جمشید پیمان-خـیـزآب هـای اسـتــوار

(به آموزگاران بزرگ پایداری، اهالی اشرف شهر)
جاری بودم ،
جاری جاری در جویبار تردید
و ماهیان هراسان
به ارزوهای من می ماندند
ــ انبوه و شتابناک و سرگردان ــ
وَ دلم،
لبریز بود از خواهش همراهی.
ماهیان هراسان ،امّا
بیکانگان من بودند.
نه آغازی بود رود را
و نه فرجامی .

به کدامین سو می رانید ؟
به کدامین سو،
آی شتابنده های سرگردان !
آن جا که ایستاده اید چرخان
رنگ های شرم ناک
دیری ست  رنگ باخته اند
در سرخی ی خون ستاره ها
و خواهش ها  ، همه ، سرخ اَند
آن جا که نمی دانید چه سازید
با دل بی تمّنای تان .


من،
مانده بودم بر پهنه ی انتظار
فرا رویم ،
خیزآب های استـوار
صخره های ستیهنده ی سر کش را
به ضیافت توفان فرا می خواندند
آذرخـش هـا
شب نیلی را می شکافتند
و تـُنـدرها،
سکـوت سبز را .
آن جا ،
خواهش های سرخ
جاری شدند
در دلـتــای سَـحَـر .