نزار جاف ـ انقلابی که به صاحبانش باز میگردد... تاریخ وحقیقتها (بخش پایانی)

انقلابی که به صاحبانش باز میگردد... تاریخ وحقیقتها (بخش پایانی)
برداشتی از انقلاب ایران
نزار جاف

جریان دینی سخت سر, پس از آنکه تا حدودی فضا برایش مناسب شد به نحویکه شرایط مادی وعینی ای که روی عمده ترین بخشهای آن در بازخوانی انقلاب ایران, متمرکز شدیم, به میزان زیادی به کمکش آمد, عمده ترین توجه خود را صرف رویارویی و از میان برداشتن سازمان توده ای مجاهدین خلق  و رهبر آن مسعود رجوی کرد, شخصی که از یک پایگاه مردمی وسیع برخوردار بود به ویژه اینکه گذشته شرافتمندانه ای در ایستادن در برابر رژیم استبدادی سلطنت داشت که به او نمادی از قهرمانی و پایمردی در انظار جامعه ایران به طور عام و برای نسل جدید به طور خاص, می بخشید.

اما سئوال بزرگی که به شدت خود را مطرح کرده ومیکند این است که چرا جریان دینی سخت سر در تضادش با این سازمان این مسیر را در پیش گرفت و وضعیت را بین یکدیگر به دو راهی غیر قابل بازگشت رساند؟ چه هدف اصلی ای را این جریان دینی در پشت این تلاش پنهان میکرد؟ چرا به شکلی از اشکال دنبال این نرفت که مجاهدین را مهار کنند و یا با آنها کنار بیایند و یا دست کم روی فصل مشترکها اصلی بین طرفین توافق کنند با این امید که در آینده آن را تکمیل کنند و گسترش دهند به نحویکه در خدمت هدفها و منافع اساسی مردم ایران باشد؟ این پرسشها و پرسشهای زیاد دیگری, ما را به این سؤال و این مبحث راه میبرد که پایه اندیشه و تئوریک هر دو جریان مهم در صحنه معاصر ایران
است.
« مرز اصلی بین حق وباطل در آنچه از اسلام می فهمیم نه بین با خدا و بی خدا بلکه از میان استثمارگر و استثمار شونده میگذرد» این گفته قابل توجه و دارای محتوای عمیق و فوق العادة را ”محمد حنیف نژاد” بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق بیان نموده و به مثابه اصلی اساسی و بسیار پر اهمیت برای تمامی اعضای سازمان به شمار میرود. این رویکرد است که به ایده ها و اصول و نظرگاهها و دیگر مفاهیم جهت خاصی را در همان راستا, عمق تئوریک ویژه ای بخشیده که آن را از  نمونه های دیگر دعوت این دین و افکار اسلامی متمایز میکند. آنچه سازمان مجاهدین خلق را از زمان بنیانگذاریش در دهه شصت از هزاره قبل نسبت به بقیه جریانهای سیاسی و عقیدتی که به شکلی از اشکال به اصول و ایده های اسلامی مربوط هستند, برجسته ساخته ومیسازد این است که این سازمان نظرگاهی نوین و معیارهایی غیر معمول را از اندیشه اسلامی از آغاز مطرح می نود که پاسخگو و پاسخ دهنده مسائل زندگی روزه مره هر فرد  یا هر تجمعی باشد و کاملا میتوان معیارهایی را که سازمان در برخوردش با طرز تفکر  اسلامی به آن ملتزم است را  مشابه و یا همخوان با شیوه تفسیر عینی قرآن کریم دانست, چرا که تفسیر کننده براساس مداقه و جستجو در قرآن است که پاسخهای دقیق وهمه جانبه را برای موضوعات اجتماعی و یا نظری و یا سیاسی مشخص می یابد, و این کاملا مغایر با تفسیر جزء به جزء قرآن است که در آن تفسیر کننده به تفسیر آیه به آیه به شیوه به دنبال هم می پردازد. چه بسا این نحوه برخورد حکیمانه وهوشیارانه با اندیشه اسلامی, و نیز آن ایمان عمیق اعضای سازمان به اصولی که حامل آن هستند و برای آن مبارزه میکنند, علاوه بر حماسه های سازمانی و مبارزاتی که آن را در رویارویی خارق العاده خود در برابر رژیم شاه, رقم زدند, جامعه ایران را برآن داشت که به ایده ها و اصول این سازمان توجه کند و تلاش کند آن را درک نماید و از نزدیک آن را بفهمد, همانگونه که ایده های دکتر علی شریعتی ” در زمان شاه” بین محافل جوانان ایرانی مانند آتشی که در هیمه ای افتاده باشد به سرعت سرایت میکرد, نقطه نظرات و خبرهای سازمان نیز درست مانند جریان هوا وارد خانه هر ایرانی می شد.
