جلال گنجه ای ـ بهار دمید، بهار بزرگ، بهار مسعود

بهار دمید، بهار بزرگ، بهار مسعود

جلال گنجه ای

بهمن ماه 1388 در یادها خواهد ماند، زمستان سالی که قیام جاری ایران یه یمن درسهای مسعود رجوی جوانه زد و به شکوفه نشست، شکوفه های یک فرهنگ عطرافشان اجتماعی و مبارزاتی متفاوت که منتظرش نبودیم و کمتر کسی از بیداردلان را سراغ داریم که در مواجهه با شگفتیهای معرفتی و فکری این بهاران ناگهانی، دچار نوعی حیرت زدگی نشده باشد آنقدر که حتی نزدیکترین یاران و پیروان مسعود هم از این حیرت مبارک مستثنی نمانده و نیستند.


نظر به وسعت و عظمت این شکوفه زار، پیداست که این یادداشت نمی خواهد و نمی تواند توصیف و تفسیری بر این بهاران نودمیده بدست دهد چرا که هنوز زمان و فرصت حداقل لازم را نداشته و نیافته ایم که یک گلگشت باحوصله به تماشای سراسری این شکوفه باران نامنتظره برخیزیم، تا چه رسد به وارسی بارآوریهای مبارک این همه گلهای رنگارنگ و گوناگونش، و این در حالی که بهاران این  درسها به هرروی بر ما و بر ایران زمین دمیده است و خواسته یا نامنتظره با آثارش سروکار خواهیم داشت.
با این همه، نمی توان نادیده گرفت که برخی فرازهای این سلسله درسها به سرعت عجیبی به برانگیختگی کسان مختلف و از دیدگاههای گوناگون انجامیده است. به گمان، از همه تکاندهنده تر برای همگان آن قسمت است که در نهمین قسمت پخش شده در سیمای آزادی، مسعود رجوی با خود عهدی می بندد و به مجاهدین ابلاغ می کند که پس از سرنگونی رژیم ولایت فقیه در ایران و استقرار مجلس مؤسسان و تدوین قانون اساسی جمهوری دموکراتیک فردای ایران، کاندیدای هیچ مقام انتخابی در ایران نخواهد بود. عهد و ابلاغی بغرنج و شوکه کننده، به خصوس برای هرکسی که درک می کند –برای مثال- آفریقای جنوبی پس از زوال رژیم آپارتاید نژادی به نلسون ماندلا شناخته می شود و این نماد با نزدیکترین یارانش از همان حزب متبوع ماندلا هم زمین تا آسمان فرق دارد. چنانکه همین نظر در باره نماد گاندی برای هندوستان رهیده از استعمار انگلیس صادق است و... اما این نگارنده بر این پرسش متمرکز است که آیا به کلید فهم و گشایش این بغرنجی در خلال آموزشها و تجارب پرنشیب و فراز مجاهدین و انقلاب نوین ایران دسترسی نداریم؟ 

"و الشمس و ضحیها و القمر..."

طی 30سال گذشته من هرگز نتوانستم پاسخ این پرسش را از مجاهدین بشنوم که چرا در اغلب مناسبتهایشان از عیدهای شاد تا مراسم تشییع شهیدان سازمان و مقاومت، به قرائت و پخش سوره کوتاه "و الشمس" اهتمام دارند. البته اضافه کنم که هرگز میسرم نشد که این پرسش را با رهبری سازمان مطرح کنم چرا که دیدارهای نه چندان فراوان با ایشان، همیشه به امور مبرمی اختصاص داشته که به انبوه کنجکاویهای امثال من نوبت نمی رسید. برای من تنها میسر بود که نظر به داده های نه چندان اندک که از فرهنگ فکری و عقیدتی مجاهدین در دسترس دارم به برداشتهایی در این خصوص راه بگشایم، و اینک اولین بار است که می خواهم مطلبی را در این باره و بغایت اختصار مطرح کنم، تفسیر و برداشتی از شخص خودم هرچند با این باور که سنخ دستگاه تفکر مجاهدین خلق ایران است.
