بسمه ای تعالی و با درود به رهبر دولوکس و کولردار انقلاب و با سلام به رئیس جمهور دنده اتوماتیک بی ترمز و کلاچ. راسش ما به فرموده رهبر کیفور العالمین، با هزار زحمت از راه دور خودمون رو اینجا رسوندیم که بگیم ای رهبر راننده، زودتر بزن تو دنده. و ای رهبر آزاده، ایران پر از مواده. ما دو سه شب و روز کوبیدیم و اومدیم. هزار کیلومترم بیشتر. هرچی که ما را اومدیم، به عشق آقا اومدیم. با بیست سی تا اتوبوس دیگه از یه شهرستان دور اینجا اومدیم. البته بین راه هم با اتوبوسای دیگه که میامدن چفت شدیم. ما اومدیم که اولا مشت محکمی بزنیم توی رادیاتور همه ی اتوبوسای دو طبقه ساخت انگلیس و آمریکای جهانخوار. بعدشم یه لگد بزنیم توی اگزوز این اتوبوسای دراز تاشو عامل امپریالیس. بعدشم میخوایم از آمریکای جهانخوار بپرسیم که چی از جون آقای ما میخواد. ما اهل کوفه نیستیم، دنده خلاص بایستیم. آهای امریکا، چی از جون مردم ما میخوای؟ چرا این آمریکاییا و انگلیسیا چشم ندارن که ببینن مردم ما تو ناز و نعمت غلت می زنن و ساندیس و ساندویچ مجانی میخورن؟ ما اتوبوسای خط امام خامنه ای نمیخوایم تا ابد گازوئیل مصرف کنیم. ما سوخت اتمی میخوایم. به این عوامل استکبار میگیم که ما اهل کوفه نیستیم، بی گازوئیل بایستیم.
خبرنگار:
حالا به اونم میرسیم برادر، ببخشید اتوبوس. شما بفرمایید که چند نفر را با خودتان آوردید و فکر می کنید که چند نفر در این حرکت عظیم حمایت از رهبر گرانسنگ و با حال شرکت کرده اند؟
اتوبوس:
واله خود من تقریبا یه پونصد صد نفری آوردم. البته واسه اینکه در این راه دراز صدمه ای به مسافرین عزیز که همگی از بسیجیا و فدائیان آقا هستند نرسه سعی کردیم بیشتر از نصف ظرفیت سوار نکنیم. یعنی در واقع از مرکز دستور داشتیم که رو هر دوتا صندلی یه نفر بشینه که راحت باشه و بتونه ساندیس و ساندویچشم رو بذاره کنارش و راحت بخوره و بخوابه که یه وقت خدا نکرده خاطره بدی از این سفر عبادی سیاسی پیدا نکنه که دفعه دیگه نیاد. و گرنه اگه همه صندلیا رو پر میکردم طبق حسابای رهبر کولر دار اقلنش می شد پنج هزار نفر. البته چون فکر میکردیم تهرونیا توی این هوای سرد حالشو نداشته باشن بیان بیرون، برادران نیروی قطاری و طیاره ای هم امت همیشه در صحنه رو از شهرها و راه های دور آوردن که امیدوارم در این دنیا ولی فقیه چار در موتورعقب و در اون دنیا هم امام خمینی دولوکس ، رامت حرکاته ازشون راضی باشه و همیشه باکشون پر و بادشون تنظیم باشه.
خبرنگار:
حالا بفرمائید که به نظر شما که یک وسیله مدرن و مکتبی هستید چند نفر به این تظاهرات اومدن؟
اتوبوس:
واله همونطور که قراره آقا بعدا بفرمان یه ده ها میلیونی باید اومده باشن. الان اینجا اقلا پنجاه هزارتا اتوبوس وایستاده. هر اتوبوسم اقلا پونصد نفر اورده باشه میکنه به عبارت همون پنجا میلیونی که آقا قراره بفرمان. البته اینا غیر از اون ده پونزده میلیونیه که قراره از همین تهرون بیان.
خبرنگار:
دم شما گرم، ببخشید یعنی رادیاتور شما خنک. البته گفتن خیلی اتوبوس اومده برای اینکه نشون بدن که بسیج شهرستان چقدر به آمدن به تظاهرات تهران علاقمنده و نخواسته جای خالی تهرانیا در این تظاهرات حس بشه، اما نه دیگه پونصد هزارتا. البته توی حساب و کتاب برادران بسیج و سپاه و رهبر و رئیس جمهور هم که اصلا نمیشه اما و اگر کرد. اما شما که دستتون توی کاره و دسته دنده تون نوارپیچی شده، فکر میکنی واقعا ده ها میلیون جمعیت اومده باشه؟
اتوبوس:
حرفای بودار می زنی برادر.ببینم شما هیچوقت دانشجو بودی؟
خبرنگار:
بله. واله جزو سهمیه خانواده روحانیت یه چند سالی دانشجو بودم.
