دراشاره به پیدایش جشن مهرگان، فردوسی حوادثی را به رشته نظم می کشد که همگی در مناسبات زندگی اجتماعی انسان وجود دارند. رویدادهای مورد نظر فردوسی مشخصا چگونگی روابط مردم و حکومتگران را بیان میکند . فردوسی خاستگاه جشن مهرگان را پیروزی مرد م در یک مبارزه صرفا سیاسی و قهر آمیز علیه شرایط ظالمانه حاکم بر جامعه میداند که در وجود پادشاهی خود کامه بنام ضحاک رخ می نماید. وی درتشریح کیفیت دستیابی ضحاک به قدرت، از دو مرحله یاد میکند: مرحله نخست نابود کردن مرداس،پدرضحاک،است.ضحاک برای بدست آورد ن قدرت و کسب مقام پاد شاهی ، پدرش را به توصیه اهریمن، درچاهی که بر سر راه او میکند، سرنگون می سازد و خود درپی این توطئه بر تخت می نشیند:
فـرو مـایه ضحاک بیداد گر بد ین چاره بگرفت گاه پد ر
به سر بر نهاد ا فسر تا زیان بر ایشان ببخشید سود و زیان
ضحاک اما به آنچه که در اثر این توطئه به چنگ آورده است بسنده نمیکند. اگر او می توانست بر زیاده طلبی هایش مهار بزند از آغاز گام در این راه نمی نهاد و چان پدر را وثیقه کسب قدرت خود نمی کرد.فردوسی بویژه با قرار دادن ضحاک در برابر پدرش به واقعیتی وحشتناک نظر دارد:
دیوانگان قدرت و خودکامگان، در راه آزهای خویش هیچ حرمتی را نگه نمیدارند، هیچ حد و مرزی را نمی شناسند و از دست یازیدن به هر جنایتی پروائی ندارند.آزجباران پایان ندارد و زیاده خواهی آنان در یک نقطه متوقف نمیشود.گام بعدی آنان پس از تسلط بر یک سرزمین، دست اندازی به سرزمین های دیگر است. توسعه طلبی مرحله دوم گسترش قدرت ضحاک بشمارمی رود.
در ایران پادشاهی جمشید فرجامی تباه دارد. سیه روزی های جمشید و شوربختی های مردم ، آنگونه که فردوسی میگوید، نتایج ناسپاسی ها، روی برتافتن از آئین مردمی، خودبزرگ بینی و خود محوری اوست:
ازآن پس برآمد از ایران خروش پدید آمد از هرسوئی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید گسستند پیو ند با جمّ شید
بر او تیره شد فرّه ا یز د ی به کژّی گرا یید و نا بخر د ی
از خود نومید شدن،اعتماد به نفس را از دست دادن، دچار خطای باصره گشتن و بجای روی آوردن به خویشتن و خویشان و از مایه ی خود پرداختن، چشم به بیرون دوختن و از بیگانه چاره جستن و فریب ظاهر راخوردن، اسیر نیرنگ شدن و از اندیشیدن بر عاقبت کار باز ماندن چه نتیجه ای ببار می آورد؟مردم ایران برای نجات خویش از سلطه ی جمشید، به ضحاک روی می آورند . ضحاک مردی خود خواه و جاه طلب است. رفتاری را که با پدرش داشت، نشان دهنده ی ژرفای قدرت طلبی و برتری جوئی اوست.او مال پرست،دنیا دوست و شکمباره است.برای ارضای آزها و برآوردن خواست هایش، هربهائی را ، البته از کیسه ی دیگران ، می پردازد. برآمدن دو مار از شانه های ضحاک، آز سیری ناپذیرش را عیان می سازد.او برای مهار مردم از شیوه ی کاربرد کیک و تازیانه سود می جوید. کاری که همه ی دیکتاتورهای تاریخ کرده اند و می کنند.
