رحمان کریمی - بـَــر شــــا وُ ش *

تقدیم به قدر و منزلت رفیع اشرفیان قهرمان به زمانه یی که
جهاندارانش در بیان و عمل ، دوگانه و مشکوکند .


 بر زمین نمی گذارد سر بریده را
برشاوش .

در معبر افلاک برایستاده است از دیرگاهان
نه خوابش در می رباید ، هرگز
نه لمحه یی به فراغت بر می نشیند ، گاهی

شلاله ٌ خونبار افق به شامگاهان
از آن سر بریده است
برشاوش ؟

آه
بیهوده نیست
که آن فلات اهورایی در بند اهریمنان شریر
از یکسو چراگاه بی خیالان خوشچران ریزه خوار است و
از دیگر سوی شورشگاه عاصیان با فریادهایشان پر طنین
تا فراسوی طاقت و ممکن .

بیهوده نیست
که به هر گوشهٌ آن کـُنام هول
خون ، حیات دوباره می یابد .

تا همواره جهانداران
حقیقت را به مسلخ می برند و
با داعیه آزادبخشی باز می گردند
بر زمین نمی گذارد سربریده را
برشاوش .

* برشاوش : از صورت های فلکی شمالی که به شکل مردی ایستاده که سربریده یی را در دست دارد ، دیده می شود .