 قدر مسلم این که وقتی خمینی خود را به ناگاه ”امپراطور تاجگذاری نکرده” انقلاب دید, قوی ترین رقیب و همآوردی را که میتواند خطر احتمالی برایش داشته باشد را در سازمان مجاهدین خلق و در ایده ها و اصولی که این سازمان به آن فرا میخواند, یافت. و ایده های سازمان مطلقا افکاری نبود که بتواند زمینه ای را برای تطابق و همخوانی با ایده های خمینی به ویژه در زمینه نظریه ولایت فقیه که آن را به عنوان برجسته ترین خط مشی های خود و جزئیاتی که در کتابش ”حکومت اسلامی” مطرح کرده بود, باقی بگذارد. هم چنین روحیه و دینامیزیم و اعتماد به نفس خارق العاده ای که مسعود رجوی با آن شناخته میشد و این ویژگی را به هواداران و پشتیبانانش هم میبخشید, و نیز واکنش مثبت عجیب و فوق العاده ای که ایرانیها در قبال نقطه نظرات واندیشه های او نشان میدادند, به نوبه خود یک مشکل پیچیده و مانعی برای عملکرد جریان تندرو سخت سر ایجاد مینمود به نحویکه جریان حاکم دریافت که بدون تعیین تکلیف مسئله سازمان و رهبرش مطلقا برایشان امکان پذیر نیست ”رژیم سیاسی ” که آرزویش را دارند بر سر کار بیاورند.
اما سئوال مهم این است که آیا این سازمان و رهبرش از آنچه که جریان لجوج دینی از شرارت و حیله ها در چنته داشت مطلع بودند؟ در مراجعه به  فرهنگ و میراث فرهنگی سازمان و رهبرش, در میابیم که سازمان به روشنی این را درک میکرد اما با تمام آنچه از توش و توان و تحمل در اختیار داشت میکوشید که رو در رو شدن با جریان دینی متحجر را به عقب بیاندازد با این امید که بتواند مردم ایران را به نقطه برساند که خلق بتواند از آنجا به واقعیت این جریان و رهبرش خمینی و بدون هرگونه صحنه پردازی بنگرد. طبیعی است که چنین فرآیندی, کار بسیار سخت و تقریبا نا ممکن و نشدنی می نمود. اما سازمان مجاهدین این گزینه دشوار را پذیرفت و رنج رویارویی سنگین با رژیمی را پذیرفت که دو قدرت سیاسی و دینی را در آستین داشت و از این دو قدرت به شیوه و روشی هدایت شده اساسا برای حفظ پایه های و ارکان نظام استبدادی ای استفاده می نمود که مردم ایران را به این جهت کشاند. باید توجه نمود که تضاد بین این دو اصلی ترین جریان در انقلاب ایران از همان آغاز به صورتی سخت و همه جانبه حتی در لحظه های سکوت درجریان بود چرا که پیوسته مانند آرامشی بود قبل از توفان, وهر جریان تلاش میکرد که مطالب و حرفهای خودش و پایه های اعتقادی و سیاسی ای که بر آن مبتنی است مطرح کند اما برخی مسائل و واقعیت ها بودند که نمیشد به سادگی از آنها عبور کرد ویا از آنها چشم پوشید و از جمله:
1. افکار و نظریاتی که سازمان مجاهدین خلق به آن فرا میخواند, موضوعات قابل جذب و متناسب با شرایط بود به نحوی اقشار و طبقات مختلف اجتماعی با تمام تفاوت خاستگاههایشان و سطح اجتماعی و فرهنگی شان. میتوانستند آن را جذب و درک کنند و از این جهت بود که حضور سیاسی – اعتقادی سازمان در عمق جامعه ایران شکل میگرفت اما چنین حضوری به نیروی جریان سخت و سیل آسایی دیگری برخورد میکرد که توانست به اشکال مختلف صحنه را بچرخاند و نوعی از حالت ابهام را روی مسائل ایجاد نمود و از این بخشهای گسترده ای از مردم ایران که تحت تأثیر اندیشه های مجاهدین خلق قرار داشتند, با دعاوی و ادعاهای رژیم فریب خوردند و به آن اعتماد کردند.