اهریمن با حیله گری هایش، با توطئه چینی هایش و با جادوهایش، نماد آن گروه از انسانها یی است که با دیکتاتور یک مجموعه هماهنگ را در برابرکل جامعه پدید می آورند. مستبدان و ستمگران هرگاه مورد خشم مردم قرار گرفتند یا از مرکب قدرت فرو افتادند، گناه همه ی تبه کاریهای خویش را برعهده ی شیطان و اهریمن گذاشتند. امروز نیز دیکتاتور های نوین هنگامی که در تنگنا می افتند و راه های فرار را بسته می یابند، به همین شیوه متوسل می شوند.بسیار دیده و شنیده ایم که اینگونه دیکتاتورهای قدرت باخته، خود را بی گناه و هیچ کاره خوانده اند و همه ی تقصیرها را بگردن اطرافیانشان انداخته اند و یا متوجه سیستمی کرده اند که خود سازنده وگرداننده اش بوده اند. ایرانیان بریده از جمشید برای رهائی خویش و باز یافتن روزهای بهی، روی به چنین شخصیتی می آورند:
یکایک برآمد از ایران سپاه سوی تازیان برگرفتند راه
شنودند آنجایکی مهتر است پر از هول شاه اژدها پیکر است
سواران ایران همه شاه جوی نهاد ند یکسر به ضحاک روی
این خطا را ایرانیان زمانی دریافتند که نتایج شوم سلطه ی ضحاک زندگانیشان را سراسر تباه کرده بود و مجبور شده بودند بخاطر آن بهای گزافی بپردازند .هیچ کس نتوانسته است مانند فردوسی نتیجه ی حیرت انگیز و اندوهبار تسلط ضحاک بر ایران را شرح دهد:
چو ضحاک برتخت شد شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار
سراسر زما نه بدو گشت باز برآمد بر این روزگاری د را ز
نهان گشت آئین فرزا نگا ن پرا کنده شد کا م ا یرا نیا ن
هنر خوار شد جادوئی ارجمند نها ن راستی ، آ شکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز زنیکی نبودی سخن جز به راز
ضحاک گرفتار مارهای حرص و آز و افزون خواهی بود، مارهائی که بر شانه هایش روئیده بودند و از وی مغز سر جوانان را طلب می کردند. فردوسی توضیح می دهد که مارها از بوسه گاه اهریمن سر برآوردند. و می افزاید هرچه آنان را می بریدند باز هم می روئیدند و از فراز شانه های ضحاک سر می کشیدند و مغز جوان می طلبیدند. هیچ چیز جز مغز سر جوانان، آنان را برای مدتی کوتاه آرام نمی ساخت. اهریمن و سیستم اهریمنی چاره را در کشتن جوانان و خوراندن مغز ایشان به مارها دانسته بود:
بجز مغز مردم مده شان خورش مگر خو د بمیر ند ا ز ین پرورش
نگر نره دیو اندر آن جست و جو چه جست و چه دید اندرین گفت و گو
مگر تا یکی چاره سا زد نها ن که پردخته ماند ز مردم ، جها ن
فریدون پسر آبتین نماد آرزوهای مردم است.مردمی که درتنگنای نومیدی وترس و در زیر فشار جباریت حاکم، وبا تجربه ای دردناک از خطای پیشین خود، برای تغییر اوضاع چاره می جویند.فردوسی در تبیین چهره ی فریدون ، این خواست ها و آرزوها را متبلور می سازد. فریدون اما نجات دهنده ای نیست که از آسمان فرود آید. او همچنین تنها به دفع شرارت نمی پردازد. او بویژه بر این امر تاکید دارد که پس از برهم زدن وضع موجود برای بهبود و سامان بخشیدن جامعه، چه برنامه ای دارد.
فرزانگانی که به ضحاک تسلیم نشده اند و در عداد کارگزاران او در نیامده اند و راه چاره با ضحاک را در کنارآمدن با وی نمی دانند، به فریدون روی می آ ورند و او را در گستردن آیین نیکی و پاکی و داد و دهش ، یاری می کنند.
