عبدالعلی معصومی: یادی از دکتر مصدّق در سالگرد درگذشت او

 

14اسفند، سالروز درگذشت پیشوای آزادی، دکتر محمد مصدق است. مصدق در 14اسفند 1345، پس از سه سال زندان و ده سال تبعید و دوری از مردم، در سن 84سالگی، در ملک شخصی اش در روستای احمدآباد، در نزدیکی تهران، درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.

چندماه پیش از آن، در اواخر پاییز، به علت ابتلا به بیماری سرطان دهان به تهران انتقال یافت و زیر نظر ماٌموران ساواک تحت معالجه قرار گرفت. خانوادهاش, که موفّق نشده بودند ساواک را راضی کنند که او را برای معالجه به خارج ببرند, تصمیم گرفتند برای مداوای او پزشگ از خارج بیاورند. وقتی این تصمیم را با خود وی درمیان گذاشتند, به این اقدام اعتراض کرد و گفت: «لعنت بر من و هر کسی که در این زمان خرج چندین خانواده از این مملکت فقیر را صرف آوردن پزشگ از خارجه بنماید... وصیّت میکنم که فرزندان و خویشان نزدیکم از جنازة من تشییع کنند و مرا در  محلّی که شهدای سی ام تیر مدفونند, دفن نمایند» (جنبش ملّی شدن صنفت نفت ایران, غلامرضا نجاتی, تهران, شرکت انتشار, 1365 ص455).
شمع وجود مصدّق پاکباز و آزاده, در صبح روز یکشنبه 14 اسفند 1345, سرانجام به خاموشی گرایید. ساواک شاه که از جنازة او نیز وحشت داشت, از انجام آخرین آرزوی او جلوگیری کرد؛ درنتیجه, فرزندان و چند تن از یارانش او را طی مراسم ساده یی در تبعیدگاهش ـ احمدآباد ـ به خاک سپردند.
مصدق از 30تیرماه 1331 تا پایان عمر پرافتخارش، به مدت 14 سال، دمی  از یاد جانباختگان قیام دلیرانه 30تیر غافل نبود. «شهدای سی ام تیر» که مصدق وصیت کرده بود برای همیشه در کنارشان بیارامد، در روز 30تیرماه 1331 در راه آرمان آزادی مصدق در مبارزه با رژیم خودکامه شاه به خون غلتیده بودند. در آن روز مردم یکپارچه با شعار «یا مرگ, یا مصدّق», علیه دولت چهار روزه قوام السّلطنه, مهره سرسپرده انگلیس و دربار شاه, به پاخاستند و وفاداری خود را به آرمان به حقّ دکتر مصدّق ـ آزادی و استقلال ـ نشان دادند. تظاهرات اعتراض آمیز مردم, سراسر کشور را فراگرفت. سیل تلگرام و نامه, در اعتراض به حکومت قوام السّلطنه و پشتیبانی از دکتر مصدّق, از سرتاسر ایران به سوی  تهران روان شد. در شهرهای خوزستان کارگران دست از کار کشیدند. شهر تهران نیز از 29تیر به حال تعطیل درآمد. در آن روز و به ویژه فردای آن, انبوه مردم با شعار «یامرگ, یا مصدّق», «مصدّق پیروز است», «مرگ بر قوام السّلطنه», به خیابانها ریختند و با نیروهای ارتشی و شهربانی که برای مقابله با تظاهرکنندگان از سوی فرمانداری نظامی بسیج شده بودند, به مقابله پرداختند.
