سخنرانی نیوت گینگریج ،چشم اندازها- واشینگتن - 10سپتامبر2012

 

 90 نماینده  کنگره آمریکا  به طور فراحزبی از قطعنامه یی حمایت میکنند که به‌رسمیت شناخته شود سازمان مجاهدین خلق ایران متحدی برای ما در برابر رژیمی که غیر قابل تحمل است و به همین دلیل  در سنای آمریکا نیز رئیس کمیته نیروهای مسلح و  رئیس کمیته روابط خارجی در این باره صحبت کرده اند

پروفسور ایوان ساشا شیهان - رئیس بخش مذاکرات در دانشگاه بالتیمور
ظهر شما بخیر.
به کلوپ ملی مطبوعات و جلسه امروز در مورد روابط ایران و آمریکا خوش آمدید. من ایوان ساشا شیهان مدیر برنامه کارشناسی ارشد برنامه مدیریت مذاکرات و حل و فصل تخاصمات در دانشکده امور اجتماعی دانشگاه بالتیمور هستم.
افتخار بزرگ و امتیازی برای من است که میهمان برجسته امروزمان را به شما معرفی کنم. شخصیتی که نیازی به معرفی ندارد، عالیجناب نیوت گینگریج.
همانطور که گفتم رئیس کنگره نیوت گینگریج ، کسی است که نیازی به معرفی ندارد. ولی من می خواهم در هرحال او را معرفی کنم. و من می باید خاطرنشان نشان کنم که اگر بخواهم به نحو مناسبی دستاوردهای فوق العاده سیاسی و مسئولیت های رهبری کننده اش را برای شما بازگو کنم، باید بخش اعظم امروز را صرف آن کنم. به مدت بیش از 30 سال، گینگریج در کانون سیاست های آمریکا بوده است و بسیاری سرتیترهای خبری و رهبری محافظه کاران را به خودش اختصاص داده است و در مورد موضوعات داخلی و بین المللی که برای آمریکا و جهان حائز اهمیت است ابراز نظر کرده است.
در این راستا، او در بسیاری از مهم ترین تصمیمهای دوران ما شرکت داشته است. هرچند که او از نظر حرفه یی یک تاریخدان است، ولی اوقات زیادی را صرف ساختن تاریخ به موازات خواندن در باره تاریخ صرف کرده است. به چند نمونه برای شما اشاره می کنم.
دکتر گینگریج کار خود را به عنوان یک پروفسور تاریخ و جغرافیا در دانشگاه جورجیای غربی آغاز کرد. در سال 1978، وی به عنوان عضو مجلس نمایندگان آمریکا انتخاب شد که حوزه ششم ایالت جورجیا را به مدت 20 سال نمایندگی کرد. او یک متحد قابل اتکای پرزیدنت ریگان و کاخ سفید بود و معمار جنبش معاصر محافظه کاران است.
از اوایل سال 1989، او به عنوان ناظم ارشد کنگره فعالیت کرد و در سال 1994 کتاب«قرارداد با آمریکا» را نوشت و رهبری حزب جمهوریخواه را برای بدست گرفتن اکثریت کنگره برای اولین بار بعد از چهار دهه برعهده داشت. به عنوان رئیس کنگره، او قوانین مهمی را به تصویب رساند که منجر به اصلاحات در برنامه تأمین اجتماعی، کاهش مالیاتها و یک بودجه متوازن گردید. واشینگتن تایمز او را رهبری «غیرقابل جایگزین» توصیف کرد و در سال 1995، مجله تایم او را به عنوان مرد سال انتخاب کرد. در دادن این افتخار به او، آنها نوشتند: «رهبران مسائل را ممکن می سازند،  اما یک رهبر استثنایی مسائل را اجتناب ناپذیر می کنند». گینگریج در زمره استثناهاست.
گینگریج 20  کتاب منتشر کرده  و 13 کتاب او  به عنوان پر فروش کتابها شناخته شده اند. او امروز یکی از پرطرفدارترین سخنرانها در واشینگتن است و نسبت به سیاست عمومی آمریکا بیش از هر کس که فکرش را بکنید، مسلط است. او زندگی خودش را وقف خدمت به مردم و حفاظت از آزادیها کرده است؛ برپایة  این اعتقاد که اگر ما گذشته را درک کنیم، می توانیم از آینده حفاظت کنیم.
