عزیز پاک نژاد ـ یادی از سالهای درد

در 28 مین سالگرد شهادت شکراله پاک نژاد (شکری)، جای او را در این روزهای پر از خشم و خروش قیام جوانان انقلابی خالی می بینم. از قیام بهمن 57 بیش از  30 سال میگذرد و یک بار دیگر شعله های خشم جوانان و مردم میهنمان در مقابله با  ددمنشی های این یکی رژیم فروزان گشته و میروند تا آن را هم به تاریخ بسپارند.
«شکری» کمی قبل از قیام بهمن 57 بعد از تحمل حدود 10 سال اسارت و شکنجه، توسط مردم از زندان شاه رها شد و بلافاصله با تمام قوا به جریان قیام پیوست. کمتر از سه سال بعد توسط رژیم آخوندها در سکوت به شهادت رسید. قتلی به خونسردی.

مطلب زیر را برای گرامیداشت یاد و خاطره او در اینجا می اورم.

 

                   یادی از سالهای درد

                     عزیز پاک نژاد

«شکری» , برادری که من شناختم
چهل سال زندگی شکری از بدو تولد تا لحظه شهادت, بجز خاطراتی نه چندان روشن از دوره های کودکی و نوجوانی و دوره کوتاه زندگی پربارش بعد از انقلاب 1357,  چیز دیگری را برایم تداعی نمی کند. در دوره کودکی همواره برادر بزرگتر بود و من تا بیاد دارم همه چیزش از دید من باید تقلید میشد. باید هرچه میگفت, بخصوص با مهربانی و دلسوزی همیشگیش, به گوش جان بشنوم. چون میفهمیدم که جز آن خطاست. وقتی عصبانی می شد من ناراحت می شدم, اما لحظه ای دیگر, او همان بود که همیشه بود. بزرگتر که شدم, راهی را که انتخاب کرده بود, همان راهی یافتم که باید میرفتم. بنابراین همان راه را در پیش گرفتم. این کار ساده نبود. من دیگر خودم نبودم. برخورد با من, برخورد با او بود.
معلم زبان انگلیسی همیشه به من بیست می داد. از دبیر ادبیات نمره هیجده می گرفتم و از معلم انقلاب سفید, یازده. هراتفاقی که در شهر می افتاد, جزء اولین کسانی که به ساواک برده می شد, من بودم. از وسط کلاس درس می آمدند و مرا می بردند و بعد از چند سئوال و جواب و تهدید و ارعاب, ولم می کردند. ساواک فکر می کرد, چون برادر او هستم حتما ریگی به کفش دارم. در پادگان لشکرک, به دستور گروهبان وظیفه یی که او را می شناخت, به همین دلیل, ارشد گروهان شدم و چندی بعد توسط سرگروهبان دیگری, به دستور رکن دو, به همین دلیل, از نگهبانی دادن معاف شدم. چون به من, که برادر او باشم, ارتش شاه اعتماد نداشت. در زندان اوین که بودم, بازجویان او هم, برای دیدن من آمدند. به همین دلیل بیشتر از حد معمول شلاق خوردم, ولی در عوض چند ساعت بعد, در سلول انفرادی, به همین دلیل مورد لطف یکی از نگهبانان, که به گفته خودش مرید شکری بود و برای دیدن او تقاضای انتقال به زندان قصر را داده بود, قرار گرفتم. او برایم یک پاکت سیگار «اشنوویژه» آورد, از خیام شعر خواند و از خواهرم, که در یکی از سلولهای بغلی بود, خبر آورد و به من آمادگی داد. در اواخر سال 1353, در اعتصاب غذای بند یک و هفت, زندان شماره یک قصر, در مخالفت با انفرادی کردن غذای زندانیان, وقتی مرا برای صرف جیره شلاق به زیر هشت بردند, سروان حبیبی, معاون سرگرد زمانی رییس زندان, باز  به همان دلیل مرا از جمع جدا کرد و بعد از نواختن کشیده یی مصلحتی به زیر گوشم, مرا به بند فرستاد. در بند شش زندان قصر, بازهم به همان دلیل، توسط «حاجی عراقی» و «آخوند انواری» و چند نفر دیگر از این نوع, به خوردن ناهار و «نوشیدن کوکاکولا» دعوت شدم...... چون در زندان شاه بعضی از «خارج از کمون» ی ها غذا را خود درست می کردند و نوشابه هم از فروشگاه میخریدند. کاری که بقیه نمی کردند.