در کوتاهترین بیان، این سوره تابلویی از پدیده های -ظاهرا- متضادی است که در حقیقت، متضادهایش در عین حال، معرفهای یک وحدت شگفت بوده و این توأمان تضاد و وحدت است که بسی خلاق و بارآور و آینده ساز است. مشاهده می کنیم که این سوره با سوگند به خورشید و روشنیهایش شروع می شود (”و الشمس و ضحیها”) و بلافاصله به قسم یادکردن به نام ماه و مهتاب می پردازد (”و القمر اذا تلیها”) که ظهور زیبا و زیباییهای این قمر منور، مشروط است به غروب کردن و غیاب همان خورشید که موضوع سوگند نخستین بوده است. دو کوکب نور و نیر که هرگز یکجا و همدوش یکدیگر نیستند و جلوه گریهای هرکدامشان در گرو غیاب آن یکی است. بازهم در ادامه می بینیم که سوره به همان رسم و سیاق، سوگند سترگ دیگری یاد می کند اندر اهمیت جلوه های روزها ("و النهار اذا جلیها") در عین قسم بلافاصله به پنهان سازی فراگیر شبها ("و اللیل اذا یغشیها") و همینطور... تا آنگاه که در شعاع این قسمهای متعدد و متکثر به پدیده های متضاد!، که موجودیت هرکدامشان با آن یکی رقابت دارد و ناسازگار می نماید،  بدین نمط است که سوره والشمس می رسد به بیان و بازکردن رازهای خلقت انسان و تعالی انسانیت در بنی آدم ("و نفس و ما سواها") و تصریح بر این فضیلت انسانی، که کار خلقت جدید و این انسانیت تا آنجا بالا می گیرد که به "الهام" و معرفت یابی ژرفی راه می گشاید که خودش (به نفسه) بتواند انواع بدیها را و همچنین درجات والای فضیلت و تقوی را دریابد و بکار بگیرد و ترویج کند و... (”فالهمها فجورها و تقویها”) و لابد نباید فراموش کرد که هم زشتیها و هم فضیلتهای انسانی، به نوبهُ خویش، اغلب چونان توامان متضادی هستند که شمس و قمر و روز و شب چنین هستند و اشاره کردیم.
”فدا” و ”صداقت” دو ارزش والایی هستند که به خصوص مجاهدین آنها را سرلوحهٌ فضایل انسانی می شناسند. اینها مثالهای خوبی برای این بحث و تفسیر سورهٌ ”والشمس” هستند. آیا ”فدا” جز نثارکردن چیزهایی دوست داشتنی است؟ و ”دوست داشتنی” یعنی که باید حفظش کرد که با نثارکردن متضاد است. اما سرفرازانه فدایش می کنیم برای ارزش برتر و لیکن آیا وقتی فدا می کنیم یعنی نابود کرده و از دست می دهیم یا آنکه در افق والاتری احیا و ابقا می کنیم؟ آیا شهیدانمان را از دست داده ایم یا آنکه بجای افراد و اشخاص نیکی که بوده اند، با ایستادگی شهادتشان تا مرتبت جانمایه های رهایی یک خلق ارتقا یافته اند؟ همین تضادهای تنیده که باختصار اشاره کردیم، بعینه در مفهوم ”صداقت” هم وارد است. کدام صداقت حقیقی در راه رهایی خلق را سراغ داریم که بدون ناراستی با دشمنان رهایی تحقق یابد و به آبادکردن و ساختن راهی یا سرپناهی بیانجامد؟. اگر صداقت را چیزی از قماش صدق و راستی لغتنامه ای فهم کنیم، باید نتیجه گرفت که یهودای اسخریوطی یک معلم دیرینهٌ راستان و صادقان عالم است چرا که مسیح(ع) را - راستگویانه- به گماشتگان کنیسه شناساند تا دستگیرش کرده و به صلیب محکوم کنند.
