای خویش ارائه نمی دهد و می کوشد دلیل این امتناع خود را از خواننده پنهان نگهدارد، اما آن چه مورد توجه ما در این جاست اشاره نویسنده به جزوه ای به نام" پاره ای از تجربیات جنگ چریکی شهری است" که طبق اشاره او طبیعتا باید در  فاصله 26 اردیبهشت 1355 تاریخ کشته شدن شایگانها در تهران نو و فرار حمید اشرف از چنگ مامورین کمیته مشترک و پلیس تا درگیری 8 تیر 1355 که منجر به از بین رفتن شورای رهبری سازمان از جمله حمید اشرف می شود، نوشته شده باشد. نویسنده علیرغم گرفتن پز عالی اشراف کامل بر همه امور مربوط و نامربوط با حیات درونی "سازمان چریکهای فدایی خلق ایران" از ارائه هر گونه رفرنسی  برای تدوین  چنین جزوه ای توسط حمید اشرف در این فاصله سکوت میکند. خوب در این صورت  طبیعی است که سوال شود، اگر حمید اشرف می خواست به فرمایش جناب نادری عمل کند، چگونه می بایست و می توانست وقوع آن را در تاریخ 26 اردیبهشت سال 1355 در جزوه ای که مدتی طولانی قبل از این واقعه نوشته بود، ثبت کند؟ بعید است دلیل چنین مغلطه ای بی اطلاعی آقای نادری از تاریخ تدوین جزوه فوق باشد؟ شاید آقای نادری پاره جدیدی "ازتجربیات جنگ چریکی شهری " به قلم حمید اشرف در دست دارند ولی فعلا ترجیح میدهند آن را با خوانندگان خود در میان نگذارند؟

-حد اقل در یک مورد ما با دستکاری درنام یکی از چریکهای فدایی روبرو هستیم. این نمونه مربوط به"فاطمه حسینی" از شهیدان در گیری در خانه مهر اباد جنوبی در 8 تیر می باشد. لیستهایی که تاکنون توسط سازمانهای مختلفی فدایی منتشر شده، و هم چنین کیهان هوایی چهارشنبه 16 تیرماه 1355 که لیست فداییان کشته شده در خانه مهر آباد جنوبی را منتشر کرده است، همگی این نام را "فاطمه حسینی" ذکر کرده اند. اما آقای نادری در صفحه 695 کتاب خود، بزرگوارانه یک حرف عین(ع) به بعد از فاطمه اضافه کرده و بدین ترتیب درجه روحانی رفیق شهید ما رابعد از 33 سال به منذلت رفیع "علیه السلام" مرتبت فرموده اند. و...

سخن آخر
هدف اصلی این بررسی، نگاهی از نزدیک به ادعاهای "کتاب" در مورد نفوذ و حضور ساواک در درون تشکیلات و رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در فاصله سالهای 1357-1350 بوده است. ما در این بررسی کوشیدیم، گام به گام رد عناصر نفوذی ساواک را بر اساس اسنادمنشر شده خود آن، در درون سازمان ردیابی کنیم، اما هر چقدر بیشتر گشتیم، کمتر یافتیم. ادعای کاتب محترم، در مورد حضور منابع ساواک در درون تشکیلات و خصوصا رهبری آن از اساس بی بنیاد است.هم انگیزه و هم روش نویسنده در اثبات این ادعا، از هرنوع نرم شناخته شده و معتبر یک تحقیق بی طرفانه تهی است. "کارشناسانی" که کوشیده اند مضامین پر شبهه این کتاب را در فرم یک تحقیق تاریخی عرضه کنند، حتی از برآمدی تا سطح یک نیمه محقق مبتدی هم بازمانده اند. بدون اغراق، کلیت این سیاهه فاقد ارزش ماندگار در بررسی تاریخ گذشته ماخواهد بود.
 هدف چند وجهی موسسه ناشر از نشر چنین آثاری، نه پرتوافکنی بر نا گفته ها و ناروشنیهای وتاریکیهای تاریخ گذشته گرایشهای مختلف فکری و سیاسی کشور، بلکه آشکارا، خوارکردن همه این جریانات (ازجمله جنبش فدایی) و میراث و باز ماندگان گونه گون امروزی آنها، نابودی معنوی و فکری شخصیتها و از دست رفتگان آنها، و...و برای توجیه مستقیم وغیر مستقیم اصالت و حقانیت نظام استبداددینی مستقر درکشور است. 

پایان
اصغر جیلو
 


پانویس ها                   
1-چریکهای فدایی خلق از نخستین کنشها تا بهمن 1357، محمود نادری، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1378.
2- ازمدتی پیش پیشنهادی ازسوی بعضی از اعضای سابق فدایی برای تدوین یاد مانده های آن دوره مطرح شده بود. درتابستان سال2008 اولین فرصت برای تبادل نظر اولیه جمعی پیرامون این پیشنهاد فراهم آمد. همزمانی این امر با انتشار کتاب وزارت اطلاعات در مورد "سازمان فدایی"دلیل مضاعفی را برای ایجاد تجمعی وسیعتر برای تبادل نظر در باره تاریخ گذشته ما ایجاد کرده ویعد ازمدتی منجر به تشکیل جمعی ازفعالین فدایی قبل ازانقلاب بهمن 1357 گردید. در اوایل سال میلادی جاری، نوشته ای تحت عنوان "افسانه نفوذ" از سوی این جانب،برای بحث، تبادل نظر وتکمیل، و به عنوان پاسخی به بخشی از ادعاهای کتاب موردبحث، به این جمع پیشنهادوبا واکنش مثبت آن مواجه شد. قراربود اطلاعیه ای که به توافق اغلب شرکت کنندگان درجلسات فوق رسیده بودنیز به همراه تکمیل شده این نوشته منتشر شود. بخش اصلی این اطلاعیه ذیلا آورده میشود:
 "در باره رویدادها ، وقایع و مسائل درونی سازمان چریکهای  فدائی خلق ایران ، در سالهای پیش از انقلاب، اطلاعات محدودی در سطح عموم انتشار یافته است. پاره ای خاطرات، مصاحبه ها و مقاله هایی که تا کنون در این زمینه منتشر شده است، صرف نظر از این که با عدم دقت و گاه نادرستیهائی توام بوده اند، به هیچ وجه پاسخگوی سوالهای مطرح در این عرصه نبوده است. حتی فراتر از این، کسانی که خود در آن سالها از فعالان سازمان فدائی بوده اند، اطلاعاتشان در این باره محدود است. سرکوب خشن و پیگرد شدید ساواک برای نابودی سازمان فدائی و تمامی تشکلهای مخالف رژیم شاه، این تشکلها را مجبور می کرد که برای حفظ خود و ادامه مبارزه، به پنهانکاری شدیدی روی آورند. رعایت پنهانکاری اجباری، اطلاعات هر فردی را محدود می کرد. علاوه بر این از آغاز مبارزه چریکی در بهمن ماه سال 1349 تا تابستان سال  1355 همه بنیانگذاران، رهبران و اغلب کادرهای مهم سازمان فدائی، در میدانهای اعدام، در زیر شکنجه، در فرار ساختگی، یا نبردهای مسلحانه خیابانی توسط ساواک به شهادت رسیدند. پس از ضربات سنگین سال  1355،  و در جریان بازسازی سازمان در سالهای 1355 و 1356 بخش دیگری از کادرها و رهبران  سازمان، توسط ساواک کشته شدند. همچنین تعدادی از کادرها و رهبران نیز پس از انقلاب توسط رژیم جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند. در نتیجه، به ناگزیر دست یافتها و یافته های هر کدام از فعالان آن دوره در باره رویدادهای درونی سازمان از آغاز تا انقلاب بهمن  محدوداست.                                                                                                                  
 این وضعیت زمینه ای فراهم آورده است که ارگانهای اطلاعاتی رژیم جمهوری اسلامی، برای تحریف حقایق و واژگونه جلوه دادن  رویدادهای مربوط به سازمان فدائی در آن دوره، دست به کار شوند و به انتشار کتابهائی در این عرصه اقدام نمایند. آخرین نمونه آن انتشار کتاب "چریک های فدائی خلق، از نخستین کنشها تا بهمن 1357 " حاوی تحریفهای جدی پر شماری بوده و سوالات متعددی را نیز برانگیخته است.                                                                           
در برابر چنین وضعیتی، و با توجه به این که واکاوی هر فردی به تنهائی در باره آن دوره محدود بوده و جمع آوری اطلاعات برای روشن شدن مسائل ضروری است، جمعی ازفعالان سازمان در دوره پیش از انقلاب بهمن بر آن شدند تا با تشکیل جلسه ای در این باره با هم همفکری کنند. نخستین جلسه پالتاکی در تاریخ 2/نوامبر/2008 تشکیل شد. در این جلسه افرادی از گرایشات مختلف فکری فدائی شرکت داشتند و گزاره های متفاوتی در رابطه با چگونگی ادامه این همفکری مطرح شد...نقطه تفاهم عمومی شرکت کنندگان ...بر این بود که؛ ... این همفکریها ادامه داشته باشد... و سرانجام،  سرشت این همکاریها به دور از ارزیابیها و استنتاجات تئوریک و ارزش گذاریهای ایدئولوژیک درمورد مسایل مربوط به تاریخ جنبش چریکی بوده و هدف آن روشن کردن چگونگی تکوین و تکامل وقایع وحوادث کم و بیش مهم اما نا گفته، نادقیق و یا تحریف شده مربوط به این جنبش، در حد اطلاعات، شواهد و قراین مستقیم یا غیر مستقیم موجود و در دسترس خواهد بود..."      
3- چریکهای فدایی خلق از نخستین...، ص 90، ماخذ گزارش : بیژن جزنی، اسناد بایگانی موسسه مطالعات و پژوهشهای اجتماعی، پرونده شماره 71346، بازجویی، جلسه شانزدهم، مورخ 16/1/47، ص7و8 و...
4-همنشین بهار، عباس شهریاری آن مرد هزار چهره، یکشنبه 9 اسفند 1383برابر با 25 فوریه2005  رجوع شود به لینک زیر:
 http://asre-nou.net/1383/esfand/9/m-sadchehre.html
5- ادعا نامه دادستانی رژیم اسلامی علیه چپ، سوسیالیسم و مارکسیسم،  ایرج واحدی پور، نشریه آرش، شماره 102، ژانویه 2009. 