این حرفها را بازگو کردم تا روشن کنم دنیای شکری و آدمهای متنوعی که در آن بودند, به چه شکل و تا چه اندازه تحت تاثیر او بودند. هرکسی از زعم خود شد یار «او».
من به این گونه برخورد ها با بی تفاوتی می نگریستم. اما خود او نظر دیگری داشت. دید او درمورد آدمها و برخورد با آنها کاملا متفاوت با این سهل انگاری طبیعی و ساده انگاری مکانیکی در برخورد با شخصیت انسانها بود. با نگاهی تیزبین و صمیمی اعمال و رفتار آدم ها را زیر نظر می گرفت. گاهی دچار شور و شعف, و گاهی تعجب می شد . در برخورد با آدمها سعی بر تغییر آنها نداشت. اما اگر کسی را خیلی دور از خود میدید, از او دوری نمی کرد. در ایجاد رابطه دوستی با انسانها از بالا برخورد نمی کرد. بسیار زودجوش بود. این خصوصیت یعنی نگاه او به آدمها به عنوان یک واقعیت خارج از ذهن, کار را برایش بسیار سخت می کرد. روزی از روزها در سال 1358 با عیان تر شدن ماهیت اصلی تازه به قدرت رسیدگان, بعد از تاکید چندین و چند باره به ما در مورد کنترل و حساس بودن در ادامه روابط با دوستانی که در جریان و غلیان انقلاب, آشنا شده بودیم, وقتی شنید که فلان کس خانه ما را پیدا کرده و به دیدن ما آمده, در حالی که از خشم خودش را می خورد, با لحنی غمگین که تا اعماق وجودم تاثیر گذاشت گفت: «ما عادت نداریم به کسی بگوییم چه باید بکند». لابد منظورش این بود که از گفتن این حرفها هم پشیمان است. یا شاید منظور دیگری داشت.

ارزش گذاری سهل و ساده و تعارفهای سرفرشی برایش معنی نداشت. حساس بود و در نتیجه زود رنج. اما همیشه خود را کنترل می کرد و زود رنجیش به جاهای باریک نمی کشید. 
سلامت نفس, راستگویی و رک گویی, مهربانی و رقت قلب, انسان دوستی , پرخاشگری در مقابل شلختگی , و از همه مهمتر داشتن اراده برای تحقق بخشیدن به چیزهای تجربه نشده و....
گفتن و نوشتن این حرفها در مورد او, برایم ساده نیست. چون مایل نبود کسی از او در هر قالبی, تعریف و تمجید بکند. امااین حرفها تعریف نیست. بیان واقعیت وجودی اوست.
 ته ذهنم را که می گردم می بینم, برادرم بود و او را با خونسردی کشتند. من مانده ام در تلاش برای روز حقیقت و عدالت و جزای قاتلین او و دیگرانی که در این راه پرپر شدند.
زندگی سیاسی شکری,
      مسیری که شکری در زندگی سیاسی خود طی کرد مسیری مستقیم نبود. به همین دلیل برداشتهای او در بیشتر موارد همه جانبه بود. مطلق گرایی در اندوخته ها ی فکری او جایی نداشت. هر فکری اول به محک تجربه برای او مادی می شد. بنابراین نمی توانست در یکجا آرام و قرار گیرد.
