را می درد که نبینند و هرکه را به ضرورت،
همانند احمدی نژاد، جذب می کند، باید از دور خارج کند. اگر چنین نمی بود تئوری حکومت ولایت مطلقه درست در نمی آمد. ولایت با سلام و صلوات وارد می کند، با تیپا و ناسزا و تصفیه خونین از گردونه خارج می کند.
خمینی قبل از بر تخت خلافت نشستن می گفت طلبه یی بیش نیستم و برای ارشاد به قم می روم. برای نشستن بر صندلی شاه آزادیخواه دو اتشه شده بود. کنار گذاشتن ها و حذف کردن ها، از بازرگان، نخست وزیر امام زمان، شروع شد. خمینی می خواست نزد آمریکایی ها از پل بازرگان وارد ایران شود. تعریف و تمجیدهایش از مهندس بازرگا ن سوال برانگیز و بی سابقه بود؛ مخالفت با او را مخالفت با اسلام خواند امّا بعدها گفت خدا از سر تقصیرات من بگذرد که او را آوردم و از اول با او مخالف بودم.
به رئیس جمهوری بنی صدر رسید که فکر می کرد سر سفره حاضر و آماده نشسته است. پشت صحنه را نمی دید. بعد از مغضوب شدن، اگر دستگیر می شد، سرنوشتی سخت تر از قطب زاده در انتظارش بود. امّا مجاهدین در آن روزهای سخت جانش را نجات دادند. خمینی صادق قطب زاده را که در تلویزیون در باره اش گفته بود «من او را بزرگ کرده ام»، کشت تا اسرار زد و بندها پنهان بماند. برای کشتن قطب زاده سناریو کودتا چیدند. منتظری درباره توطئه کودتا گفته بود، به خاطر موجّه جلوه دادن اعدام او بود .سناریو کودتا توسط احمد خمینی پیاده شد که رفیق صمیمی صادق قطب زاده بود. احمد در نوفل شاتو بدون مشورت با قطب زاده کاری نمی کرد. مرتّب به او صادق جان، صادق جان می گفت و نیمه شب ها زیر نور شمع در هتل نوفلوشاتو راز و نیاز می کردند. قطب زاده در به تخت خلافت نشاندن خمینی زحمت زیادی کشیده بود، امّا دستمزدش را هم با اعدام دادند. این واقعه هشداری است به آنهایی که در داخل و خارج، بساز این مافیا می رقصند و با وعده های سرخرمن ملای پنج تومانی قند توی دلشان آب می شود و از سرنوشت قطب زاده ها عبرت نگرفته اند.
نوبت آیت الهم منتظری رسید که نایب فقیه بود و خمینی او را حاصل عمرش خوانده بود. وقتی به اعدام های چند دقیقه یی هزاران نفر از مجاهدین خلق اعتراض کرد او را ساده لوح خواند و به زیر کشید. سید مهدی هاشمی و امید نجف آبادی که دو نفر از هواداران منتظری بودند، اعدام شدند. تصمیم گیران اصلی عزل آیت الله منتظری، خامنه ای، رفسنجانی و احمد خمینی بودند.
وقتی خمینی مرد، روند سر به نیست کردن مخالفان توسط خامنه ای و رفسنجانی به احمد خمینی، «یادگار امام»، رسید که خود را وارث خمینی می دانست و در تمام جنایت ها نقش داشت و از کشتار مردم کیفور می شد. او را با عوض کردن قرص هایش کشتند و سپس با یک روز عزای عمومی و سینه زنی، سر و ته قضیه احمد گریان را هم آوردند و خامنه ای صاحب عزا هم شد.
نوبت رفسنجانی، «سردار سازندگی»، رسید که از کشته پشته ساخته بود و در خاطراتش نوشته که «ناهار قیمه پلو خوردیم و تصمیم گرفتیم همه را اعدام کنیم». دلال ها می گویند میانه رو است. او با قتل عام های وحشتناک، خامنه ای را به خدایی رسانده بود. خامنه ای روضه خوان دست پنجم توسط رفسنجانی آیت اله صاحب فتوا شد و به تخت سلطنت نشست.
خامنه ای عدها در باره اش گفت: او هم جزء «خواص بی بصیرت» است. به دستور خامنه ای، او را در تلویزیون دزد بیت المال خواندند. خامنه ای برای از میدان به در کردن رفسنجانی، احمدی نژاد را وسیله قرار داد، اما سناریو از پیش تعیین شده، ناتمام ماند و او از در دیگری واردشد و با دستگیری «آقازاده ها»یش مشغول تطهیر گذشته پرخونش شد.
