روایتی دیگر از همان داستان
منوچهر هزارخانی
دستگاه تبلیغاتی ارباب بی مروت دنیا می خواهد یک واقعة مهم را در سایة یک اتفاق کمتر مهم قرار دهد و بی رنگ کند و تازه همان اتفاق کمتر مهم را هم، با شامورتی بازی، بی اهمیت و پیش پا افتاده جلوه دهد. واقعة مهم، به نظر من، عبارت است از کوچ اجباری و کم و بیش مسالمت آمیز ساکنان اشرف به زندان لیبرتی؛ اتفاق کمتر مهم در آوردن نام مجاهدین است از لیست سازمانهای تروریستی، و شامورتی بازی مربوطه هم نسبت دادن این اتفاق است به لابیگری ”عده یی از شخصیتهای آمریکایی“در قبال دریافت پول از سازمان مجاهدین! مقالة نیویورک تایمز جا انداختن همین روایت جعلی را مد نظر داشت.
(1) کوچ دادن اجباری ساکنان اشرف به لیبرتی، حلقة آخر(تا این جا) از سلسله ”تدابیر“ سیاسی ـ نظامی ـ امنیتی برای از میان بردن تشکیلات مجاهدین بود. انتظار داشتند بعد از سه سال محاصرة همه جانبة اشرف و شکنجه دادن روانی ساکنانش با صدها بلندگوی عربده کش و فحاش و بعد از گذشتن از هفتخوان کنترل بارها و بازرسی بدنی و آزار و اذیتهای ضمن آن، از میان آنهایی که زنده به لیبرتی می رسند، دست کم چند صد نفری ببرند و خواهان پناه بردن به آغوش ”اسلام عزیز“ شوند. از پیش هم برای این بریدگان فرضی هتل گرفته بودند. اما این انتظار برآورده نشد. سیر تا پیاز این جابه جایی اجباری را که چند ماه طول کشید و حوادث بزرگ و کوچکی را در برداشت، در اطلاعیه های دبیرخانه شورای ملی مقاومت می توان خواند یا دوباره خواند. در این جابه جایی اجباری و توام با شکنجه، جنبش مقاومت آسیب دید، تلفات انسانی داشت، خسارات مالی فراوانی را تحمل کرد. اما از پا در نیامد. هر چند برای از پا درآوردنش همه دست به کار بودند، از مزدوران سپاه قدس و کمیتة سرکوب اشرف در نخست وزیری عراق تا... نمایندة ویژة دبیرکل ملل متحد که خود را ”تسهیل کننده“ معرفی میکرد و به واقع هم ”تسهیل کنندة“ زورگویی و سرقت و قتل عام مالکی در اشرف شد. فرستاده بودنش تا رفتار شرافتمندانة طاهر بومدرا در یونامی را جبران کند، چون شرافتمندی بومدرا در رعایت حقوق بشر فراتر از استانداردهای قابل تحمل بین المللی بود. ”تسهیل کننده“، اما، حرفه یی جنـگ اعصاب است. پوستی به کلفتی پوست کرگدن دارد و وجدانی به نازکی پوست پیاز. بعضیها اعتقاد داشتند خوشرقصی می کند و از این طریق دارد پله های نردبانی را می سازد که قرار است او را به دبیرکلی سازمان متبوعش برساند. خود من، اما، برای پیدا کردن شناخت بهتر از نوع شخصیتی که به راحتی نفس کشیدن دروغ میگوید و به سادگی آب خوردن چشم بر جنایت می بندد، از هر دری وارد شدم سرانجام به نقطة واحدی رسیدم، به گزارش مشهور هانا آرنت ”دربارة روزمرگی شر“ در تقریبا نیم قرن پیش. یادتان هست؟ باری، حضور جناب ”تسهیل کننده“ با انگ ”نمایندة ویژة دبیرکل ” و شانتاژهای روزمره اش برای کشاندن مبارزان اشرفی به جادة تسلیم، به خطر این جابجایی زورکی، جنبة حیاتی می بخشید. اما هدایت کنندة قافلة مقاومت در این گردنة مرگبار مریم بود که جسم و جانش را فرسود، همة فشارها را که از هر طرف وارد می آمد به جان خرید تا قافله را با حداقل ضایعاتی که امکان داشت به مقصد برساند. و موفق شد. این، پیروزی بزرگ مقاومت بود، هر چند نگرانی ناشی از عواقب نامعلومش هنوز اجازه نمیدهد تمام اهمیتش جلوه گر شود.