به نظر من اگر چه شکری با گروه فلسطین و دفاعیاتش در بیدادگاه های شاه, به مردم شناسانده شد, اما تحولات فکری او در مسیر مبارزاتش با دو نظام ضد مردمی شاه  و شیخ, نه از گروه فلسطین شروع شد و نه به جبهه دمکراتیک ملی ایران, ختم گردید. ممکن است به دلایلی این طور فرض شود که شکری در دو نقطه از زندگی سیاسی خود, وارد تشکیلات مشخصی شده باشد,  پس می بایست این دو نقطه را آغاز و نقطه ختم کارنامه سیاسی او در این زمینه دانست. و یا اینکه تشکیل «گروه فلسطین» را همان اعتقاد به «قهر انقلابی» و تشکیل «جبهه دمکراتیک ملی ایران» را نقطه مقابل آن دانست. به شهادت همان مسیری که طی کرد و به شهادت نوشته ها و گفته هایش این فرض را نباید جدی گرفت. زندگی سیاسی شکری جدا از اندیشه هایش در مورد رهایی انسانها نبود. او مدتی پیش از فکر تشکیل گروه  فلسطین, و راه گشایی از طریق مبارزه مسلحانه برعلیه رژیم شاه, در جریانات سیاسی دیگری شرکت داشت. شروع کار سیاسی او با «سازمان دانشجویان جبهه ملی» آن زمان بود. بعد از آن بدلیل پویایی فکری وبلند نظری نسبت به مردم و حقوق و آزادیهای آنها, به کنکاش هایش ادامه داد و به تفکرات جدیدی رسید و خود را وارد فعالیتهایی کرد که با افکار تازه اش همخوانی بیشتری داشت. اعتقاد پیدا کردن به مبارزه  مسلحانه برعلیه  دیکتاتوری شاه, برای او دست آورد جدیدی در عرصه مبارزه سیاسی بود. این دست آورد چیزی نبود که از اول با آن شروع کرده باشد. آنرا در پروسه ای بسیار سخت کشف کرد و در جهت کار بست آن به فکر ایجاد تشکیلاتی همگون افتاد. چنین تحول فکری نمی تواند در هر پیچ ساده یا سخت در یک فرد مبارز, به ظهور برسد یا خاتمه یابد. بخصوص زمانی که شروع کار به این صورت رقم خورده باشد. تاکید و تمایل من به این که جریان تحولات فکری شکری را به مدت زمانی طولانی پیش از تشکیل «گروه فلسطین» مربوط کنم, از این ناشی می شود که معتقدم شکری اگر چه بعنوان یکی از پایه گذاران مشی مسلحانه در سال 1348 به بعد چهره نمود, اما قبل از آن هم هویت سیاسی خاص خود را داشت و همچون بسیاری دیگر از یارانش که بدست رژیم شاه و یا شیخ به شهادت رسیدند, مسیری را طی کرده بود که در حافظه تاریخ مبارزات مردم ایران جایگاهی مشخص دارد.  او بعد از رسیدن به این ضرورت اقدام به تشکیل یک گروه برای عملی ساختن آن نمود. باز هم باید تاکید کنم که نام « فلسطین» بعدا به گروهی که او تشکیل داده بود, منتسب شد. اما هدف و مشی ی که این گروه اعلام و در پیش گرفته بود, از قبل از این نامگذاری, مشخص و معلوم بود.          
بعد از تحمل سالهای شکنجه و زندان, تا به امروز, چیزی که حاکی از تحولی فکری مبنی بر رد اصل مبارزه مسلحانه برعلیه ظلم و دیکتاتوری بعنوان آخرین راه حل,  در او بوده باشد, یافت نمی شود. اعتقادش به این مقوله را در دفاع بی وقفه اش از مبارزات خلقها بعد از انقلاب, بخوبی می توان دید. سفرهای مکرر او به مناطقی از ایران که درگیر مبارزه مسلحانه با نیروهای سرکوبگر رژیم خمینی بودند از قبیل کردستان , ترکمن صحرا, خوزستان,... برای حمایت ازآنها, شاهد دیگری از اعتقادش به این روش قاطع در قبال دیکتاتوری و سرکوبگری بود. حمایت همه جانبه اش از مبارزه «سازمان مجاهدین خلق ایران» در مقطع 30 خرداد 1360 بعد از اعلام مبارزه مسلحانه بر علیه رژیم خمینی توسط این سازمان, بخوبی این نظر را تایید می کند. اعتقاد به بکارگیری قهر انقلابی در مقابل جباران چنان با وجودش عجین شده بود که در همان مراحل اول انقلاب که سخت در تکاپوی کارهای سیاسی و جمع کردن نیروهای مترقی به گرد هم بود, مرتب تکرار می کرد که جاهایی و خانه هایی را دوراز چشم دیگران برای روز مبادا حفظ کنید. همچون روز روشن میدانست که در زمانی نه چندان دور اختناق حاکم می شود و مبارزه مسلحانه را به نیروهای انقلابی تحمیل خواهد کرد. خود را برای آن روزها هم آماده می کرد.