6-با استفاده از لینک ارسال شده توسط آقای مهدی سامع : نشر بیدار، خاطرات زندان، سالهای 50، برگی از جنبش کارگری کمونیستی، آلبرت سهرابیان، خاطرات زندان، سالهای 50
"سیروس‌نهاوندی یکی از اعضای موثر رهبری سازمان رهائی‌بخش‌بود که پس‌از دستگیری در زیر شکنجه تسلیم شده و به همکاری با ساواک پرداخت. ساواک برای شکار انقلابیونی که علیه رژیم شاه در بیرون از زندان مبارزه می‌کردند شایع کرد که  سیروس‌نهاوندی برای معالجه به زندان ارتش‌منتقل شده و در آنجا با استفاده از یک فرصت فرار کرده است. از همان اول در مورد این سناریو تردیدهای فراوانی در زندان به وجود آمد. از جمله رفیق بیژن جزنی معتقد بود که این سناریو ساختگی است و نهاوندی در حال همکاری با ساواک است. او یکی از دلائل خود را ضعف سیروس‌نهاوندی در زیر شکنجه و نیز مدت طولانی نگهداری نامبرده در زیر بازجوئی در زندان اوین ذکر می‌کرد. به هر حال پس‌از فرار ساختگی سیروس‌نهاوندی از زندان، سازمان رهائ‌ببخش‌ایران بار دیگر زیر نظر ساواک بازسای شد. این سازمان شبکه وسیعی در تهران، اصفهان، شیراز به وجود آورد و توانست حدود 200 فعال سیاسی را به شبکه‌های خود جذب کند. هدف ساواک نه فقط شکار انقلابیون از طریق جذب آنها به سازمان رهایی‌بخش‌بلکه هم‌چنین استفاده از آن به عنوان تله‌ای برای نفوذ در سازمانهای دیگر از جمله سازمان فدائی، مجاهدین و نیز روشنفکران چپ بود. در هسته‌های این سازمان، دوره‌های آمادگی برای جنگ چریکی آموزش‌داده می‌شد. کتاب "‌تجربیات جنگ چریکی در شهر" نوشته سیروس‌نهاوندی که در حقیقت ترجمه‌ای از نوشته‌های انقلابیون آمریکای لاتین در مورد جنگ چریک شهری بود ‌مبنای آموزش‌قرار می‌گرفت. علاوه بر به اصطلاح کار نظری تمرینهای جنگ چریکی، تعقیب و مراقبت، شناسائی اهداف عملیات چریکی و ... نیز آموزش‌داده می‌شد. این نوع آموزشها برای شناسائی کسانی بود که تمایل به فعالیت مسلحانه داشتند. در مورد دیگران محافل مطالعاتی سازمان داده می‌شد یکی از محافل فدائی از همان آغاز تجدید سازماندهی سازمان رهایبخش‌به نوروزی به خاطر علقه‌های عاطفی با این سازمان و از حمله با سیروس‌نهاوندی‌(‌نامبرده از بستگان سیروس‌نهاوندی بود) به این هشدار توجه نمی‌کند. اما به تدریج شواهد بیشتری در مورد همکاری سیروس‌نهاوندی با ساواک برای برخی از فعالان این جریان آشکار می‌شد ضمن این که برخی دیگر این حدسیات و ارزیابی‌ها را شایعه می‌دانستند و سیروس‌نهاوندی را قهرمانی می‌دانستند که از چنگال ساواک فرار کرده و به مبارزه خود علیه رژیم شاه ادامه می‌دهد. به هر حال این جریان تا سال 55 به فعالیت خود ادامه می‌دهد. در سال 55 یکی از فعالان سازمان  فدائی به نام جمال‌الدین سعیدی که به خاطر ضربات سال 54 رابطه‌اش‌با سازمان فدائی قطع شده بود به ‌‌طور تصادفی با بهرام نوروزی برخورد کرده و از وی که سابقه آشنائی سیاسی و دوستی داشت خواهان امکانات می‌شود. نوروزی جمال‌الدین سعیدی را به خانه خود، که یکی ازخانه‌های تیمی سازمان رهایی‌بخش‌بود، می‌برد. پس‌از مدتی این دو با بررسی مجموعه شواهد و قرائن به این نتیجه می‌رسند که سیروس‌نهاوندی عامل ساواک است و تصمیم می‌گیرند که او را ترور کنند. ارزیابی‌این دو نفر این بود که پس‌از ترور سیروس‌نهاوندی ساواک به همه اطلاعات هجوم آورده و اقدام به دستگیری‌های وسیع خواهد کرد. به همین خاطر نوروزی به جلال دهقان که او نیز از فعالان سازمان رهایی‌بخش‌بود مسئله را باز گو کرده و از نامبرده می‌خواهد که از خانه خود خارج شده و به اطلاعاتی که در اختیار شبکه‌های سازمان رهایی‌بخش‌قرار دارد مراجعه نکند. ولی جلال دهقان که به سیروس‌نهاوندی اعتماد داشت جریان را به نحوی به سیروس‌نهاوندی خبر می‌دهد. ساواک درست یک روز قبل از انجام عملیات ترور، طرح خود را برای دستگیری کل اعضای این جریان در یک حمله سراسری و هم‌زمان در شهرهای مختلف به اجرا می‌گذارد و حدود 200 نفر را دستگیر می‌کند اما جلادان ساواک تصمیم‌می‌گیرند که برای ادامه بازی و بهره‌برداری هر چه بیشتر از سیروس‌نهاوندی کلیه کسانی را که به ماهیت سیروس‌نهاوندی پی‌برده بودند قتل‌عام کنند. از پی این تصمیم گروههای ضربت ساواک به دو خانه تیمی یورش‌برده و با آن که می‌دانستند که ساکنان خانه‌ها مسلح نیستند همه آنها را ‌(در هر خانه چهار نفر از فعالان این سازمان ساکن بودند) قتل‌عام می‌کنند. جلال دهقان و ماهرخ فیال از جمله شهدای این قتل‌عام بودند. جلادان ساواک به ویژه انتقام سختی از بهرام نوروزی و جلال‌الدین سعیدی می‌گیرند. آنها را به حالت زخمی به زندان منتقل کرده و پس‌از سه ماه شکنجه آنها را شهید می‌کنند. یکی از فعالان سازمان فدائی که جلاالدین سعیدی را می‌شناخته او را در بیمارستان زندان به حالت اغماء دیده و خبر را به درون زندان می آورد..."                                                                 
7- بهرام رحمانی، ناصر زرافشان آب در لانه چپ ستیزان ریخت، bamdadpress@ownit.nu   "...در تابستان سال ۱٣۵۵ گروه پرویز واعظ زاده (کادرهای سازمان انقلابی حزب توده) به وسیله فرد خود فروخته ای به نام سیروس نهاوندی لو رفت و واعظ زاده و یاران او (خسرو صفائی، گرسیوز برومند، معصومه طوافچیان، مهوش جاسمی و ... ) یا در جریان یورش ساواک به خانه های آنها و ضمن درگیری، یا پس از دستگیری در شکنجه گاههای ساواک به شهادت رسیدند. سازمان انقلابی در سال ۱٣۴٨ برخی از کادرهای خود را به رهبری پرویز واعظ زاده برای مبارزه علیه رژیم پهلوی به داخل ایران فرستاده بود. اما پیش از او همین سازمان سیروی نهاوندی را روانه ایران کرده بود که او - به ادعای خودش - به علت تفاوت دیدگاه با سازمان انقلابی، با این سازمان قطع رابطه کرده و گروهی را به نام «سازمان رهائی بخش خلقهای ایران» به وجود آورده بود. این که سیروس نهاوندی از ابتدا این به اصطلاح «سازمان رهائی بخش...» را زیر نظر ساواک به راه انداخته بود یا دستگیری ادعائی او در سال ۵۴ صحت داشته و او پس از این دستگیری تن به همکاری با ساواک داده بود کاملا روشن نیست. اما به هر حال در تابستان ۵۵ گروه واعظ زاده که سیروس نهاوندی در آن نفوذ کرده و آن را لو داده بود زیر ضرب قرار گرفت و اعضای آن کشته شدند. پس از آن، ساواک تعداد زیادی از جوانانی را هم که طی آن سالها در دام «سازمان رهائی بخش...» نهاوندی افتاده یا به هر حال با او رابطه ای داشته یا به وسیله او شناسائی شده بودند، دستگیر کرد. عباس میلانی هم در میان این دستگیر شدگان بود. پس از آن که معلوم شد سیروس نهاوندی خود عامل ساواک بوده و ساواک در جریان همه فعالیت گروه او بوده است، برخی از این دستگیر شدگان در زندان بریدند و به همکاری با رژیم تن در دادند. عباس میلانی از آن جمله بود. او با ابراز ندامت و نوشتن تنفرنامه ای که در مطبوعات سال ۵۶ نیز درج شد، همان سال از زندان آزاد شد..."
8-برگرفته از سایت انترنتی کیهان، اکتبر2007- مهر 1386-سال 64م-شماره 1418922  1428 "زندانیانی که مزدورشدند"به قلم قاسم حسنپور.  
پنجمین جلسه دادگاه، اسرار دخالت و نظارت مستقیم شاه در ساواک161 ...پنجمین جلسه شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی تهران جهت رسیدگی به کیفر خواست دو  نفر از متهمین ساواک به نامهای تهرانی و آرش به طور علنی در مسجد زندان قصر تشکیل شد. پس از آیاتی از کلام الله مجید و ترجمه آن، دادگاه سؤالاتی را از متهم ردیف اول تهرانی عنوان نمود و همچنین در مورد وضعیت سیروس نهاوندی چندین سئوال مطرح شد و آنگاه رئیس دادگاه به پرسش یک سری سؤالات دیگر پرداخت که متهم ردیف اول به ترتیب به آنها پاسخ گفت. رئیس دادگاه در اولین سئوال خود از تهرانی، متهم ردیف اول پرسید:
س - گروه سازمان رهایی بخش در سال 1350 که توسط ساواک دستگیر شدند چگونه و توسط چه کسی بود؟
تهرانی در جواب گفت : در سال 50 یک گزارش رسید که خانه ای در حدود کوی گلستان وجود دارد که این گزارش را یکی از کارمندان ساواک داده بود و گفته بودند که دو نفر جوان به این خانه رفت و آمد می کنند و اغلب به کوه نوردی می روند. با استفاده از تیم تعقیب و مراقبت اعمال و رفتارشان تحت مراقبت قرار گرفت. بعداً چند خانه دیگر منجمله خانه ای در کوی گلستان و خانه ای دیگر در جمشید آباد که گویا خود سیروس نهاوندی و خواهرش و دختر عمه اش زندگی می کردند کشف شد. خانه دیگری بود که آقای اکبر ایزدپناه در آنجا بودند، آن خانه هم مشخص شده بود. بعد از آن که معلوم شد که این سازمان فعالیت دارد ضربه زدند، یعنی کشف آن به وسیله یک گزارش که دو نفر جوان اعمال و حرکات مشکوکی دارند صورت گرفت.
رئیس دادگاه سئوال کرد آیا سیروس نهاوندی بعد از سال 1350 کارش را با ساواک شروع کرد و اگر جواب مثبت است نوع همکاری و معامله ای را که کرد توضیح بیشتری بدهید.