او سالهای طی متمادی از سوی کسانی صحبت کرده است که معتقدند به اینکه آزادی بهتر از دیکتاتوری است، اینکه بنیادگرایی آلترناتیو دمکراسی نیست و اینکه آمریکا باید شانه به شانه کسانی قرار بگیرد که متعهد به حقوق بشر ، آینده یی صلح آمیز و آرمان آزادی هستند. زمانی که خانم رجوی، رئیس جمهور برگزیده مقاومت ایران از سخنگوی کنگره گینگریج در تابستان امسال در اقامتگاه خودش استقبال کرد، سخنگوی کنگره گینگریج همبستگی اش را با اپوزیسیون ایران اعلام کرد و به روشنی در باره ماهیت دیکتاتوری حاکم بر ایران و ضرورت تغییر در ایران صحبت کرد.
 او اخیراَ یک کاندیدای حزب جمهوریخواه برای ریاست جمهوری آمریکا بود و به شدت از سیاست اوباما انتقاد کرد.
اگرچه او به عنوان وجدان محافظه کاران صحبت می کرد، اما رهبری او در امور امنیت ملی و تعهدش به آزادی موضوعات حزبی نیستند.
خانمها و آقایان، وقتی کسی این میزان عنوان دارد و به این اندازه مسئولیت پذیرفته است، پروفسور، نماینده کنگره، رئیس و سخنگوی مجلس نمایندگان، کاندیدای ریاست جمهوری و مشاور ریاست جمهوری، رئیس کمیسیون، شخصیت تراز اول دولتی، نویسنده، آینده نگر، استراتژیست و البته یک همسر و پدر بزرگ. ما به این افراد عنوان عالیجناب را اعطا می‌کنیم.
خانمها و آقایان، با هم به یک دوست اپوزیسیون ایران و مدافع همه کسانی که معتقد به آزادی هستند،خوش آمد می گوییم: عالیجناب نیوت گینگریج. 

سخنرانی نیوت گینگریچ
10 سپتامبر 2012

از شما بسیار بسیار متشکرم. من همیشه نگران اینگونه معرفی های سنگین هستم چون تقریبا نصف راه در مورد فردی که سوژه مقدمه است هیجان زده میشوم. بعد متوجه می شوم که این فرد خودم هستم و فکر نمیکنم که قابل چنین توصیفاتی باشم. افتخار بزرگی است که در اینجا هستم. من واقعا فکر میکنم که این زمانی خارق العاده است و بسیار از فرصت امروز برای صحبت با شما تشکر میکنم.
اما ابتدا میخواهم اسلوب بحث را بچینم. در واقع میخواهم در رابطه با چالش اخلاقیات و واقعیات در جوامع دمکراتیک صحبت میکنم. چراکه مستقیما مربوط میشود به چالش و دشواریهای پیش روی ما در رابطه با وزارت خارجه. میخواهم دو مثال بزنم. استنلی بالدوین در دهه 1930 و رونالد ریگان در اوائل دهه 1980. بالدوین یک سیاستمدار بسیار بسیار مشهور انگلیسی بود. بریتانیا در آن زمان درگیر تبعات رکود بزرگ اقتصادی و وضعیت بسیار وخیمی بود. «بالدوین» به این نتیجه گیری رسید که شما نمیتوانید به مردم بریتانیا حقیقت نهفته در ظهور ادولف هیتلر را بگویید چراکه آنها میل به به دوش کشیدن بار مسلح شدن مجدد را نخواهند داشت. بنابراین او بوضوح و عامدانه مردم بریتانیا را در رابطه با سرعت و روند بازسازی قابلیت های نظامی «رایش سوم» گمراه کرد.
