اینجا همیشه شب ...
( به سرزمین زخمی ام، ایران )
اینجا نگاه ما، ائینه ی بلاست
زنجیر های ترس، اینجا به دست و پاست
اینجا همیشه مرگ ، خندد به روی شهر
اینجا خبر سیاه ، همرنگ مبتداست
اینجا که هر گلو، پژواک غصّه ای ست
خاموش و بی صدا، گُلـگریه ی شماست
اینجا همیشه شب ـ بی شعله بی شرار ـ
اینجا همیشه خون، جاری به کوچه هاست
بازار قهر و کین، گرم است و رو به راه
متروک وبی کس است، عشقی اگر به جاست
اینجا غریبه است، حرف و حدیث مـهـر
آواز عاشقی، با گریـه همنـواست
اینجا اگر لبی، بگشوده شد به عشق
خونین شود به قهر،خاموشی اش سزاست
رنگ است و رنگ و رنگ، در چشم روزگار
بی رنگی و صفا،از بیخ و بُن خطاست
گُم گشته سادگی، در پرده های ریب
در پشت هر نگاه، صد ورطه ی ریاست
اینجا درفش و تیغ، اینجا صلیب و دار
نفرین بر آن که دید، وین گونه بی صداست
جمشید پیمان