به همین سیاق، متضادهای فساد و تقوی نیز، هردو طایفه، چنان لایه لایه هستند که نمی توان یکجا از تمام آنها سر در آورد و تمامی فضیلتها را به یکباره اکتساب یا محقق کرد. به عبارت دیگر، این بینش و معرفت همانند فرآورده های قانونی یا مسائل فقهی نیستند که در عرض یکدیگر قابل فراگرفتن، فهم کردن، آموختن و اجرا کردن باشند. هرکسی اهل این راه است می داند و تجربه کرده است که –مثلا- برای ادراک قبح و زشتی یک ریاکاری عمیق، بایستی چندین و چند مرحله در صداقت و اخلاص پیشرفت داشته باشی تا بتوانی به چنین عمقی نگاه کنی تا مگر ترفندهای روانی و نفسانی ژرفتر اندر درون انسان راه بگشایی. و این عمق کاوی که مشروط به صلاحیتهای تجربه کردهٌ پیشین بسیاری است، تازه خود آغاز دیگری اندر مبارزه فضیلت با رذیلت درونی است که یعنی تازه باید یک بار دیگر دید که کدامین مدعی اهل این عمق در مبارزه و رهیدن از چنین پلیدیهای عمقی هستند و یا آنکه کدامین آنها... به کلاهبرداری خواهد درغلطید! بماند این بحث که: اهل چنین مبارزه ای انسانی بایستی از چه ظرفیتهای شخصی یا همیاریهای جمعی از جانب هم نفسان خود برخوردار باشند. چنانکه بازهم بماند این که: این سلوک و منازل تو در توی مبارزه فضیلت برای زدودن رذیلتها آیا هرگز نهایت دارد و یا آنکه هرقلهٌ فتح شده اش تازه سکوی پرشی تازه برای قلل بعدی است خواه که فرد طی کند و یا میراثداران طریق انسانی وی... پاسخ اینها بر می گردد به تعریف ما از "انسان" که به قول معروف علی(ع) یک "در درون خویش یک جهان بزرگ" است و نه چنانکه می پندارند، "جرم و جسمی کوچک" و بسیار آسیب پذیر.
خلاصه کنم، هرچند که جواب آن پرسش را از مجاهدین نشنیدم اما با این برداشت و تفسیر که اشاره رفت، دیری نگذشت که شخصا هم به سوره "و الشمس" دلبستگی خاصی پیدا کرده و همچنان دلبستگی دارم. به خصوص که منطق این سوره، مرا در فهم بسیاری آموزشهای پیچیده اسلامی (و بسا به ظاهر متناقض) یاری داد و با کلید پیامهای "والشمس" به دستاوردهای دلنشینی نایل آمده ام. و این به خصوص در آن سری آموزشهای دینی صادق است که فراتر از فروع آداب و مناسک مذهبی، حاوی درسهای ژرفی است که به انسان و انسانیت بطور عام تعلق دارد و مشعلهایش را فراراه همگان بالا نگهمیدارد.

 سابقه یی در تشکیلات و در سلوک عقیدتی مجاهدین خلق

حال اگر در این شعاع که بطور خلاصه در تفسیر ”والشمس” اشاره داشتیم بخواهیم به بحث تعهد و ابلاغ شگفت مسعود برگردیم، بهتر است که نخست یک تجربة نسبتا دور را یادآوری کنیم که توسط خود مجاهدین و طی تحولات عقیدتی و تشکیلاتی این جنبش خلق شده و به ثمر نشسته است.