حال «چرچیل» عموما یک فرد بسیار سخاومتندی بود. کارمندان او در حالیکه او در سال 1945 در زمان جنگ نخست وزیر بود به او یادآوری کردند که نود و پنجمین سالگرد تولد نخست وزیر اسبق استنلی بالدوین است. آنها پرسیدند: «آیا شما نمیخواهید برای او پیام تبریکی بفرستید؟» او پاسخ داد: «نمیتوانم. میلیونها انسان جان خود را از دست دادند چراکه او از گفتن حقیقت طفره رفت». این البته یک قضاوت بسیار تندی است از مردی که در همان دوران از جانب مطبوعات بخاطر گفتن حقیقت مورد حمله قرار گرفته بود. اگر به قضایای آن دوران دهه 30 نگاه کنید، مطبوعات به همان اندازه سیاستمداران انگلیسی عزم جزم کرده بودند که واقعیت را انکار کنند. حتی در اوائل بهار 1940 بعد از اینکه جنگ از سپتامبر  1939 شروع شده بود، به جراید انگلیسی از طرف دولت توصیه شده بود که تندخویی زیادی در توصیف مردم آلمان از خود بروز ندهند چون آنها نمیخواستند تضاد را حادتر کنند. این قبل از سقوط فرانسه و کارزار بمباران بود. کلا این طرز فکر حاکم بود که شاید بتوان راهی را برای تعامل با کسانی که تعامل پذیر نیستند پیدا کرد و شاید بتوان واقعیتهای هولناک را نادیده گرفت و شاید بتوان خود را فریب داد که همه چیز درست خواهد شد. در مقابل این تصویر، مجموعه داستان هایی درباره «هورشیو هورنبلوور»، که یک کاراکتر ساختگی انگلیسی در نیروی دریایی زمان جنگ های ناپلئون بود، وجود دارد که مورد علاقه من هستند و من مطالب زیادی از آنها آموخته ام. این رمان توسط مردی نوشته شده بود که قصد داشت به سفر با کشتی برود و همان صبح تیتری را در روزنامه های سال 1936 دید مبنی بر اینکه هیتلر «راینلند» را مجددا تصرف کرده و نه انگلیس و نه فرانسه قصد پاسخگویی به این اقدام را ندارند. او بعدها گفت که در آن روز نتیجه گیری کرد که جنگ آغاز خواهد شد و بدین معنی خواهد بود که فرانسه سقوط خواهد کرد و همچنین بدین معنی خواهد بود که انگلیس باز هم تنها خواهد ماند، همانطور که علیه ناپلئون تنها مانده بود. بنابراین در سال 1936 این نویسنده شروع به نوشتن یک سری از رمان ها نمود در رابطه با یک قهرمان انگلیسی که کاپیتان نیروی دریایی بود و در زمان جنگ علیه ناپلئون که انگلیس تنها بود به صحنه نبرد شتافت. نویسنده میخواست این پیام را منتقل کند که ما زنده خواهیم ماند و بر دشمن غلبه خواهیم کرد. بنابراین این شکاف وجود داشت بین کسانیکه واقعیت را می دیدند اما در قدرت نبودند و کسانیکه در قدرت بودند اما از دیدن واقعیت امتناع میکردند.
من فکر میکنم اگر به وضعیت فعلی و دیکتاتوری در ایران هم نگاه کنید تقریبا همین شکاف را خواهید یافت.
 همانطور که من هم استدلال میکنم که عناصری که هم اکنون رژیم دیکتاتوری ایران را نمایندگی میکنند در مورد اهدافشان راست میگویند. آنها میخواهند ما را شکست بدهند، ما را از خاورمیانه بیرون برانند، و دنیایی را شکل دهند که در آن قدرت غالب هستند. آنها از تروریسم دولتی برای تحقق این اهداف استفاده میکنند. و آنها خیلی واضح و روشن عمل میکنند. و فکر میکنم به این باور دارند. به نظر من آنها رویکرد منافقانه در این موارد ندارند. وقتی من صحبت های احمدی نژاد را میشنونم احساس میکنم که او از ته قلب میخواهد از تسلیحات اتمی استفاده کند. و تجربه من از تاریخ این است که وقتی دیکتاتورها میگویند میخواهند کاری کنند باید حرف آنها را باور کرد. آنها نمیخواهند فقط سر و صدا کنند.