در این حکومت سرکوب و کشتار، کار خود به خودی وجود ندارد. «امّت همیشه در صحنه»، اسم مستعار باندهای خودسر اوباش بیت العنکبوت است. دستور ترور و زندان و شکنجه و اعدام را خود خامنه ای می دهد، به همان روال دوران خمینی که دستور از بیت او می آمد.
در سال 1358 به دفتر خمینی در قم رفته بودم. علی اکبر محتشمی گفت بیا تا برایت چیزی تعریف کنم. شب به خانه شجاعی فر رفتیم. گفت: از تهران خبر رسید که می خواهند میراشرافی را، که از کودتاچیان 28 مرداد و در اصفهان زندانی بود، از اعدام نجات دهند و سید محمد بهشتی به دنبال پرونده او است. به امید نجف آبادی در اصفهان خبردادم که کار اورا تمام کند، در غیر این صورت تا یک ساعت دیگر احضار خواهی شد. او دادگاه را تشکیل داد و حکم را صادر و اجرا کرد. وقتی به او خبر دادند که فوری به قم بیاید، کار طرف تمام شده بود. بافت «ولایت» چنین است و در حال حاضر نیز، شکنجه و اعدام به دستور خامنه ای صورت می گیرد.
در دوران خاتمی، که بعد از حکم جلب بین المللی خامنه ای و رفسنجانی، به خاطر آمر بودنشان در کشتار رستوران میکونوس در آلمان، از صندوق مارگیری «انتخابات» درآمد، همزمان با سیاست گشایش درهای بسته بین المللی نظام، بازار «گفتگوی تمدنها» هم داغ شد. البته ناگفته پیداست که در همان دوره مغازله های «شتری» خاتمی با غرب، سرکوب خونین جنبش دانشجویی در هفته سوم تیرماه 1378 و شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی ادامه داشت و خاتمی بود که اسداله لاجوردی، «قصّاب اوین» را «شهید» خواند.
آخوندهای حاکم، از هر قماشی که باشند، در برابر قدرت های خارجی موش مرده هستند و دربرابر مردم بی دفاع و بی سلاح، شیر. همیشه به خارجی ها باج داده اند تا مخالفانشان را سرکوب کنند. وقتی حکومتی از پشتوانه مردمی بی بهره است و جز با سرکوب و اعدام یک روز هم نمی تواند بر سر پا بماند ناچار است به دولت های خارجی باج بدهد و حمایتشان را جلب کند تا بتواند به کمک آنها به حکومتش ادامه بدهد.
پاسدارها و بازجوها و اطلاعاتی ها و شکنجه گران ریزشی این حکومت نیز برای جلب حمایت مردم و قدرت های خارجی، لباس سرخ میرغضبی را از تن درآوردند و لباس سبز و سفید «اصلاح طلبی» و عدم خشونت بر قامت ناسازشان پوشیدند و از قربانیان طلبکار شدند. «اصلاح طلبان» قلّابی زاییده همین حکومت سراپا ظلم و جنایت هستند و برای بقای همین حکومت، مصالحه جو و «نرم تن» و «اصلاح»طلب شده اند تا با شیوه های آشتی جویانه و با تظاهرات سکوت، ولی فقیه را به عقب نشینی هایی از جنس «نه سیخ بسوزد، نه کباب» وادار کنند، و گرنه «سگ زرد برادر شغال است». آنها که از دایره قدرت به بیرون پرتاب شده اند، رؤیایشان بازگشت دوباره به سر سفره خون است و چپاول. روضه خوانیهای دموکراسی خواهی آنها هم در رادیو و تلویزیونهای «استکبار» برای بازکردن همین راه به کمک دولتهای «دوست» خارجی است و گرنه حنای اینگونه آزادیخواهی ها و «اصلاح طلبی»ها سال هاست که در پیش مردم داغدیده ایران بی رنگ بی رنگ شده است. همه می دانند که این باندهای حکومتی برای «حفظ نظام» و ادامه حکومت جهل و جنایتشان بر مردم، به هر عمل ناروایی دست می زنند و هر وسیله یی را در راه رسیدن به هدفشان مجاز می شمارند و هر حرامی را حلال جلوه می دهند و اصلاٌ قلب واقعیت ها را هنر می دانند. در همان حال که سخن از استقلال می گویند، در خفا مشغول بستن قراردادهای ننگین با دشمنان استقلال ایران هستند؛ وقتی هم که دم از آزادی می زنند، در پنهان، طناب دار مبارزان راه آزادی را می بافند؛ وقتی هم که دم حمایت از مستضعفان می زنند، دو اسبه برای پرکردن جیب ها و کیسه هایشان از دسترنج زحمتکشان هستند.