(2) در قیاس با آن، حذف نام مقاومت از لیست سیاه وزارت خارجة آمریکا اهمیت کمتری داشت چون تعیین کنندة هستی و سرنوشت مقاومت نبود، به عکس، با اعتبار و حیثیت لیست گذاران بازی می کرد: اگر پس از آن همه تأخیر در اجرای حکم دادگاه، باز وزارت خارجه به رای دادگاه بی اعتنایی میکرد و لیست گذاری را ادامه می داد، دعوای حقوقی ادامه می یافت، ولی این بار با ضایعات بیشتر برای آن وزراتخانه.مقاومت در این دعوای حقوقی ـ و هر دادرسی واقعی دیگر ـ ضرر نمی کرد و هیچ گاه ضرر نمیکند. برای روشن شدن چرائیش من سؤال ظاهرا بی ربط دیگری را پیش می کشم: همه می دانند که آقای ویدال کوادراس، دوست و پشتیبان صادق مقاومت ایران، کمیته یی متشکل از هزاران پارلمانتر و مشاور و کارشناس حقوقی تشکیل داده که عمدة کارش تا کنون کمک حقوقی برای احقاق حق ساکنان اشرف بوده است. اما او چرا اسم کمیته اش را گذاشته است ” درجستجوی عدالت” و نه پشتیبانی از مقاومت یا اشرف؟ من این سؤال را از خود او نکرده ام، ولی جوابش به نظرم کاملا واضح است : اگر عدالت موجود و جاری باشد. بزرگترین پشتیبانی از هر مقاومت عادلانه یی فراهم آمده است. آقای ویدال که عمری را در محافل بین المللی و در سطح بالا گذرانده است. بهتر از هر کس می داند که در آن ”بالا” ها عدالت حکم کیمیا را دارد! و به دنبال آن صحنه یی در خیالم شکل می گیرد که در آن جمعی از دوستان جهاندیدة آقای ویدال دورش جمع شده اند و از سر خیرخواهی، می خواهند قانعش کنند که: یافت می نشود، گشته ایم ما. و آقای ویدال جواب می دهد : آن چه یافت می نشود، آنم آرزوست.
هدایت کارزار حقوقی در سطح بین المللی از طریق تظاهرات، کنفرانسها، بسیج ها و آکسیونهای بی شمار، بخش مرئی، جلو چشم و علنی تلاشهای مریم بود که اینک، چون موفقیتش چشم انداز روشنی را در مقابل مبارزان جنبش مقاومت گشوده، بیشتر هم مورد استقبال و توجه قرار گرفته است.
(3) به نظر من ـ که بارها هم تکرارش کرده ام ـ پشتیبانان بین المللی صادق و صمیمی مقاومت ایران، برای مجاهدین لابی نمی کنند، از معتقدات خودشان و اصولی که به آن پای بندند دفاع می کنند. افسری که به اشرف فرستاده شده تا پایگاه نظامی تروریستها را کنترل کند، و او در آن جابه جایی تروریستها با مبارزان راه آزادی مواجه می شود و از نزدیک آنها را می شناسد، قضاوتش البته فرق می کند با قضاوت کارمند خنگی که تمام شناختش از مقاومت منحصر به پرونده های آخوند ساخته یی است که در وزارت خارجه به خوردش داده اند (من از قضاوتهای شخصی بر پایة شناخت شخصی حرف می زنم، قضاوت هایی که به لوله نفت وصل اند، حکایت دیگری دارند). آن افسر از ظلمی که مسئولان کشورش در حق مبارزان راه آزادی میکنند بر می آشوبد. آن سیاستمدار آمریکایی که از بالای تریبون سخنانش را با ”من یک اشرفی هستم” به زبان فارسی، شروع می کند، به خاطر آن نیست که چند هزار دلار پول گرفته تا برای مجاهدین تبلیغ کند، دارد به زمامداران آخوند دوست و آخوند باز کشورش اعتراض می کند که هنوز فرق مبارزه راه آزادی و تروریست را نمی دانند ولی به خود اجازه می دهند برای همه تعیین تکلیف کنند. این مدافعان و پشتیبانان ارزشمند مقاومت را در واقع باید جزء جنبش مقاومت دانست. برخی از آنها به سبب مأموریتشان یا به انگیزة کنجکاوی یا علاقة شخصی توانسته اند از خلال تماسی که با اشرفیها داشته اند، مقاومت را بشناسند، ولی همة آنها از خلال کار مشترکی که با مریم داشته اند و دارند، به برحق بودن مبارزة جنبش مقاومت رسیده اند. این، حدس و گمان من نیست، خودشان با صدای بلند اعلامش می کنند. مقامات بی نام و نشانی که تهمت لابیگری به ازای گرفتن پول به کسانی می زنند که از مقامهای مسئول سابق کشور خودشان بوده اند، در واقع دارند اعلام می کنند که مقامات و مسئولان کشورشان قابل خریدند؛ در این صورت باید ثابت کنند که خودشان به خصوص اگر در مصاحبه از ذکر هویتشان سرباز میزنند، مشمول این حکم نیستند.