خبرنگار روزنامه «کیهان» مشاهدات خود را در روز 30تیر بدین شرح نقل کرده است: «... گذشته از تعطیل بازار و مغازه ها, رانندگان اتوبوسهای شهری و کارگران کارخانهها و کارگاهها دست از کار کشیده و به تظاهرکنندگان پیوسته بودند. کوشش ماٌموران انتظامی برای جلوگیری از تعطیل ادارات شکست خورد. از ساعت 9صبح به بعد, ادارات دولتی هم تعطیل گردید. به علت اعتصاب کارگران راه آهن, قطارهای مسافری و باری نیز ازکار بازماند... حوالی ظهر زد و خورد در میدان بهارستان, اکباتان, ناصرخسرو و بازار به اوج شدّت رسید و گروه کثیری کشته و زخمی شدند. در شهرهای مشهد, آبادان, کرمان, شیراز, تبریز, اصفهان و  رشت... مردم مبارزه روزهای پیش را به اوج سرنوشت ساز سی ام تیر رسانده بودند و حماسه آفرینی می کردند... در خیابان اکباتان جوانی که گلوله خورده بود و در خون خود می غلتید, به دشواری برخاست و با انگشتان رنگینشده از خون خود, بر دیوار کنارش نوشت: "این خون زحمتکشان ملت ایران است, زنده باد  مصدّق" و بعد, جان سپرد... با اوجگیری قیام, به تدریج, آثار نافرمانی در صفوف نظامیان ظاهر شد و خطر پیوستن افسران و سربازان به قیام کنندگان و ایستادگی مردم دربرابر نیروهای انتظامی, شاه را, سخت, نگران ساخت. قریب 800تن از مردم تهران کشته یا زخمی شده بودند, ولی لحظه به لحظه, مقاومت مردم گسترده تر می شد و قیام به مرحله انقلاب می رسید... مقارن ساعت چهار بعد از ظهر به دستور شاه نیروهای ارتش و نیروی انتظامی عقب نشستند. متعاقب بازگشت نظامیان به سربازخانه, قوام السّلطنه مجبور به استعفا گردید و مخفی شد... ساعت 7بعد از ظهر, هزاران تن از مردم تهران عازم خانه دکتر مصدّق شدند. رهبر جبهه ملّی در حالی که به شدّت می گریست, خطاب به مردم گفت:   "ای کاش مرده بودم و ملت ایران را این طور عزادار نمی دیدم"... سپس, افزود :"ای مردم! من به جراٌت می گویم استقلال ایران ازدست رفته بود, ولی شما با رشادت خود آن را گرفتید"...» (کیهان, 31نیرماه 1331, به نقل از «جنبش ملّی شدن صنفت نفت, ص223).
قیام دلیرانه مردم در پشتیبانی از دکتر مصدق در روز  30تیر31، نه تنها دربار و وابستگانش و انگلیس و حامیانش را علیه دکتر مصدق برانگیخت، بلکه امثال کاشانی را که تا این تاریخ با مصدق همراه بودند، به دشمنی با او   واداشت.
بعد از قیام  دلیرانه مردم در پشتیبانی از مصدّق در روز 30تیر, کاشانی در دشمنکامی با دکتر مصدق با دربار و  همدستانش، فعالانه، شرکت کرد. ازجمله در توطئه دربار در روز نهم اسفند 1331.  ثریّا اسفندیاری, همسر شاه, در این باره می نویسد: «در فوریه 1953 (اسفند1331)... شبی که فردای آن قرار بود, حرکت کنیم, با تعجّب مشاهده کردم که فرستاده آیت الله کاشانی, بزرگترین مقام مذهبی ایران, به دیدارم آمده است. وی گفت: علیاحضرت, به طوری که به ما اطّلاع داده اند, شاه به توصیه شما قصد دارد کشورش را ترک کند. آیت الله از شما تقاضا دارد با همه نفوذتان سعی کنید شاه را قانع نمایید از این تصمیم منصرف شوند» (جنبش ملّی شدن صنفت نفت ایران, غلامرضا نجاتی, ص255).
کاشانی طی نامه یی به شاه, در روز نهم اسفند 31, نوشت: «به عرض اعلیحضرت همایون شاهنشاهی می رساند, همان طوری که ضمن نامه رسمی به وسیله هیاٌت رئیسه مجلس شورای ملّی نظر خود را دائر بر عدم صلاح مسافرت همایونی در  این موقع خطیر به عرض رسانیده ام, اینک بدین وسیله باردیگر نظر خود را تاٌیید می نمایم. ایّام عظمت مُستَدام باد. سیّد ابوالقاسم کاشانی».  وی هم چنین, طی اعلامیه یی از همه مردم خواست که متّفقاً از شاه بخواهند که در تصمیم خود به خروج از ایران تجدیدنظر کند (متن اعلامیه در «کیهان» 9 اسفند 31 آمده است).