تهرانی پاسخ داد، هم در جلسه اول و هم در جلسه دیروز به استحضار اعضای محترم دادگاه رساندم. سیروس نهاوندی در داخل زندان که بود پیغام داده بود که من می خواهم صحبت کنم. (یا با من می خواست صحبت کند یا با مصطفوی) در نتیجه من رفتم آنجا و ایشان گفتند من اطلاعاتی دارم می خواهم این اطلاعات را بدهم و در قبال این اطلاعات توقعاتی هم دارم. چون اعضای این گروه در مصادره کردن بانک ایران و انگلیس شعبه تخت جمشید دخالت داشتند، در حمله به سفیر آمریکا دخالت داشتند، بنابراین در مقابل اعمالی که انجام شده یک تخفیفاتی می خواست و چون سیروس رهبر و گرداننده سازمان بود، شاید به این نتیجه رسیده بود که با دادن اطلاعات بتواند جلب ارفاق بکند.
ایشان گفت من می خواهم این اطلاعات را بدهم. من گفتم در آن سطحی نیستم که بتوانم به شما قول بدهم و شما اگر این اطلاعات را به من بدهید و من بروم گزارش کنم رئیس اول من چون عضدی است ممکن است او بگوید نه و آن وقت من کاری نمی توانم بکنم.
گفتم اجازه بدهید من می روم گزارش می کنم و گفتم حتی نمی خواهد چیزی را به من بگویی، وقتی که تصویب شد آن وقت خیلی بهتر می توانی صحبت بکنی و گزارش کردم و تصویب شد، موافقت کردند در قبال اطلاعاتی که می دهد به او کمک بشود. در نتیجه دیگر او را ندیدم حتی گفتند که من هم نباید با او تماس بگیرم. سیروس را که در زندان اوین بود آوردندش در زندان قزل قلعه، در قزل قلعه اطاقی بود بغل اطاق سالن که تازه ساخته بودند، ایشان آنجا نگهداری می شد و خود ناصری معروف به عضدی به دیدارش می رفت. بعد به من گفت قرار است که ایشان از بیمارستان فرار کند تو بیا طرحی بده، گفتم من اهل این که یک گروه مجدد ساخته بشود نیستم چون تشکیلات تهران را من دیده بودم، با اینکه من در به وجود آوردن تشکیلات تهران نقشی نداشتم، تشکیلات تهران از سال 40 - 39 شروع به فعالیت کرده بود و دیده بودم مأموران یک عده از افراد را به خاطر ناراحتی هایی که داشتند داخل این گروه کرده بودند، حالا یک گروه دیگر مجدداً داخل این دسته بشوند، ضمناً سر این مسأله با ناصری اختلاف نظر پیدا کردیم و همین اختلاف نظر باعث شد که مرا به کمیته مشترک بفرستند - حدود سال 51 بود و ما داشتیم پرونده افراد را تنظیم می کردیم. بعداً فهمیدم که سیروس نهاوندی از بیمارستان 501 فرار کرده و بعد شخصی به نام میانچی که گارد ناصری بود، بازداشتش کرده بودند، در حالی که اصلاً ربطی به او نداشت. خواسته بودند همه افراد خودی باشند که وقتی کار انجام می شود مسأله ای پیش نیاید. مدتها بود که سیروس نهاوندی که اسم مستعارش کریم پور بود تلفن می کرد البته تعدادی از مأمورین هم از طریق همین سیروس نهاوندی به داخل سازمان رفته بودند، من فکر می کنم آقایی هم به نام مهندس بهبهانی که آن موقع در نوسازی شهر تهران فعالیت می کرد بر اساس اطلاعات بعدی ایشان دستگیر شدند و گروههایی هم بودند که طرفدار یمن شمالی یا یمن جنوبی این جوری، شاید ویدا حاجبی، اینها هم نمی توانم بگویم، شاید بعد از دستگیری که صورت گرفت ممکن است بر اساس روابطی بوده که با اینها داشته است.
شهادت12نفر:  
رئیس دادگاه بعد سئوال نمود: تشکیل گروه مجددی که توسط سیروس نهاوندی درست شد آیا توسط شورا و با اطلاع این سازمان بود و اگر جواب شما مثبت است چرا 12 نفر در سال 1355 در یک برخورد با ساواک شهید شده بودند.
تهرانی جواب داد: اعضای گروه نمی دانستند که وضعیت چیست. اعضای گروه بر اساس اعتقادی که داشتند آمده بودند در یک سازمان انقلابی فعالیت می کردند و ضمناً مسأله صد در صد با توافق ساواک و طرحی که به طور مشترک کشیده شده بود انجام شده بود. یعنی ساواک قصد داشت که یک سازمانی با افکاری معتقد به مبارزه مسلحانه به وجود بیاورد تا از طریق آن بتواند در داخل سایر سازمانها نفوذ بکند. به عنوان نمونه فاطمه اخترنیا  را دستگیر کردند، وقتی دستگیر شد علت دستگیری اش گزارشی بود که از طریق همین سازمان آمده بود، منتهی وقتی دیدند که اگر بخواهد این حرفش را بزند ممکن است به یک افراد دیگری برخورد بکند، آزادش کردند، فاطمه بعد رفت مخفی شد و به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوست. بعد مثل اینکه در خانه تیمی در تبریز شهید شد. این سازمان جدید یعنی سازمان انقلابی به خاطر این بود که یک تعداد از کادرهای سازمان در ایران بودند و سیروس هم وضع خود را طوری عنوان کرده بود که نشان بدهد من از زندان فرار کردم. یک جزوه به نام هشیاری انقلابی نوشته شده بود که چه طور آگاه باشیم تا انقلاب را به ثمر برسانیم و تمام این مسائل و کارها به خاطر این بود که گروهها و کادرهای سازمان انقلابی اعتمادشان بیشتر شود. ایشان که می گویند چرا 12 نفر شهید شد. ایشان در رأس سازمان انقلابی بودند، آنهایی که در سال 55 دستگیر شدند می دانند ایشان در یک موقعیتی قرار داشتند که هر کدام از اعضای گروه که اطلاع و گزارشی از سایر افراد گروه پیدا می کردند به سیروس می دادند و سیروس هم مستقیماً اینها را یا به ناصری می داد یا به رسولی و تمام اینها فتوکپی شده روی پرونده افراد بود و حالا هم در ساواک است. شما که اول فرمودید ادعای من است، ادعای من نیست اطلاعات ساواک است. تمامش در ساواک وجود دارد. هر کس معترض است می تواند به مقامات مسئول مراجعه کرده پرونده اش را از ساواک بکشند بیرون. تمام سازمان هایی که در ایران فعالیت می کردند، در ساواک دارای پرونده بودند. هر فرد که فعالیت می کرد و فعالیتش مورد شناسایی بوده در ساواک دارای پرونده بود. برای نمونه سازمان چریک های فدایی خلق دارای پرونده ای بوده در داخل ایران، دارای پرونده ای بوده در خارج ایران و تازه من یک نامه اش را می دانم از کجا معلوم که ده ها نامه دیگر به دست آمده باشد و من اطلاع نداشته باشم. حال یا سازمان انقلابی یا سایر مسائل دیگر.
مثلاً سازمان انقلابی می رود به کوبا با اسامی مستعار. من همینجا آقای گودرز برومند را دیدم، ایشان به اسم مستعار سیلیو یا خیلو در کوبا به اتفاق برادرشان دوره دیده بودند و در همان زمان که برادرش دستگیر شد ایشان پزشک بودند در گرگان و رفتند و من خوب یادم است روزی که می خواست از ایران خارج شود من به طور اتفاقی در فرودگاه بودم، اطلاعات من به خاطر حافظه قوی است که همه در خاطرم مانده ولی سوابق ساواک موجود است، من با هیچ گروه و دسته ای هیچ خصومت و دشمنی ندارم. آن موقع هم نداشتم، ولی این واقعیتی است که وجود دارد و اطلاعاتی است که در ساواک است. من مطالعه کردم و خواندم و اگر لازم نباشد نمی گویم خودشان سئوال می کنند من مجبورم پاسخ دهم.
پرسش بعدی رئیس دادگاه از متهم این بود:
س - قضیه اینکه آیا معامله ای که سیروس با شما انجام داد و با اعمالی که بعداً انجام داد چی بوده را اگر می شود توضیح بدهید.
ج - چه عملی سیروس انجام داد؟ چرا عملش را روشن نمی کنید، سیروس نقش یک آدم به ظاهر انقلابی را بازی می کرده و در داخل او دروغ بوده به خاطر این که اگر می خواست آنجا هم نقشی بازی نکند کسی به او اعتماد نمی کرد چه اعمالی سیروس انجام داد، غیر از آنکه او در رأس کار قرار داشت و کلیه اطلاعاتی که افراد سازمان به او می دادند عینا می داد. ایشان را در همان زمانی که دستگیر کردند، سایر اعضای گروه را هم دستگیر کردند. ایشان را آوردند در داخل کمیته مشترک در بغل اطاق رسولی فرش انداختند یخچال گذاشتند، تلویزیون گذاشتند، ایشان را نگه می داشتند. اسم مستعارش را هم یک عده به نام کریم یا کریمی می شناختند و یک عده ای هم به نام بیژن افشار و همه می گفتند این بیژن افشار و کریمی چیه حتی بچه ها و بازجوها که این عمل را انجام می دادند نمی دانستند کی هست و کی نیست و می گفتند یک عدد اسلحه از طرف ناصری به او داده شده بود و اسلحه را داده بودند برای حفاظت شخص خودش. چند بار تلفن کرده بود من اتفاقی توی اتاق ناصری بودم، تلفن را برداشتم گفت من با دکتر کار دارم. گفتم ایشان نیستند منظور دکتر عضدی بود که دکتر نبود (توی ساواک از این دکتر مهندس ها فراوان بودند)، گفتم نیست، صدای مرا شناخت گفت اگر آمد بگو به من تلفن بزند، پس جایی بوده که ارتباط دو جانبه بوده و می توانستند تماس بگیرند. من بارها شاهد بودم چون رسولی امور تماس را به عهده داشت ناصری می گفت برو عباس آباد ببینش. چون یک روز رسولی را اتفاقی طرف فرح شمالی دیدم، حدس زدم باید خانه ی امنی در همین حوالی باشد که رسولی میاد و اینجا را می بیند و مسأله دیگر اینکه چرا باید به رسولی یک کار مجزا بدهند؟ رسولی یک کارمند عادی بود فقط شاید بیشتر از دیگران سرسپردگی داشت، نسبت به ناصری حرف شنوی داشت حتی خبرچینی می کرد. بین خود ما خبرچینی می کرد. فرض کنید می گفت امروز مثلاً آرش دیرآمد، آرش فلانی را درست نزد. از این صحبت ها می کردند و مرتب می خواستند و می گفتند نکند تو با زندانی وابستگی داری یا سفارشی شده یا پولی گرفتی یا نظر خاصی دارد. جو حاکم بر کمیته اینطور بود، رسولی را به ]این گونه[ کارها تخصیص داده بودند. خیلی افراد که به طور مظنون در خیابان ها دستگیر می شدند بعداً به این سازمان انقلابی خورده می شد آزاد شدند. اسامی شان الآن در خاطرم نیست. سیروس نقش یک فرد را بازی می کرد. در جریان خانه در سی متری دوازده نفر را گرفتند که من فکر نمی کنم 12 نفر باشد 8 نفر شاید باشد یا 9 نفر بعداً اضافه شدند و قسمتهای دیگر که ارتباط داشتند، اینها که از ماجرا اطلاعی نداشتند، اینها فکر می کردند در یک سازمانی بر اساس ایده و عقیده خودشان دارند فعالیت می کنند و بنابر این وقتی خانه محاصره شد گفتند گویا دست به خودکشی زده اند.