موضع چرچیل و فهم او در رابطه با ماهیت هیتلر هم از نظر اخلاقی صحیح بود و اگر در در سال 1935 اعمال میشد باعث نجات دادن جان میلیون ها انسان میگشت و بدین ترتیب واقع گرایانه هم بود. ما در زمانی هستیم که در واشنگتن نوعی در هم و برهمی مطلق حکمفرما شده است. بگذارید تازه ترین مثال را به شما بگویم. اگر به کارنامه حرفه ای من نظر کنید خواهید دید که مدت زیادی است که در صحنه حضور دارم. به قول ریگان «من توماس جفرسون را میشناختم». و توماس جفرسون اگر زنده بود علیه دیکتاتوری حاکم بر ایران می ایستاد.
من مدت زیادی است که در صحنه هستم. من اولین بار در سال 1979 در رابطه با دیکتاتوری حاکم بر ایران احساس نگرانی کردم و بدلایل بسیار روشن. هر دیکتاتوری که قوانین بین المللی را نقض کرده و آمریکایی ها را 440 روز بعنوان گروگان میگیرد احتمالا رژیمی خواهد بود که در واقع ظرفیت چشمگیری برای خطرناک شدن دارد. کتاب جدیدی بقلم باب کپلین منتشر شده است که در رابطه با اهمیت جغرافیا و واقعیت های طولانی تاریخی توضیح میدهد. ایران کشور بزرگی با منابع وسیع و برخوردار از دینامیسم و غرور و انرژی فرهنگی است. این ایده که میتوان در امن و امان اجازه بدهید که یک دیکتاتوری دیوانه خود را از دنیا ایزوله کند و ظهور خطر بزرگ را نادیده بگیرید مستلزم خط بطلان کشیدن بر روی هر آنچه است که ما در رابطه با هزاران سال تاریخ فلات ایران میدانیم. هیچ انطباقی با عقل سلیم ندارد. به جغرافیای آن منطقه نگاه کنید. ایران در تحلیل نهایی بر روی همه جا تاثیر خواهد گذارد، از خلیج فارس، تا افغانستان تا پاکستان و تا آسیای مرکزی. واقعیت این است که ایران کشوری است که هر رهبر جدی در جهان باید از آن اطلاع داشته باشد و آن را در محاسبات خود قرار دهد و به آن بطور مستمر فکر کند. بنابراین بعنوان یک تاریخدان حرفه ای، من از همان سال 1979 نگران این دیکتاتوری بودم. اعمال آنها را در دهه 1980 آنها را در لبنان دیدم و مسلم شده بود که آنها یک عامل پیچیده برای صدور تروریسم شده بودند. الان هم هیچ چیزی تغییر نکرده است. این دیکتاتوری تحمیلی فناتیک بر مردم ایران است و دارای ساختار قدرتی است که عزم جرم کرده تا آینده ای را رقم زند که به‌طور کامل برای آمریکا غیرقابل قبول است.
بنابراین بخش واقعیت این موضوع باید خیلی واضح و روشن باشد. اینها عناصری هستند که تغییر نخواهند کرد. آنها قدرت را سی سال پیش قبضه نکردند که بعد با وزارت خارجه آمریکا وارد مذاکرات شوند و هویت خود را مشخص کنند. بنابراین باید پرسید که این مذاکرات چگونه خواهند بود؟ به درازا خواهند کشید، ناصادقانه خواهند بود، و آغشته به انواع و اقسام کلمات تعامل جویانه اما تهی از معنا.
استراتژی فعلی دو مشکل دارد. یکی اینکه ما فکر میکنیم آنها تسلیم خواهند شد. و دوم اینکه ما فکر میکنیم که میتوان آنها را بطور غیرمستقیم تهدید کرد تا ماهیت و ذات خود را تغییر دهند. به نظر من این اتفاقات نخواهد افتاد.