عشق مردم به مصدق یک طرفه نبود. مصدق از صمیم جان شیفته مردم بود. او  خود را «نوکر ملت» (نطقهای دکتر مصدّق در دورة شانزدهم مجلس, ج1, ص2, مقدمه) می دانست. از نظر او «قانونها, مجلسها و دولتها برای خاطر مردم به وجود آمده اند نه مردم به خاطر آنها... هیچ قانونی بالاتر از اراده مردم وجود ندارد» (از نطق مصدّق در مجلس در روز 14مرداد 32 برای انحلال مجلس هفدهم).
وقتی با انتخاب آیزنهاور به ریاست جمهوری آمریکا, که طبعاً پشت جبهه قدرتمندی برای دستاندرکاران کودتا علیه دولت ملّی مصدّق به شمار  می رفت, توطئه ها و کینه توزیهای مخالفان شدّت یافت, مصدّق طی یک سخنرانی رادیویی در روز 16دی 31 از تنها قدرت مشروعی که می شناخت ـ مردمـ کمک گرفت و آنها را به دفاع از دستاوردهای جنبش, که می رفت در معرض تهاجم گسترده مخالفان نابود شود, فراخواند. او در این سخنرانی گفت: «هموطنان عزیز! یک اصل ثابت و تغییرناپذیر برای حکومتی که به افکار عمومی تکیه دارد این است که هر وقت با مشکلی رو به رو می شود به منبع قدرت و سرچشمه لایزال نیروی ملت متوجّه می گردد و موجد نهضت بزرگ عظیم ملّی را در جریان حوادث و تحوّلات می گذارد. محتاج به گفتن من نیست بلکه دنیا نیز آگاه است که رستاخیز بی سابقه و جنبش پرافتخار اخیر ایران را هیچ کس جز ملت شالوده گذاری نکرده و این دست توانای ملت است که با تمام بی اسبابی و اقدامات تخریبی یکصد و پنجاه ساله اجنبی ... قوای اهریمنی استعمار را درهم شکسته و طومار غارتگریهای نیم قرنی او را برای ابد برهم پیچیده است» (کارنامه مصدّق و حزب توده, ج2, ص422).
بعد از کودتای ننگین و اسارتبار28مرداد1332, همة کسانی که از موجودیّت راه مصدّق  بقایشان در خطر افتاده بود, دست در دست شاه و سرلشکر زاهدی و شعبان جعفری و رجّاله های دیگر, به دست افشانی و پایکوبی پرداختند. کاشانی نیز طی اعلامیه یی که از رادیو ایران پخش شد, پشتیبانیش را از دولت نظامی سرلشکر زاهدی اعلام کرد. در بخشی از این اعلامیه گفته شده است: «جای مسرّت است که دولت جناب آقای زاهدی, که خود یکی از طرفداران جبهه ملّی بود, تصمیم دارند که شرافتمندانه از حیثیّت و آبروی ملت ایران دفاع نموده و در راه اصلاح ملت حدّاکثر فداکاری رابنمایند» (جنبش ملّی شدن صنعت نفت ایران, غلامرضا نجاتی, ص360). همین آخوند مرتجع در جریان محاکمه دکتر مصدّق, در مصاحبه یی با روزنامه «المصری», که متن آن در کیهان 17شهریور 32 به چاپ رسید, در انتقاد به مصدّق گفت: «مصدّق برخلاف قانون اساسی قدم برداشت و دستور داد مجسّمه های شاه سابق ایران را از جایگاه عمومی بردارند...» و افزود: «مصدّق برای برقراری جمهوریّت می کوشید. او شاه را مجبور کرد که ایران را ترک نماید, امّا, شاه با عزّت و محبوبیّت چند روز بعد بازگشت... ملت ایران شاه را دوست دارد». همین شخص در حمایت از سرلشکر زاهدی, در روزهای پس از کودتا, گفت: «من از ژنرال زاهدی مادام که به منفعت ایران قدم بردارد پشتیبانی می کنم... آن چه امروز بر مصدّق گذشته است نتیجه عدل خداوندی است» (مکتوبات و سخنرانیهای کاشانی, ج2, ص355). وقتی خبرنگار «اخبار الیوم» از او می پرسد : «نظر شما درباره مجازات مصدّق چیست؟» در جواب می گوید: «طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که به فرماندهی و نمایندگی کشور در جهاد خیانت کند, مرگ است» (کیهان, 23شهریور 1333).
