در غیبت غربت زده روشنفکران است که مردگان سیاسی رژیم را نمایندگی می کنند
به راستی در عرصه پرتلاطم و معادلات شناور سیاسی، چه اتفاقی افتاده است که ارواح سرگردان سیاسی سالیان ایران تحت سرکوب و تحقیر ملی؛ این چنین همآوا و همساز با رژیم به هول و ولا و یقه درانی و واسوختن ها افتاده اند؟ به راستی چه اتفاق معادل سونامی یا زمین لرزه یا صاعقه ناگهانی رخ داده است که ارکان حاکمیت ولایت فقیه را هم در داخل و هم در خارج به تکانی چون فروریختن از بنیاد، گرفتار کرده است؟ یک اتفاق ساده و برحق و دیر هنگام به وقوع پیوسته. سازمان مجاهدین خلق ایران به همت والا و خستگی ناپذیر خودشان از دلاوری های جانبازانه اشرفیان قهرمان گرفته تا مجاهدات بی وقفه و تسلیم ناشدنی هواداران در سراسر گیتی و حمایت مجدانه بشردوستان جهان و سرانجام رأی نهایی دادگاه فدرال آمریکا و بر سر دو راهی تصمیم قرار گرفتن وزارت خارجه آمریکا به پیروزی رسیده اند. خلاصه کلام اینکه یک سازمان اپوزیسیون از یک لیست سیاسی و زد و بندی یک ابر قدرت بیرون آمده است. چگونه است که این امر سیاسی، چنان آتشی برافروخته است که نه تنها رژیم دجال و اوباش فاشیستی ملا پاسدار در شعله های فروزان آن می سوزد و جلز و ولز می کند بلکه هُرم تابناک آن برای مردگان دهان فراخ سیاسی هم می شود آتش دوزخ. اگر اعتماد به نفس شخصی و جمعی باشد، قاعدتاً نمی بایست به مناسبت پیروزی یک جنبش، چنین جنبش احتضارگونه یی به جان حضرات جورواجور بیافتد. کس یا کسانی که در کار مبارزه سیاسی جدی با حاکمیت رسوا و شکست خورده حاکم بر ایران باشند از اُفت یا خیز یک تشکل اپوزیسیونی دیگر کک به جانشان نمی افتد. گویی خروج از لیست تحمیلی برای آنان بدین معناست که مجاهدین خلق منتظر قدرت، دم دروازه تهران به صف شده اند. البته برخورد آحاد به آحاد رژیم قابل فهم است. آنها حق دارند که بسوزند و بترسند و اختیار عمل و سخن را از دست بدهند. بنگاه های لجن پراکنی آنان نیز در خارج کشور با زبان مظلوم و مورد تاراج فارسی هم حق دارند که دست وپایشان را گم کنند. درین رهگذر بی بی سی با سابقه اش، شاخص و شناخته شده است. روزگاری درین بنگاه، وابستگان به سیاست سلاطین وقت و ایضاً به خدمت سرویس جاسوسی درآمده ها، کار چاق کن بودند. در عهد خمینی و خمینیسم چندان نیازی بدان نوع نیست. چپ های چپه شده وچپلو وظیفه را چنان تمام و کمال بروفق مراد ملایان و استعمار به انجام می رسانند که من بعد چون آنان پیدا نخواهد شد. از وابستگان راه شوسه و خررو گرفته تا توده اکثریتی ها درآن بنگاه سنگ تمام می گذارند. این مزدوران از آن قماش جماعتی هستند که اگر خان بگوید: برو کلاه فلانی را بیاور، سر با کلاه به خدمت ارباب می برند. سخن گویان و مخاطبان چنین رسوا دکه ارتجاعی واستعماری از امثال هوشنگ امیراحمدی، علی کشتگر یا خشتگر، عبدالکریم لاهیجی، تریتا پارسی گرفته تا حشره مزدوران بریده از مبارزه، چه کس دیگر بی خط ایدلوژیکی اما متکی بر شرف و انصاف و وجدان فردی وانسانی می تواند با این حقوق بگیران بی وطن همصدا شود ؟. ارواح سرگردان اما موذی و همرنگ ملایان، مزه دهان دریدگی هایشان در قبال مجاهدین خلق چه هست؟ دموکراسی، دموکراسی و دموکراسی ! و چه نوع مبارزه برای رسیدن به دموکراسی؟ مبارزه یی عاری از هر نوع خشونت. آخ بمیرم برای این « دموکرام » های برشته و سوخته شده در کوره زمان استیلای ملایان و پاسداران سرکوبگر به تمام معنا فریبکار و شارلاتان. مجاهدین خلق و مبارزان واقعی چقدر از مرحله پرت اند. رژیمی که می شود با نفس حق این جماعت، فوت هوایشان کرد دیگر نیازی به خشن بودن نیست. بنشین پشت دوربین و میکرفن بی بی سی و امثالهم تا با زدن مجاهدین زبر وخشن و دیکتاتور، دموکراسی را درایران پیاده کنی!
