می دوی در این بیابان،
می زنی نقشی برآب
دیدنی ها را نبینی،عاشق خواب و سراب؟
بر شب تیره منه دل،
هم ـ نفس شو با سحر
در گذر ار تیرگی ها ،
ای دلت با آفتاب .
آرزویت هست آزادی ؟
تا به چنگش آوری،
در رهش،
از جان گذشتی؟
ــ بی حساب و بی کتاب ــ
سربلندی خواهی امّا
گفته ای با خود چرا
گشته ای زنجیری یک تکّه نان،
یک چکّه آب؟
جان خود ،
در زیر دلقی سبز می سازی نهان؟
از ندا آموز و رُخ از خون خود میکن خضاب *
با پلیدی خو مکن،
از این پلشتان دل بکَن
دست و پائی زن
وَ بیرون کش دلت زین منجلاب!
مرکب و میدان مهیّا ،
نشنوی هل من حریف؟
پاسخی در خور بیاور،
پای میکن در رکاب !
تا رهانی بیژن آزادی از چاه سیاه
ره سپار راه رستم شو ،
مجو افراسیاب!
چند پرسی راه و چاره؟
بارها گفتم تو را ؛
درد مارا چاره ،
تنها انقلاب است ،
انقلاب!
*اشاره به ندا آقا سلطان که در متن قیام آزادیخواهانه مردم ایران درتابستان 1388، در تهران به دست دژخیمان خمینی شهید شد .