9—فتانت، فتنه ای سی و چند ساله. اصل این مطلب ابتدا در سایت www.goftogoo.net چاپ وسپس توسط سایت های زیر نبز منتشر شدند. مطلب (1) جمعه 4 اردیبهشت 1388 برابر با 24 فوریه 2009.       http://www.alfabetmaxima.com
هم چنین: فتانت، فتنه ای سی وچند ساله (2) 4اردیبهشت 1388 برابر با 24 فوریه 2009درسایت اینترنتی:                                   
www.pezhvakeiran.com
همچنین: "این امیر حسین فتانت همان شکارچی دانشیان وگلسرخی نیست؟ " عباس منصوریان، 22دیماه 1386 برابر با دوم ژانویه 2008 در سایت انترنتی:                                                                                                                           
www.alfabetmaxima.com
10-چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، ص76و77، از انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، بهار 1380. تاریخ5/11/1354.
سند زیر برگرفته از کتاب فوق توسط آقای بهروز خلیق در اختیار این بررسی قرارگرفته است.
"شهادت یکی از کارمندان ساواک و کشته شدن یکی از خرابکاران :
گزارش یکی از منابع اطلاعاتی ساواک حاکی بود فتحعلی پناهیان برادرزاده محمد پناهیان ژنرال قلابی فرقه دموکرات که عضو گروه خرابکاران به اصطلاح چریکهای فدایی خلق می باشد و مدتی در فلسطین دوره چریکی طی می نموده است، در یکی از ملاقاتها از او برای عضویت در گروه دعوت نموده است، پس از چند جلسه که منبع مذکور با فتحعلی پناهیان تماس حاصل نموده، این نتیجه حاصل شد که نامبرده فرد ورزیده ای است و تعقیب و مراقبت از وی به منظور شناسایی سایر عناصر مرتبط با او بی نتیجه بوده و امکان دارد به منبع ظنین و عملیات به نتیجه مطلوب نرسد. لذا تصمیم گرفته شد در اولین تماس بعدی در موقع ملاقات دستگیر شود. روز 2/11/54 منبع اطلاع داد که فتحعلی پناهیان با او تماس تلفنی گرفته و قرار گذاشته است در ساعت0800 روز جمعه3/11/54 در یکی از کوچه های فرعی فرح اباد ژاله با او ملاقات نماید. برای دستگیری فرد مذکور 2 اکیپ از مامورین ساواک به محل اعزام و هنگامی که پناهیان در محل حاضر و با منبع تماس برقرار و سرگرم گفتگو بوده، ماموران در صدد دستگیری وی بر می آیند ولی نامبرده که خود را در خطر می بیند شروع به تیر اندازی به طرف مامورین نموده و در نتیجه یکی از کارمندان ساواک به نام پرویز خدایاری مورد اصابت سه گلوله و کارمند دیگر مورد اصابت یک گلوله واقع و با تیراندازی متقابل  سایر ماموران فتحعلی پناهیان که به شدت مقاومت می نمود کشته شد. دو نفر کارمندان ساواک بلافاصله به بیمارستان نیروی هوایی شاهنشاهی که در حوالی محل حادثه قرار داشت منتقل ولی پرویز خدایاری پس از نیم ساعت فوت و کارمند دیگر که از ناحیه سینه مجروح شده مورد معالجه واقع و حال وی رضایت بخش می باشد.
از فتحعلی پناهیان یک قبضه اسلحه با 14 تیر و  سه خشاب و یک نارنجک جنگی و یک کپسول مواد سمی به دست آمده است.
ارزیابی خبر:
خبر صحت دارد.
اقدامات انجام شده:
مراتب به نخست وزیری اعلام شده است .
 این کپسول را به گیو بدهید معین نماید سم آن چیست و ضد سم را معلوم نماید
تیمسار ودیعی اقدام شود "
ثابتی 5/11/54  
11- آلبرت سهرابیان، خاطرات زندان، سالهای 50، برگی از جنبش کارگری کمونیستی،
"محمد کتابچی آموزگاری بود که در جریان چندین دستگیری .... به زندان افتاده بود. در خاطرم نمانده که او به کدام گروه و یا سازمان تعلق داشت. به هر حال او به سه یا چهار سال زندان محکوم شد. برای مدتی او را به کمیته مشترک شهربانی- ساواک بردند. کتابچی پس‌از بازگشت از کمیته مشترک فاقد آن شور و شوق سابق و بسیار پژمرده شده بود. پس‌از مدتی حرفهای نامربوط و بی‌مفهوم می‌زد و بعداً هم شروع کرد به کندن موهای بدنش‌. در باره کتابچی گفته می‌شد که او موجب دستگیری عده‌ای از مبارزان و محاکمه شدن عده‌ای از آنها شده است"                                                                  
12- چریکهای فدایی خلق از کنشهای اولیه تا انقلاب بهمن، ص 754.   *نظریه نویسنده کتاب.
13- همان، ص 722.  *نظریه نویسنده کتاب.
14- همان، ص 772 و773.  *نظریه نویسنده کتاب.   
15-همان،  ص 772 و773.  * نظریه نویسنده کتاب.
16-همان، ص 722.  *نظریه نویسنده کتاب.
17-همان، ص681 کتاب.  *روایت و خلاصه برداری نویسنده کتاب از اسناد ساواک.سند ماخذ روایت  نامشخص است.
18-همان، " ص 681.  *روایت وخلاصه برداری نویسنده کتاب از اسناد ساواک.  سند ماخذ روایت  نامشخص است.
19-همان،" ص 753-754. * نظریه نویسنده کتاب.
20-همان،  ص 691.  *نظریه نویسنده کتاب.
21-همان، ص 772 و 773 کتاب.  *نظریه نویسنده کتاب.
22-همان، ص 829.  *نظریه نویسنده کتاب.
23-همان، ص666 -765 مریم شاهی، اسناد بایگانی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، پرونده شماره 74140، گزارش عملیاتی ساواک.  *روایت نویسنده از اسنادساواک.
24-همان، ص 826.  * نظر نویسنده و احیانا سندی از ساواک با رفرنس نامعلوم.
25و26و27- همان، ص828.   *رفرنس نامعلوم.
28-همان، ص 772 و773.  * نظریه نویسنده کتاب.
29- سایت انترنتی کیهان،چهارشنبه 18 مهر 1386 - 28 رمضان 1428 - 10 اکتبر 2007 - سال شصت و چهارم -شماره 18920
به قلم: قاسم حسن پور، سومین و چهارمین جلسه دادگاه، "ماجرای ازدواجهای تشکیلاتی " سومین و چهارمین جلسه دادگاه بهمن نادری پور ملقب به تهرانی در تاریخ 27/3/1358"، بخشی از دفاعیات تهرانی:
"...در مورد معاونت در قتل بلوریان، تهرانی گفت : باید به استحضار برسانم که چون من اعتراف داوطلبانه نموده ام، بنابراین از خیلی از عملیات منجر به شهادت مجاهدان و مبارزان به عنوان مطلع اطلاعات خود را تقدیم داشته ام. شهادت محمود عزیزی بلوریان درخانه ای واقع در دولت آباد کرج نیز از جمله این اطلاعات بوده است که چگونگی آن را به اطلاع اعضاء محترم دادگاه می رسانم.
در اوائل سال 54 یکی از منابع یا خبرچین های ساواک کرج موتورسواری را در حال پخش اعلامیه سازمان چریکهای فدایی خلق دیده و یا اینکه هنگام عبور موتورسوار مذکور مقداری اعلامیه از موتور او به زمین ریخته شده. به هرحال این خبرچین موتورسوار را تعقیب و منزل وی را در دولت آباد نزدیک راه آهن شناسائی و مراتب را به ساواک کرج، و ساواک کرج به ساواک تهران و سپس به اداره کل سوم و سرانجام به کمیته مشترک ضد خرابکاری به صورت تلگرام ابلاغ و دستور داده شده بود. چند اکیپ برای شناسایی و انجام عملیات به کرج رفته و خود را به ساواک کرج معرفی کرده تا با سایر کارمندان ساواک اقدامات لازم را به عمل بیاورند. چهار اکیپ منظم از واحد اجرائی کمیته مشترک به سوی کرج حرکت کرد و بعداً چند اکیپ دیگر نیز برای کمک به آنها فرستاده شد.
واحد اجرایی کمیته که به وسیله بی سیم در تماس بود خبرداد خانه مورد نظر در محاصره و در جریان درگیری مسلحانه بین افراد اکیپ و ساکنین منزل که یک دختر یا زن که مسلح و مشغول آوردن آب به منزل بود دستگیر و سه نفر از آنها کشته و یکی از مأمورین نیز کشته شده اند. درباره این دختر بگویم که این دختر، اعظم السادات روحی آهنگران، رفته بود آب بیاورد. مأموران که رفته بودند تحقیق کنند خود مردم این دختر را نشان داده و گفته بودند این خانمی هست که اینجا رفت و آمد می کند، آنگاه همه اجساد به ساواک کرج برده شد و متهم دستگیر شده در ساواک کرج نگهداری شد. ضمناً گزارش دادند که در داخل منزل مدارک زیادی وجود دارد. سرتیپ وحیدی سرپرست کمیته مشترک به من دستور داد برای بررسی مدارک و شناسایی هویت اجساد به کرج بروم. من به اتفاق یک اکیپ به کرج رفتم و معلوم شد، زن دستگیر شده اعظم السادات روحی آهنگران بوده و هویت یکی از اجساد به نام مارتیک غازاریان شناسایی شد، اما دو جسد دیگر را نتوانستیم شناسایی کنیم. دفترچه ای در کمیته مشترک وجود داشت که مشخصات تمام افرادی که در سازمانهای مخفی فعالیت می کردند و شناخته یا متواری شده بودند در همین دفترچه با عکس و مشخصات و مرامهای ایدئولوژیکی نقل شده بود و چندتایی در اختیار بازپرسان بود. در حدود ساعت 4 - 5 بعد از ظهر در منزل تیمی واقع در قریه دولت آباد رفته و مشغول بررسی مدارک شدیم. در داخل خانه های فدایی خلق تمام مدارک طبقه بندی شده بود و دستور سازمانی آنها چنین بود که به محض اینکه منزل در محاصره قرار می گرفت مدارک باید از بین می رفت و این مدارک شامل شناسنامه، تحقیقات و نشریات ایدئولوژی بود و معمولاً داخل پیتهایی می گذاشتند و بنزین یا نفتی در کنار آن می گذاشتند و به محض این که منزل در محاصره قرار می گرفت با آتش زدن، مدارک را از بین می بردند. خیلی از افرادی که در حال حاضر ممکن است ناشناس مرده باشند از این قبیل بوده و خود ساواک هم نتوانسته است هویتشان را به دست بیاورد.