به راستی در شرایطی که رژیم دجال پرور و اوباش فاشیستی حاکم، هم در حوزه ملی وهم بین المللی لرزه بر اندام شیطانی اش افتاده است، چگونه چرخ پنجم های آن جنایتکاران محیل، درخارج، فضا را چنین پلشت و آلوده کرده اند؟ به صراحت می گویم که یکی از دلایل عمده، سکوت و غیبت روشنفکران واقعی ست. گفتم واقعی زیرا هرکتابخوان و دانشگاهی می تواند ادعای روشنفکری کند، هرچند معنی روشنفکری ارتباطی با سطح تحصیلات ندارد. روشنفکران ما زیر سیطره و خیمه شب بازی های رژیم، به پیرسالی سیاسی زودرس رسیده اند. قصد اهانتی درکار نیست. اما چون نیک بنگریم این زمانه سخت ما را به خودمان و کار خودمان مشغول داشته است. خیانت های وقیحانه را می بینیم و انگار که حضورنداریم، سکوت می کنیم. رودرواسی ها و وسواس ها وترس های محفلی و رفیقانه، شجاعت ما را در درک مسئولیت های تاریخی و فرا حزبی ؛ تنبل و زایل کرده است. روزگاری که نه این چنین مصیبت بار و فاجعه آمیز بود، دلیری کردیم و بعد چون اردوگاه شرق فروریخت، ما نیز با او فرو ریختیم. انگار که دیگر مقوله هایی چون عدالت، ستمگر وستمدیده و مبارزه و انقلاب با گورکنی پروستریکای گرباچف به خاک سپرده شد. شرایط زیست درخارج کشور هم به شدت مزید برعلت شد. بازهم پیرانه سر اما جوان و چابک و امیدوار می گویم که باید از قانونمندی ها و حکمت های تاریخ غافل و دلسرد نشد. گفتند که عصر انقلاب تمام شد !! اما انقلاب هم در ایران وهم درکشورهای عربی شعله ور گردید. این روشنفکران وتئوریسین ها نیستند که خالق انقلابند. این نوع رابطه حاکم و محکوم است که بناگزیر درجایی و نقطه یی جرقه می زند و خرمن بیداد را به آتش می کشد. گفتند عصر مبارزه مسلحانه بپایان رسیده است وبدین پندار تا توانستند رهبر قهرمان مقاومت را کوبیدند و کمترین تأمل و ملاحظه یی نکردند. حکم تاریخ در لیبی و امروز در سوریه پیش چشم دارند و باز هم از همان موضع انفعال و غیبت وعدم حضور جدی درصحنه برای آن به بهانه امپریالیسم، فلسفه بافی ها می کنند. من نمی دانم حضور اشغالگرانه کدام امپریالیسم می تواند طولانی تر وزیانبارتر از حاکمیت این مجموعه آدمکش، فاسد و فساد پرور چند چهره حاکم برایران باشد؟ ما که از بچگی افتادیم درخط مبارزه با ارتجاع و استعمار و چوب هایش راهم خوردیم اما درکار این روشنفکران امروز درمانده ایم که اینهمه درصحنه خارج، رژیم را پشت نقاب های گوناگون فعال می بینند و اعتراضی نمی کنند. جا دارد که تحسین کنم و درود بفرستم به شاعر و متفکر نامدار اسماعیل جان خویی که در عین استقلال خود، نمی تواند چشم بر حقایق و وظایف بربندد و فقط شعرش را بگوید و خود را ازهر مسئولیت دیگری فارغ وآسوده خاطر ببیند. با خویی توسط دوست قدیمم منوچهر آتشی که پیش از مرگ تأسف انگیزش در عرصه سیاسی دست به انتحار زده بود، آشنا شدم. آشنایی با شعر و خط وخطوط ادبی و سیاسی اش پیش از دیدارش به سال ها داشتم. آغاز دهه پنجاه بود و چون تابستان ها به کوتاه مدت به تهران می رفتم، شب هایم کنار خویی وآتشی می گذشت. از همانوقت در اسماعیل جان آتشکده یی دیدم خاموش ناشدنی. یکبار در سرمستی به منوچهر گفتم که تو نامت « آتشی » ست اما خویی، خوی کردهٌ آتش درون خویشتن ست. آن دوست دیرین که به هرحال یادش بخیر، سخت از من رنجید وتا درایران بودم نتوانست این رنجش را از یاد ببرد. جایش خالی که اسماعیل جان را ببیند و شجاعت و جسارت اخلاقی و تعهد انسانی و اجتماعی او را. او نان به کسی قرض نداده و نمی دهد اما پای حق، سخت فروتنی می کند. ایکاش چون او، بسی داشتیم تا آشغال ها فضای غربت را این چنین با وقاحت تیره و پرگرد وغبار نمی کردند. مجاهدین خلق پنجاه سال دیگر هم که در لیست می ماندند، شعار سرنگونی و سرنگونی را از لیست هدف و برنامه خود خارج نمی کردند و نمی کنند. پس برای معاندان و دخیل بندان به رژیم راه و چاره یی جز سوختن و ساختن نیست.