رحمان کریمی ـ شـش کـوتاه نثــرعهــد فجیــع ولایـت اوباشــگران فقــاهتــی

شـش کـوتاه نثــرعهــد فجیــع ولایـت اوباشــگران فقــاهتــی

  رحمان کریمی

 چـه بیهــوده پرسـشـــی !

هنوز برنیامده ، به خاکساری فرو نشست .
پرسید : تو را چه می شود ؟
گفت : خطا از من بود ، که پیچک پُر پیچ و ناز همین تلخ بُن درخت پوسیده کهنسالم
و نه بیشتر .  

یــک خـواهــش 

سبز پوشان خطت ای رعنا  !
چهره به رنجوری و زردی دارند
عاشقان ! را تو ببین و کلامی سبز سبز ونه سبز زرد بگو
یا که خاموش بمانی ، سنگین تر .


                                     
  اخـطــــــا ر !!

اگر به خیابان می آیید
در آخرین چهارشنبه سال مَیایید
مباد که سورخون قاتلان
عزا شود . 

 

نا قـوس شـجاعان به صـدا درآمده !

اگر به خیابان می آیید در شب های خطرناک نیایید
در روز هم سرخ یا سبز سیر سیر نیایید
بیایید اما در آرامش و متانت تمام ، آنطور که انگار
دارید در خیابان های بهشت یا شانزه لیزه گام می زنید .
برادران و خواهران مهربان آشتی جوی مسلح راهم
که دیدید ، کلاه از سر بردارید و لبخندی ملیح بزنید .
این مبارزه واقعی ست دریک جامعه مدنی .

 

عـرق شجــاعت یک لباس شـخصـی

به شامگاه ، یک لباس شخصی از خیابان می گذشت
مُحترقه یی زیر پایش صدایی مهیب کرد . اسلحه از
کمر برگرفت و به اینسو و آنسو ، جَستن کرد .
شیشه اتومبیلی پایین آمد که :
ــ  برادر ! عرق شجاعت از پاچه تان جاری ست .
راننده به طـُرفة العین گاز بداد و بغیبید یعنی غایب شد .  

 

حـــل دشــوار مســــئله !

مقلدی ساده دل بی خبر از دنیا درکار عابدان و
مؤمنان زمانه خود گیچ و درمانده شده بود .
بار سفر بربست و به دیار قم رفت . به محضر
روحانی مرجع دینی خود درآمد و پرسید :
ــ  آقا ! خالصان مخلص نظام مقدس ولایت فقیه
را چه نشان باشد برای تمیز و تشخیص ؟
آغا فرمودند :
ــ  خیلی ساده است . هرکه با نظام نیست ، نا خالص
است .
چیزی نمانده بود که از تعجب ، دوچشم مرد بیچاره
از حدقه بیرون آید .