2. خمینی با هاله بزرگی احاطه شده بود که دست سرنوشت به او داده بود چرا که در رأس انقلابی قرار گرفته بود که رژیم سلطنتی را سرنگون کرده و از این جهت توده ها بسادگی تحت تأثیر سخنرانی هایی که ایراد میکرد و پیامهایی که میفرستاد, قرار میگرفتند و دنبال آن کشیده میشدند. این سخنرانیها و پیامها بخصوص در دو سال اول بعد از سقوط شاه بطور کلی به این یا آن شکل از یک سو علیه سازمان ورهبر سازمان بودند و از سوی دگر در جهت پایه گذاری رژیم ولایت فقیه مبتنی بر اساس واگذاری اختیار تمامی امور ( اعم از مسائل دینی و امور عادی) در فرجام کار به خمینی  و یا آنکس که جایگزین او در این سمت میشود, بود.
3. سازمان مجاهدین خلق و به صورت چشمگیری بر موضوع آزادیها و پایبندی به آن به عنوان یک شاخص اصلی در ساختار فکری وعقیده ای اش پای فشرد, و هنگامی که رژیم شاه سقوط کرد, این طور نبود که شیرینی پیروزی آنچنان بر سازمان غلبه کند که موجب شود مسئله آزادیها را فراموش کند, برعکس, وقتی سازمان قصد خمینی و حلقه روحانیون پیرامون او را برای به وجود آوردن رژیم ولایت فقیه را مشاهده کرد, نسبت به آن کاملا مشکوک شد و از این رو بود که قانون اساسی ایران بعد از انقلاب را که بر پایه نظریه ولایت فقیه استوار شده بود را نپذیرفت و مورد تأیید قرار نداد و با تمام توش و توانی که داشت برای جلوگیری از برپایی چنین رژیمی که زمینه ساز همان دیکتاتوری شاه اما با ظاهری متفاوت بود, تلاش نمود.
هرچه پیش آید خوش آید, جمله معروفی بود که خمینی آن را پس از شروع جنگ ایران و عراق بیان نمود و تقریبا شبه ترین کلام به نوعی استقبال از اشتباه کشنده ای بود که صدام حسین رئیس جمهور اسبق عراق به آن دچار شد, این جمله مبین این است که رژیم دینی بسیار استقبال میکرد از اینکه اختلافاتش و مسائل حل و فصل نشده بین رژیم با طرفهای مخالفش بر اساس اصل قدرت و خشونت تعیین تکلیف شود. واقعیت این است که هرچند خمینی بی صبرانه  منتظر ماند تا نظام حاکمیت رئیس جمهور صدام حسین جنگ را علیه اش به راه اندازد, اما این توانایی را نداشت که همان میزان از انتظار را در رابطه با سازمان مجاهدی خلق به خرج دهد, بلکه بسیج هیستریک و بی سابقه ای را علیه سازمان به راه انداخت که در آن از همه شیوه های ممکن در منتهای قساوت و خشونت را طی یک روز علیه سازمان مجاهدین خلق که دارای گذشته ای اصیل و ریشه دار در مبارزه با شاه وجلادانش بود, به (سازمان منافقین) تبدیل کند و رهبرسازمان را به عنوان رئیس باند تبهکاری که کارش کشت وکشتار و از بین بردن و تروریزم!! هست معرفی کند, دستگاه تبلیغاتی وابسته به رژیم دینی شروع به پخش گزارشهای و اخباری درمورد عملیات انفجاری در بازارها و اماکن عمومی  در تهران و سایر شهرهای ایران کرد با این عنوان که اینها عملکرد سازمان مجاهدی خلق است, فراتر از آن دولت ایران شروع به گسترش بسیج و جنگ گسترده اش علیه سازمان در خارج ایران کرد به این ترتیب که کشورهای غربی را بطور خاص و کشورهای جهان را بطور عام علیه سازمان بر انگیخت. رژیم ایران امکانات سیاسی ومادی و تبلیغاتی سهمگینی را به منظور نابودی سازمان مجاهدین خلق و محو کامل آن به کار گرفت و قدر مسلم اینست که دولارهای نفتی ایران دارای بیشترین تأثیر در این امر بود که بسیاری از کشورهای غربی مواضع منفی ای نسبت به سازمان مجاهدین خلق بگیرند, مواضعی که در اساس همخوان و مطابق با معیارها و ارزشها و قوانینی که خود این کشورها داشتند نبود, اما در اینجا بایستی خاطر نشان کرد و در رابطه با یک بسیار با اهمیت تأمل نمود که مربوط میشود به موضوع به حاشیه راندن مجاهدین خلق از سوی حکومتهای غربی به طور عام و ایالات متحده آمریکا به طور خاص, وآن اینکه در اساس طرح و نقشه سیاسی به منظور معامله روی کنار زدن سازمان در قبال دستاوردهای سیاسی برای غرب از جانب رژیم شروع شد, و این مسئله ای است که به نظر می رسد غرب و ایالات متحده آمریکا در آن به سختی شکست خوردند به نحوی که برایشان روشن گشت که این رژیم تندرو است که برنده اصلی این بازی شکست خورده و به دور از ارزشها و معیارهای انسانی و اصولی بوده است.