 در زمینه تشکیلاتی هم او کسی نبود که به یک شکل سازمانی معین و مشخص و غیر قابل تغییر برای مبارزه ای این چنین سهمگین برعلیه رژیمی این چنینی, قانع باشد یا خود را در چنبره های یک تشکیلات که  فعالیتی ندارد, اسیر نماید.  زمانی که به فکر تشکیل «جبهه دموکراتیک ملی ایران» افتاد و با همفکرانش به آن حیات بخشید, به گفته خودش, هدف اولیه او عمدتا  گردآوردن دو سازمان «چریکهای فدایی خلق ایران» و «مجاهدین خلق ایران», در زیر یک سقف برای کار مشترک بود. محور عمده این فعالیت ها در جهت ممانعت از قدرت گیری ارتجاع از یک طرف و از طرف دیگر, تحقق آزادیهای دمکراتیک به عنوان پیش شرط تحول و پیشرفت همه  جانبه در ایران انقلابی آن زمان, بود. در این زمینه به شرکت سازمانها و گروه های مترقی دیگر در این جبهه برای این اهداف خوشبین هم بود. اما زمانی که بر او معلوم گردید که دو سازمان اصلی مورد نظرش برای اینکار آمادگی ندارند, دیگر برایش درجا زدن معنی نداشت. 
از آن تاریخ به بعد به فکر دیگری افتاد. محتوای تلاشهای بی وقفه او برای تشکیل «شورای ملی مقاومت ایران» به عنوان آلترناتیو رژیم حاکم, با اصل قرار دادن سرنگونی مسلحانه این رژیم, از این پویایی فکری در عمل سیاسی حکایت دارد. تحول فکری و تحول در عرصه عمل انقلابی, برای او ایستا و منجمد نبود. او هیچ چیزی را برای خود مطلق نمی کرد. بنابراین مدام در حال جوشش و خروش و متاثر از پدیده های اطرافش بود. او آزاد اندیش بود اما «آزاد اندیشی» برایش حرفه نبود. او آزادیخواه بود و آزادی را برای همه میخواست. در دفاعیاتش در بیدادگاه های شاه این مقوله را با صدای بلند فریاد کرد. وقتی صحبت از آزادی می کرد با تمام وجود به آن اعتقاد داشت. در رفتارش و کردارش و در همه وجوهات زندگیش آن را گرامی می داشت. جزیی از وجودش بود هرکس با او صحبت می کرد نسیم آنرا حس می کرد.
کارنامه سیاسی شکری داستان رنج و شکنج قهرمانانی است که برای سعادت مردم ایران کوشیدند و به شهادت رسیدند و راهشان را دیگران ادامه دادند. این کارنامه محدود به این زمان و آن زمان نیست و لحظه ای  پایان می یابد که رهایی مردم ایران تحقق یافته باشد.
