باید در دشت شقایق خیمه می زدم
باید پیشانی آسمان را می بوسیدم
باید قصه سپیده را باور می کردم
باید به انار ایمان می آوردم
باید نکرانی نکاه نرکس را می فهمیدم
باید پیامبری بنفشه را می پذیرفتم
باید بیتابی کهر را درک می کردم
باید از عقاب جوان می آموختم
باید به کفتکوی کنجشکها کوش می سپردم
باید به تواضع بید سر فرود می آوردم
باید غرور سرو را می ستودم
باید تکاپوی دانه را حس می کردم
باید پیام نسیم را می کرفتم
باید خشم طوفان را انتظار می کشیدم
باید دست ترس را رها می کردم
باید رد پای ماه را می کرفتم
باید قطار آبی را سوار می شدم
باید پیله تنهایی را می شکستم
باید از خود می کریختم
باید به ندا پاسخ می دادم
جای من اینجا نیست
باید می رفتم.
۰۲-۰۳-۲۰۱۰
marashi.manouchehr@gmail.com