در یک سابقه بازهم غیرمنتظره، 20 و اندی سال پیش، انبوه اعضای مجاهدین خلق و انبوه بزرگتری از هواداران کثیر مجاهدین و سایر علاقمندان به سرنوشت این جنبش و جریان، با این خبر تکاندهنده مواجه شدند که مسعود رجوی از جایگاه "مسئول اول" سازمان کناره گرفته و این مسئولیت به "مریم" سپرده شده است. چه بسا بسیاری از خوانندگان این یادداشت به یاد داشته باشند که ابعاد این نگرانی در آن روزگار تا کجاها گسترده بوده و اختصاص به مجاهدین هم نداشت که با دلشوره می پرسیدند: بدون مسعود رجوی که از هنگامه ضربه های 1350 و 1354 معمار بازسازی سازمان و رهبری و تربیت چند نسل "مجاهدین خلق" بوده و هست، سرنوشت این جریان چه خواهد شد؟. یاد دکتر کاظم شهید به خیر، که تلفنی از ژنو با زحمتی این بنده را یافت و نگرانیهایش را بی پرده به گفتگویی صمیمانه گذاشت که هنوز طعم شیرینش را به یاد دارم. اما به موازات این پرسشها و نگرانیها، مسعود را به یاد داریم –چنانکه بسا بعدا بسیاری این پاسخ را شنیده و یا تصاویرش را دیده باشند- که شخصا خطاب به مجاهدین می گفت: ناقلاها آیا شما نگران موقعیت من هستید که جایگاه من کجاست؟! (نقل به مضمون). یعنی که آیا فکر نکرده اید که چه بسا مشکلتان نداشتن آمادگی برای پذیرفتن یک پیشرفت فراتر از عادتهای راحت است! که حالا با معرفی مریم رجوی به عنوان "مسئول اول سازمان" باور ندارید که همان موفقیتها و یا برترش را بدست آورید.
البته و در زمان حاضر، شاید برای بسیاری از جمله اینجانب بسی قابل فهم باشد که نگرانی آن روز مجاهدین و یارانشان از تحول یادشده، همانا عادت! آنان به "مسئولیت اول مسعود" بوده که تا بوده اموراتشان را به خوبی و راحتی ردیف می کرده است اما غافل از این حقیقت که آن روزگاران بی تنش آشنا و معتاد، در عمق متضاد خویش به این قیمت ناپسند تمام شده و می شود که اندیشیدن و کوشش در جهت یک تحول و پیشرفت در افقی تازه را از دستور ذهن و توقعات دوستداران البته صمیمی مسعود خارج می نموده است. حالا البته مجاهدی را نمی توان سراغ کرد که به این حقیقت اذعان نداشته باشد. اما حق نداریم هرگز فراموش کنیم که آن تجربهٌ خوش خوشان محافظه کارانه و خرسند از وضعیت جاری! و آن ژستهای پرمحبت نسبت به مسعود رجوی اما غافل از عظمت همان مسعود و مضمون متعالی کنارکشیدن رشد دهنده اش از مقام اول تشکیلاتی، اینها بر کسانی مانند مجاهدین خلق رفته است که در کاکل نسلهای پیشرو این میهن، همیشه پیشتازان برتر و فداکارتر و ریسک پذیرتر این خلق بوده اند به خصوص در مصاف با دیکتاتوری فعلا حاکم خمینی و ولایت فقیه. یعنی آنچه یادآوری شد، بر همین مجاهدین خلقی رفته است که حالا به هیچ قیمتی حاضر نیستند که به دوران پیش از "مریم" پس بنشینند. چرا که اینک دیگر در تجربه لمس کرده اند که آن "غیاب مسعود" از موقعیت مسئول اول در سازمان مجاهدین، گو که برایشان دردناک بوده،  اما شرط گریز ناپذیر درخشیدن "هزار زن اشرفی" امروزین در رأس دستگاههای مختلف تشکیلات مجاهدین است و اینک تنها به مثابه یک قلم از برکات آن عقب کشیدن از مقام برتر تشکیلاتی، خیل این "زنان اشرفی" هستند، یعنی شکوفه های متناقض آن بهاران دو دهه پیش که به ظاهر خزان می نمود چرا که غیاب  تلخ مسعود را دربر داشت، اما حقیقتش حضور مؤثرتر همان مسعود و این بار با دستان بسی پرتر و بازتر بوده که بتواند به پرورش مجاهدین متفاوتی (از زنان تا مردان) کمر بربندد که تراز بی سابقه شان امروزه نه تنها ما ایرانیان که برجستگان جهان را خیره کرده است.