رژیم متعصب سخت سر تلاش کرد با استفاده از زور  سازمان و رهبریش را از بین ببرد, و این تلاشی است که اگر با دقت و با مکث و روشن بینی به آن نگاه کنیم درخواهیم یافت که این رژیمی که میراث بر جریان مذهبی ای است که خمینی آن را بنیان گذاشت, از همان روزگار تا به حال کماکان از پتانسیل سیاسی و اعتقادی که ماندگاری سازمان مجاهدین خلق بر آن استوار است رنج برده و می برد,چرا که ماندگاری آن معیارها و ارزشها و پایه هایی که سازمان رو در روی نظریه ولایت فقیه از سال 1979 مطرح کرده بود, و خطرناک ترین آن, ان معیارها و ارزشها و پایه هایی که سازمان و رهبرش مسعود رجوی ارائة داده بودند تبدیل به پایه ای اصولی برای سر برکشیدن قیام مردم ایران به دنبال انتخابات ریاست جمهوری شک بر انگیز شد و به دنبال آن تظاهرات سراسری عاشورا در آستانه سالگرد انقلاب ایران در سال جاری 2010 گردید, این امر خود, درستی و واقعی بودن آنچه که میگوییم را تأیید میکند, توده های مردم قیام کننده تنها به یک اصلاحات اکتفا و یا روی قبول نشان ندادند و یا به برخی جابجایی هایی ظاهری در باطن و شکل این رژیم, بلکه اکنون خواستار تغییرند و چه تغییری, تغییری بنیادین که اصل و اساس رژیم یعنی خود ولی فقیه را نشانه رفته است, و در این جاست که تاریخ با تمام توان یک بار دیگر خود را تکرار میکند و مشروع بودن نگرانی هایی که مسعود رجوی آنرا از همان آغاز پیروزی انقلاب در رابطه با خطر به وجود آمدن نظامی سیاسی ای که مقدمه دیکتاتوری دینی باشد که در محتوا با دیکتاتوری شاه تفاوتی نداشته باشد, اعلام نموده بود.  همانگونه که خاطر نشان کردیم و در ابتدای این مبحث در گفته ها و سخنان رجوی برجسته کردیم او تأکید میکرد که ایجاد رژیم ولایت فقیه سرانجام راه به برپایی رژیم استبدادی سرکوبگری که علیه مردم خواهد بود و آزادی را از آنان سلب خواهد کرد, می برد, و اکنون این روزگار و این تاریخ و این واقعیت هاست که درستی گفته های رجوی و حقانیت آن را اثبات میکند. اما جنبه برجسته ای که باید به آن اشاره کنیم و برای تعمق در آن درنگ کنیم این است که رژیم دینی کنونی که در یک بحران سیاسی کشنده ای در رویارویی با مردم ایران به سر میبرد, دارای ”سعه صدر” و ”بردباری” و” روشن بینی” که رژیم شاه در دوران انقلاب در قبال مردم قیام کننده از خود نشان داد, نمی باشد چرا که رژیم کنونی به خودش به عنوان ” قلعه خدا” و ” برج وباروی مستحکم ارزشهای مذهبی” دانسته و در همان حال مردم قیام کننده را ”منافقین” و” رانده شدگان” و ” مزدوران استکبار” و دیگر القاب و توصیفهایی که خشم آنها و بیرحمی آنها را توجیه کند, می نامد, چیزی که به آنها مشروعیت کاذبی برای سرکوب و از بین بردن مردم قیام کننده بدهد.
