نامه سرگشاده پرهام فرج‌پور فعال سیاسی و وب‌نگار، خطاب به نهادهای داخلی و بین‌المللی

نامه سرگشاده پرهام فرج‌پور فعال سیاسی و وب‌نگار، خطاب به نهادهای داخلی و بین‌المللی 
 

17 اسفند 1388
انتشار: کمیته گزارشگران حقوق بشر
پرهام فرج پور هستم.۲۵ساله و اهل کردستان ایران که به دلیل فعالیت‌های سیاسی با حزب دمکرات کردستان ایران و همچنین نوشتن مطالبی در رابطه با نقض حقوق کردها در ایران و شرکت در تظاهرات آبان ماه ۱۳۸۱ در ملایر به اخراج از دانشگاه محل تحصیلم محکوم شدم و پس آن به دلیل فشار‌ها و آزار روحی، تفتیش و بازرسی منزل و همچنین فشار‌های شدیدی که از طرف افراد ناشناس به خانواده‌ام وارد میشد بر خلاف میل شخصی‌ مجبور به خروج از کشور شدم.

در حال حاضر یک سال و ۳ماه است که در اتریش تقاضا پناهندگی نموده ام.در اینجا به کار نویسندگی ادامه داده‌ام اما دقیقا پس از انتشار اولین مطلبم در اینترنت تماس‌های نا‌ معلوم از شماره‌های نا‌ مشخص آغاز شد.با بیشتر شدن استقبال سایت‌های حزبی مربوطه و و درج مطلب من این تماس‌ها از حالت توهین به تهدید تغییر یافت و حتا کار به جائی‌ رسیده است که خانواده‌ام در ایران و حتا خواهرم را مورد تهدیدی قرار میدهند که اگر دست از نوشتن مطالبم برندارم عواقب آن گریبان گیر خود و خصوصا خانواده‌ام خواهد بود.
در آخرین تماسی که به من شد با این عنوان تهدید شدم که همانگونه که از میان برداشتن دکتر قاسملو با آن همه اهمیت در اتریش به راحتی‌ انجام شد از بین بردن جوانی مثل من به راحتی‌ خوردن لیوان آب است.آنها با بیان آدرس محل سکونتم اعلام کردند که من در دید آنها می‌باشم.همچنین در ۲هفته گذشته از طریقه یکی‌ از دوستانم خبری از پدرم به من رسید که حال مادرم بسیار وخیم است و من باید به ایران بازگردم. اما پس از پرس و جو متوجه شدم که مادرم در سلامت کامل به سر می‌برد. با این شرایط دولت اتریش را در جریان قرار دادم اما متاسفانه هیچ کمک و حمایتی از من نشد.
اکنون از تمامی نهادهای مدافع حقوق بشر در داخل و خارج از ایران تقاضا دارم تا به وضعیت اینجانب رسیدگی کنند.
نابودی سهم من است
من در اقیانوس بد بختی محکوم به فنا هستم، فریاد وناله، دشنام یا التماس، بغض یا محبت، کوشش یا سستی،
هیچ کدام مانع غرق شدن من نخواهد شد. من محکوم به عذاب هستم
در این باتلاق متعفن، لحضه به لحضه فرو تر می روم ، شیون من به جایی نمی رسد و ناله ام دلی را
را متاثر نمی گرداند.، هرکسی در اطراف من در این منجلاب پر از تیغه های زهر آ گین وگزنده های کشنده غوطه ور است.
وهمه هم درد وهم بند من است
هر یک با نحوه ی خاصی با این عذاب دست به گریبان است
همه با ناله وبا ضجه آرزوی مرگ می نمایند ودر عین حال همه از مرگ هراسانند
با آنکه حتی برای لحظه ای طعم شیرین زندگی را نچشیده اند
در این جهنم که من محبوسم ، نور وهوا وجود ندارد، نعره وفریاد از نزدیکترین مسافتی شنیده نمی شود.
تشنجات که روح مارا شکنجه می دهد از کوتاهترین فاصله ای دیده
نمی شود ، سکوت وظلمت بر این قبرستان وسیع حکم فرماست .
این سکوت وظلمت لایتناهی به قدری وحشت آور است که الام دیگری در برابر ش نا چیز است
وگهگاه فریاد و ناله کودکان وزنان که سرشان از دم تیغ می گذرد بر وحشت اینجا می افزاید
ترس ووحشت سرا پای مارا فرا گرفته
بد بینی وبد گمانی بالای سر ما خیمه افراشته ، دیگر از سایه خود بیمناک واز برادر خود بد گمانیم ،
