رحمان کریمی ـ ســخـن ســـلاح هــای خطــــابــی

 نه شعر ، نه شعرواره

 ســخـن ســـلاح هــای خطــــابــی

رحمان کریمی

ــ 1 ــ

غـُل می زند
خروش خشم ملتی
زیر سرپوش سرکوب استبداد .

حوصله باید بکنید ، نامردان !
آنچه امروز می بینید
جوشاب ستم های سی ساله تان
باشید و در نروید تا ببینید به چشم
سیلابه فرجامی فردا را .

ــ 2 ــ

عطش این خونخواران
فرو نخواهد نشست
مگر
به خروشنده سیلاب واعطشان آزادی .

ــ 3 ــ

دست وپا بزن
ای خود گم کرده در گرداب خون جوانان میهنم !
چندان بنوش و بنوش
تا لحظه خفه .

 ــ 4 ــ

جنون قدرت
تباه می کند تبهکاران را .
ای ناهوشمند میراث دار خونخوار دیگری
چندان بمان به خوف برشاخسار حنظلی
تا دریابی این کهن درس روزگاران را .

ــ 5 ــ

عسس عبوس بی شرم دین دکان !
رسیده است شب ، به سحرگاه رهروان
بلرز و بمیر ، بلرز و ببین
عبور ازدحامی قـُرُق شکنان میهنم .


ــ 6 ــ

شاعر نیستم
طبق کش واژگانم ،
در بنای آزادی .
با نابکارانم سر تعارف نیست ،
با سمبل و رمز و ایما و استعاره
روی در روی تو ایستاده ام
چونان عمله یی برنرده بام آزادی وطن
فریاد می کشم ، هی می زنم :
بی غیرت تر از تو جلاد بی شرف
استفاده جویان استحاله چی .