اگر ضحاک بد دل و بد خواه مردم است، فریدون نقطه ی مقابل او و نیک اندیش و خیر خواه خلق است.ضحاک اگر برای خاموش ساختن مردم، دستگاه زندان و شکنجه و چوبه ی دار فراهم می کند، فریدون آزادی ، صلح و مهر ورزی را آیین خویش می سازد.ضحاک و فریدون نشانه های پیکار آشتی ناپذیر بدی و نیکی هستند. میان ایندو جایی برای آشتی و همکاری و همزیستی وجود ندارد. هستی یکی لاجرم بمعنای نفی موجودیت دیگری است.مردم ستمدیده چاره ی کار را در گزینش فریدون می بینند. ضحاک از این امر غافل نیست. او مانند همه ی خودکامگان، به رغم دستگاه عریض و طویلی که برپا کرده و با وجود خیل چاکران و متملقان و توجیه گرانش، احساس تنهایی و بیکسی می کند.هر چه مردم بیشتر ازو روی می گردانند بیشتر در پیله ی تنهایی خود فرو میرود و نسبت به هر کس و هر چه در اطرافش رخ میدهد بدبین می شود.او زیر چنین شرایطی چه میتواند بکند؟ ضحاک که خود بر اساس فریب مردم، بنای ستمگریش را بر افراشته است ، خوب میداند که هر مستبد و دیکتاتوری باید نشان دهد که محبوب مردم است. او می خواهد با داشتن تایید مردم و داشتن رای موافق آنها، خود را موجه جلوه دهد.ازین رهگذر است که در اوج ستمگری و در حالی که دست و دهانش به خون مردم آغشته است، به جمع آوری رای موافق و تاییدیه می پردازد:
مرا در نهانی یکی دشمن است که بر بخردان این سخن روشن است
ندارم همی دشمن خرد خوار بتر سم همی ا ز بد ر و ز گا ر
همی زین فزون بایدم لشکری هم از مرد م و هم ز د یو و پری
بباید بر این بو د همداستان که من نا شکیبم ازین دا ستا ن
یکی محضر اکنون بباید نوشت که جز تخم نیکی ، سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی نخوا هد به داد ا ند رون کاستی
چاره جویی های ضحاک بسیار به تلاش ها و تقلاهای خودکامگانی شبیه است که ما از آنها در تاریخ بسیار خوانده ایم و اغلب خود با چشم خویش دیده ایم و تجربه شان کرده ایم.جبارانی که با وجود جنایت های بیشمارشان، مردم را وادار میکنند مجسمه هایشان را در هر میدانی برپا کنند، تصاویرشان را بر در و دیوار بکوبند، همه وقت و همه جا از کارهای خیرخواهانه و بشر دوستانه آنها بگویند و قربانیان خویش را وادارند که نیکی ودرستی نداشته ی آنها را گواهی کنند ویا درجریان انتخابات دروغین، آرای موافق خود را تقد یمشان کنند.
کاوه مردی از طبقه ی فرودست جامعه، در اینجا نماد افراد و گروه های ستمدیده و طغیانگر است. او آهنگریست که درسیستم ضحاکی هستی اش را باخته و شاهد قربانی شدن همه ی پسرانش بوده است.آخرین و تنها فرزند باقی مانده از هیجده فرزندش ، در زندان ضحاک ، در انتظار مرگ بسر می برد.اونیز باید بمیرد تا مارهای شانه های ضحاک بمانند. دیگر فرزندان کاوه نیز بدینگونه نابود گشته اند. کاوه برای دادخواهی و نجات تنها فرزند باقی مانده اش به دربار ضحاک می رود.او انباشته از کین و دادخواهیست. روح طغیان زده اش دیگر آرامش را برنمی تابد. از این رو دیگر هیچ آداب و ترتیبی نمی جوید. دلتنگی هایش بسی فراتر از قوانین و مقررات حاکم بر مناسبات تحمیلی هستند که او در رویاروئی با ضحاک باید رعایتشان کند. پس همه ی این قواعد تحمیلی را زیر پا می نهد و بر سر ضحاک فریاد می کشد. او جنایت های ضحاک و اطرافیانش را بر می شمرد و از وی می خواهد که از آخرین فرزندش درگذرد.
