رحمان کریمی - هنــگا م کـــه ......

هنگام که کاروان بخشنده ستارگان میهنم
از خارا کوهستان ها و خشکزاران توانسوز زمانه می گذشتند
و به صبوری ، روشنای خود را درظلمت شب می پراکندند
ما با واژگان آتشین خود ،
چاووشخوان آن کاروان در راه بودیم


هنگام که خورشید مقاومت  خلق در زنجیرمان 
بوسه می زد بر بوسه گاه اشرفیان قهرمان عصر سخت 
( به تجدید عهدی تاریخی از شرف و اقتدار عشق )
ما جان می گرفتیم از آن جانان در جوش و خروش بی مثال وقت .

هنگام که می رفتند به صد دشنام و تهمت دروغ
تا خاموش کنند مشعل ها را در آتشکده های بیداردلان 
سرما نمی گرفت قلب این پیر را چرا که می دانست
در نا هموار پهنهٌ مسلط  ظلمت
چه شعله ها که به سرکشی و افروختگی درکارند .

هنگام که بودند رهروانی که به پرسش نشسته بودند سرانجام کاررا 
دانش قاصر این پیر دریافته بود که اینک ،
آغاز فصل دیگری ست درعرصه نبرد 
چرا که قانون طبیعت برنمی تابد سکون و سکوت را به هرتقدیر .


هنگام که هنگامه یی بود شگفت انگیز و تماشایی و پراز هزار سخن ،
دراطلس جهان از عصیان عاصیان روزگار دسیسه و دروغ
ما شاهدان خشمگین دلشکسته یی بودیم
برسرنوشت ایرانشهر قهرمانانمان 
در تختگاه جیره خواران نورسیده برمسند ستم 
در « بابـل » جدید .  

هنگام که مرگ می رفت
تا با اوباشان جنجالی و اشرار مسلح همراه
سایه افکند بر خورشید شهر قهرمانان اشرفی
جهان درخروش و اعتراض بود به هر جغرافیای انسانی زمین
که جهاندارانش همچنان گیچ و گول و خاموش در سودای سود و سرمایهٌ فزون .

هنگام که اوباشان بدنام « وزارتی »
برگرفته بودند ما را به هر تهمت و نسبت دروغ
پنهانش نکردیم آن سرریز فرهنگ  چاروداران بی سروپای آدمکش را
چرا که ما ماشکی نبودیم که از خود درشک بوده باشیم .
بنازم آن دینمداران مزلف مرام اوباشی را
بنازم و ببالم که چون دهان به هرزه بگشایند ،
خود بهترین معرف خویشتنند . 

هنگام که منجمان ولایت پناه
به رصد نشسته بودند قیرگون آسمان شب را
تا مگر بجویند تردامن ستاره یی ، اما نه چونان بهرام جنگجوی 
ما با ستارگان خورشید نشان اشرفی
که تو درتوی تاریکخانه های خاموش منتظر را
با آذرخش فریادهایشان در اوج ، بیدار و هشیار می کردند ؛
می رفتیم و از تیرباران هجوم ها و تهمت ها هراسمان نبود هرگز. 
اگر که عمر به ناگزیر
بر طرهٌ بام نشسته است به بستن این دفتر
پس ما را چه باک از مرگ و دشنام ناکسان .

 
7 دسامبر 2011