لاهیجی برده زور
رابطه دفاع از حقوق بشر وتعادل قوا
لاهیجی بر خلاف ردای حقوق بشر که سالیان است غاصبانه به دوش انداخته وازقبل آن نان خورده وکسب نام کرده، اینجا در این اظهار نظر خود، چون تنها بر پایه اصل تعادل قوا وارد صحنه شده، به مبانی حقوق بشر خیانت کرده است. آخر عرصه دفاع از حقوق بشر ودفاع از قربانیان سرکوب در پایه خود با حرکت بر منطق تعادل قوا نمیخواند. اساسا این عرصه مربوط به کسانی است که از محرومین واز سرکوب شدگان دفاع میکنند، یعنی از کسانی که توسط قدرتی قاهر وحاکم وزورمند مورد تجاوز قرار گرفته وراهی برای مقابله با این تجاوز نداشته اند. آن انسانها یا ارگانهای انسانی حق دارند وارد عرصه دفاع از حقوق بشر بشوند که در کنار طرف مغلوب رابطه تعادل قوا بایستند، قربانی را تنها نگذارند و ندای ستم وتجاوز وبیعدالتی را که حاصل یک تعادل قوای ظالمانه است به گوش جهان برسانند.
به این ترتیب ناکسانی که نان حقوق بشر میخورند اما روزش که میشود تیغ جلاد را تیز میکنند شایسته این عنوان نیستند واگر نان این مقام را خورده باشند به این ترتیب به ولی نعمت خود خیانت میورزند. بی جهت نیست که در فرهنگ اصیل ومردمی ما یکی از مذمتهای مشهور این است که کسی نان بخورد ونمکدان بشکند.
لاهیجی وقتی به صراحت میگوید که دولت عراق حق دارد مجاهدین را به زور از اشرف بیرون کند خود را به ذیل سلسله ای تبدیل کرده است که در رأس آن خامنه ای نشسته با فتوای خمینی در دست که منافقین محاربند وقتلشان واجب، در کنار او مالکی که با قهر وکشتار وشکنجه تلاش میکند فرمان ولایت را جامه عمل بپوشاند ودر کنار آن دو و درهمان صف اصحاب سیاستی نشسته اند که قرائت غربی آن فتوا، یعنی لیست تروریستی، را در دست دارند.
هر چند در مورد حقوق ساکنان اشرف تا کنون زیاد شنیده وخوانده ونوشته ودفاع کرده ایم، اما به نظرم استدلال حقوقی و ورود از باب منطق حقوقی با لاهیجی توهین به این متد و در عین حال نارساست. منطق حقوقی تا جایی راه میآید که طرفین روی مبانی مشترکی توافق نظر داشته باشند. ما با کسی که اینچنین به عیان بکارگیری زور را علیه ساکنان بی دفاع اشرف مجاز میشمارد و در واقع فرمان یا فتوای قتل آنها را صادر میکند دیگر محاجّه حقوقی نداریم.
