بیگمان سخن گفتن از مسعود رجوی و سی خرداد در آستانه این روز تاریخی در یک مقاله کار ساده ای نیست. اما اگر از منظر ژورنالیستی و گزارش وقایع به مسیله بنگریم و قصد تنها گزارش این باشد که در عصر سی خرداد چه اتفاقی در مرکز تهران از چهار راه تخت جمشید تا میدان فردوسی افتاد، علیرغم تمامی پر شکوه بودن، حماسی بودن و قهرمانانه دانستن موتور تظاهرات که از بخش اجتماعی هواداران سازمان مجاهدین خلق تشکیل می شد، حق مطلب را به هیچ وجه ارایه نکرده ایم.
نگارنده این سطور که در ان سال در دبیرستان خوارزمی بودم با رابط خودم، مجاهد شهید موسی عمویی، و یار دبستانی سیامک طوبایی، شهید صدیق مجاهد، همراه بودم. موسی در همان بعد از ظهر گرم در میدان فردوسی در خون خود غلطید و سیامک چند ماه بعد در مهر ٦٠ دستگیر شد. رژیم اسم او را جرو اعدام شدگان ٥ مهر اعلام کرد اما واقعیت این بود که سیامک سالها در زندان های مختلف بود و بعدا سرفرازانه در راه ازادی میهن پرواز کرد.
" تا نگویند که از یاد فراموشانند..."
خمینی در پیام نوروزی خود, سال ١٣٦٠ سال را سال قانون نامید. نشریه مجاهد در سرمقاله ی این نام گذاری را زمینه سازی شدید ترین سرکوب دانست. از تیر سال ١٣٥٩ که خمینی در واکنش به تجمع بزرگ "چه باید کرد" مجاهدین را دشمن اصلی معرفی کرد و گفت دشمن نه آمریکا، نه شوروی ونه در کردستان است، بلکه زیر گوش ما در امجدیه است" و " منافقین از کفار بدترند" را ساز کرد، برای ما که دانش آموز ان هوادار مجاهدین بودیم روشن بود که بهای نشریه فروختن در سر چهار راه و میز کتاب داشتن و یا دکه تبلیغاتی داشتن در هر کوی و گذار بسیار سنگین خواهد بود. به شوخی از جیره چماق روزانه می گفتیم اما برای رساندن نشریه مجاهد در هر سه شنبه به دستان مشتاق هزاران هزار مردم تهران، ذره ای شوخی نداشتیم. در نبرد سیاسی با خمینی و ان دستجاتی که ما به ایشان جبهه متحد ارتجاع میگفتیم، بارها ما شاهد حملات اکنده به زهر طعن و عناد به مسعود رجوی بودیم. ما در بین خودمان از مسعود به عنوان ساده برادر نام میبردیم، اما در دنیای پر حادثه آنچه که عمده بود، کلام سحر آمیز و زیبای "سازمان" بود. این کلام به ما غرور و قدرت میبخشید (هنوز هم البته همین است اما در مدار بالاتری) ما چشمان خود به سیاست با تلاش در مدار های نزدیک به "سازمان" را باز کرده بودیم. از نقض آزادیها و مخدوش کردن تصویر رهاییبخش انقلاب ضد سلطنتی توسط حزب چماقداران بهشتی که در واقع ماسک خمینی بود، از کشتارهای کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان، از حمله به دانشگاهها و.... از حمله روزمره چماقداران و اوباش به هر تجمع گروهها و انجمنهای که مطیع خمینی نبودند، از حزب اللهی های متفرعن که خدا را در تیغ کاتر و چاقو و چماق خلاصه کرده بودند و به خورد مردم میدادند متنفر بودیم. از توجیه این چماقها در زرورق راه رشد غیر سرمایه داری و امام ضد امپریالیستی توسط حزب توده و اکثریتها و امتی ها، خنده مان میگرفت. ما روزانه در مدرسه و خیابان به دفاع و تبلیغ از "سازمان" میپرداختیم. من هنوز اشتیاق نگاه برخی از افرادی را که عصر سه شنبه نشریه را برایشان میبردم, در خاطره ام نگاهبانی کرده ام. افشای چپاول گریهای بنیاد مستضعفان از محبوب ترین، قسمتهای نشریه بود. مجموعه مصاحبه های نشریه با مسعود رجوی در مورد حزب توده و اکثریت و امت و از طرف دیگر سازمان پیکار آنقدر مورد تقاضا بود که تمام نشریه ها که ما برای فروش در یک هفته داشتیم در همان روز اول تمام میشد و بعد چاپهای زیراکس بود و.... در اردیبهشت ماه "نامه مجاهدین خلق به آیت الله خمینی رهبر جمهوری اسلامی" انتشار یافت. در این نامه القاب متداول حکومتی در مورد خمینی کنار گذاشته شده بود و او به عنوان نفر اول حکومت، مورد خطاب قرار گرفته بود. من در روی نیمکتی در پارک لاله، یکدسته از این نامه را برای پخش در خیابان فاطمی دریافت کردم. نامه را به عجله خواندم، متن نامه من را لرزاند، نامه یک اتمام حجت بود، بعد از پخش، دسته ای حدود ده عدد را برای مجموعه ای از اساتید بردم، بسیاری از آنها در این سالها چهره در خاک فرو کشیده اند. یک استاد فلسفه که او را می شناختم، نامه را گرفت، أنرا با دقت خواند، من نو جوانی بیش نبودم اما تحول چهره استاد بسیار عیان بود، اشک از چشمانش چکید وگفت "مسعود شاهکار کرده است، مسعود شاهکار کرده، میدانی چکار کرده،؟" در راهرو آپارتمان بالا و پایین میرفت، نامه را تکان میداد و به همسرش میگفت؛ نابغه است، مسعود نابغه است، "رویش را به من کرد و پرسید" میدانید که چه رهبری دارید؟ قدرش را میدانید؟" بعد رفت و با مبلغ کمک ماهیانه اش بازگشت. خیلی زیادتر از معمول بود. من خوشحال بودم. او گفت ایکاش میتوانستم در کلاس درس او شاگرد باشم" چشمان من از حیرت باز مانده بود. استاد فلسفه، سالها در هایدلبرگ تدریس کرده بود، در محافل دانشگاهی تهران از او به نام استاد یاد میکردند و اکنون او در مقابل من دانش آموز دبیرستان ایستاده و از آرزوی شاگردی مسعود میگوید. بالطبع من خوشحال بودم. اما عمق حرف او را نفهمیدم.