تهرانی در قسمتی دیگر از سخنانش گفت: من به پدر و مادرها می گویم تنها ساواک نبوده که افراد را می گرفته و از بین می برده. در داخل همین گروهها هم اختلافاتی به وجود آمده. مثلاً یکی خواسته خارج شود او را کشتند و در بیابان دفن کردند. تهرانی در بیان این مطالب هیجان زده و دچار احساسات شده بود که رئیس دادگاه او را به آرامش دعوت کرد.
در حدود ساعت 5 یا 4 به خانه تیمی واقع در قریه دولت آباد جهت بررسی مدارک رفتم. در داخل خانه تیمی مقداری شناسنامه و اوراق سوخته شده جمع آوری و در این موقع صدای انفجاری از خارج منزل مرا متوجه خود کرد. از منزل بیرون آمده و زنی را که در حال پرتاب نارنجک به سوی مأموران بود مشاهده کردم که توسط یک پاسبان، مورد اصابت گلوله واقع و نارنجک از دست او رها و منفجر شد که منجر به شهادت وی گردید. جنازه این شهید را نیز که بعداً معلوم شد نزهت السادات روحی آهنگران بوده با سایر جنازه ها به سردخانه بیمارستان شهربانی بردند و ما هم به تهران آمدیم. در بررسی مدارک معلوم شد که هویت اجساد محمد عزیزی بلوریان، دانشجوی دانشگاه صنعتی و یدالله زارع که قبلاً سابقه زندانی داشت، می باشند..."
30-ازگزارش یک از فعالان مجاهدین خلق که توسط  آقای مهدی سامع در اختیار این بررسی قرارگرفته است. این گزارش در این جا قدری خلاصه شده است.                   
 "در  باره فداییان شهید ، سلیمان پیوسته و حسن  پیوسته..."                                                                                     
سلیمان پیوسته در روستای حاجی محله (از توابع شهر نکا در استان مازندران)  در یک خانواده  کشاورز به دنیا آمد.                     
فقط می دانم از همان دوران دبیرستان شور دیگری در سر داشت و در روستا به  روشن کردن جوانان می پرداخت و آنها را در مقابل ارباب ده (فردی به نام داود فرهادی که در ضمن داماد او هم بود ) به مقاومت تشویق می کرد و سنتهای حاکم بر جامعه را ظالمانه می دانست. کار آقای فرهادی کنترل حرکات او  و گزارش دادن به ساواک و  راه انداختن مراسم برای شاه و ... بود.                   
سلیمان بارها در دبیرستان (دبیرستان سعدی ساری) با معلمان و ناظم دبیرستان که ساواکی بودند درگیر شده بود. وی بعد از دیپلم برای ادامه تحصیل به تهران می رود و در تهران بچه هایی که به دیدارش می رفتند را در جریان امور سیاسی قرار می داد؛ و آنها همان حرفها را به دیگران منتقل می کردند و سعی می کردند بر علیه سنتهای عقب افتاده و ظالمانه اقدام کنند که در این مورد می توان پایین کشیدن پرچم مدرسه و همچنین عکسهای شاه از کلاسها توسط دایی ام حسن اشاره کرد. و نکته این که آنها می گفتند  زمین مال کسی است که رویش کار می کند نه مال ارباب بنابراین کسی که روی زمین زحمتی نمی کشد و فقط حاصلش به جیبش می رود حقی روی زمین ندار ؛  از دیگر کارها روشنگری در مورد این که  مثلا روز اول عید مردم می بایست اول نزد ارباب می رفتند بعد نزد پدر یا پدر بزرگ و خویشان؛ هر کس که ازدواج می کرد روز بعد از عروسی به جای رفتن به نزد پدر و مادرش؛  داماد و عروس می بایست اول  به نزد او می رفتند که در تمام این موارد موفق شدند به مرور زمان جلوی این کار را بگیرند که تمام این کارها خشم او را بر می انگیخت  و در اولین فرصت آنها را به پاسگاه می کشانید.                                  
کلاس چهارم بودم که سلیمان دستگیر شد که این خبر خیلی در منطقه ما صدا کرد چون که آن زمان ضد حکومت بودن و چریک بودن یک حالت خاصی داشت و اکثرا به چریک احترام می گذاشتند.  محکومیت سلیمان اواخر سال 53 تمام شد و او به روستایمان امد. با آمدن او شور دیگری بر پا شد و من که آن موقع کلاس اول راهنمایی بودم می دیدم که چگونه دسته دسته جوانان از روستاهای اطراف برای دیدن او می آمدند و او تا آنجا که ممکن بود به روشنگریش ادامه می داد و همیشه در جای مشخصی در اتاق می نشست و در اطرافش کتابهای زیادی بود و من هم صفا می کردم  البته از حرفهایی که می زدند زیاد متوجه نمی شدم همینقدر که شاه بد است و...          
افراد فامیل خیلی تلاش کردند تا او را از بازگشت مجدد به تهران باز دارند  و همین جا بماند و تشکیل خانواده بدهد  ولی از آن جایی که او در زندان با یک دنیای دیگری مواجه شده بود؛ و  گمشده خودش را پیدا کرده بود  برای وصل مجدد روز شماری می کرد.  هیچ وقت آن چهره کوچک و قد کوتاهش از یادم نمی رود یک روز که به ... به نزدش رفته بودم  ... می خواهی اینجا بمانی یا بروی ؟ با خنده ای  که به چهره اش حالت خواستی می داد فقط خندید  و ادامه داد روزی می رسد همین  ... در خیابانها را می افتتد و مرگ بر شاه می گوید. زمانی که در کلاس سوم نظری بودم یکی از معلمینم که از روستای اطراف روستایمان بود به من گفت سلیمان بعد از آزادی از زندان مستقیما نزد من آمد آن چند ساعتی که در نزد من بود صبحتهایی کرد که با سلیمان قبل از زندان اصلا قابل مقایسه نبود او دیگر از ارباب ده اقای فرهادی نمی گفت حتی شاه را هم هیچ کاره می دانست از امپریالیسم و سرمایه داری جهانی و غیره صبحت می کرد و همه اینها نشان می داد که او  سلیمان دیگری شده بود و این که شاه می گفت زندان برای اینها مثل دانشگاه است درست است.
فکر می کنم بعد از شهادت فدایی خلق بیژن جزنی بود که او برای ادامه مبارزه راهی تهران شد این بار برادرش به نام حسین را هم با خودش برد در آنجا رهگذر (متاسفانه اسم کوچکش را به خاطر ندارم و قبل از سلیمان به شهادت رسید) را دید و 3 نفری یک گروه کوچکی تشکیل می دهند و هدفشان وصل شدن مجدد به سازمان فدایی خلق بود. آن طوری که بعدها حسین برایمان تعریف کرد اولین عملیاتشان خلع سلاح نمودن یک پاسبان که نگهبان منزل یکی از وابستگان دستگاه شاه بود که رهگذر با موتور سر خیابان منتظرشان بود.  سلیمان و حسین پاسبان را خلع سلاح می کنند که موقع فرار کارد از دست سلیمان می افتد و از آنجایی که دیگر فرصتی نبود بدون این که کارد را بردارند سوار موتور شده و از محل دور می شوند که از این زمان سلیمان به زندگی مخفی رو می آورد. تا این که  روزی در خانه تیمی  مواد منفجره در دستهای حسین منفجر شده که باعث سوخته شدن دستها و قسمتی از صورت او می شود  که این امر باعث می شود بعد از کمی بهبودی حسین زندگی چریکی را رها کرده و مچددا به روستا بر گردد تا این که سلیمان بعد از مدتها مخفیانه به روستا آمده  وب ه دیدار  خانواده  می رود؛ باز به گفته حسین ترس او را برداشته بود چون که او خیانت کرده بود و یک روز صبح زود که همه در خواب بودند یواشکی خانه را ترک می کند. او انتظار داشت از طرف سلیمان مورد تنبیه  قرار بگیرد که این طوری نشد و تا آن زمان هم حسین تشکیل خانواده داده بود. خلاصه این اولین دیدار سلیمان بود و از آنجایی که محل ماموریت اش به استان مازندران تغییر پیدا کرده بود او بارها این کار را تکرار کرد و در این مرحله دیگر نفر رابطش حسین نبود بلکه برادر کوچکترش علی بود که حالا دیگر بزرگ شده بود سلیمان در این دیدارها انها را در جریان مسایل سیاسی و غیره قرار می داد و برای تهیه گزارش از سرمایه داران و فئودالهای منطقه یا  کارگران  کارخانه ها و کوره پز خانه ها به علی ماموریت می داد و قرار بعدی را با او می گذاشت و علی هم کلیه گزارشها را به او منتقل می کرد و او نکاتی را که باید به دیگران بگوید به او می گفت این ریل کار تا یک هفته قبل از شهادتش ادامه داشت و در آخرین ملاقات می گوید که برای ماموریتی به کرج  می روم و چند وقتی نیستم به محض برگشت مجدد به شما اطلاع می دهم همچنین در آخرین ملاقات تحولات و جنبشی که در جامعه وجود داشت را توضیح داد.          
