فصل هامان همیشه پُر دردند
باغ هامان خـزانی و زردند
وای، خورشید من! نمی کنم باور
چشم های تو این همه سردند
خانه هامان، هزاره ها متروک
دَر و دیوارمان پُـر از گَـردند
سوگواران سوسن و نسرین
یک سبد گریه با خود آوردند
رقص پروانه ها پُـر از خون شد
گرد هیج آتشی نمی گردند
شادی از شعر شاعران بُـگریخت
در دل خویش غصّـه پَروردند
هر طَـرَف تیر بود و داغ و درفش
وَ تماشا چیان ؟ چه نامَردند
این همه سَرو های خونین سَر
بر سر عشق جان خود کردند
و این چلیپائیان دریا دل
با دلـت همره و هماوردند
دختران، رزمشان چه شورانگیز
روسری را درفش می کردند
در چنین پَـهنـه های بی رنگی
رنگیان ،پای تا به سر زردند