لاهیجی نمیداند که بر اشرفیان چه گذشت؟
لاهیجی نمیتواند مدعی شود که از وضعیت اشرف وساکنان آن مطلع نیست. شاید او برخی از ساکنان اشرف را شخصا هم بشناسد. اما بهرحال لاهیجی بی تردید میداند که بسیاری از کسانی که در اشرف بسر برده اند بیش از سالهای سابقه وکالت او بصورت تمام وقت در میدان مبارزه ومجاهدت علیه نظامهای شاه وخمینی وبرای حقوق خلقشان جنگیده اند. لاهیجی بخوبی میداند که صدها تن از ساکنان اشرف کسانی هستند که از زندانهای رژیم آخوندی وشکنجه های وحشیانه آن عبور کرده اند. او میداند وباید بداند که طی نه سال گذشته این افراد چه فشاری را تحمل کرده اند که اغراق نیست بگوییم در تاریخچه جنبشهای مبارزاتی جهان بی سابقه ویا کم سابقه است. حتما که او برخی از صحنه های برجسته این مدت را به خاطر دارد ومیداند که در روزهای شش وهفت مرداد سال 88 و19 اردیبهشت 90 نزدیک به 50 تن از این ساکنان شهید شدند وحدود 1000 تن از آنان زخمی گشتند که بسیاری از آنها هنوز هم معلولند وتعدادی هم در این فاصله بخاطر عدم امکان رسیدگی کافی و محدودیتهای ضد انسانی پزشکی به شهادت رسیده اند. او میداند که وزارت اطلاعات رژیم آخوندی ودست پرورده های عراقیش هر ازگاهی لات ولوتها را جمع میکنند وبه اطراف اشرف میآورند که به فحاشی وتوهین وسنگ پراندن به سر وصورت ساکنان اشرف مبادرت کنند. بی تردید او داستان چند صد بلندگوی نصب شده دراطراف اشرف وتوهینها وفحاشیها وتهدیدهای شبانه روزی آن را شنیده است. او میداند که بعد از حمله سال 88 ، 36 تن از ساکنان اشرف توسط نیروهای عراقی وتحت نظر وزارت اطلاعات ایران ونیروی تروریستی قدس ربوده شدند. او حتما خوانده است که این 36 نفر بدنبال یک کارزار عظیم بین المللی که کلیه ارگانهای جدی حقوق بشری، وقبل وبیش از همه عفو بین الملل، در آن شرکت داشتند، و البته بر پایه مقاومت سترگ خود گروگانها واعتصاب غذای هفتاد و دو روزه آنها و در حالی که آخرین رمقهای حیات از بدنهای رنجور و خسته شان پرمیکشید وارد اشرف شدند. آیا او نخوانده است که یک تن از این 36 تن در حمله بعدی نیروهای عراقی در 19 فروردین 90 و دیگری بخاطر عدم رسیدگی مکفی به شهادت رسیده اند؟
یک مقایسه
مناسب است در اینجا از یکی از مجاهدین بزرگ که سالهای زندان زمان شاه را هم تجربه کرده بود، و در عین حال همکار سابق آقای لاهیجی ووکیل دادگستری ایران هم بود، یاد کنیم. شهید نادر رفیعی نژاد را میگویم. او هم در جریان کارزار گسترده ای که برای آزاد کردن 36 گروگان اشرفی در سال 88 جریان داشت به مدت 72 روز همراه با خواهران وبرادران مجاهدش در اشرف دست به اعتصاب غذا زد. او از بیماری فشار خون رنج میبرد و پزشک به او توصیه کرده بود از اعتصاب غذا خودداری کند چرا که این کار برای او خطر دارد، اما فتوت وجوانمردی مجاهدی او را به ماندن در کنار سایر اعتصابیون اشرف فرامیخواند. نتیجه آن بعدا آشکار شد که چند هفته بعد از اتمام اعتصاب غذا، نادر به جاودانه ها پیوست و همه ما را در فقدان خود جاودانه غمگین کرد. این را هم ناگفته نگذارم که همه هواداران مقاومت در آن روزها لحظه لحظه آن وقایع را تحت نظر داشتیم وبه جد آنها را دنبال میکردیم. اما نادر به ندرت جلو دوربین تلویزیون در حال اعتصاب غذا دیده می شد. یعنی که او با منش مجاهدی بی چشمداشت وبا خلوص کامل به آن عبادت بزرگ وروزه 72 روزه مشغول بود. اینجا برای هر انسان منصفی این سوآل مطرح میشود که بالاخره چه کسی از این دو وکیل ایرانی مدافع واقعی حقوق بشر است، عبدالکریم لاهیجی یا نادر رفیعی نژاد؟
بن مایه دعوا
اسّ واساس دعوا اما همانطور که در آغاز نوشتم این است که جناب ایشان بقول مثل معروف عامیانه نان را به نرخ روز میخورند. یعنی نگاه میکنند که طرف قویتر دعوا کیست وارباب بی مروت دنیا چه میگویند تا خودشان را تنظیم کنند.