    یافته های فکری شکری حاصل یک زمان مشخص نبود. دوره ای طولانی از مبارزات مردم ایران و جهان را در برداشت. احاطه او به مسایل و واقعیت های جاری مبارزه, ناشی از اتفاق و حادثه نبود. استحکام نظری او و قدرت انطباقی که در تلفیق تئوری انقلابی با عمل سیاسی, از خود نشان می داد, بر پایه واقعیت های جامعه شکل گرفته بود. این واقعیت ها, بصور مختلف  با شخصیت او عجین شده بودند. اهمیتی که به شخصیت سیاسی و درک فردی افراد می داد, او را کمک می کرد تا بهتر خود را توضیح دهد. مثلا  یکی از خصوصیات برجسته و معروف شکری در برخورد با مسایل سیاسی, احترام به نظر دیگران در کار مشترک بود. شکری کسی نبود که در عرصه کار سیاسی به کسی چیزی را دیکته کند. او در این کار وسواسی عجیب داشت.  شاید یکی از علل انتقاد بعضی از همراهان مبارزش به او که «چرا به ما نگفتی؟» از همینجا ناشی شده باشد. اعتقاد نداشت که سازمانهای سیاسی باید روشها و خط و خطوط خود را از او بگیرند. همان خصلتی که متاسفانه در بسیاری از افراد به شکل یک بیماری مسری رشد کرده و به طور رایگان همه جا گفته می شود. «همه با من» را بشدت رد می کرد و برای این بود که همواره به دنبال عقاید متفاوت و جمع کردن همه جور تفکر آزادیخواهانه زیر یک سقف بود. به مثال زیر توجه کنید: در «کانون زندانیان سیاسی» که بعد از انقلاب تشکیل شد و دبیر اول آن بود, روزی از روزها در یک جلسه هماهنگی به دنبال نمایندگان حزب توده می گشت. اطرافیان از هر دسته و مرام, شلوغ می کردند که برای چی؟ جواب داد: برای اینکه حزب توده زندانی سیاسی داشته و الان فعالیت دارند. بنابراین جایش در این جمع که «کانون زندانیان سیاسی» است, خالی است. میگفت بودن آنها در اینجا و مقابله با خط و خطوط سیاسی آنها و کارهایی که میکنند امری است که هم ممکن است و هم مفید. شما نترسید که به این دلیل, خط و خطوط سیاسی با هم قاطی شود. این تجربه هاست که در عرصه های دیگر نیز تاثیر می گذارد.
استاد عملی «ائتلاف» بود. در منطق «چپ» معتقد به مبارزه جبهه ای، مقدم بر مبارزه حزبی بود. بنابراین در زمینه ائتلاف با نیروهای مترقی هیچ مشکل ذهنی نداشت. او هم این حرف را که «در انقلاب دمکراتیک باید هر نیرویی را در جبهه خودش تقویت کرد», قبول داشت و به آن عمل می کرد. پس در یک ائتلاف همواره دنبال حلقه گمشده یا ناپیدا می گشت. همیشه طرحی نو و راهی جدید را پیشنهاد می کرد. بی باک و پرشور, در عرصه انقلاب میدوید.
این خصوصیات به او این توانایی را داده بود که چشم خود را روی واقعیت جامعه و واقعیت انسانها نبندد. با نظراتی که انحرافی میدانست مقابله می کرد, اما صاحبان آن نظرات را محترم می داشت. اخلاق سیاسی او متاسفانه در میان جمع مخالفین و سازشکاران نه تنها خریداری نداشت, بلکه به شدت تخطئه می شد. این وضعیت و اینکه هر کس ساز خود را می نواخت, کار او را در جهت اهدافی که دنبال می کرد, غیر ممکن می ساخت. فکر می کنم اگر دوره استقرار آزادیهای ناشی از انقلاب بهمن, طولانی تر می شد, شاید رعایت یک فرم انسانی تر از اخلاق سیاسی و اخلاق اجتماعی حداقل در میان سیاسی های آن زمان رشد بیشتری می یافت و مثلا رفتار و کردار کسانی مثل شکری در عرصه مبارزه را به داشتن «نگاهی رمانتیک از درک و دریافت واقعیت اجتماعی», تعبیر نمی کردند. او انسانی حساس بود. او «رمانتیسم انقلابی» را در جو انقلابی حاکم  بر جامعه  ایران به نوعی مایه تحرک خود میدانست, «...اقرار می کنم که تحت تأثیر رمانتیسم انقلابی ملت کرد هستم. تاریخ مبارزه کردها را بخوانید، آدم وقتی در کردستان است خود را در یک جو حماسی می بیند که نمی تواند خود را از تأثیر آن کنار بکشد. با این همه من مسئله کردستان را دقیقا" از دیدگاه انقلاب ایران می بینم...» اما هیچگاه  سربر بالین ننهاد با این فکر که همه چیز خود بخود درست می شود و رهایی انسانها با آرزو کردن, حاصل خواهد شد. عمل او در هر مقطع از مبارزه قهرمانانه اش این را نشان می دهد. همانگونه که مقاومت  دلیرانه اش در شکنجه های قرون وسطایی دو نظام شاه  و شیخ. او همیشه سخت ترین و پرهزینه ترین راه ها را برای رساندن مردم به مقصودشان انتخاب می کرد. چرا که از سختی راه آگاه بود و نالیدن از سختی راه را مقدمه کنار گذاشتن مبارزه می دانست.