از آنجایی که...حسن در پادگان ونک تهران در حال گذراندن خدمت سربازی بود سلیمان برای گرفتن اطلاعات برادرش علی و پسر عمه اش غلام علیدوست را چندین بار برای دریافت اطلاعات به تهران فرستاد.                                                             
از آنجایی که آنها از شمال برای دیدارش می رفتند کسی شک نمی کرد آنها هم بعد از گرفتن اطلاعات لازم  مجددا به شمال بر می گشتند؛ تا اینکه در عید سال 57 یکی از دوستان ... به منزلمان آمد و گفت حال حسن خوب است فقط او را برای بازجویی به ضد اطلاعات ارتش بردند و یک عکس سلیمان را به او نشان  دادن که او گفت او را نمی شناسم و آخرین بار وقتی از زندان آزاد شد او را دیدم و حالا اگر ببینم او را نمی شناسم و از او 2 عدد عکس خواستند که به من گفت به شما بگویم چکار کند بعد از مشورت ...با ... گفتن به حسن بگو عکس را بدهد وگرنه آنها بیشتر شک می کنند و به همین دلیل به (حسن) مرخصی ندادن که عید برای دیدار خانواده اش بیاید.                                                                                                                                             
 روز 2 خرداد هیچ وقت از یادم نمی رود و یک  روز فراموش نشدنی در زندگی من می باشد. صبح برای رفتن به دبیرستان طبق معمول  همیشگی  از جلوی کیوسک روزنامه فروشی عبور کردم یک مکث کوچکی کرده و تیتر درشت روزنامه کیهان «دو تروریست در درگیری با ماموران کشته شدند» نظرم را جلب کرد خیلی سریع تیتر را خواندم و به راه خودم ادامه دادم چند قدمی دور نشده بودم که در جایم میخکوب شدم سریع به عقب برگشته و اسامی را خواندم اسامی شهدای فدایی عبارت بود از «سلیمان پیوسته و رفعت معماران بنام» مثل برق گرفته ها در جایم میخکوب شدم شروع کردم به گریه کردن مرد روزنامه فروش مات و مبهوت به من می نگریست و می پرسید چه شده؟  مغازه داران دیگر که خانواده ما را می شناختند و از موضوع با خبر شده بودند سریع یک روزنامه به من دادند من سریع با همان حالت گریه به منزل مراجعه کردم .... از دیدن من تعجب کرد اول فکر کرد زمین خوردم پرسید چرا مدرسه نرفتی؟ چرا گریه می کنی؟ روزنامه را نشان دادم و برایش خواندم حالا شده بودیم دو نفر من و.... ؛ من گریه می کردم او  همزمان با گریه کردن  موری می کرد ( موری در زبان مازندرانی یعنی آنچه در همان حال گریه در وصف حال عزیز از دست رفته بیان می کنند) تا این که به من گفت برو سریع ... را خبر کن من هم براه افتادم در خیابانهای شهر که او را پیدا کنم بالاخره ... را پیدا کردم و موضوع را برایش تعریف کردم سریع خودمان را به منزل رساندیم ... روزنامه را خواند و شروع کرد به گریه ؛ بعد با همدیگر به سمت روستای حاجی محله حرکت کردیم و خبر را به اطلاع داماد سلیمان رساندیم.               
فردای آنروز ماموران به منزل پدر سلیمان...  مراجعه نموده و گفتن هرگونه عزاداری و گرفتن مراسم در مسجد ممنوع می باشد و قرار دادن عکس هم در جلوی درب ورودی ممنوع می باشد  همچنین هیچ گونه شعاری داده نمی شود و دو نفر مامور تا چندین روز  جلوی درب ورودی ایستادند...گفت نمی شود ما باید وارد منزل شویم که بعد از گفتگو با ماموران اقوام و آشناییان وارد منزل شده و دسته دسته از روستاهای اطراف برای گفتن تسلیت مراجعه می کردند.                                                                 
بعد از گذشت حدود 1 الی 2 هفته خبر رسید که ...حسن کشته شده و برای تحویل جنازه اش به پادگان ونک مراجعه شود دنیا شکل دیگری پیدا کرده بود برای ما مشخص بود که در رابطه با سلیمان این اتفاق افتاده هر چند که از چگونگی گشته شدنش اطلاع دقیقی نداریم ولی آنچه مسلم بود در این رایطه بود و بعدا فهمیدیم با امپول هوا او را کشتن. بعد از چند روز جنازه او را آوردند نمی دانم چند هزار نفر آمده بودند که در همان تشیع جنازه ...شعار مرگ بر شاه طنین افکند. روزها  سپری می شد تا ما به 22 بهمن 1357 رسیدیم دیگر شاه  سرنگون شده بود.یکی از روزهای بارانی سال 58 من به اتفاق ... محمد و حسین مشغول قدم زدن در روستا بودیم که فردی به نام جواهری ...و در زمان شاه کارمند دادگستری  و در حکومت جدید در دادگاه انقلاب کار می کرد حسین را صدا زد و با او چند دقیقه ای صبحت کرد موقعی که حسین به نزد ما بر گشت سخت بر افروخته بود و ناراحت علت را از او جویا شدیم او برایمان توضیح داد که جواهری گفته امروز  موقع نهار در دادگاه انقلاب ساری یکی از مسولان که از تهران آمده بود ( این فرد در زتدان شاه  سلیمان را می شناخت)  از او می پرسد  اهل کدام روستا است او هم جواب می دهد روستای حاجی محله آن فرد سوال می کند آیا سلیمان پیوسته را می شناسد او می گوید بله و با هم نسبتی هم داریم آن فرد او را به اتاق کارش می برد و پرونده  پر حجمی را نشان  می دهد که ساواک استان مازندران برای او تشکیل داده بود که پر از عکسهای سلیمان با افراد مختلف و همچنین با برادرش علی در سر قرارهای مختلف بود و گزارشهای مختلف که همگی از طرف پسر عمه سلیمان یعنی نا رفیق خائن «غلام ع» کارگر کوره پزخانه ها  که  به ساواک داده بود و ساواک را در جریان کلیه قرارها و فعالیتهای سلیمان قرار می داد و همچنین کلیه دیدارهایش به اتفاق علی با...حسن(حاجی محله) در تهران را گزارش داده  و این که از او چه سوالاتی در مورد پادگان شده و چه اطلاعاتی از او خواسته شده  است و جواهری از آنها خواسته فردا به دادگاه انقلاب ساری مراجعه نمایند. ما بلافاصله به منزل نا رفیق مراجعه کرده و موضوع را اطلاع داده  و او گفت اصلا این حرف درست نیست من فقط در حزب رستاخیز اسم نوشتم آنهم سلیمان به من گفت این کار را انجام بدهم و احتمال داد  که حزب الاهیها می خواهند ما را خراب کنند. خلاصه فردا ... محمد و علی و حسین برادران سلیمان به دادگاه انقلاب ساری مراجعه نموده و به اتاق همان فرد راهنمایی می شوند و او هم پرونده را به آنها نشان می دهد که علی بعد از دیدن این همه عکس در قرارهای مختلف می فهمد که کار او می باشد چون که تمام فعالیتها و کارها را سلیمان از آنها خواسته بود را گزارش کرد که ساواک از تعقیب سلیمان به خانه های تیمی آنها در شهرهای دیگر استان دست پیدا کرده بود حتی شهرهایی که در نقاط دیگر کشور برای ماموریت می رفت را گزارش کرده بود و ساواک قدم به قدم او را تحت نظر داشت در صورتی که هیچکس حتی سلیمان متوجه این تعقیب و مراقبت نشد. از آنجایی که هر کاری را علی به اتفاق این نا رفیق انجام می داد و علی هم همه اطلاعات را به او منتقل می کرد و گزارشهایی از ساواک استان مازندران به ضد اطلاعات پادگان ونک بود که آنها را در جریان امور قرار داده  خواستند که ...را هم تحت نطر داشته باشند و در گزارششان از ... به عنوان هوادار چریکهای فدایی یاد می کند. آنقدر به او اطمینان داشتند که در ملاقاتهایی که سلیمان با خانواده اش داشت حضور داشت  و دیگر در سازمان معروف شده بود و هر کس که از شهرهای دیگر برای دیدار می آمد اول سراغ «رفیق غلام» را می گرفت چون که سلیمان از او خیلی تعریف کرده بود و به عنوان یک کارگر خیلی مهم بود که هوادار سازمان بود ولی غافل از این که این نا رفیق چه خیانتکار و لقمه حرامی می باشد.
نکته دیگر این که ما اصلا فکرش را نمی کردیم که کار او باشد همه ما فکر می کردیم که داماد سلیمان عامل این کار می باشد ولی اینطور نبود طبق استاد موجود در درجه اول این کار را فرهادی انجام می داد بعد پسرش و در مرحله بعد این کار به این خیانتکار  سپرده می شود؛ حالا چگونه و به چه شیوه ایی دقیقا نمی دانم حتی این خیانتکار در گزارش آخرش که حضوری هم بود تا گزارش رفتن سلیمان به کرج را بدهد  می گوید کاری به سلیمان نداشته باشید که ساواکیها می گویند ما قصد کشتن او را نداریم فقط او را می خواهیم تحت کنترل داسته باشیم و باید بگویم این نامرد کلیه گزارشهای خودش را مستقیما  به پورجوان فرمانده عملیات ساواک استان مازندران می داد.                                                                                                                                   
آن فرد به آنها می گوید می توانید شکایت کنید که انها این کار را انجام می دهند و «غلام ع» دستگیر می شود و در روستا سرو صدای عجیبی بر پا می شود ؛ که متاسفانه بعد از 3 الی 4 ماه در زندان بودن او آزاد می شود که این امر موجب خشم .... شده و گفت حالا که آنها اقدامی نمی کنند ما باید خودمان این کار را انجام دهیم.... کمتر از اعدام راضی نبود و روزها به روستا می رفت تا او را به سزایش برساند به همین خاطر روزها اصلا بیرون نمی آمد و در خانه مخفی بود و حتی یک روز موقعی که می خواست منزل خواهرش برود مورد حمله یکی از ... قرار گرفت که توانست جان سالم بدر برد نه تنها او بلکه همسرش ؛ پدرش و مادرش هم مورد حمله قرار می گرفتند تا اینکه... این کار را منع کرد... همچنان تلاش می کرد مجددا حکم دستگیری او را به دست آورد آخر خیلی سخت بود حضور او را در روستا تحمل بکند با اینکه ما در شهر زندگی می کردیم؛ می گفت فردی که جان 3 نفر را گرفته جایش در قبر است؛ از 2 خرداد 57 تا 22 بهمن حدود 8 ماه باقی مانده بود و فقط 3 ماه به اتمام خدمت سربازی ... مانده بود. و این خائن اصلا سعی نکرد در این مدت به شکلی بچه ها را در جریان قرار دهد.هر روز ...به ساری می رفت یا نزد سعیدی رییس دادگهای ضد انقلاب می رفت یا نزد جمعه ای دادستان ضد انقلاب ساری  یا نزد  شاهرخی حاکم ضد  شرع  استان مازندران یا توکلی نماینده  وقت مجلس که بلاخره تلاشهایش نتیجه داد و توانست حکم بازداشت او را دریافت کند هر چند که در این تلاشها تنها بود و متاسفانه از طرف ... ( برادران سلیمان) هیچ حمایتی نشد  و آنها با این مسله خیلی پاسیو برخورد کردند ؛ که ... از این کار آنها همیشه به تلخی یاد می کرد و ... این نا رفیق مجددا دستگیر شد و تا روز دادگاهی اش در زندان بود و روز دادگاهی اش ....حکم اعدام خواست حاکم شرع گفت این فرد خودش این افراد را نکشته فقط لو داده؛  دقیقا نمیدانم ولی فکر کنم  3 الی 4 سال  زندان  و پرداخت جریمه نقدی محکوم شد و بعد از گذراندن محکومیتش از زندان آزاد شد ولی تا آنجا که من یادم می آید از ترس... روزگار خوشی نداشت. در دوران خمینی هم خانواده ما روزگار خوشی نداشتتند مذهبیها به هر بهانه ایی سعی می کردند مشکل ایجاد کنند که یک بار منجر  به درگیری شد که در این بین .... زخمی می شود ... پدر و مادر سلیمان در این سالها فوت نمودند. امیدوارم توانسته باشم گوشه ای از آنچه که اتفاق افتاده بود را برای شما بیان نمایم...                                                                                              
31-همان، ص 711، صبا بیژن زاده، اسناد بایگانی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، پرونده شماره 117551 ، نامه ساواک تهران 20 ه 11، به مدیریت کل اداره سوم 311، به شماره 14179/20 ه 11، مورخ 3/6/1354 .                                      