بعد از خداحافظی سوار دوچرخه شده و تا گیشا رفتم. یک سرهنگ باز نشسته ارتش، کانال بعدی بود، واکنش این نظامی سفیدمو که سادگی و بی تعارفی درویشانه یی داشت، من را متعجب کرد. صورت مهتابی رنگ او سرخ شد، نامه را میخواند و سر تکان میداد، ایستاد، سینه اش را صاف کرد و گفت: "بایستی لباس فرم را بپوشم و به مسعود سلام نظامی بدهم. میدانید چه فرمانده ی دارید؟ "در طی چند ساعت عصر یک روز اردیبهشت، دو نفر مختلف با پیشینه های مختلف، با تحصیلات متفاوت، با شخصیتهای مختلف، با خواندن نامه مجاهدین خلق به رهبر جمهوری اسلامی، از من یک سئوال کردند. من عمق این سئوال را در آنموقع نفهمیدم. البته که احساس بسیار گرم و زیبایی بود که این دو با چنین اشتیاق و احترام از "برادر" میگفتند.
تلاش بر اجتناب از هر در گیری نظامی و مسلحانه بود، اکثر ما دانش آموزان ان سالها هیچ دانش قابل توجه نظامی نداشتیم.
ما به زبان امروزیها فعالین سیاسی بودیم.
اما در سالهای پر تحول بعد از انقلاب، گمشده آزادی را در رفتار، در مواضع و در روابط خودمان با مجاهدین یافتیم. ادامه گسترش پایگاه مردمی مجاهدین، پروسه یی نبود که از چشم خمینی و نظام فقاهتی پنهان بماند. در تحلیل های اقتصادی - سیاسی سازمان برنامه و بودجه، وزارت کشور و سطح کارشناسی بانک مرکزی در ان سالها به گسترش نفوذ برنامه های مجاهدین در مورد اقتصاد و تحلیل شرایط اقتصاد ایران در صورت رسمی شدن این برنامه ها، پرداخته شده بود. شرایط به سرعت برای خمینی به سختی و انزوا راه میبرد. حتی جنگ خارجی در سایه تحولات درون کشور قرار داشت. اما خمینی با به راه انداختن ماشین اعدام و تنور جنگ، تلاش جدی کرد که این سیر را متوقف کند. الان بعد از سی سال از آن روزها، تصویری که در ذهن استاد فلسفه نقش بست را میبینم. اگر برادر نبود، سازمان نبود و اگر سازمان نبود، دیگر در ایران بحث سرنگونی ولایت فقیه نبود. مقایسه کوتاهی با سیر حوادث در شمال آفریقا چندان بی فایده نیست. اگرچه نفع آنان در این بوده که فاقد شخصیت فردی مثل خمینی هستند اما بنیادگرایی ارتجاعی مذهبی در حال نابود کردن دستاوردهای کنونی بهار توده های عرب است. اما ضعف جدی آنها فقدان یک آلترناتیو دموکراتیک مستقل و آزادیخواه مسلمان سازمان یافته است که در جنگ برای تصرف ذهن و قلب توده ها، بتواند در صحنه وسیع اجتماع با نیروهای ارتجاعی چنگ در چنگ شود. در گسترش مبرم ترین مقوله اجتماعی در جوامع خاورمیانه، یعنی مقوله برابری زنان، به ارایه الگو و سمبل بپردازد و در مدار غیر قابل تصوری راه قدرت رهبری سیاسی زنان با صلاحیت انقلابی را هموار کند. رفقای مصری و سوری من با اعجاب در مورد مجاهدین صحبت میکنند. درک حجم و سنگینی تهدید ارتجاع خمینی و مقابله تمام عیار ایدیولوژیک، سیاسی، اجتماعی، کار بزرگ مسعود رجوی بود. شاهکار سیاسی او شورای ملی مقاومتی است که آیینه یک ایران کثرت گرا، بردبار، و مترقی سیاسی است. در وصف دهها سال مبارزه سازمان مجاهدین، نسل های آینده کشور قضاوت عادلانه خواهند داشت، در ورای دود و دمهای تبلیغاتی رژیم، شرافت مجاهدین مثل نور میدرخشد. صف طولانی شخصیتهای آمریکایی و اروپایی که در حمایت از مجاهدین در مقابل سیاست رسمی مماشات دول خودشان، شکل گرفت، شاهد این مدعاست. این تنها بیان یک خاطره از یک روز از یک هوادار مجاهدین و مسعود رجوی است. تا چه زمانی و وقتی مردم و تاریخ ایران به تمامی وجوه این عصر پر شکوه آشنا شوند. به امید آن روز، هر روز!