اکبرگنجی را در نظر آورید که در دعوای باندهای حکومتی، طرفدار اصلاح طلبان قلّابی هفت خط خط امامی است و خمینی و خامنه ای را با پینوشه در یک ترازو می گذارد. پینوشه جنایتکار با آلنده و سیاسیّون طرفدار او دشمنی داشت. آیا پینوشه زنان نگون بخت را سنگسار کرده بود؟ چشم از حدقه درآورده بود؟ یا دست و پای گرسنه یی را به جرم دزدیدن چندرغاز قطع کرده بود؟ یا کلید بهشت به گردن صدها هزار نوجوان در جبهه های جنگ خانمانسوز انداخته و آنها را هیمه تنورجنگ ضدمیهنی کرده بود تا با اسلحه اسرائیلی ها «قدس» را فتح کند؟ آیا پینوشه در خارج از مرزهای کشورش، شیلی، چهارصد و پنجاه تن از مخالفانش را ترورکرده بود؟ خمینی با هیچ دیکتاتور کلاسیک قابل مقایسه نیست و شما اصلاح طلبان قلّابی از جنایتهای او حمایت کردید.
رژیم آخوندی، با زد و بند با خارجی ها پاگرفت. از دکتر ابراهیم یزدی بپرسید تا برایتان بگوید خمینی چگونه دربرابر آمریکایی ها عبد و عبید و آزادیخواه شده بود. یادم میاد وقتی تلویزیون «سی. ان. ان» برای مصاحبه با خمینی و تهیه گزارش، با چندین ماشین بزرگ و پخش مستقیم به نوفل لوشاتو آمده بود، هوا آفتابی بود. به خاطر رفت و آمدهای زیاد، سگ همسایه پارس می کرد و سر و صدا به راه انداخته بود. اشراقی، داماد خمینی، از دست واق واقهای سگ عصبانی بود. بارها این سگ موقع سخنرانی خمینی پارس کرده و صدای واق واقش هم ضبط شده بود و اشراقی به روی خودش هم نیاورده بود. امّا حالا چون پای آمریکا در میان بود، قضیه فرق می کرد. اهل و عیال خمینی هم برای «هم فال و هم تماشا» به نماز جماعت آمده بودند و خوشحال بودند. از پوشیه و چاقجور، که معمولاٌ زنهای آخوندها در نجف از آنها استفاده می کردند، خبری نبود. فاطی طباطبایی، همسر احمد خمینی، چادرش را روی شانه اش انداخته بود. خمینی می دانست چه خبر است و این گزارشگر از کجا آمده است. جنب و جوش بسیار بود و اشراقی مرتّب به این طرف و آن طرف می رفت. احمد از خوشحالی دل تو دلش نبود.
خمینی پشت در منتظر بود و زود تر از همیشه از خانه خارج شد. گزارشگر «سی. ان. ان» به من گفت به خمینی بگویید زود از خانه بیرون آمده است. به او بگویید بر گردد تا فیلمبرداری را از داخل خانه شروع کنیم. به خمینی گفتم زود از خانه خارج شدید بر گردید. می خواهند از داخل خانه فیلمبرداری را شروع کنند. بدون لجبازی بر گشت. مرجع تقلید از گزارشگر آمریکایی حرف شنوی داشت. فیلمبرداری از داخل «بیت آقا» شروع شد. خمینی ابتدا بر سر سجّاده نشست تا نمازخواندنش را فیلمبرداری کنند.
محمد منتظر، سراینده سرود «خمینی، ای امام» اذان گفت و خمینی به نماز ایستاد. موسوی خو ئینی ها تحت الحَنَک بسته بود و پشت سر خمینی نشسته بود. محمد هاشمی رفسنجانی، که در ردیف اول و بغل دست من نشسته بود، گفت: باورکن این نماز غیر از همه نمازها هست. میخندید. همه با هم مهربان شده بودند و یواشکی با هم حرف می زدند.