32-همان، ص711. *نظریه نویسنده کتاب. 
33-همان، ص713 ،صبا بیژن زاده، اسناد بایگانی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، گزارش از 20 ه به 311، شماره 18240/20 ه 11، مورخ 12/11/55، منبع 11879.   * خلاصه شده سند ساواک توسط نویسنده.
34-همان، ص 713. *خلاصه برداری نویسنده از گزارش ساواک.
35-. همان، ص 713. صبا بیژن زاده ، همان.
36-همان، ص 714، صبا بیژن زاده، اسناد بایگانی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، پرونده شماره 117551 ، نامه ساواک تهران 20 ه 11، به مدیریت کل اداره سوم 311، به شماره 14179/20 ه 11، مورخ 27/11/35(1355).    *خلاصه شده سند ساواک توسط نویسنده کتاب.
37-همان، ص715. صبا بیژن زاده اسناد بایگانی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ...
38-همان،ص 787.
39-همان،ص 785-786.
40-همان، ص786.
41-همان، ص787. حسن فرجودی، همان.
42-همان، ص 787. حسن فرجودی، همان.
43-همان، ص 788. حسن فرجودی، همان.
44-همان، ص 788. * نظریه نویسنده.
45-بر گرفته از گزارشی از خانم مهر نوش (ازاعضای مخفی سازمان چریکهای فدایی خلق درآن دوره) که ذر تاریخ 10/3/2009  در اختیار این بررسی قرار گرفت.
46-بر گرفته از گزارشی از آقای طهماسب وزیری . هم چنین آقای قربانعلی عبدالرحیم پور، همین مضمون را درجلسه پالتاکی 30-1-2009 شفاها به اطلاع حاضران رساند و اضافه کرد که حسن فرجودی مسئول ارتباطات شاخه های مختلف سازمان در آن زمان بوده و اطلاعات او درصورت همکاری موثر با ساواک می توانسته به نابودی تعدادی از تیمهای مخفی آن زمان در مشهد و تهران و... منجر شود.
47-  برگرفته از یک گزارش ازخانم فاطی( از اعضای مخفی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران درآن دوره) که در  تاریخ 3/3/2009 در اختیار این بررسی قرار گرفت.
48-توضیح شفاهی تلفنی توسط اقای طهماسب وزیری در پاسخ پرسش من در باره یاد مانده های او در مورد دلیل ضربه کیومرث سنجری. تاریخ پرسش 1/1/2009
49-همان، ص775، محمدرضا هدایتی، از ساواک مشهد به 311-381، شماره 45/9-م مورخ 24/10/55 .
50- خسرو شاکری و "انگشت اتهام"  به سوی چریکهای فدائی خلق نوشته ای از فریبرز سنجری در لینک زیر:
http://www.siahkal.com/index/mid-col/khosro-shakeri-va-angoshte-etaham.htm
همین مطلب در سایت انترنتی عصر نو، 24 ژانویه 2009 ، در پاسخ به اتهاماتی که آقای خسرو شاکری علیه سازمان با استناد به "اسناد ثبت ساواک" طرح کرده،از جمله به نامشخص بودن گور محمدرضا هدایتی اشاره کرده است. اگر بنا را بر صحت "اسناد ثبت ساواک" که مورد استفاده آقای شاکری بوده، بگذاریم در این صورت چگونه می توان به صحت گزارش "شیخان از ساواک مشهد" اعتماد کرد که به روسای خود در تهران اطلاع می دهد:"...ضمنا نامبرده[محمد رضا هدایتی] در گورستان بهشت رضا دفن گردید". 
51-همان، ص774.*روایت نویسنده از اسناد ساواک.
52-همان، ص781و 782، حسن فرجودی، همان.*شاید منظوراز همان، اسناد بایگانی موسسه مطالعات  و پژوهشهای سیاسی، پرونده شماره 107849 باشد که در پاورقی 5 صفحه پیش درص 777 ذکر شده است.
53- برگرفته از گزارشی ازخانم مهر نوش (ازاعضای مخفی سازمان چریکهای فدایی خلق درآن دوره) که در تاریخ 10/3/2009 در اختیار تهیه کننده این بررسی قرار گرفت.
54-همان، ص 681.
55و56- همان، ص681 . *نظریه نویسنده،
57- ما همیشه بر این تصوربوده ایم که وظیفه اصلی تاریخ نویسان ، آشکار کردن زمینه ها و پروسه ها و عوامل وقوع رویدادهای مهم مربوط به گذشته است. اما آقای نادری، با وضوح خاصی به ما می آموزند که وظیفه "تاریخ نگاران امنیتی-اطلاعاتی" پوشاندن و استتار زمینه ها و عوامل تکوین این رویدادها است. این مفهوم "جدید" از تاریخ نگاری البته قبلا توسط ساواک شاه بارها به خدمت گرفته شده بود، اما ارگانهای اطلاعاتی- تبلیغاتی حکومت جمهوری اسلامی در پی گیری بی خدشه این سنت پیشینیان خود، کوشیده اند این روش را هم به سطح جدیدی ارتقا دهند. همین کتاب آقای نادری یکی از ثمرات چنین تلاشی است.  
58-در تماسی که با آقای دکترحسن زهتاب گرفته شد ایشان تائید کردند که قبل از انقلاب با کسی به نام محمد کتابچی که توسط رفیق جانباخته مسرور فرهنگ معرفی شده ، چندین قرار اجرا کرده و مسایلی مشابه آن چه را که در کتاب آمده با او در میان گذاشته اند.ایشان تاکید می کنند که مجموعه اطلاعات داده شده به ساواک در مورد تماسها و ملاقاتها را فرد دیگری غیر از محمد کتابچی نداشته است.
طبق اطلاعات  به دست آمده، محمد کتابچی همشهری و دوست نزدیک  مسرور فرهنگ، دانشجوی  پلی تکنیک بوده، در فعالیتهای صنفی و سیاسی (اوایل دهه 50 )  شرکت داشته است. کتابچی برای تنبیه به سربازی فرستاده شده و مدتی زندانی  بوده است.
بر ما روشن نیست که همکاری کتابچی با ساواک دقیقا از چه زمانی و در چه شرایطی شروع و ادامه یافته است. طبق اطلاعاتی که در اینترنت هم قابل دسترسی است، وی اکنون در آمریکا زندگی می کند.
59-درتماسی که با خانم ملیحه زهتاب گرفته شد، ایشان اظهار داشتند که:
" قرارهایی را با محمد کتابچی از دوستان مسرورفرهنگ (همسر او که در درگیری گرگان در دی ماه 1355 کشته شد) اجرا کرده ام. بعد از انقلاب خواهر مسرور به من مراحعه کرده و گفت شایعاتی علیه محمد کتابچی وجود دارد ولی او که در امریکا است در تماس با خواهرش آن را رد کرده و گفته است می توانید از خانم مسرور بپرسید آیا این طور نبود که من در زمان قطع ارتباطش به او کمک نموده ام و من اظهار کردم این حرف او که به من کمک کرده درست است اما من قضاوت صد در صد در باره او نمی توانم داشته باشم .برداشت من هم این بود که در صورت همکاری او با ساواک بایستی من دستگیر می شدم. بعد از انشار این کتاب من موضوع آن زمان را مجددا از خواهر مسرور پرسیدم و او این بار توضیح بیشتری داده و گفت موضوع شایعات آن بوده که در جریان انقلاب حین جابجایی اسناد ساواک در گیلان برخی ار اسناد به دست هواداران سازمان می افتد که همکاری محمد کتابچی را با ساواک رشت نشان می داده است و در این رابطه هواداران سازمان در آستارا خشم خود راعلیه خانواده و بستگان محمد کتابچی ابراز داشته اند".                                                                                                   
60-همان، ص681. *استنباط نویسنده از اسناد ساواک، است. آدرس اسناد مورد استفاده نویسنده ذکرنشده است.
61-همان، ص 682-683. نویسنده میگوید: "دانسته نیست اولین تماس یوسف قانع پس ازفرار از حادثه گرگان با منوچهر گلپور در چه تاریخی بوده است؟  هم چنین روشن نیست که او به چه نحوی و چه زمان با این فرد[منبع] آشنا شده است؟ آن دو با یک دیگر به قدری صمیمی بودند که دراین ملاقات، یوسف قانع برخلاف تمام موازین زندگی مخفی، اطلاعات مفیدی در اختیار منبع ساواک قرار می دهد..."
62-اما گزارشات محمد کتابچی نشانگر تماس تقریبا همزمان یوسف قانع با او و منوچهر گلپور است و در هیچ کدام از این گزارشها نیز نشانه ای وجود ندارد که موید ادعای نویسنده کتاب مبنی بر معرفی یوسف قانع توسط گلپور به محمد کتابی برای اختفای یوسف قانع بوده باشد.
سندی از مسئول ساواکی محمد کتابچی مدعی می شود که، قانع خشک بیجاری به مدت یک ماه در خانه م.ک مخفی بوده است. 
کل گزارشهای محمد کتابچی از رابطه خود با یوسف قانع 4 قرار ملاقات را شامل می شود ( 30/10/54 ، 11/11/54، 16/11/54 و آخرین آن 28/12/54)، که دو مورد اولی آن در بیرون و دو ملاقات آخری در منزل م.ک صورت می گیرد.
در هیچ یک از این گزارشها نشانه ای از اقامت یوسف قانع در خانه م.ک وجود ندارد. مضاف بر این گزارشها محمد کتابچی به ساواک کم و بیش بر نامناسب بودن شرایط منزل او برای استفاده از آن به عنوان یک مخفیگاه دلالت دارد. ظاهرا یکی از دلایل نامناسب بودن این امکان، اقامت برادر او درآن منزل است و...