بنابراین یک سناریوی آینده این خواهد بود که بازی دیپلماتیک ادامه پیدا کند و آنها به ما همچنان دروغ بگویند و یک روز صبح بالاخره به بمب اتم دست یابند. و من فکر میکنم که خطر بسیار واقعی وجود دارد که آنها از این سلاح استفاده خواهند کرد. و خطر واقعی هم وجود دارد که آنها یکی دو سلاح اتمی خود را «گم» کنند و بگویند «اوه، خیلی شوک شدیم، یکی از سلاح های اتمی ما گم شده و ما نمیدانیم چکار کنیم و اگر در نقطه ای از جهان پیدا شود این برغم همه تلاشهای ما برای ممانعت از آن بوده است». بنظر من این خطر واقعی است. به یاد داشته باشید که تنها به این خاطر که ما از تجهیزات پیچیده و راه حل های گران قیمت برخورداریم و میتوانیم ICBM بسازیم، معنی اش این نیست که اینها تنها راه حمل سلاح است. میتوان یک سلاح اتمی در یک کانتینر حمل کرد. در واقع بنیاد رند یک گزارش تهیه کرده در مورد اینکه چه خواهد شد اگر یک سلاح اتمی در کشتی حمل و نقل در «لانگ بیچ» منفجر شود چه خواهد شد. بسیار هولناک است. این یک بازی نیست. این تکرار حوادث 11 سپتامبر نخواهد بود بلکه 100 برابر بدتر خواهد بود و اینطور درک خواهید کرد که موضوع از چه اهمیتی برخوردار است.
بنابراین یک آینده کاملا غیرقابل قبول این است که رژیم ایران به سلاح اتمی دست یابد. ما با تعدادی از کشورهایی که سلاح اتمی داشته اند زندگی کرده ایم. اما رژیمی را نداشته ایم که بطور تهاجمی عزم جرم کرده باشد و  بطور علنی بگوید که میخواهد از سلاح اتمی استفاده کند.
و این چیزی است که مربوط به جلسه ما میشود. به اتفاقات دور و بر نگاه کنیم. در لیبی، بسیاری از کسانی وجود دارند که ما میدانیم در عراق علیه آمریکاییها جنگیدند. آنها سلاح دریافت میکنند و هواداران قذافی را میکشند. آیا ما آنها را بعنوان سازمان تروریستی قلمداد میکنیم؟ آیا میگوییم نه نه نباید به آنها دست زد؟ خیر، آمریکا به آنها مخفیانه کمک میکند و در برخی موارد بیش از حد کمک میکند. در سوریه، افراد زیادی هستند که ما آنها را نمی شناسیم و نیروهای اسد را میکشند. آیا نظر ما این است که این بوضوح رفتار ناشایسته است؟ خیر، آمریکا انواع و اقسام حمایتهای مخفیانه ارائه میدهد و به وضوح امیدواریم که اسد محو خواهد شد. لیبی برای آمریکا خطری محسوب نمی‌شد. در حقیقت سوریه هم کمی برای اسرائیل خطر داشت اما خطری برای آمریکا محسوب نمیشد. اما وقتی با دیکتاتوری مواجه میشویم که خطر برای ما محسوب میشود، چکار میکنیم؟ موثرترین متحدی که در میان مردم ایران داریم را ایزوله کرده ایم و تصمیم گرفته ایم که آنها غیرقابل قبول هستند. این چیز جدیدی نیست و در این رابطه در انستتوی انترپرایز در سال 2002 سخنرانی کردم و گفتم که ما نیازمند یک تغییر بنیادین در فرهنگ سرویس مسئول سیاست خارجی هستیم. وضعیت فعلی اصلا با عقل سلیم جور در نمی آید. آمریکا اگر خطر دیکتاتوری حاکم بر ایران درک کند فعالانه با سازمان مجاهدین خلق ایران کار خواهد کرد و فعالانه و بی تعارف با هر گروهی کار خواهد کرد، یعنی همه گروههای قومی، همانطور که میدانید ایران از طیف گسترده ای از اقوام برخوردار است، و همه گروههای دانشجویی، اتحادیه ها و غیره. هر چه که اسمش باشد، اتوبوسرانها برای آزادی، من به آنها کمک خواهم کرد.
حال، من این احساس را بطور خاص دارم چون در تهیه دو فیلم سهیم بودم، یکی در مورد ریگان بنام «میعادگاه سرنوشت» و دیگری در مورد پاپ ژان پل دوم و لهستان بنام «9 روزی که دنیا را تغییر داد». این ایده که ما نمیتوانیم استراتژی را علیه دیکتاتوری در ایران تکوین کنیم، دیکتاتوری که از نظر اقتصادی ناکارآمد است، مردم خود را سرکوب میکند، و بر اساس آنچه من دیده ام، اکثریت قریب به اتفاق مردم را که زیر 40 سال هستند، از دست داده و آنها خواهان تغییر هستند، و اینکه ما نمیتوانیم دور هم گردهم بیاییم و بگوییم که ما همه باید در یک طرف قضیه باشیم برای من به هیچ وجه قابل فهم نیست.
