جمشید پیمان - گذر ازین شب،اگر در هوای فردایی

دلم
 ازین سیاهی ی گسترده،
غرقه در خون است
ببین
که حـال دل زخمـیـان شب چون است.
ترانه نیست
که ریزد به گوش خسته ی شط
صدای گریه ی جامانده در گلوی کارون است.
چنین که عشق
به مسلخ فتاد و در خون شد
نه درخور تحمل شیرین
نه صبر مجنون است.
به گوشمان نرسد
نغمه از لب ماهور
هرآن چه می شنوی
ناله ی همایون است.
نه قطره ای چکد از ابر و چشمه ای جوشد
همیشه
تشنه
لب باغ و قلب هامون است.
شب از هزار جهت
گسترانده دامن خویش
زمین شب زده
در سوگ ماه، دلـخون است.
مگر جوانه زند روشنی
 ز سینه ی مـا
تـهی ز شعله ی خورشید،
چرخ گردون است.
خموش و خسته،
خزیدن به زیر سایه ی شب
زحـدّ تـاب و تـوان غـرور
بـیـرون است.

گذر ازین شب!
اگر در هوای فردایی
ز عزم رفتن تو،
روی صبح گل گون است.