همه از هم وبا هم رنج می بریم ،همه ازهم وبا هم می ترسیم ،همه از هم وبا هم فریاد می کشیم ،همه از هم وبا هم نا راضیم
همگی از هم متنفر وبیزاریم ،ولی همگی باهم این جهنم را به وجود آ ورده ایم
راستی ودرستی ،وطن خواهی ونوع دوستی، کلمات متداوله ماست ولی در عمل جز ترس وکینه ، رنج وبد بختی حاصلی نداریم
آنچه در محیط ما وجود دارد برای تشدید شکنجه وافزایش رنجهای ماست
علمای اعلام از عمل نیک محروم است ، پاسبان دزد است ،قاضی راشی است دولت هم دشمن جان ماست
فرهنگ کانون جهل وفساد گشته ، وعدلیه مرکز ظلم وقساوت
همه می دانیم و همه آهسته این قضایا را صحبت می کنیم ، با وجود آن به متعالمان وملا نمایان احترام می گذاریم
از پاسبان می ترسیم ، به قاضی التماس می کنیم ، از دولت انتظار شفقت ومساعدت داریم
و برای دفع ظلم به حکومت پناه می بریم
اما احترام به ملا نمایان ،ترس از پلیس،التماس ما به قاضی ،داد خواهی ما به حکومت و عدلیه همه ریا کاری ودروغ است .
ودعای علما،تحفظ پلیس ،عدالت قاضی از آن دروغ تر است
دروغ هیزم اتش جهنم ماست ،دروغ ماده اولیه این کار خانه رنج و عذاب است ،دروغ محصول تمام نشدنی این مزرعه افت است
آری دروغ تخم پر حاصلی است که لا ینقطع در سر زمین بلا کاشته شده ومیوه آن بر خرمن کینه و عداوت ، تنفر وبد بینی افزوده می شود...
... دروغ ،کنسرت شیاطین واهنگ عزایست که در سر تاسر این قبرستان نواخته می شود
دروغ سرود جهنمیان است
زندگی ماچسیت؟؟
در میان شعله های این جهنم می خندیم ،گریه می کنیم ،می ترسیم ،مایوسیم ،امید واریم ،
می روئیم ،رشد می کنیم ، گل می دهیم ،پ‍‍‍‍ژ مرده می شویم .
لیکن لهیب این آتش سوزنده ی ما ابدی است
آیا نسلهای آینده ما نیز در این جهنم برای همیشه وتا ابد خواهد سوخت؟؟
اصلا زندگی ما به معنی حال وجود ندارد ،زندگی ما به فردا احاله می گردد ،و ما به فردا علاقه مندیم ،
فردایی که امروز نمی شود ودر پی خود فردای دیگری دارد
با وجود آن این فردا مرجع امید ماست ، فردا، آهنگ یکنواخت وتنها آهنگ امید بخشی است
که در سر تاسر جهنم ما طنین می اندازد
فردا سرور دائمی ماست ، فردا نان خواهیم خورد ،فردا دفع ظلم خواهد شد ، فردا آلام ومصائب ما کمتر خواهد شد ،
فردا دژخیمان دست از شکنجه وتعذیب ما خواهند کشید
فردا صدای شلاقی که استخوانهای ما را خرد می کند شنیده نخواهد شد
ما منتظران این فردا هستیم
هر سطری از این نوشته ها عذاب وجزائی است که بر ما تحمیل شده است دراین جامعه(جهان) حرف بد جزو جنایت است
، لیکن عمل بد ، پاک ومباح است
در اینجا همه کارهای بد عملی می شود ،بدون آنکه حرفی از آن به زبان آورده شود
تمام حرفهای خوب زده می شود ،بدون آنکه ذره ای عملی گردد
ندای فضیلت وتقوا از زمین به اسمان می رود ،ولی فضیحت و رسوایی از در و دیوار می بارد ، راستی ودرستکاری اولین الفبای تدریس مکاتب ومدارس است ، ولی این نخستین دروغ ونا درستی است که به اطفال ما تعلیم داده می شود
قهقهه ی ما زهر خندی از بغض وعدوان است که به هر طرفی متوجه گردد ، چون شعله های آتش سوزنده وکشنده است
منظره بد بختی وبی نوایی دیگران مسبب نشاط ماســـــــت ،
گر چه ظاهرا با چهره ی معصوم وغمناک می گوییم: آه بـــــــیچاره!!! اما در باطن موجی از مسرت ،آتش سبعیت درونی ما را تسکین می نماید
اینجا سر زمین عجایب واسرار است
مادامی که سر دیگری را از بدن جدا می نماییم ، با آهنگ پدرانه می گوییم::
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد وجان شیرین خوش است