اتوبوس:
خوب همینه که آقا می فرمان باید ریشه دانشگاه رو خشکوند. تا میرید دانشگاه اولین کاری که می کنید دین و ایمونتون رو از دست میدین. وگرنه کدوم بسیجی دلسوخته ای به حرفای رهبر مکرمش شک می کنه؟ مگه شهر هرته؟ من اصلیتش نمی فهمم شما جوونای مومن بسیجی و حزب اللهی برای چه میرید دانشگاه. اگه پول و مقام می خواید که کسی از شما مگر خواسته که دکتر و مهندس باشید تا بشید وزیر و وکیل و مدیرعامل. اگرم مدرک دکترا میخواید که خوب شما خودت بهتر میدانی که مدرک هر دانشگاهی رو بخوای برادرای وزارت براتون جور می کنن. اگه هم یکوقت هوس بکنید اسمتون توی نشریات جهانی به عنوان متخصص و مطلب نویس در بیاد که میتونید هر مطلبی را از هرجای عالم کش برید و به اسم خودتون چاپ کنید. کی به کیه؟ پس دیگه چه مرگتونه؟ چرا میرید دانشگاه که منحرف بشید و دین و ایمونتون را از دست بدید؟
خبرنگار:
بدم نمیگی ها. انگار از خیلی از این نماینده های مجلس بیشتر سرت میشه. اینو ولش کن بریم سر یه موضوع دیگه. میگم در این شرایطی که رژیم ما هیچ مشکلی نداره و همه چیز برای امت حزب اله آماده س، اگه از شما بپرسن از ولی فقیه معظم چه تقاضایی داری چی میگی؟ البته منظورم سوخت اتمی و روغن و لاستیک نو و این چیزا نیست.
اتوبوس:
ب.....ه. از شوما بعیده. کی از رهبر لاستیک و روغن میخواد. مگه رهبر بلانسبت شما دکون پنچر گیریه. اون دنیا رو عشقه جوون. ما اگه دستمون به دامن آقا برسه اولندش از حضور رهبر فروزنده تقاضا داریم که چاقو و قمه در اختیار ما بذارن که ما هم به نوبه خودمون بتونیم لاستیکای منافقین و دانشجوا و ضد انقلابو تیکه تیکه کنیم و فیض ببریم. دومندش آرزومون اینه که رهبر معظم دوازده چرخ، بشینه پشت فرمانمون و ما رو بزنه به کوه تا ما جونمون را فداش بکنیم. سومندش میخواستیم از آقا تقاضا کنیم که یا خودشون یا یک کدوم از این روحانیون بالامقام، توی رساله شون یه چیزیم راجع به اتوبوس بنویسن. ما خوشمون نمیاد که همه ش راجع به خر و شتر و اینجور چیزا باشه.
خبرنگار:
مثلا چی بگن راجع به اتوبوسا؟ بگن گوشتش حلاله یا حرومه؟ یا اگه کسی فلان کار رو با یک اتوبوس بکنه دیگه با اون اتوبوس نمیشه رفت خدمت آقا؟
اتوبوس:
نه بابا این حرفا چیه؟ مثلا بگن که اگه کسی کسی رو کشت دیه ش دوتا اتوبوسه. اگه کسی زد تو چش و چار کسی دیه ش دو حلقه لاستیک و یه دسته دنده س. یا مثلا آدما وقتی وارد اتوبوس میشن اول پای چپشون رو بذارن. یا مثلا احکام نجاسات و کارای دیگه توی اتوبوس چه جوریه. این بسیجیا وقتی تو اتوبوسن خیلی بوگند راه میندازن. حال آدم بهم میخوره. کاش میشد آقا یه فتوا بدن که کارای بودار توی اتوبوس حرومه. از این چیزا دیگه.
خبرنگار:
چقدر آرزو داری اتوبوس!! میگم ماشاء اله با اینهمه آرزو بازم رنگ و روت تازه س و لاستیکاتم نوه. چقدر توی صف وایستادی که لاستیک نو بهت دادن؟
اتوبوس:
- اولندش که ما اهل کوفه نیستیم، توی این صفا بایستیم. دومندش رنگ و رومون مال اینه که بسیج خیلی از ما کار نمیکشه. اون دوره طاغوت بود که مث خر از ما اتوبوسا کار می کشیدن. الان دوره یاقوته. آدم یا اتوبوس فرقی نمی کنه. وظیفه اول همه اینه که به ولایت فقیه وفادار باشن و واسه ش گاز بدن و دنده عوض کنن. ما فقط تو مراسما میایم. بقیه ش استراحته. البته به نظر میرسه این روزا تهدید شهادت اتوبوسا رفته بالا. اگه اوضاع همینطور ادامه داشته باشه موندن خطرناکه. باید یه جوری خودمون رو به دوبی بسونیم. سومندش در مورد لاستیکم همونطور که گفتم به قول شاعر ما اهل کوفه نیستیم، بیخود تو صف بایستیم. از شما چه پنهون دوسه روز قبل از اینکه راه بیفتیم بیایم، حاج آقا رئیس بسیج به ما فرمودن؛ یه مومنی نذر کرده که چند حلقه لاستیک نو واسه ی سلامتی آقا به مستحقین بده، شمام بیا ده پونزده حلقه شو بگیر تبرکه، ثواب داره. مام که دست نماینده آقا رو نمیتونستیم رد کنیم. می تونستیم؟ شوما بودی میکردی؟ خلاصه لاستیکا رو گرفتیم. چن حلقه شو انداختیم زیر خودمون. بقیه شم فروختیم به قوم و خویشا. خدا روزی رسونه.
خبرنگار:
خیلی ممنون که وقتتو به ما دادی. همیشه نو نوار باشی اتوبوس.
اتوبوس:
سالم باشی جوون. قدر این حکومتو بدون. با این ریخت و قیافه تو هیچ کجای دنیا به تو از این شغلا نمیدن. قدر این حکومتو بدون.
------------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/