ادعای رژیم متعصب دینی در ایران که این رژیم دارای سابقه و جنبه دمکراتیک است, اعتبارش در برابر نفوذ فزاینده و روز به روز و سال به سال سپاه پاسداران ایران ” بازوی ضربتی و ستون اصلی ای رژیم ولایت فقیه بر آن استوارست”  متلاشی و ذوب گردیدهاست, جشنهای سی و یکمین سالگرد انقلاب ایران در سال کنونی, نمود بارز و فوق العاده ای بود از چیره شدن سپاه پاسداران در به دست گرفتن زمام امور امنتی در گوشه و کنار ایران, چرا که فرماندهان سپاه با صراحت خیلی زیاد اعلام کردند که مسئله امنیت و حفاظت از رژیم و ایستادن در برابر تظاهر کنندگان و قیام کنندگان امری است که مربوط به سپاه پاسداران است و آن را وظیفه ای مقدس می شمارند و در اینجا بسیار مفید است که در برخی از اظهارات فرماندهان برجسته سپاه پاسداران در همان راستایی که به آن اشاره کردیم, از جمله اینکه سرتیپ عبدالله عراقی فرمانده سپاه محمد رسول الله وابسته به سپاه میگوید « این سازمان یعنی سپاه پاسداران مسئولیت حفظ امنیت را پس از انتخابات بر عهده گرفته اند». از جهت دیگری که به این موضوع ربط پیدا میکند, میبینیم که فرماندهان برجسته دیگری از سپاه نظیر یدالله جوانی رئیس دایره سیاسی سپاه در مقاله که نوشته خواستار دستگیری و محاکمه کروبی و موسوی شده است, فراتر از فراخوانهای آشکار و علنی دیگر برای مقابله قاطعانه با قیام کنندگان و جمع شدن پیرامون ولی فقیه و کنارگذاشتن هرکس که خواهان نابودی اوست, اما دراینجا نکته مهمی است که باید بیان شود چون به نقش سپاه پاسداران در ساختار رژیم ولایت فقیه می پردازیم, چرا این گونه اظهارات شدید و قاطع و تیز را هیچ یک از ارگانهای رژیم ایران بیرون دایره آخوندها غیر از فرماندهان سپاه نمی توانند, بیان کنند. نیروی سپاه در این حد که ستون فقرات نظامی – امنیتی رژیم باشد متوقف نمیشود بلکه سپاه دارای پایه اقتصادی قوی ایست که به او نوعی استقلال در نفوذ و تسلط و اقدام به اموری که کسی جرأت به چالش گرفتن آن ندارد و انجام کارهایی که حتی خود دولت ایران قادر به انجام آن نیست, بخشیده است. پروژه های اقتصادی کلانی که سپاه پاسداران آن را انجام میدهد به روشنی نشاندهنده این است که نقش سپاه از نمودار معمول هر مؤسسه نظامی دیگری همتای او در کشورهای منطقه و جهان فراتر میرود به ویژه این که وابسته به یک نظام توتالیتر است, آنها نقش بارزی در پروژه های ساختمان و توسعه زیر بنایی ( جاده کشی, سد سازی, استخراج معادن, آبیاری و لوله کشی) و نیز در زمنیه نفت و گاز ( در تابستان 2009, سپاه پاسداران در پروژه لوله کشی نفت بدهند به طول 600 کیلومتر به هزینه 2.2 میلیارد دلار پیروز شد). در همان سال نیمی از سهام شرکت ارتباطات ایران نصیب ارگانهای اقتصادی وابسته به سپاه شد که قیم آن هشت میلیارد دلار است!! این میزان نفوذ فزاینده و روبه رشد سپاه در بافت و تن اصلی رژیم ولایت فقیه است که بسیاری از ناظران و محافل سیاسی را به پیش بینی در مورد این احتمال که در صورتی که وضعیت بخاطر قیام مردی علیه رژیم به حالت وخیمی در آید یک کودتای نظامی در ایران صورت بگیرد, وا داشته است.
در حقیقت نقش و نفوذ سپاه پاسداران به خودی خود, اثبات کننده و دلیل قاطعی بر بی اعتباری دعاوی رژیم دینی در مورد برنامه دمکراسی اش به ویژه در زمینه انتخابات است, تردیدهای بین المللی روز به روز در مورد نقشی که سپاه پاسداران  نه فقط تنها در داخل ایران بلکه حتی در خارج ایران افزایش می یابد.