و البته -جسارتا- نباید ناگفته گذاشت که این نوع بیم کردنها چیز عجیبی نیست و یکایک مردمان عادی هم از این قبیل بیمها را تجربه کرده اند و –برای مثال- هیچکس به راحتی از شیرخوارگی و آویختن به پستان مادرش عبور نکرده است، مگر نه که تمایل اولیه و غریزی هرکسی بر حفظ ثبات موجود و استمرار وضعیت شناخته شده و در حقیقت عادت شده است... از کودکی تا بلوغ و تا مراحل علو انسانی، بارها بایستی از شیر گرفته شویم و منزلتی تازه اندر بلوغ را تجربه بیاندوزیم. اما پاگذاشتن در جاده ساختن میهن و تاریخ نوین، از مبارزه با دیکتاتوری شاه تا فاشیسم ولایت فقیه، همیشه در گرو خروشیدن برکهنگی است، بر همه کهنگیها گو که بسیار خواستنی و دل بستنی باشد. و مسعود، نماد چنین خروشیدنهایی است که در عمرمبارزاتیش، بارها و بارها چنین گامهایی را در پیش گرفته است و رنجهایش را، نه تنها رنج خویش، بلکه رنج اقناع و همراه کردن همگان را هم به دوش کشیده است از نزدیکترین یارانش تا همگان. کاری که اگر در وقایع 1354 نخروشیده بود، پای خیلیها به صفوف ارتجاع دینی کشیده می شد. و همین طور در سرفصلهای متعدد 57 و پس از 57 و به خصوص در سرفصل "انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین" و پس از آن و در خلال آنچه بر ایران و فرزندان پیشتازش در قرن 21 گذشت و تا اینک و "قیام ایران".

 درسی تازه در همان راستا

اشاره کردم که هنوز راه داریم تا درسهای اخیر مسعود را بطور جامع فهم و هضم کرده و به جوانبش آگاهی کافی فراهم کرده باشیم. در عین حال، در این یادداشت مایل هستم در وسع ناکافی خویش و گنجایش محدود این مرقومه، به این فراز درسها نگاهی انداخته باشم به تعهد و ابلاغ مورد بحث مسعود رجوی، مبنی بر امتناع از کاندیداشدن پس از سرانجام گرفتن قانون اساسی جمهوری نوین ایران دموکراتیک فردا.
اینکه هیچ کسی، شامل این نگارنده، انتظار چنین "تعهد" و میثاق پیشاپیش را نداشتیم برکسی پوشیده نیست. چنانکه پوشیده نیست که ابعاد و مقیاسهای این تعهد شگفت با سابقه ای که اشاره کردم، همانند نیست چرا که اینک بحث یک تعهد در مقیاس ملی و تاریخی است، آنهم در گرماگرم خیزش عظیم و خون فشان خلقمان که تا حالا –دست کم- این را اثبات کرده که رژیم ولایت فقیه از سرنو پا نخواهد گرفت. اینک، چنین تعهد و ابلاغ علنی و فوری آن به خصوص خطاب به مجاهدین، یعنی به یکایک اعضای بزرگترین سازمان مبارز ایرانی موجود، با مختصات بی رقیب این مجاهدین که برای اهلش شناخته است، امری شگفت و تکان دهنده است و فوری این پرسش و نگرانی را مطرح می کند که: با غیاب مسعود رجوی از صحنه، "نماد و معرف" ایران دموکراتیک فردا کیست؟". بجاست که فاش و صریح بگویم که این پرسش و نگرانی تنها برای فردا نیست چرا که همین امروز هم برای کسانی که خود و عزیزانشان را در خیابانها و زندانهای ایران نثار "قیام" می کنند، بسی پررنگ مطرح است که: "فردا از چه قرار خواهد بود؟". یک ولایت فقیه بدون خامنه ای و حتی با خامنه ای اما ملایمتر، چنانکه بسیاری در بوقهایشان می دمند و یا بالأخره چی و با کی؟