    شکری  نه تنها از آگاهی و احاطه ی قابل ملاحظه ای نسبت به مسایل جاری برخوردار بود  بلکه در پیشبینی حوادث هم «شمی» قوی داشت. به همین دلیل همیشه با «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» وارد کار می شد و مجبورت می کرد مسایل را روی میز گذاشته و از حاشیه روی بپرهیزی. در پیشبرد امر انقلاب, از به کارگیری این دو دریغ نمی کرد. به دلیل اعتقاد و اراده قاطعی که برای رهایی مردمش داشت, فکر توقف و چانه زدن بر سر منافع مردم با هرحکومت یا دسته و جماعتی را برخود حرام می دانست. همیشه در پی یافتن راهی برای رسیدن به سرمنزل مقصود بود. به طور مثال شکری در جریان انقلاب بهمن یکبار در مقابل خط  دارودسته بازرگان به نوعی از خمینی حمایت کرد. که جریان آنرا خود او در گفتگو با عاطفه گرگین در سال 1358, توضیح داد. این مصاحبه که در عین حال دیدگاه های سیاسی و تئوریک شکری را تا اندازه ای روشن می کند، در لینک زیر موجود است.

http://www.iranliberty.com/nukes/modules.php?name=News&file=article&sid=5505

نظر و اراده شکری بر پیشبرد مبارزه برای سرنگون کردن دیکتاتوری شاه بود. شکری هیچگونه توهمی به خمینی و اعیان و انصار و مقاصد ارتجاعی و پلیدش نداشت. اما همچنان که خودش می گفت, «ما وحدت را بدون تضاد نمی بینیم، هم چنانکه تضاد را هم بدون وحدت نمی نگریم.». برای روشنتر شدن نظر شکری در مورد شخص خمینی به موردی اشاره می کنم که چند روز قبل از این ماجرا در جریان آزادی او از زندان مشهد و در بین راه اتفاق افتاد: «... در راه بازگشت, در نزدیکی آمل شاهد جشن و شادی مردم به مناسبت رفتن شاه بودیم. از ماشین پیاده شدیم. روزنامه یی را که با تیتر درشت نوشته بود: «شاه رفت» در دست داشت و آن را بدون توجه به اطراف می خواند. یک لحظه آن را برزمین گذاشت و در عین حال که انگشت شست دست چپش را رو به هوا گرفته بود و با شست دست راستش نوک آن را نشان می داد, گفت: «خمینی در این لحظه به اوج رسیده است از چند لحظه دیگر شروع به پایین آمدن می کند».
من نه به عنوان برادرش بلکه به عنوان یک ناظر, هیچ نوع «ایده آلیسمی» در خط و خطوط مبارزاتی شکری نمی بینم. برعکس در تمامی کارها و اقداماتی که صورت داد, در حد توان, واقعیت های جامعه بسیار پیچیده ایران را مد نظر داشت. در آن کارها خطی روشن از فکری روشن و توانایی شگرفی در پیشبرد اعتقاداتش، مشهود است.
یکی از همبندانش در زندان اوین که روزهای آخر را در کنارش گذرانده است, تعریف کرد که: شکری از اینکه خبر دستگیریش توسط  فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران مخفی مانده, اظهار ناراحتی و افسوس کرده است. من به عنوان برادرش یا رفیقش یا هرکس دیگرش به دلیل عدم درک این ضرورت, هرگز خودم را نخواهم بخشید. نه اینکه فکر کنم این می توانست در سرنوشت او در چنگال این رژیم خونخوار تغییری بدهد. اما ......و این غم بزرگ را با خود تا به آخر همراه خواهم داشت.