وقتی.......از هُرم گریبانگیر زمین به درختان سایه گستری که برگ هایشان برایمان سرپناه آفتاب تابستان بودند و تنه یا شاخه-های قطور شان، آشیانه پرستوهای تازه از پوسته بیرون جسته که در غیاب شبانه ما، مادرشان ناگزیر از ترس پرنده های مهاجم، سراسیمه دور آشیانه شان طواف می کرد تا صبح روز بعد که”بچه ها“ی تحصن دوباره سربرسند و او با آرامش خیال از حضور مهربان آنها به جستجوی دانه برای جوجه هایش پروازکند، وقتی....... از سوزش آفتاب تند قلب الاسد، پناه گاه مان ناچار حجاب چادر کوچکی می شدکه وسعت ناچیزش توان پذیرش جمع را نداشت، وقتی....... نسیم در روشن تاریک غروب، شاخه های ترد را به سهولت لمس می کرد تا پژواک شبانه ترنُم برگ ها در طغیان سرود فرداها گم نشود، وقتی.......خنکای قطره های آب فواره ها، فقط صورت و دست های گُر گرفته از هُرم آفتاب را می بوسیدند اما عطش سوزان را سخاوتمندانه پاسخ نمی-گفتند، وقتی.......سهم سایه صندلی معلول میدان ملل، سرپناه ناچیزمان از حاشیه داغ خیابان بود و تازه بر سر جستن جایی به اندازه یک وجب در سایه سه پایه غول آسا، آنقدر با دیگران گفتگو و بحث می کردیم که فرصت استراحت کوتاه هم از دست می رفت یا از سر ادب و تواضع، ناگزیر پاسخگوی توریست های چشم بادامی پُرجمعیت ترین کشور جهان بودیم که در مقابل مقر دول متحد!؟ نمی دانستند چرا یکی از پایه های چهار پایه سمبلیک بطرز درد ناکی درهم شکسته است و از حضور چشمگیر ما، بعنوان راهنمای دائم دیدنی های شهر سوء -استفاده می کردند!؟ وقتی....... در چله بزرگ که سوز نفسگیر زمستان، مغز استخوان را از هم می پاشید، از نفیر بی وقفه پیرزن لجوج سرما باید در میانه محدود چادر ساده ی بی جداره ای جمع می شدیم که برف یا باران دست و دلباز از شیب سقف آن بر سر و پیکر حاشیه نشینان چادر جاری می شد و تا بخود بجنبیم ، سرتاپای را چنان شسته بود که جز آویختن به کناره چراغ نفتی کوچک، چاره ای نبود که از آنهم البته در مصاف با سوز و سرمای سخت گیر، کاری کارستان بر نمی آمد و اصلا از اساس توان ایستادگی در برابر هجوم بوران را نداشت جوری که با هر هجوم باد و حتی لرزش خفیف هوا، آهی بلند و ناله مانند از سینه سوزان شعله ورش برمیخاست و بعد مثل دیو تنوره می کشید، دود و دوده درون را یکسره بیرون می-ریخت و یکهو خاموش می شد. آنوقت هر چند نفری ناچار دور چراغ نفت سوز، از تن خود تجیر می ساختیم شاید شعله محجوب آن از هجوم پیرزن سرما مصون مان بدارد و.......آن بهار اول وقتی.......هاج و واج و بی خبر از همه جا، پرچم ها را همراه با آذین بندی از پلاکاردها در زمین کاشته و افراشتیم، میز کتاب را در حاشیه درختان گشودیم و چشم انتظار استقبال نشستیم اما جز نگاه بی اعتنای عابران شتابزده ای که در شهر حقوق بشر با آن صندلی معلول روبروی مقر سازمان ملل، به دیدن چنین آکسیون ها و تجمع اینجور آدم ها عادت دارند، کسی به دیدار و استقبال مان نیامد و در آن شرایط من یاد داغ شهیدان فروغ ایران بودم و نمی دانم چرا فقط این بیت از شعر بلند شاعر اشرفی” البرز“ در سوگ همرزمانش بر زبانم جاری می-شد که:” کسی از شهر نیامد به عزای تو شهید“ .........
و زمان...... شمارش روزها، هفته ها و ماه ها را گم کرد تا شهروندان شریف ژنو با شگفتی و بهت از اینهمه سرسختی بی نظیر صادقانه و تداوم تحصن، بارها به دیدارمان آمدند و به سهم و توان مادی و معنوی، با نثار بی دریغ محبت شان به یاری مان شتافتند.
