سرهنگ خل و جلاد، از تخت به زیر افتاد
زرتش همه شد قمصور مغزش به نفیر افتاد
هر حاکم پفیوزی، باید برود روزی
با رفتن قذافی، بر شیخ کهیر افتاد
دیکتاتور آدمکش، می گفت به مردم "موش"
دیدی که دمش چون موش، لای تله گیرافتاد
آن احمق نادان چون هر دیکتاتور مجنون
از اوج جنون با سر در بشکه قیر افتاد
شیرند مگر مردم، طوفنده و غرنده
این روبه بزدل هم در پنجه شیر افتاد
دوزاری جلادان، کج بوده همه دوران
دوزاری ایشان هم کج بودش و دیر افتاد
خل بازی این "رهبر"، از احمدی افزون تر
چون هاله نور او بر روی حصیر افتاد
هنگام فرار او هم، جیبش پر از اسکن بود
آنقدر که یک دسته ش در توی مسیر افتاد
از شادی و خوشحالی ما قهقهه سر دادیم
آن منکر آزادی، در دام نکیر افتاد
شیخان همگی دیدند، دل پیچه "گرفتیدند"
آن لحظه که آن یارو از تخت به زیر افتاد
-------------------
وبلاگ نوشته ها و اشعار طنز حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/