ضحاک مکار و ستمگار بوی خطر را نیک استشمام می کند. او زمان درازیست که در چنبره ی کابوس سقوط و نابودی گرفتار آمده است. او طغیان و خیزش مردم را بر علیه خودش به شدت احساس می کند. هم ازینروست که در برابر فریاد توفانی کاوه نمی تواند واکنشی جبروتی نشان دهد.نرمش می کند و کاوه را به معامله فرا می خواند. ضحاک به کاوه می گوید فرزندت را رها می سازم . اما تو هم دادگری و رافت و مهربانی و نیکدلی مرا گواهی کن:
سپهبد بگفتار او بنگرید شگفت آمدش کان شگفتی بدید
بدو باز دادند فرزند اوی بخوبی بجستند پیوند ا وی
بفرمود پس کاوه را پادشا که باشد بدان محضر اندر، گوا
اما کاوه برای سر سپردن و تسلیم شدن و باج دادن به ضحاک و نیکی و پاکی نداشته ی او را تصدیق کردن ، به دربار وی نرفته است .او نیامده است تا از ضحاک آزادی و عطوفت و مهربانی گدائی کند. او ستمدیده ایست که قامت حق خواهی برافراشته است. پس واکنشی درخور و شایسته نشان می دهد:
چو برخواند کاوه همه محضرش سبک سوی پیران آن کشورش
خروشید کای پایمردا ن دیو بریده دل از ترس کیهان خدیو
نباشم بدین محضر اندر ، گوا نه هرگز براندیشم از پا د شا
خروشید بر جست لرزان زجای بدرید و بسپرد محضر به پای
گرانمایه فرزند او پیش اوی از ایوان برون شد خروشان بکوی
کاوه به میان مردم ستمدیده باز می گردد و کار قیام علیه ضحاک را به پیش می برد.او از مردم می خواهد برای پایان بخشیدن به آنهمه نکبت و مذلت ، به او بپیوندند و فریدون را که مظهر نیکی و داد است برکشند و بجای ضحاک بنشانند.
مردم با فریدون آشنایند وفرازو نشیب زندگیش را می شناسند و از خلق و خوی او آگاهی دارند. انتخاب فریدون آگاهانه است. برای این گزینش، تجارب تلخ بسیار و از همه سخت تر تجربه ی روی آوردن به ضحاک را دارند. با این کیفیت ، مردم با پیشتازی کاوه ، بسوی فریدون می روند و او را به رهبری قیام فرا می خوانند. در این راستا مردم ازهر گروه و دسته یی ، به حمایت از فریدون بر می خیزند و همه ی توان و امکانات خود را در برابر نیروی ضحاک وارد میدان پیکار می کنند:
به هر بام و در مردم شهر بود کسی کش زجنگ آوری بهر بود
همه د ر هوای فرید ون بد ند که از جور ضحاک پر خون بدند
بشهر اندرون هرکه برنا بدند چو پیران که در جنگ دانا بد ند
سوی لشگر آفریدون شد ند ز نیرنگ ضحاک بیرون شد ند
پیکار فریدون با ضحاک، جنگ نیکی با بدی، با مشارکت مستقیم مردم و از طریق قیام قهرآمیز آنان به پیروزی می انجامد. فریدون ضحاک را به بند می کشد و در کوه دماوند برای عبرت همگان زندانی می کند. و این برای نخستین بار است که یک فاتح دست در خون شکست خورده ی تسلیم شده اش فرو نمی کند.
فریدون در تاریخ سرزمین ما تنها پادشاهی است که مردم او را برگزیده اند. وی تا به آخر بر عهد خود برای پرداختن کشور از بدی وستم وفادار مانده است. فردوسی در سراسر شاهنامه و به مناسبت های گوناگون از بسیاری شاهان و سرداران به نیکی یاد می کند. اما ستایش او از فریدون شکوهی برتر دارد:
فریدون زکاری که کرد ایزدی نخستین، جهان را بشست از بدی
یکی بیشتر بند ضحاک بود که بیدا د گر بود و نا پا ک بود
دو دیگر که کین پدر باز خواست بویژه بر خویشتن کرد راست
سه دیگر که گیتی زنا بخردان بپا لود و بستد ز د ست بدا ن
خالق شاهنامه در آخر کار به جشنی اشاره میکند که فریدون پس از پیروزی بر ضحاک و سامان بخشیدن به کارهای ایران و زدودن پلشتی ها و جایگزین کردن داد و نیکی، بر پای میدارد. این جشن خجسته در مهر ماه ترتیب یافته است:
زمانه بی اندوه گشت از بدی گرفتند ه ریک ره ا یز دی
دل از داوری ها بپردا ختند به آیین یکی جشن نو ساختند
می روشن و جهره ی شاه نو جهان گشت روشن سر ماه نو
بفرمود تا آ تش ا فر وختند همه عنبر و زعفران سوختند
کنون یادگار ست ازو ماه مهر بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
اینک می توان باین پرسش پاسخ داد که در مهرگان ، این پرمایه آیین، چه رازی نهفته و از چه روی تا بدین پایه نزد مردم ایران و بویژه نیاکان مان عزیز و گرامی ست.