تا اینجا، حقانیت شگفتی و اهمیت حیرت علاقمندان به موضوع جای بحثی ندارد، می ماند این که آشنایان با منش و تفکر و سوابق فکری و مبارزاتی مسعود رجوی، اینک این "تعهد" را که چنان شخصیتی اتخاذ و ابلاغ می کند، بایستی در شعاع کارکردهای وی چگونه فهم کنند و موضعشان در برابر این امر شگفت چه خواهد بود؟. برای نزدیک شدن به پاسخ، افزون بر اشاراتی که به کارکردهای مسعود تا اینجا داشتیم، نخست بایستی داده های پایه ای را مدنظر بگیریم از جمله:
یکم: این تعهد وقتی که توسط شخصی مانند مسعود رجوی اتخاذ و ابلاغ می شود، متصور نیست که به قصد رهاکردن میهن ایران و خلق قهرمان به حال خویش صورت گرفته باشد بدین معنی که خلق و میهن را در معرض تطاول انواع نااهلان و اپورتونیستهای میوه چین بی دفاع و مدافع رها کرده و سلامت فعالیتهای مطالعاتی و تحقیقاتی را برای خویش برگزیده باشد. چنین تصوری مطلقا ناوارد است.
دوم: کسی نمی تواند نادیده بگیرد که ایران دموکراتیک فردا، قبل یا بعد از تعهد و ابلاغ مورد بحث مسعود، به کسانی نیازمند است که بتوانند بطور واقعی و حقیقی معرف هویت یک ایران دموکراتیک نوین باشند. همان نقشی که مثال زده شد: ماندلا برای آفریقای جنوبی و گاندی برای هندوستان و... داشته اند و هیچ خلأ و تساهلی در این بابت مجاز نیست. می ماند این پرسش که نظر به تعهد و ابلاغ مسعود، این نقش در ایران دموکراتیک فردا برعهده کدام شخصیت یا جریان خواهد بود؟ آری، غمگین کننده است که اینک نامهای بارزی در میانه مطرح نیست اما آیا ایران و حتی مجاهدین خلق ایران فاقد عناصر برخوردار از صلاحیتهای لازمه است؟ اگر آری، پس پرسش مقدم این است که اصل سرنگونی ولایت فقیه چگونه متصور است و چگونه محقق خواهد شد؟
سوم: بر این پایه، پرسش درست این است که مسعود رجوی در هنگام اتخاذ این تصمیم شگفت، کدام تحول اجتماعی و ایرانی را جدی گرفته و به آن اندیشیده است که پاسخ به پرسشهای مطرح شده در بالا را در آنها یافته تا که خاطرش از بابت ایران و انقلاب نوین بدین حد جمع است. اگر هرکدام ما هم چنین تحول مولدی را سراغ و باور داشته باشیم، این پرسش بسی ثانوی خواهد شد که به کدام نامها جهت بدست گرفتن مقامهای انتخابی باید امید بست و می توان روی آنها حساب کرد. آیا –فی المثل- این نگارنده حیرت زده و امثال من دچار غفلت از عمق آنچه در خلال مقاومت علیه فاشیزم مذهبی محقق گشته است نیستیم؟ آیا بسیاری از ما وقتی به عیان مشاهده کردیم که امروزه بسی فدائیان سابق خمینی حاضرند کشته بدهند تا "ولایت فقیه" شوم آن امام دجالان ریشه کن شود، دچار شگفتی نشدیم.
اما نگاه مسعود رجوی به صحنه طور دیگری است آنقدر که وقتی عزیزترین عزیزانش در رخدادهای خونبار اشرف در مرداد ماه گذشته با دست خالی و به رغم انبوه کشته و مجروح نثار شده و گروگانهایی که اسیر دژخمیان عراقی ولایت فقیه شدند، مسعود آن "ایستادگی اشرف" را "فتح مبین" شناخت و آموزش داد تا که تحولات بعدی برای همگان آشکار نمود که "تعطیل اشرف" بیش از رؤیاهای شتری و پنبه دانه نیست.