صحنه ایران سال 1979 با صحنه ایران امسال 2010, تقریبا گویی همان صحنه بلحاظ محتواست با اختلاف در شکل, چرا که به جای ساواک (دستگاه امنتی رژیم شاه), الان وزارت اطلاعات است و بجای ” گارد جاویدان”  که نیروهای ویژه حفاظت از شاه بودند, اکنون سپاه پاسداران و نیروهای بسیج هستند, بجای شاه حالا ولی فقیه است اما تفاوت بزرگتر آن گونه که رجوی در پیام مهم خود به مناسبت سالگرد انقلاب در امسال به آن اشاره میکند در این امر دیده می شود که اپوزیسیون ایران در آن هنگام رژیم را از اساس رد میکرد و هیچگونه مذاکرات یا مماشات با رژیم را نمی پذیرفت, در حالیکه اپوزیسیونی که حسین موسوی امروز آن را نمایندگی میکند این شهامت را ندارد که اصل رژیم یعنی ولی فقیه را رد کند. آنگونه که رجوی میگوید شایسته این بود که موسوی خواستار رفتن ولی فقیه میشد و از اینجاست که, اپوزیسیونی که موسوی آن را رهبری میکند, یک اپوزیسیون ناقص است و دارای مواضع تیز و تعیین کننده در قبال اصل مشکل که همان رژیم ولایت فقیه باشد نیست, هم چنین دو نکته مهم نیز در همین زمینه باید مورد توجه قرار گیرد:
این دو نکته عبارتست از:
1. حسین موسوی و مهدی کروبی که مهم ترین دو قطب جریان اپوزیسیون داخل رژیم تندرو می باشند, در اغلب اوقات تقریبا دنباله رو و یا تسلیم اراده مردم کوچه وخیابان هستند و نه راهبران آنها, و این مسئله است که در آن نشانه ها و معانی به خصوص و عمیقی وجود دارد.
2. در طول مدت قیام کنونی که با رژیم دینی در افتاد, انگشت اتهام به سوی سازمان مجاهدین خلق بعنوان تشویق کننده و به حرکت درآورنده  وسمت دهنده این قیام بود و رژیم چندین و چند بار اعلام کرد که افراد سازمان در این قیام مشارکت داشته اند, تا چه رسد به تأکیدات مسئولان خود رژیم به این شعارهایی که از جانب توده های مردم تکرار میشد مربوط به سازمان مجاهدین خلق بود.
در این جا باید خاطر نشان شود که توده ها شعارهایی از قبیل ”مرگ بر دیکتاتور” و ” آزادی واقعی با این رژیم نمیشه” و ” بسیجی لعنتی . تو دشمن ملتی” را به علاوه شعارهای دیگری در همین راستا تکرار میکردند این شعارها عمدتا نشان می دهند که سمت عمومی و مشی عمومی, رد و کنار زدن رژیم از اساس اش هست ونه تلاش برای اصلاح این رژیم و یا انجام برخی تغییرات جزئی روی آن, و از این نقطه است که میتوان دو پهنه و کار قابل توجه را می تواند ملاحظه کرد بین آنچه که توده ها میخواهند و آن را هدف قرار داده اند و بین آنچه که موسوی و کروبی میخواهند. به بیان دیگر هر دو آنها را میتوان مخالف محسوب کرد اما بدون اینکه  اخلال و یا حمله ای علیه  اصل رژیم که همان رژیم ولایت فقیه است صورت گیرد و این هم به این معناست اگر بخواهیم به صورتی دقیق تفسیر وتحلیل کنیم واقعیت اوضاع سیاسی در ایران امروز بسیار شبیه است که به اوضاع در پایان سال 1978 و آغاز 1979, یا به عبارت دقیق تر و روشن تر, انقلاب ایران به نقطه شروعش بازگشته است, به نقطه ای که هنوز در آن موضوع دیکتاتوری و استبداد تعیین تکلیف نشده است, زیرا مردمی که برای سرنگون کردن دیکتاتوری شاه قدم به میدان گذاشتند, فرزندانشان و جگر گوشه هایشان را فدا نکردند که یک رژیم دیکتاتوری دیگر با همان محتوا اما با شکل دیگری برپا شود. از این رو آنچه که امروز در تهران و سایر شهرهای ایران دارد اتفاق میافتد برای این است که امور به مجرا و روال واقعی اش یعنی کنار زدن دیکتاتوری