ساعت شمار بی ترحم زمان، روزها، هفته ها و سال ها را بلعیده و اینک...... آری حالا پس از سپری شدن دو سال استقامت بی وقفه همراه با رنج و تلاش، دیگر اما نه اشرف نشانان ”ژنو“ی برای شهروندان این شهر حقوق بشری بیگانه اند و نه آکسیون آنها که بگونه ای ناباورانه و تحسین آمیز نگاه و توجه افکار عمومی و رسانه ها را بخود جلب کرده که چه بی همتا این جماعت بی آرامش شجاع، طی دو سال آزگار، همه روزها و شب از بهار تا زمستان زیر برف و آفتاب، بوران و سیل باران، در سایه سنگین صندلی معلول میدان یا در سایه مهربان اما خست بار درختان، گاهی کوتاه به استراحت نشسته و بیشتر ایستاده بر پا، فریاد حق خواهی مقاومتی سترگ را در راستای آزادی مردم و میهنش سر داده است. حالا دیگر حتی اشرف نشانان متحصن، این حماسه سازان سخت کوش سیاسی، نه تنها برای اهالی ژنو بلکه برای اکثر سوئیسی های مؤدب خونسرد با ساعت های دقیق گرانقیمت و پنیرهای متنوع خوش طعم نیز اصلا بیگانه نیستند و افسانه استقامت و ایستادگی آنان، مردم عادی، شهردار شهر و نمایندگان شان را نیز به تعجب، تحسین و تقدیر واداشته است. حضور جدی جماعت شجاع و جسور متحصنین ژنو که طی دو سال، سنگفرش میدان ناسیون را زیر پا سائیده و پژواک شعارشان در بازتاب عزم انقلابی ـ مُلهم از شکوه مقاومت خونبار اشرفیان ـ فراز شهرها و مرزها را درنوردیده، اینک رکورد جدیدی نیز در تاریخ تحصن های جهان گشوده و درخشان و تابنده بر تارک مقاومتی پدیده وار از این دست، جای گرفته.
حضور نسل نستوه اشرف نشانان ژنو که رنج احیای شرف و غرور ذبح شده انسان ایرانی را با آموزش، اتکا و انگیزه از مقاومت غرورآفرین و صبر و دلاوری اسطوره وار اهالی اشرف و لیبرتی به دوش می کشند، بی شک سرچشمه امید، شادی و دلگرمی مردم ایران، آزادیخواهان و اشرف نشانان در همه جای جهان است آنهم در دنیای جهنمی تهی از آرمان، اخلاق و پرنسیب های انسانی که مماشاتگران و سوداگران فقط با قصابان انسان در ایران سر سودای سیاست و مدارا دارند. دو سال آزگار تحصن ژنو، تکخال تحصن های اینچنین در تاریخ جهان و نمایشگر عزم سترگ آزادی و اراده جوانان و مردم آزاده ایست که در احاطه انواع دام های فریبا و اغواکننده و دود و دَم های دجالانه سیاسی، با فهم و درکی عمیق و درست از شرایط روز و ضرورت های آزادیخواهی، مصمم و با شوق و اشتیاق نشأت گرفته از شرف و ایستادگی ” مردمان اشرفی“، فروتنانه حماسه شورانگیزی را در متن انبوه حوادث جاری ناگوار یا سرشار بر مجاهدین و مقاومت خلق کرده و اینک در فرازی بلند از آگاهی انسانی، آرمانی و سیاسی، با مردم ایران و پیشاهنگان آنان در اشرف و لیبرتی، یکان های ارتش آزادی و همه اشرف نشانان بین المللی هم پیمان شده اند که تا لحظه پیروزی اشرفیان که همانا پیروزی مردم ایران است و تا موعد آخر حتی چنانچه ضرورت ایجاب کند، سالی دیگر نیز در این شهر، تولد حماسی تحصن ژنو را جشن بگیرند. بدیهی ست اول در شهر ژنو و سپس ایران ـ تهران.
و من بسیار دلگیر از نادیدنشان، دلم می خواهد با سلام گرم و درود، ضمن تحسین و تقدیر هزارباره اما اینبار ناگزیر از دور بخوانم برایشان: با بودن شما........
” هرگز نبوده قلب من، اینگونه گرم و سرخ،
احساس می کنم در بدترین دقایق این شام مَرگزای،
چندین هزار چشمه خورشید در دلم، می جوشد از یقین،
احساس می کنم در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس،
چندین هزار جنگل شاداب ناگهان، می روید از زمین،
احساس می کنم در هر رگم، به هر تپش قلب من کنون،
بیدارباش قافله ای می زند جَرس..........“