بگذارید یک بار دیگر به سیاق سوره "والشمس" برگردیم و اقدام مسعود را با این فرض ارزیابی کنیم که: بایستی یک خورشید از صحنه رؤیت با چشمان ظاهربین کنار برود تا کهکشان کهکشان ستاره های آسمان قابل رؤیت شوند. ستارگانی که هستند اما چشمها قادر به دیدنشان نیستند چرا که فروغ روزهای خورشیدی آسمان را پر کرده است. و در این صورت آیا وجود حیاتی خورشید را بایستی غایب یا غیرفعال تصور کرد؟. مگر نه که خورشید حتی شبانگاهان که دیده نمی شود محور حیاتی ستارگان و سیارات مربوطه است.
چهارم، در این جا سخنان خود مسعود را به یاد می‌آوریم که همیشه گفته است که چه در کار مجاهدین و ارتش آزادی و چه در کار مقاومت ایران و آیندة این مرز و بوم ، پشتوانه او خانم مریم رجوی رئیس جمهور برگزیده شورای ملی مقاومت بعد از دوران انتقال حاکمیت به مردم ایران است. از این رو واضح است که یقین و توانمندی خود را از همین سرچشمه برای حال و آینده گرفته است.
پنجم: در عین حال، باز مطابق بیانهای صریح خودش، مسعود رجوی برای قرارگرفتن در موقعیتهای انتخابی ایران دموکراتیک فردا تنها روی صلاحیت چهره های مجاهدین تربیت شده خودش تکیه نمی کند و –دست کم- آرزو می کند که دیگران، حتی فاصله گرفتگان از ولایت فقیه یا فرزند شاه سابق، چنان به کسب صلاحیت نایل آیند که به مجموعه کوشندگان دموکراسی آینده به میهن و خلق بپاخاسته یاری برسانند. آیا کسی از ما هست که در این آرزوهای بلند با وی همراه نباشد. می ماند که آیا شروط و مستلزمات چنین قلل بالابلندی را تا کجا اندیشیده و تا کجا برایش آمادگی داریم؟. بی گمان و برطبق منطق مجاهدین، ابلاغ این تعهد به مجاهدین حاوی این پیام است که بایستی به صعود چنین قلل بلندی فکر کرده و تلاشهایشان را آغاز –و در حقیقت- دنبال کنند.
ششم: باید باور داشت که این تعهد و ابلاغ شگفت مسعود رجوی بیش از آنکه در فرم بندی سیاسی ایران دموکراتیک فردا مطالعه شود، بایستی به عنوان پیام و آموزش رهایی دهنده یی مورد توجه ما قرار بگیرد که بهره هایش هرگز در میان پیروان مجاهدش محدود نخواهد ماند. این یک درس عمیق است که جدا از منشأ و سابقه عقیدتی موضوع –نمونه در سورة والشمس- این ارزش و آموزش را وارد تاریخ مبارزه سیاسی-اجتماعی ایران زمین می کند که: همانا مسئولترین و وفادارترین آرمانخواهان در آسمان انسانیت آنانند که به گسترش فروغهای بی شمار انسانی بیاندیشند، خواه آنوقت که بایستی در وسط آسمان خورشید باشند و خواه آن هنگام که بایستی ابهت یک غروب خورشیدی را به همگان هدیه کنند.
با این نگاه، موفقیت مسعود در این ارزش و آموزش تاریخی و تاریخساز، او را تا واپسین دم حیات که عمرش بلند باد، در موقعیت شاخص و داور حقیقی این میهن و جهان آزادگی می نشاند و نشانده است که بدین صورت، مسعود رجوی و فرهنگ مبارزاتی آفریده و برجای مانده اش، جدی ترین تضمین برای افشا و رسواشدن هرقماش اپورتونیسم دغلی است که فرض می شود به آینده خلق و انقلاب ایران زمین چشم طمع و تطاول داشته باشد.  

                          اسفند1388.