و آزادی مردم ایران از استبداد به هر شکل و هر نوعش هست. ایران هنگامی که علیه رژیم سلطنتی قیام کرد و شاه و قدر قدرتی اش را کنار زد, جمعیت ایران از سی میلیون بیشتر نبود و نیمی از آنها هم بی سواد بودند اما امروز تعداد جمعیت مردم ایران به 70 میلیون نفر هستند و تنها 15 درصد از آنها بی سوادند. کما اینکه 50 درصد از این هفتاد میلیون جمعیت زیر سن 25 سال هستند و درصد بالایی از آنها از بیکاری به صورتهای مختلف رنج میبرند به علاوه دیگر مشکلات اجتماعی, سیاسی, اقتصادی و اعتقادی ای که با این رژیم دارند. این نکات دارای اهمیت و توان وتأثیر خودشان در مفهوم و محتوای قیام کنونی در ایران دارند. و این که ریشه ها و اهداف و اصول انقلاب ایران در 11 فوریه 1979  هنوز هم زنده است و نبضش در اعماق قلب و وجود هر ایرانی میزند مهم تر از این و جالب توجه تر از آن, این است که سوخت و دینامیزم قیام کنونی از جوانان تشکیل و قوام یافته است یعنی از نسلی که بعد از انقلاب به دنیا آمده و این خود جنبه ای است که معنا و محتوای ویژه ای دارد و پیام بسیار قوی در مورد  نیرومندی  و صلابت  مخالفین رژیم به او میدهد,  اینها هستند که خون بسیار گرمی به دمای خواسته ها و چشم اندازهایی که برای تغییر دارند در رگهایشان جاری است, کما اینکه پایین آمدن در صد بیسوادها در میان مردم ایران در حال حاضر در مقایسه به سال 1979, و بالا بودن درصد فارغ التحصیلان و دارندگان دانشنامه های دانشگاهی و دانشگاهیان در میان صفوفشان, به نحوی قطعی میگوید که دیگر این رژیم مطلقا امکان فریب دادن این مردم  و مخدوش کردن امور با شگردها و حیله های جدید را ندارد و مردم ایران در قیام کنونی شان که در واقع جنبشی است تاریخی برای بازگشت باز گرداندن انقلاب به مسیر درست خود و به صاحبان واقعی اش که آن را ساختند و به خاطرش فداکاری کردند,  و آینده  دموکراتیک آزادی و رهایی همانی استکه تمامی اقشار مردم ایران در آرزویش بودند و در رویای آنها بود.
ایران امروز با گامهایی استوار و پی در پی به سوی تغییر پیش میرود, تغییر که میباید بعد از سرنگون شاه در سال 1979 به وقوع می پیوست اما شرایط خاص وفوق العاده ای مانع آن برای دورانهای محدودی شد, هرچند که بهم خوردن و متلاشی شده آن شرایط موجب شد که ایران بار دیگر به جنبش در آید و از آنجایی که رژیم تندرو با تمام قدرت و با پنجه ای آهنین بر اوضاع مسلط است و برای تضمین ماندگاری خود به شدیدترین گزینه ها متوسل میشود, بنابراین بسیاری از دلایل و نشان های متفاوت تقریبا می توانند به  نحوی قطعی بگویند که دیگر بنیه  وتوان رژیم دینی بسیار ضعیف گردیده بیش از آنچیزی که بتواند تمامی این سنگینی بزرگ داخل کشور را به طور خاص و نیز جنبه خارجی به طور عام  روی دوش رژیم قرار گرفته است را تحمل کند. و این چنین مشت آهنینی نمیتواند بماند که بتواند جهت دهنده به سمت آینده و سرنوشت مردم ایران باشد. روزهای آینده حامل شگفتی هایی خواهد بود که به این رژیم و به هر رژیم استبدادی ای معنای اراده و انتخاب خلقها را خواهد آموخت که اراده هایی آزاد و رها شده اند. به یقین این قیام و رویارویی هایش باقی میماند و حتی اگر شعله اش امروز پایین بیاید مانند آتشی زیر خاکستر خواهد بود که به سرعت می تواند مجددا زبانه بکشد و تر وخشک رژیم را با هم بسوزاند, وقتی که شرایط عینی و ذهنی آن مناسب باشد و این چیزی است که قطعا دور نیست .