خمینی در موقع خواندن سوره «الحَمد»، «والضّالین» را بیشتر از همیشه می کشید. نماز را طولانی تر از همیشه خواند. در حال خواندن «تسبیحات اربعه» و «ذکر»، زیر چشمی اطرافش را می پایید و حواسش کاملاٌ جمع بود. می دانست که این گزارش از صدای آمریکا به ایران و سراسر دنیا مخابره می شود.
خبر روز اطاق تلفن گزارش تلویزیون «سی. ان. ان» بود. موسوی خوئینی ها، تلفنی، برگزاری این نماز تاریخی را به تهران و جاهای دیگر خبرداد. چند روز بعد از این نماز سید محمد بهشتی به پاریس آمد.
محمد منتظر که تکبیر می گفت، جزء افراد مورد اعتماد و مبارز بود. او با هواپیمای خمینی به ایران برگشت. بعد از سی خرداد 1360 از ایران خارج شد و به سوریه رفت. علی اکبر محتشمی پور، سفیر رژیم در سوریه و «اصلاح طلب» فعلی، که با او رفیق بود، او را برای سینه زنی به سفارت در دمشق دعوت کرد.
محمد منتظر در خاطرات زندانش می نویسد وقتی به دعوت محتشمی پور به سفارت ایران در سوریه رفتم، عده یی که مأمور دستگیریم بودند، مرا کتک می زنند و خونین و مالین می کنند و بعد دست و پایم را می بندند و به من آمپول بیهوشی می زنند و در تابوت می گذارند و با هواپیما به تهران می فرستند. وقتی به هوش آمدم اسدالله لاجوردی را بالای سرم دیدم و فهمیدم به چه بلایی گرفتار شدم.
خاطرات زندان محمد منتظر حدود دویست صفحه است و در آن شکنجه هایی را که در اوین دیده، شرح داده است. خاطراتش مخفیانه در تهران به چاپ رسید. خدا بیامرزدش. او که برای سران رژیم چهره شناخته شده یی بود، بهای سنگینی را به خاطر ساده نگریش پرداخت. آنهایی که اکنون لباس «اصلاح طلبی» پوشیده اند، در «دوره طلایی امام»، برای کشتن مخالفان، کارد سلّاخی شان همیشه آماده بود. همین «اصلاح طلبان» وقتی در قدرت بودند، با کارد سلّاخی به سراغ دکتر کاظم سامی، وزیر بهداری دولت موقت بازرگان، در مَطبّش رفتند و او را سلّاخی کردند.
نوبت میرحسین موسوی رسید که نخست وزیر «خط امام» دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق بود. در همین دوران طلایی مَک فارلن، فرستاده آمریکا و نماینده اسراییل را به تهران برده بودند تا از اسراییل اسلحه بگیرند و «قدس» را آزاد کنند، به شرط این که کسی خبردار نشود. در آن «دوران طلایی» کشتار بیگناهان و مخالفان سیاسی، به شدیدترین وجه ادامه داشت. به خصوص در اوجش در قتل عام تابستان1367. گورستان خاوران یادگار دوران نخست وزیری میرحسین موسوی است. خامنه ای میرحسین امتحان پس داده را از صندوقخانه نظام برای دکور نمایش «انتخابات» بیرون کشید تا بازار کسادش را رونقی ببخشد. مگر خامنه ای با انتخابات بر تخت فرمانروایی نشسته بود که رئیس جمهورش را با انتخابات بر مسند قدرت بنشاند؟ سر طناب خیمه شب بازی «انتخابات» از دستش دررفت و رسوایی به بارآورد. حالا موسوی و کرّوبی در «حَصر خانگی» مشغول آب خنک خوردن هستند که چرا پرده خیمه شب بازی انتخابات را بالازده اند. کسانی که سی سال ناظر یا آمر و عامل زندانی شدن و شکنجه و کشتار مردم بوده اند، خود گرفتار مافیای «ولایت» شده اند.
وقتی نوبت احمدی نژاد رسید خامنه ای در «جمعه بازار» نظام در باره اش گفت: نظراحمدی نژاد به او نزدیکتر است. می خواست از طریق او پسرش مجتبی را به ولایتعهدی بنشاند. چندین سفر پی در پی خامنه ای به قم برای خریدن فتوای اجتهاد مجتبی از شُریح قاضی های قم به همین منظور بود. بااحمدی نژاد توافق داشته اند که خامنه ای دوباره اورا بالا کشید. اما احمدی نژاد تو زرد از کار درآمد و خود او مدّعی ولایت شده و می گوید با امام زمان ارتباط دارد و بنا به همین ادعا، یک بشقاب خالی غذا بغل دستش بر سر سفره غذا می گذارد. لیست وزیرانش را در چاه جمکران قم انداخته که «آقا» بر آن صحّه بگذارد. اسناد فساد اخلاق خامنه ای و دزدی های مجتبی را هم در «طبله عطّاری»اش دارد تا وقتی لازم شد آنها را روکند.