و به همین دلیل به طور فراحزبی، 90 نماینده  کنگره آمریکا از قطعنامه یی حمایت میکنند که به‌رسمیت شناخته شود سازمان مجاهدین خلق ایران متحدی برای ما در برابر رژیمی است که غیر قابل تحمل است.
و به همین دلیل هم در سنا، رئیس کمیته مسلح، رئیس روابط خارجی در این باره صحبت کرده اند، هر دو دمکرات هستند و یکی از آنها کاندید سابق ریاست جمهوری است.
و من فکر میکنم وقتی به قضیه نگاه کنیم، من یک جمهوریخواه هستم و منصفانه باید گفت سیاست فعلی در سه دوره ریاست جمهوری ادامه داشته است، از کلینتون تا جرج دبلیو بوش و اوباما. بنابراین این یک سیاست ساختاری نشات گرفته از وزارت خارجه است و به باور من قابل فهم نیست. من دو توصیه دارم که میخواهم با شما مطرح کنم و بعد به سئوالات پاسخ خواهم گفت. من بیشتر عمر حرفه ای خود را صرف فکر کردن در مورد راه حل ها کرده ام و میخواستم درک کنم که چه باید کرد. دو توصیه دارم. یکی اینکه مردم آمریکا بفهمند تا چه حد موضوع با آمریکا مربوط میشود. چند روز پیش وقتی با برخی صحبت میکردم که خویشاوندانی دارند، موضوع ناگهان عوض میشود، داستانی میشود که مردم آمریکا میتوانند بفهمند که چطور احساس خواهند کرد اگر خویشاوندان آنها درگیر قضیه بودند. بسیار مهم است که این موضوع از لحاظ انسانی و نه فقط ازجنبه سیاسی، مطرح شود.
توصیه دوم من مربوط به ساده لوحی در رابطه با اسلام افراطی و دیکتاتوری حاکم بر ایران میشود. ما باید اطلاعات عمومی و منظم در رابطه با گستردگی کارزار دروغگویی از جانب دیکتاتوری حاکم بر ایران داشته باشیم. وقتی من مطالبی را می بینم و نقل قولهایی را میبینم، در واقع قانع هستم که دیکتاتوری  حاکم بر ایران این داستانها را براه انداخته است. در جامعه آزادی مثل جامعه ما این چالش همیشگی وجود دارد که رژیم های توتالیتر و دیکتاتوریها میتوانند منابع خود را بسیج کنند و در طول زمان تغییرات ایجاد کنند. اگر به برخی از حامیان رژیم تهران نگاه کنید خواهید دید که آنها روابط مستقیم با رژیم ایران دارند. من فکر میکنم ما بسیار ساده لوحانه برخورد می‌کنیم که اجازه می دهیم دشمنان ما تا این حد ما را گمراه کنند. من از سئوالات شما استقبال میکنم. این مبارزه طولانی و سختی است. میدانم که برخی از شما مدت زیادی درگیر آن بوده اید. من آرزو داشتم که کوتاه تر و راحت تر میبود. اما در آخر فقط میتوانم به شما این را بگویم، ما با دیکتاتوری مواجهیم که از سال 1979 با آمریکا سر جنگ داشته است. ولی ما سعی میکنیم راهی پیدا کنیم تا با آنها تعامل کنیم و آنها بتوانند راههای جدیدی برای جنگ با ما پیدا کنند. باید به مردم آمریکا آموخت که اخلاقیات با واقعیات میتواند تلاقی پیدا کند و ما سیاستی را نیاز داریم که شدت و تمرکز صحیحی را داشته باشد و تمام عناصر جامعه ایران را که مخالف دیکتاتوری است متحد کند و از حمایت فعال آمریکا برخوردار باشد که رژیم را تغییر دهد نه اینکه با آن مذاکره کند.