 اگر خبر اقامت یک ماهه یوسف قانع در منزل م.ک حقیقت داشته است اسناد آن بنا به دلایلی که بر ما نامعلوم است  در کتاب ارائه نشده اند؟
 اسناد زیر نشان می دهند که یوسف قانع همزمان با گلپور و محمد کتابچی تماس گرفته است (تاکید از ماست) :
-همان، ص682"ساعت 30/14 روز سه شنبه 30 ام دی ماه یوسف قانع خشک بیجاری با منزل آن دوست مشترک تماس گرفته و برای ساعت 15 همان روز در خیابان تاج با وی قرار می گذارد. ".  *ماخذ ذکر نشده ولی احتمالا همان منبع قبلی است
-همان، ص684و" 685چند روز بعد، منوچهر گلپور با دوست خود در خیابان تاج ملاقات می کند و خطاب به او می گوید: «نظر به این که امکان سوء ظن به او کم است، به همین علت می تواند از این پوشش استفاده کرده و برای سازمان چریکهای فدایی خلق یک عضو  مفید آشکار باشد و اضافه نمود لزومی ندارد که کلیه افراد مخفی باشند و سازمان به اعضای آشکار بیشری احتیاج دارد»". 
  کارشناس ساواک در ذیل خبر چنین نظر می دهد:" به نظر می رسد طی چند روز گذشته کسی(به احتمال زیاد یوسف قانع) با گلپور تماس گرفته است. این احتمال به دو علت وجود دارد، یکی شباهت آشکار صحبتهای گلپور با صحبتهایی که قانع با دوست مشرکشان انجام داده و دیگر این که گلپور می خواست بفهماند وضع او با سابق اندکی فرق کرده و... تذکر داده علت منتفی شدن اجاره خانه و لزوم حاضر شدن در قرار ملاقاتهای مورد نظر مرگ مسرور نیست، بلکه مطالب دیگری است که همین امر نشاندهنده ارتباط او با یکی از اعضای چریکهای به اصطلاح فدایی خلق است. مراقبت به وسیله منبع 1585 از گلپور ادامه دارد".     *منبع ؟
-همان، ص690،  گزارش کمیته مشترک ضد خرابکاری به 311. (تاکید از ماست).
به نظر منبع خبر:«منظور یوسف قانع خشک بیجاری از تحویل پروژه وصل شدن به گروه چریکهای به اصطلاح فدایی خلق بوده که طی آن به منوچهر گلپور گفته او نیز به زودی باید مخفی شود و از منوچهر خواسته است که این مطلب را به دوستشان نیز که قانع حدود یکماه در منزل او بوده اطلاع دهد.» "
63-همان، ص 691. *اظهاریه خود نویسنده.
64-همان، ص667. * حدس و گمان و یا روایت نویسنده از اسناد نامشخص.
65-بر گرفته از گزارشی که توسط خانم ملیحه سطوت، آقایان طهماسب وزیری، اکبر عسگر پور، ا.م و ج.ک... در اختیاراین نوشته قرار گرفته است.
66- ص101کتاب "نامداران یا نام آوران؟ایرانی"، نوشته عباس میلانی، از انتشارات دانشگاه سیرا کیوز، متن انگلیسی ص 101. این صفحه توسط حیدر ارسال و در پایان بخش پاورقی آورده شده است. این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نشده است. مشخصات انگلیسی کتاب :
Eminent Presians: V1&2: The men and women who made modern Iran 1920-1979, release date 30/12/2009
مضمون صفحه 101 کتاب به فارسی چنین است  [... بعداز اعلام موجودیت گروه] حکومت شاه بیک جنگ تمام عیار برعلیه آن دست زد. [حمید]اشرف وگروه اودر مقابل نمایش عظیم نیروی شاه غافگیر شده وبهای سنگینی برای اشتباه محاسبه خود پرداختند.
هرچقدر رژیم بیشتر دچار ترس شد به همان میزان شهرت وپرستیز گروه افزایش یافت. یک بازی خطرناک زور آزمایی بین دوطرف بوجود آمد. هر عملی از سوی یک طرف-کشتن یک زنرال یا اعدام یک فعال سیاسی-منجر به انتقامجویی از سوی طرف دیگر شد. اگر چه اشرف وگروه اوهم چنین منافع آمریکا را درایران مورد هدف قرار دادند اما هیچ آمریکایی را نکشتند.
گزارشات مربوط به اعمال شکنجه در زندانهای  رژیم شاه در سالهای 1970 برای روابط عمومی شاه یک فاجعه بود. داستانهای مربوط به قهرمانیها درمقابل این بیرحمی بلافاصله بعد از آن آغاز شد که برخی اعضای گروه[اشرف] زندانی شدند. علاوه بر این، داستانهای مربوط به فرار جسورانه ومکرر اشرف ازتور ساواک که مایه تمسخر ساواک شد، از اوبرای عده ای قهرمان وبرای عده دیگری دشمنی نفرت انگیز ساخت. تداوم فرار او بالاخره ساواک را مجبور به اتخاذ تصمیم نهایی برای به دام انداختن او ساخت. دامی که برای او چیده شد از شانس کمی برای موفقیت برخوردار بود.
برای اشرف قانون طلایی موفقیت چریک عبارت بودند از : تحرک مطلق، عدم اعتماد مطلق وهوشیاری مطلق. نقشه ساواک فقط وقتی میتوانست کار کند که اشرف این قانون را زیر پا گذارد.
 در اوایل سال 1976 ساواک یکی از اعضای گروه اشرف را که با او ارتباط داشت دستگیر کرد. بعد از چند ماه ساواک او را آزاد کرده واز نزدیک به امید تماس اشرف با او تحت نظر قرار میدهد. تا این زمان گروه ضربات سنگینی متحمل شده وبسیاری از اعضای خود را از دست داده بود. بعد از دو ماه اشرف شروع به تماس با رفیق آزادشده خود کرد اما هیچگاه این تماس بیش از یک دقیقه طول نمیکشید ودر نتیجه ساواک نمیتوانست تلفن او را رد گیری کند.
بعد از چند هفته تلاش درمانده، مامورین ساواک در استانه رها کردن این خط رد گیری بود که یکی از مامورین راهی را به عنوان آخرین تلاش پیش کشید. در ان سالها خطوط تلفنی مختلف روی هم میافتادند وچنین امری واقعیت زندگی روزانه بود. با در نظر داشت این امر،  ساواک تصمیم گرفت یک مکالمه از پیش آماده شده را که دارای مضمونی جذاب وآبدار درشکل غیبت سیاسی درمورد رژیم شاه بود روی خط تلفنی مورد استفاده حمید اشرف رله کند. اگر اشرف توجهش جلب شده و برای شنیدن کامل روی خط میماند امکان رد گیری محل تلفن او توسط ساواک فراهم میشد.
اشرف این بار طعمه راگرفت وبرای شنیدن مکالمه ترتیب داده شده روی خط ماند ساواک توانست رد تلفن را گرفته وبیک کیوسک تلفن عمومی در منطقه ای نزدیک فرودگاه  برسد. مامورین بعد از کنترل ونظارت دقیق ومحتاطانه این محل بالخره به خانه اشرف دست پیدا کرده وشروع به آماده کردن نقشه حمله به آن میکنند. در روز تعیین شده در 29 ژوئن 1976 بعد ازتشکیل 7 حلقه محاصره در اطراف منزل اشرف عملیات  دستگیری او شروع ولی با مقاومت متقابل ساکنان منزل [روبرو میشود...]
متن انگلیسی این صفحه در پایان پاورقی ضمیمه شده است.

67-معرفی کتاب نامداران ایرانی"، یاداشتی از مسعود بهنود، 8آوریل 2009، http://www.masoudbehnoud.com
68-همان، ص 722. *نظریه نویسنده کتاب.
69-همان، ص 765-764، ملیحه سادات زهتاب مورانی، اسناد بایگانی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی پرونده شماره 11335/381. گیرندگان خبر311تاریخ رسیدن خبر به رهبر عملیات محل 29/9/35 (1355).
70-همان، 771.
71-همان، ص771. * نظریه نویسنده کتاب: "شاید بیش از این نیازی نباشد تا نشان داه شود که ساواک چگونه بر گروه احاطه یافته بود و کوچکترین تحرکات آنان را از نظر دور نمی داشت...جالب اینکه، ساواک و کمیته مشترک، در حالی که منابع متعددی در میان اعضای گروه نفوذ داده بودند و بخشی از هزینه های گروه را از طریق منابع می پرداختند و یا محیط را برای ملاقات منبع با عنصر مخفی کاملا سفید می ساختند، درحال تدوین طرحهای دیگری برای نفوذ هر چه بیشتر بودند. با آن که تعدادی از اعضا  و سمپاتهای گروه، زیر چتر حمایتی ساواک بودند و گزندی به آنها  وارد نمی شد،  سایر اعضا و سمپاتها، به طور اتفاقی یا درنتیجه تعقیب و مراقبت، به دام ماموران کمیته مشترک و ساواک می افتادند و آخرین رمقهای گروه ستانده می شد.
72-همان، ص 772 و773. * نظریه نویسنده کتاب.
73-همان،  ص 764-765.
74-همان،  765-766 .
75-همان،  ص 767.
76-همان، ص755، منوچهر گلپور، گزارش شماره 4054/381 گیرندگان خبر 311، تاریخ رسید خبر به رهبر عملیات محل 24/4/35(1355).
77-همان، ص 756، منوچهر گلپور، همان، گزارش شماره 4034/381 گیرندگان خبر 311،  تاریخ رسید خبر به رهبر عملیات محل27/3/35 (1355).
78- همان، ص757، منوچهر گلپور، همان، گزارش شماره 4054/381، گیرندگان خبر 311، تاریخ رسیدن خبر به رهبر عملیات  محل14/4/35(1355).
79- همان، ص681، یوسف قانع خشک بیجاری ،همان، ص311. "اولین سندی که مربوط به خبرچینی «فرد» مذبور می باشد...مربوط است به ملاقات گلپور با وی در تاریخ 12/10/54. در این ملاقات گلپور به دوست خود اظهار می کند: مدتی است یوسف قانع را ندیده و به محل کارش هم تلفن کرده..."
80-همان، ص681 و682، یوسف قانع خشک بیجاری، همان، از 311ک. "در این ملاقات، گلپور برای اولین بار، «موضوع اختفای [مسرور] فرهنگ و الحاق او به چریکهای فدایی خلق را به صراحت مطرح و پس از این که مقدار زیادی راجع به لزوم مبارزه مسلحانه، موقعیت [مسرور] فرهنگ و [یوسف]قانع با هم مذاکره نمودند گلپور از دوستش پرسید اگر احیانا روزی موقعیت کار مخفی برایش به وجود آید حاضر است این کار را بکند یا نه؟ دوستش پاسخ داد که اصولا چرا او چنین سوالی را مطرح کرده، گلپور گفت  برای این که این مسئله برای خود وی مطرح است و فکر می کند شاید روزی فرهنگ به سراغ او بیاید و وی را دعوت به کار مخفی نماید و می خواهم از هم اکنون در مورد این موضوع بیندیشد و فکر کند..."