داستان از این قرار بود که مجاهدین اعلام کردند حاضرند از اشرف به لیبرتی منتقل شوند. اما پایه این انتقال استیفای شروطی بود که بین نماینده ویژه دبیرکل سازمان ملل با دولت عراق در «یادداشت تفاهم» توافق شده بود. اما در عمل دولت عراق با هدایت رژیم آخوندی همواره وهر روزه این شروط را نقض میکرد. اوج این نقض تعهدات در جریان انتقال گروه پنجم روی داد که عراقیان چند خودرو را در بین راه از کاروان جدا کردند وبه راه دیگر بردند. بنابراین ساکنان اشرف هم اعلام کردند که دیگر حاضر نیستند در این شرایط منتقل شوند، وخواستار این شدند که ابتدا می نیمم نیازهای افراد در کمپ لیبرتی تأمین شود تا گروههای بعدی حرکت کنند.
در این نقطه طرفهای مختلف وبخصوص نماینده سازمان ملل ودولت آمریکا ناراحت شدند، چرا که آنها همیشه خواسته اند قیمت حل مسایل مورد اختلاف را به نفع دولت عراق و از جیب ساکنان اشرف بدهند. طبیعی است که این نحوه حل دعاوی هم تا یک جایی امکانپذیر است وتا بی نهایت نمیشود ادامه داد.
اینجا بود که این طرفها مداخله کردند وپس از حل اندکی از اشکالات «همه با هم» بر سر مجاهدین ریختند که دیگر باید از اشرف بروید. این درحالی بود که عراق هم مرتب ضرب الاجل تعیین میکرد وتهدید میکرد. وزارت خارجه آمریکا که با ضرب الاجل ناشی از حکم دادگاه در منگنه قرار گرفته بود چندین بار اعلام کرد که مجاهدین دیگر باید بروند. آقای کوبلر هم شروع کرد علیه مجاهدین موضعگیری کردن، وحاضر نشد در مطالبی که رژیم از قول او علیه مجاهدین اشرف گفته بود موضع بگیرد. پس از آن هم در شورای امنیت علیه ساکنان اشرف ومجاهدین صحبت کرد. در این بین شخص دبیرکل نیز که مرجع نهایی شکایت در عرصه بین المللی است همین موضع را تکرار کرد که مجاهدین باید حرکت کنند. رژیم ودولت مالکی هم که جای خود داشتند. به این ترتیب یک ارکستر همه جانبه بین المللی علیه مجاهدین وساکنان اشرف به راه افتاد.
دراین نقطه بود که آقای لاهیجی با افاضات خود وارد شد وفتوا داد که:
«از نظر حقوقی دولت عراق بر اساس اصل حاکمیت بر تمام قلمرو خودش حاکمیت دارد بنابراین میتواند اردوگاه اشرف را تخلیه کند. و اگر مجاهدین حاضر به تخلیه نشوند بهزور تخلیه کند. این مسأله حقوق و قانون است. نه مجاهدین و نه هیچ شخص دیگری نمیتواند برای خودش حقوق ویژه قائل شود و اردوگاه را ترک نکند»
این سخن لاهیجی در این شرایط مطلبی را بیادم می اندازد که در کتابهای دبیرستان خوانده بودیم که یکی از پادشاهان انگلستان بر روی توپ کنار کاخش نوشته بود: «این برهان قاطع پادشاهان است»! روشن است که بقیه خلایق تحت حاکمیت چنین پادشاهی حقی بیش از یک برده ندارند وهمه «رعایای سلطان»اند.
اما لاهیجی باید به تجربه 47 ساله دریافته باشد که مجاهدین از روز اول کارشان با به هم زدن این پایه شروع کردند. وگرنه نمیتوانستند در برابر اعلیحضرت قدرقدرت همایون آریامهر قیام کنند. کما اینکه در فردای حاکمیت خمینی هم نمی توا نستند در برابر او بایستند.
ملاحظه میفرمایید که منطق حاکم بر دستگاه مجاهدین با دستگاهی که لاهیجی دنبال آن است تقریبا صد وهشتاد درجه از هم فاصله دارد.
پارسا روشندل
18شهریور1391