رحمان کریمی: قهرمانان ایستاده اند، این مُوّدیان خود باخته و خود گسترند که کله پا شده اند

شرمشان باد ازین هنگامه ی رسوایی خویش  
این متاع شرف از وسوسه بفروختگان
فریدون توللی
قهرمانان ایستاده اند، این مُوّدیان خود باخته و خود گسترند که کله پا شده اند

بحران هویتی زمانه زدگان و حکمت بالغه زمان

آری، میان زمان و زمانه بخصوص از منظر اجتماعی و سیاسی، تفاوت است. زمان، رود جاریست که تا بدانسوی ابدیت یعنی بی نهایت می رود. زمانه یک تکه و برهه ازاین درازنای گسترده بی‌پایان است. از موضع آرمانی و سیاسی، دو نوع انسان داریم: انسانی که دیدگاه ایمانی او متکی بر بینش زمان است و انسانی که با تمامی سواد و آموخته ها و تجربه ها، دستخوش و حتا غریق زمانه می شود و چه بسا که از سر غرور و خود بزرگ بینی این را فهم نکند. آنانکه از بینش وهدف تاریخی و نه مقطعی برخوردارند، طبعا در تحمل وحوصله وامید وپایداری ویژه اند وبرعکس، زمانه زدگان با آنکه تاریخ را می شناسند اما ظرفیت تاریخی خود را از دست می دهند. تاریخ یک ملت، یک جنبش و ایضا بشریت در ظرفیت زمان می گذرد و نه فقط جلوه گری آن در مقطع حال یعنی زمان حاضران. لزومی ندارد که تاریخ را ورق زنیم. پیری چون این مخلص حامل مشاهدات و تجربه های مختصر خویش است که تفاوت ذکر شده را در نوع عناصر انسانی دیده و محک زده است. بارها به مناسبت، در صحبت تلفنی با زنده یاد استاد بهرام عالیوندی می گفتم که در عرصه اجتماعی حتا در حد روابط دوستانه شخصی تا چه برسد به مبارزه سیاسی، ارزش هر فرد بیمه شده تمام عمر نیست. آقای ایکس بیست سال، سی سال می تواند با من دوستی کند و به یکباره در عرض چند روز چهره دیگر خود را نشان دهد و خصم من شود. ضرب المثلی داریم که می گوید: « پهلوان را حالا عشق است » یعنی نمی توان فقط لاف گذشته زد و امروز را رفع و رجوع کرد با مغلطه و سفسطه و بهانه های مختلف که متأسفانه زبان یعنی کلمات را به تمامی می توان در اختیار و بکار گرفت. چنین است که « خلط مبحث » داریم، بهانه تراشی و نعل وارونه زدن و یک نکته را گرفتن و یک طرفه نکات دیگر را یا مالاندن و یا تحریف و تصریف و قلب کردن. با کلمات می توان خیلی کارها کرد و خیلی کارها را از سکه انداخت. آیا کسی می تواند در قلمرو زبان آوری، با کلمات  مرز میان درست و نادرست را معین کند؟ امکان ندارد. در جلو خامنه یی و رفسنجانی و احمدی نژاد و استاتید سلفشان هیتلر و گوبلز و امثالهم ، یک حقگوی حق طلب چه حربه یی می تواند داشته باشد جز آنکه در عرصه عمل به مقابله برخیزد.  باید متأسفانه اشاره کرد که سازمان های سیاسی ما از روانشناسی سیاسی و اجتماعی در فردیت و جمع آن ، غافل مانده اند. این یک امر عمومی‌ست و نه خاص یک جریان. دولتمردان همواره روانشناسی ملت خود و مللی را که با آنها سرو کار دارند، مدّ نظر می گیرند.
حاکمیت های استبدادی به دلیل آنکه تحمیلی هستند و نه برگزیده اکثریت ملت، توجه بیشتری بدین امر انواع آدم شناسی مبذول می دارند. در برابر دشمن یعنی جنبشی که برای سرنگونی آنان کمر به همت بر بسته است، تنها به تهدیدات و هجوم های مستقیم و اختصاصی اکتفا نمی کنند. می کوشند که افراد را بخرند و اگر نتوانند، غیرمستقیم او را در دایره‌یی مطلوب قرار دهند. دراین دایره که آمدی هرچه می خواهی سر حاکمان با بد و بیراه داد بزن و قسم خود را راست کن اما بنام  آزادی و دموکراسی و حق آزادی بیان و انتقاد، یک خط قرمز هم روی دشمن بکش. این چیز ها را و این نوع ها را ما به سن مان در مقاطع مختلف دیده و شاهد بوده ایم. آمده اند دایه مهربان تر از مادر، اشکریزان و یقه دران برای نجات جان اشرفیان در اشرف و لیبرتی، کمپین سایت و فیس بوکی زده اند. بسیار خوب ، آدم منتظر است تا ببیند اینان درب چند خانه صاحب اختیار خارجی را برای پذیرفتن قهرمانان ما به اصرار می کوبند . سراغ چند دولت و دولتمرد می روند. با انشا های آبکی فارسی روی سایت و فیس بوک که نمی شود دنیا داران را خبر کرد، نمی شود به هدف یعنی پذیرفتن اشرفیان در اروپا و آمریکا یا هر جای جهان ، رسید . اما جالب اینجاست که مخاطب کمپین، ایرانیان هستند و محتوای کمپین به طور عمده و چشمگیر علیه مجاهدین خلق و رهبری می باشد . در کمپین درس اخلاق و ادب سیاسی می دهند به مبارزان و مجاهدان در حالیکه خودشان با مبتذل ترین کلمات و تصاویر برخورد می کنند. با چه کسانی برخورد می کنند ؟ آنانکه حق آزادی بیان ندارند چون هوادار مقاومت هستند . اگر صحبت از آزادی و آزادمنشی و حق آزادی بیان است ، چرا من پیرمرد به عنوان یک هوادار مقاومت نتوانم از موضع سیاسی خودم دفاع کنم ؟ مرگ خوب است اما برای همسایه که امثال مخلص باشد!. می گویند رطب خورده منع رطب چون کند؟ از این حرف ها  و ضرب المثل ها گذشته . به قول حافظ جان « عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو ». من می خواهم روی همه عیب ها ، یک تعریف از هنر ! رژیم بگویم . الحق که در بردن چشمها  پس کله و استاد کردن عده یی در وقاحت و مغلطه و نعل وارونه زدن ، کاملا موفق بوده اند. یک آقا بی ملاحظه گذشته خوب خود در چنین جوی کارش بدانجا می کشد که هرچه بی ادبی در فیس بوک کمپینیان می بیند ، ککش هم نمی گزد و لابد عین ادب می بیند. اما به مجردی که یک رزمنده لیبرتی مقاله یی اعتراضی بیرون می دهد، اعصابش بهم می ریزد و روی چند کلمه که در فرهنگ مبارزاتی لازم و طبیعی ست ، متمرکز شده و دق دل خود را به یک سازمان و رهبری آن خالی می کند . دراین فیس بوک دانش سیاسی و ادبی آنقدر بالاست که آبرویی برای « طنز » بیچاره نگذاشته اند. می گویم بیچاره چون طنز هم مثل مملکتمان و مثل خیلی چیزهایمان بی صاحب مانده است. هجو وهزل در متن و تصویر را، طنز می خوانند . کجایند دهخدا و هدایت و پزشکزاد و شاهانی و... تا دراین واویلای اینترنتی به اشغال رژیم درآمده ، کسب آموزش ادبی و سیاسی کنند !!. از اینان انتظاری نمی توان داشت که مأمورند و معذور. اما آن جنابی که تکیه بر سابقه و دانش خود زده چرا همین یک نکته را متذکر نشده است؟ چرا وقتی خانم دکتر زری اصفهانی شاعر ونویسنده ونقاش هنرمند  مورد آنهمه اهانت متنی و تصویری قرار می گیرد ، گویی که با کلاس اخلاق و پرنسیپ  و نزاکت وحقانیت سیاسی روبروست، سکوت می کند؟  چرا وقتی خانم زهره محسنی پور حقوقدان و نویسنده و نقاش هنرمند را با منطق هجو وهزل پاسخ می گویند، آقا سکوت می کند؟ چرا جوانمرد ایثارگر مجاهد خلقی همچون محمود احمدی را به توهین می گیرند، صدایی برنمی آید؟ اختلاف عقیده که نباید موجب حرمت شکنی های تا بدین حد نازل و ملاپسند ، شود. خود این مخلص از سیزده سالگی تا شانزده سالگی یعنی کودتای بیست و هشت مرداد عضو سازمان جوانان حزب توده بودم و از آن پس، هرگز. این تابلو اعلانات وزارت اطلاعات رژیم، همچنان می نویسد « شاعر توده یی و شاعر دربار رجوی ». خودخواهی نیست اگر بگویم که این تیله تُک زبانان پررو و پر مدعا را به چیزی نمی گیرم که در سفر پر فراز ونشیب عمر، خیلی بزرگتر از اینان را دیده ام. تأسفم برای آنانی ست که میان خود و رژیم یک مرزبندی آشتی ناپذیر عنوان می کنند . قاطی شدن با  نومستخدمان وزارتی چه معنی دارد ؟ اگر انتقاد بوده که آنچه داشته اید ، گفته اید و نوشته اید. متأسفانه بحران هویت در خارج کشور بیداد می کند . وقتی می گویم هویت نه بدین معناست که جملگی گرفتاران فاقد هویت اند. مسئله این است که غربت ، بیمارزاست . غربت، به شخصیت حمله ور می شود و آن را تشنه و گرسنه می کند. دراین گیرودار ، نوعی سرگردانی درونی پیدا می شود. ولع نام و نامی تر شدن پیدا می شود. و همین جاست که بعضی ها به اشکال مختلف قافیه را می بازند و موجودی و مایه خود را به کاهش می برند. نامجویی یکی از عمده ترین راه های تسکین و مداوای بحران هویت است اما وای بدان روز که به مرحله جوع یعنی سیری ناپذیری برسد . آدم هر موضعی که داشته باشد حتا حق ترین مواضع ، بی اختیار اهداف و مسائل آرمانی را خرج نام خود می کند تا جایی که گرفتار تناقض و یک بام و دوهوا می شود. ازاین منظرهای به نظر نیامده است که گفتم سازمان های سیاسی ما به روانشناسی فردی و جمعی ، دقت وتوجهی ندارند مگر آنگاه که با هیئت برون رفت فرد مواجه شوند. ما درتمام طول عمر نه تنها بله قربان گوی کس و ناکسی نبوده ایم بلکه بقدر توان خود ستم ها دیده ایم از کتک خوردن در کلانتری گرفته تا زندان و تبعید از شهری به شهر دیگر واز دبیرستانی به دبیرستانی دیگر و کوتاه کنم که وصف حال نشود. به صراحت می گویم که فیس بوک مورد بحث دارد بیشترین خدمت را به وزارت بدنام اطلاعات رژیم می کند، خدمتی توأم با وقاحت و نعل وارونه زدنی که از بریده مزدوران سر نزد مگر « بتول سلطانی ». حالا این مخلص و آن فیس بوک و هرچه هجو و هزل دردسترس شان.