درباره ریشه ها و چگونگی پیدایش مهرگان، هم بر اساس تحقیقات علمی و پژوهش های باستان شناسی و هم بر پایه ی افسانه ها و برداشت های مذهبی، بسیار گفته شده است.اما این حقیقت را نمی توان نادیده گرفت که هم مهرگان و هم بسیاری دیگر از آیین های باستانی و تاریخی سرزمینمان هرچه از روزگار آغازینشان دورتر شده اند، در نزد مردم مفاهیمی تازه تر یافته اند. مفاهیمی که شاید با واقعیت آغازین بسیار متفاوت هستند. درباره پیدایش و چگونگی تداوم این آیین ها، داستان های بسیار ساخته و پرداخته شده است که این ها نیز شاید مناسبتی هم با علت و انگیزه اصلی ایجاد و برگزاری آنها ندارند. آفریننده ی داستان ضحاک و فریدون و راوی قیام کاوه آهنگر وشورش مردم در برابر ضحاک، شاید فقط داستانسرای هنرمندی بوده است. شاید هم این داستان مانند بسیاری از قصه ها و افسانه ها ، مخلوق اندیشه ی جمعی مردم باشد. در هر حال هم آفرینندگان داستان و هم فردوسی که به شایستگی آن را به نظم در آورده است، آگاهانه به رازی اشاره داشته اند.این راز بصورت یک هشدار و یک آرزو بیان شده است.هشدار را در پایان کار ضحاک و آرزو را در چگونگی گزینش فریدون می بینیم.
فردوسی در تشریح شخصیت ضحاک، کیفیت دست یابی او به قدرت و بیان مراتب ستمگری هایش نسبت به مردم و نیز ترسیم استادانه ی فرجام کارش، در حقیقت آئینه ای را فراروی همه ی شاهان و خودکامگان و ستمگران تاریخ قرار می دهد. به سلطان محمود غزنوی و حکام و خلفای عصر خویش و نیز دیگرانی که پس از اینها می آیند، به روشنی میگوید که در کار ضحاک ، بویژه در فرجامش، ژرف بنگرند و از آن بیاموزند. فردوسی به همه ی ستمکاران ، با هر شکل و شمایلی، هشدار می دهد و می گوید هر اندازه سفاک و جنایتکار باشند و از هر نیروئی بهره بگیرند، سرانجام در برابر نیروی مردم در می مانند. به آنها می گوید در این آئینه بنگرید و دریابید که تا چه اندازه به ضحاک ستمگر شباهت دارید.به آنها می گوید اگر درسرکوب مردم ، در کشتار جوانان و خوردن خون ومغزشان، هم عنان ضحاک باشید و یا از او فراتر روید ، سرانجام در برابر نیروئی که از دل مردم می جوشد و از خود کاوه ی دادخواه و فریدون دادگر را می آفریند، از پای خواهید افتاد و در ان هنگام شما هرکه باشید و هر تدبیری که بکار گیرید در برابر این خیزش ، نابود خواهید شد .
