البته شنیدم یه جایی مخفیانه گفتی که چنان با پوز زدم توی مشت رهبری که مشتش کبود شد. دیگه از این حرفا نزن هاش اکبر. میدانی که بارها گفته ام که بنده یک رای بیشتر ندارم. خوب شد علنا چیزی نگفتی چون اگه چیزی می گفتی به اتکاء همان یک رای یه پس گردنی هم بهت میزدم. اما به جان تو، بنده نگفته بودم که اینجوری حالت رو بگیرن. اما خُب، گرفتن دیگه. نامردا رحم نمی کنن. ها ها ها ها. وقتی گیر سه پیچ میدن کاریش نمیشه کرد. بهشون گفتم که حقوق بشر این شیخ پیرمرد رو رعایت کنید اما هری زدند زیر خنده. مگه تو چیکار کردی که اینا به حقوق بشرت می خندن؟ هاهاهاهاهاها. البته خوب تو هم نمی باید با این سن و سال دوباره پیدات میشد. به قول بچه های دفتر:
کوسه تا از خواب خوش بیدار شد
لنگ بی تنبان توی میدان پرید
گفت آقا با یه خورده اخم و تخم
کاش این کوسه خجالت می کشید
فکر نکن بنده یادم رفته تو کی بودی. درسته که بنده یک رای بیشتر ندارم اما یادم نرفته که بعد از امام، مملکت رو تو برای بنده آرام کردی. هرچند همه فکر می کردن تو برنامه ت شاه شدنه. اما اون داستان قتلهای زنجیره ای و اتوبوس نویسنده ها و سکته سعیدی سیرجانی، فی الواقع کارساز بود. از کم کردن روی بهترین دوستات هم کوتاه نیومدی. یادمه دوست قدیمی ت عزت سحابی بیچاره رو یکسال کردی توی انفرادی برای اینکه روش کم بشه. هاهاهاهاها. به خاطر همون فداکاریهاست که سفارش اکید کرده ام که به حول و قوه الهی کسی به مسائل مالی شما بند نکنه و بنده برای کم کردن روی تو، هرگز تو رو به اوین و انفرادی نخواهم فرستاد. به قول برادران عرب، "الملح و الخبز حرمتون" یعنی بابا نون و نمک هم یه حرمتی دارد آخه. بچه هات هم که رفتن اوین گفتم مواظب باشن که اذیت نشن. گفتم بازجوها یه وقت فکر نکنن که اینام دژمنن و باید اعتراف کنن که جاسوس امریکا و اسرائیلن و به حول و قوه الهی مثل کهریزک، پتو بهشون ندن تا مننژیت بگیرن. سفارش مخصوص کردم که بحث رشوه و فروش نفت و از این جور چیزها هم مطرح نشه. خلاصه خودت که میدانی منظورم چیه. اما خودت هم حواست باشه که این روزا کاری نکنی که گیر این بچه های دفتر ما بیفتی. درسته که بنده یک رای بیشتر ندارم اما این پدرسوخته ها به حول و قوه الهی خیلی توی کارشون واردن. در عرض سه روز سعید امامی رو وادار می کنن که اعتراف کنه جاسوس اسرائیله. سعید امامی که یادته؟ بچه خوبی بود. خیلی سفارشش را میکردی. ولش کن. خوب کاری کردی که زدم توی سرت هیچی نگفتی. آخه عزیز من، اصلا از اولش قرار نبود دوباره پیدات بشه. تو که میدانستی که بنده یک رای بیشتر ندارم. البته تو میخواستی روی مردمی که گفتی تو را مجبور به آمدن کردن و دم خانه تو تظاهرات میلیونی کردن رو زمین نندازی. دیدی که انتخابات آزاد در راه است و گفتی شانست را امتحان کنی. به قول بچه های دفتر:
انتخاباتی چنین آزاد و گرم
هیچ کس در عالم دنیا ندید
هم دموکراتیکی و هم با نشاط
از نشاطش برق شیخ اکبر پرید
ایندفعه که نشد اما خوب اگه دوست داری دوره بعدی هم با اصرار همان مردم بازم کاندید شو. شاید تا اون موقع صلاحیتت بهتر شده باشه و قبول شی. البته اگه بنده تا اون موقع هنوز همین یک رای را داشتم دوباره توی سرت خواهم زد. اینم بگم که این برو بچه های دفتر میگفتن بذاریم بیای وسط میدان و اونجا به حول و قوه الهی کنفتت کنیم. یعنی بازم "آقاسی"! بشی. اما راستش بنده دلم سوخت. ترسیدم ایندفعه به حول و قوه الهی سکته کنی. حیفم اومد که بعد از اونهمه خوبی که تو به بنده کردی و اون نامه ای که توی کشوی میز امام پیدا کردی که بنده رهبر شدم، بیشتر از این اذیت بشی. بنده سر اون نامه خیلی حال کردم. بابا خیلی کلکی. اما از تو کلک تر این یارو آخونده س که گفته بنده ی آسیدعلی، موقعی که از نه نه ام متولد شدم گفتم "یا علی". هاهاهاهاهاهاها. البته کاش تو اینو گفته بودی. ملت بیشتر باورشون می شد. حالا فکر کن ببین میتونی یه چیزی در همین ردیف بگی. مثلا بگی وقتی نه نه م میخواست بنده را به دنیا بیاره سه تا فرشته اومدن و کمکش کردند و ناف بنده را بریدند و بنده را سنت کردند. یا اینکه وقتی به دنیا آمدم سه تا فرشته بنده را بردن به آسمان و دو ساعت دیگه سنت شده و حموم کرده و مرتب، قنداق پیچ و عمامه به سر، تحویل مادرم دادن. یا مثلا بگی بنده وقتی بچه بودم چند تا بچه رو که میخواستن منو کتک بزنن با اشاره انگشت سوسک کردم. اگه بتونی اینو جورش کنی و یه جوری بگی که ملت باورشون بشه قول میدم که علیرغم اینکه بنده یک رای بیشتر ندارم اما بذارم دفعه دیگه به حول و قوه الهی کاندید بشی. البته قبلش باید بگم یه چند سال سنت رو کم کنن که این جنتی به سنت گیر نده. اون ناکس خودش الان سی ساله که هفتاد سالشه. البته قول انتخاب شدن بهت نمیدم چون من یک رای بیشتر ندارم اما خوب همین که کاندید بشی خودش خیلی مهمه. به این یارو نقدی هم میگم که بیشتر از این بهت گیر نده و بحث دارایی و اموالت رو پیش نکشه. پس دست به کار شو. فقط خواهشَن حواست باشه یه وقت نخوای بگی که بنده دور سرم هاله نور دارم و یا با اجنه رابطه دارم و مثلا چند تا از فرماندهان لشگر جن درخدمتم هستن و یا اینکه با امام زمان رابطه دارم. این پدرسوخته ی یه وجبی بی ریخت همه ی این چیزا رو سوزونده. وگرنه خودم میگفتم عکسام رو طوری درست کنن که دور سرم هاله نور باشه. خوب دیگه بنده باید برم به کارام برسم. اولش میخوام به حول و قوه الهی یه فصل حسابی به این وعده هایی که این هشت نفر به مردم میدن بخندم، مخصوصا اون آخونده که دست تو و خاتمی را داره از پشت می بنده. ها ها ها ها. بای بای.
دهم خرداد 92