روزنامة «نبرد ملت»، حامی و مدافع کاشانی, که «از طریق اسدالله علم, با دربار در تماس بود... و وجوه بسیار کلانی... از دربار می گرفت» (تاریخ مبارزات ضدّ امپریالیستی مردم ایران, ص178) در روز 29مرداد نوشت: «دیروز تهران در زیر قدمهای مردانه افراد ارتش و مسلمانان ضدّ اجنبی می لرزید. مصدّق, غول پیر خون آشام در زیر ضربات محوکننده ارتش و مسلمانان استعفا کرد. حسین فاطمی خائن که از خطر گلوله برادران نجات پیدا کرده بود, قطعه قطعه شد. نخست وزیر انقلابی و قانونی (منظور سرلشکر زاهدی است) برای ملت سخنرانی نمود... کلیّه مراکز دولتی به تصرّف مسلمانان و قشون اسلامی درآمد و جاسوسان و وطن فروشان و عُمّال خائن مصدّق از ترس انتقام ملت به لانه های کثیف خود فرار کردند». این روزنامه در روز 2شهریور 32 در صفحة اول با تیتر درشت نوشت: «غلبة درخشان حق بر باطل».
ـ  (عبدخدایی, عامل ترور دکتر فاطمی, طی مصاحبه یی با کیهان 27دی 1359 دربارة کرباسچیان, صاحب امتیاز این روزنامه می گوید: وی که عضو «فداییان اسلام» بود «تا 28مرداد با ... کاشانی بود و بعد از 28مرداد با سپهبد زاهدی»).
نشریات جیرهخوار دیگر نیز به همین سان از سقوط حکومت ملّی دکتر مصدّق, که یگانه امید مردم در آن دوره پرفتنه و اختناق بود, به شادمانی پرداختند. رجّاله های پسمانده از آن کودتای سراسر تباهی و ننگ نیز, هنوز شادمانی خود را از سقوط تنها حامی و پناهگاه مردم پنهان نمیکنند. نزدیک به سی سال بعد از این کودتا, خمینی ضدّبشر در 30خرداد 60 گفت: «مصدّق اگر  میماند به اسلام سیلی میزد, در کودتای 28مرداد از اسلام سیلی خورد».
دولت ملی دکتر مصدّق با آن حمایت گسترده مردمی و آمادگی مردم و خود او برای پرداخت بالاترین بها در راه حفظ آرمانهای آن, با کودتای امپریالیستی 28مرداد 32, به زانو درآمد. اما او به این باور یقین داشت که تجربة ناتمام و درخون نشستة آن, در زمانی دیگر و به دست توانای نسلی خونین پیکر به بار بنشیند: «چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور, این مبارزة ملّی را آن قدر دنبال میکنند تا به نتیجه برسد... » (از نطق مصدّق در روز 20تیرماه 1330 در مجلس شورا, «نطقها و مکتوبات دکتر مصدّق در دورة شانزدهم مجلس», جلد اول). «من به حسّ و عیان میبینم این نهال برومند در خلال تمام مشقّتهایی که امروز گریبان همه را گرفته, به ثمر رسیده و خواهد رسید» (نشریة «مجاهد», ش248, به نقل از «مصدق در محکمة نظامی»,ج2).