سالها پیش در شب مراسم بزرگداشت استاد احمد شاملو که در پاریس توسط مقاومت ایران برگزار شده بود شرکت کردم. روی صندلی نشسته بودم . قبل از شروع برنامه چشمم به شعر زیبایی از احمد شاملو افتاد که بر روی پوستری بزرگ زیر عکسش نوشته شده بود. کاغذ بزرگی از توی کیفم در آوردم و شروع به نوشتن آن شعر زیبا کردم. صدای آرام و با وقاری کنار من گفت : « چه خط جالبی دری ماژور و مینور دارد . من به خط تو نمره بیست میدهم »
.پیش خود فکر کردم این صدا حتما متعلق به یک هنرمند است که از موسیقی آگاهی زیادی دارد. سرم را بلند کردم و چهره آقایی محترم را دیدم با موهای کوتاه , سپید و نگاهی متواضع و مهربان . از او پرسیدم : شما موسیقیدان هستید ؟
او جواب داد : نه من نقاش هستم ولی خانمم خواننده اوپراست. او امشب اینجا برنامه دارد .
فورا متوجه شدم که ایشان استاد بهرام عالیوندی هستند . همسرخانم همت آبادی هنرمند گرامی .
از جایم بلند شدم و به استاد دست دادم و از این آشنایی ابراز خوشحالی کرده و از کامنت محبت آمیزش تشکر کردم.
در سالهای بعدی و در جلسات سیاسی مختلف بیشتر با استاد عالیوندی صحبت کردم. من که عاشق هنر نقاشی هستم افتخار این را پیدا کرده بودم که از نزدیک با هنرش آشنا شوم. استاد هنگامی که چند تا ازنقاشیهای زیبایش را به من نشان میداد جملات زیبایی در تعریف آنها به کار میبرد . او میگفت :
« بدانیم که در زندگی هرگز نباید امید را از دست بدهیم »
« من از کنتراست رنگها خوشم می آید.
اگر سیاه هست , سپید هم هست»
« اگر تاریکی هست , روشنایی هم هست»
« روزی سر انجام خورشید از میان تاریکی ها طلوع خواهد کرد »
« باید شور زندگی داشته باشیم تا خلاق بمانیم».
او عاشق زندگی بود. با شور و شوق زیاد و دیدی هنرمندانه زندگی را مشاهده میکرد . او با دو دیکتاتوری مبارزه کرده بود و سالها در زندان به سر برده بود . با اینحال تا آخرین لحظه کنار مردمش ایستاد و هرگز دست از مبارزه علیه استبداد مذهبی بر نداشت .
دوست داشتم که میتوانستم در مراسم استاد شرکت کرده تا از نزدیک با او خداحافظی کنم. اگر چه برایم امکان پذیر نشد ولی آنروز دلم تمام مدت پهلوی استاد بود.
یاد این بودم که میخواست به خط من نمره بیست بدهد . ولی در حقیقت این خود او بود که زندگی ا ش معدل درخشانی داشت. با مبارزه با شکوهش , با مقاومتش, با هنر زیبایش , با همسر مهربان و فرهیخته اش و با فرزندان قهرمانش که در اشرف و لیبرتی برای آزادی مردم ایران عزیزمان مبارزه میکنند. این استاد بود که باید نمره بیست میگرفت.
با خودم قرار گذاشتم که در آینده نزدیک به وین بروم و بر سر مزارش گل بگذارم. در آنجا شعر احمد شاملو را زمزمه خواهم کرد که هنگام یاداشتش با استاد آشنا شدم :
«تو نمیدانی غریو یک عظمت
وقتی که در شکنجه یک شکست نمینالد چه کوهی است.
...تو نمیدانی مردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است چه زندگی است .