خمینی خواست و خامنه ای هم با هر ترفند و اعدام و سرکوب می خواهد که جامعه یکدست حزب ا للّهی ایجادکند، اما سرش به سنگ خورد و نتوانست. کما این که شاه هم نتوانست با همین شیوه، جامعه یکدست رستاخیزی برپاکند. بیش ازسی سال است که آسیاب ولایت با خون مظلومان میچرخد. باند به اصطلاح اصلاح طلب و گشایش خواه رژیم ولایت فقیه هم تا زمانی که مصدر کار بودند، تنور کشتار آزادیخواهان را تافته نگه می داشتند و وقتی هم با تیپای خامنه ای از گردونه قدرت به کناری پرتاب شدند، به «امامزاده» «استکبار جهانی» نیاز می بندند که امنیت نظام خامنه ای تضمین کنند و خاطر «عمود خیمه نظام» را از وحشت سرنگونی آسوده نمایند. مافیای خامنه ای و دست پروردگان رفسنجانی ـ مهاجرانی سر نخ بندبازیهایی را که برای قلب کردن واقعیت های جامعه ایران صورت می گیرد، در دست دارند. تا به صد زبان از رادیو و تلویزیونهای دوست، نظیر آیت الله بی بی سی و صدای آمریکا و رادیو فردا و... این نغمه ناساز را سردهند که مسبّب اصلی کشتار و اختناق مجاهدین بوده اند و نه ملاهای عهد عتیق ـ خمینی و رفسنجانی و خامنه ای. همین ها در بروکسل و پراگ و... جلسات چند ده عددی برگزار می کنند تا به بانگ بلند بگویند که برانداز نیستند و مخالف سرنگون کردن نظام ولایت فقیه هستند و خواهان عقب نشینی هایی در درون همین نظام اند و براندازان را دشمنان اصلی روند «اصلاح» در درون نظام خامنه ای می دانند. از این روست که سازمان مجاهدین را به عنوان دشمن اصلی شان معرفی می کنند و نقطه پیوند و نقطه حرکت و فعالیت همه آنها، از هر رنگ و قماشی، دشمنی با این اصلی ترین نیروی برانداز و سرنگونی خواه نظام فاجعه آفرین خامنه ای است.
نتیجه این که، تا پاشیده شدن کلیّت نظام قرون وسطایی، در به همین پاشنه می چرخد. دعوا بر سر انتخابات، چانه زنی برای تقسیم ثروت و قدرت است. گذشته نشان داده است که هر رئیس جمهوری که در نظام ولایت، مصدر امور شود، فقط با اعدام و ایجاد خفقان و فشار می تواند بر سر کار بماند و صدای معترضان را موقّتاٌ خاموش کند. بحران عدم مشروعیت، سرتاپای نظام را فراگرفته است: از بیت العنکبوت خامنه ای تا مجلس روضه خوانها و مافیای لاریجانی ها... تا به امروز آسیاب ولایت با خون میچرخیده است؛ به ویژه از فردای سی خرداد سال 60. و اوج آن در قتل عام تابستان سال 1367، به فتوای جلّاد بزرگ ـ خمینی. امروز نیز رود جاری خون فداکارترین فرزندان میهن از زندانها و بر سنگفرش خیابانها جاری است؛ خون ستّار بهشتی، زهرا کاظمی، عبدالرّضا رجبی، فیض الله مهدوی، علی صارمی، جعفر کاظمی، حاج آقایی، محسن دگمه چی، منصور راد پور و خون بیشماران دیگر.
ننگ باد بر همدستان قاتلان مردم ایران که در خارج کشور با تحریف واقعیات جاری داخل کشور و با دروغ و نیرنگ در «بی. بی. سی» و «صدای امریکا» و «رادیو فردا» و رسانه های معلوم الحال دیگر، خاک بر چشمها می پاشند و حقایق را وارونه جلوه می دهند، تا برای چند روزی، بنا به نیاز ملاهای خونخوار، به بازی گرفته شوند و تیغ کشتار نظام ولایت را تیزتر نمایند.