فردوسی در بیان داستان ضحاک و فریدون ، تنها به دادن هشدار بسنده نمی کند و شاهکار برتر او نیز در همین است. او در این افسانه ی ارجمند یک آرزوی بزرگ را باز می تاباند. این که فریدون برای نشستن برجای ضحاک، از آغاز پیکار با وی تا کسب پیروزی چه مراحلی را می گذراند و از پس چه آزمون هائی برمی آید، حکایت از وسعت دید وشناخت فردوسی از جامعه ای دارد که در آن بسر می برد و از نیکانش به ارث برده است. چگونگی زاده شدن و بالندگی فریدون، توضیح این امر ساده است که برای رسیدن به هر هدفی باید متناسب با آن و در جهت تحققش ، خود را ساخت و آمادگی لازم را کسب کرد. شیخ بزرگوار سعدی درباره ی چگونگی فریدون شدن فریدون دو بیت خواندنی دارد:
فریدون فرخ فر شته نبود به مشک و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکوئی تو داد و دهش کن فریدون تویی
هرچند در این داستان ، ضحاک در خواب به نوعی از فرجام کارش آگاه می شود و برای نابودی فریدون ، که معبرانش معرفی کرده اند، بر دامنه ی جنایت هایش می افزاید، اما این به هیچ روی بدان معنا نیست که برآمدن فریدون امری از پیش تعیین شده است. می دانیم که ضحاک در اوج اقتدار و آنگاه که سرکوب مردم را از هرجهت و در هر موردی افزایش داده است ، دچار این کابوس میشود. فردوسی با مهارتی تمام این نکته ی اجتماعی را نشان می دهد که برآمدن فریدون نتیجه ی اجتناب ناپذیر عملکرد ضحاک است. هیچ کس از مادر به صفت فریدون یا ضحاک زاده نمی شود. هرکس با افکار و گفتار و کردارش ، خود را می سازد و در پهنه ی زندگی فریدون یا ضحاک می گردد. در همین داستان می بینیم که ضحاک و فریدون در مسیر بالید نشان دو شیوه ی متفاوت را برمی گزینند. ضحاک برای دست یازیدن به قدرت و کسب فرماندهی ، یکسره راه ریا و تقلب و خیانت و مردم فریبی را در پیش می گیرد و با ارتکاب جنایت مسیرش را می پیماید و در انتها به شر و پلیدی محض مبدل می گردد. فریدون ، بر عکس ضحاک عمل می کند. او نیکی و درستی پیشه می سازد و راهی را می پوید که چراغ آرزوهای مردم برای بهی و فرهی،مسیرش را روشن می کند. فردوسی با برکشیدن فریدون ، در حقیقت یک آرزوی سرکوب شده و یک خواست برآورده نشده ی مردم را بیان می دارد.این آرزو چیزی جز اعمال اراده مردم در ساختن زندگیشان نیست. کاری که فردوسی در نگرش به تاریخ سرزمینش، جز در افسانه نشانی از آن نمی یابد.
به جاست از خود بپرسیم و در نگرش به تاریخمان این واقعیت را ببینیم که چرا هر پادشاه و امیر و سلطان و صاحب قدرتی از این سرزمین ، هنگام وداع با قدرت ، چه در اثر فرارسیدن مرگ و چه با شمشیر و تیر رقیب، موجب شادمانی مردم گردیده است.چرا هنگامی که پادشاه نابغه ای چون نادر شاه کشته میشود مردم این سرزمین رخت شادمانی برتن می کنند ؟ چرا هنگامی که آغا محمد خان قاجار در قلعه ی شوشی به قتل می رسد از تفلیس تا چاه بهار غرق در شادی می شود و مردم به شکرانه ی نجات از شر چنین خونریز بی رحمی، جشن ها برپا می دارند. چرا وقتی بیگانگان رضا شاه را مجبور به استعفا می کنند و او را از ایران، قلمرو فرمانروائیش ، به جزیره ی موریس تبعید می کنند ،ایران یکپارچه غرق در سرور و شادی می گردد ؟ تاریخ زندگی و عملکرد قدرتمداران این سرزمین از این چراها لبریز است.
فردوسی در ترسیم چهره ی فریدون وبیان حرکتی که مردم برای سقوط ضحاک و برکشیدن فریدون کردند، روشن می سازد که این مردمند که در ساختن و پرداختن زندگیشان و نقش زدن بر امروز و فردایشان ، سهامدار اصلیند. مردمی که می توانند ضحاک را با آن عظمت و جبروت افسانه ای هزار ساله اش ، بخاک بکشانند. فردوسی با طرح این داستان بیش از همه روی سخنش با سلطان محمود غزنویست که در جامه ی دین فرو رفته و با شمشیر شریعت به قتل و غارت پرداخته است. فردوسی ضمن اینکه به سلطان محمود و همه ی ستمگران می گوید که از سرنوشت ضحاک عبرت بگیرند، به مردم نیز این هشدار را می دهد که برای رهائی از یک پلشتی هرگز به پلشتی دیگری متوسل نشوند و دفع فاسد را با افسد نکنند. فردوسی در تشریح قیام مردم بر ضد ضحاک ، رو به مردم می گوید که برای رهائی از شرّ ضحاک زمانه ی خود، کاوه و فریدون شوید. او به ستمگر حاکم اعلام می کند که سر انجام از میان مردم کاوه ای بر می خیزد و ضحاک وار به زیرت میکشد. فردوسی به ستمگران زمانه اش می گوید که ازخرداد خیزش فریدون تا مهرگان پیروزی، زمانی بس کوتاه می برد .