در این سی و چندسال مگر چیزی به جز مبارزه لحظه به لحظه و تنگاتنگ برای این مقاومت هم وجود داشته است. روزگاری در خیابان های ایران برای داشتن اولیه ترین خواسته های یک جامعه از دیکتاتوری سلطنتی رهیده، باید با چماقداران رژیم برسر داشتن میز کتاب و فروختن روزنامه و یا شرکت در میتینگ های سیاسی از حقمون دفاع میکردیم و میجنگیدیم. و روزگاری هم در زندانهای رژیم و زیر شکنجه و انفرادی و شرایط ترور از اعتقاداتمان باید دفاع میکردیم و روزگاری هم آمد که بسیاری از همرزمانمان، از خودگذشتگان و سلحشورانی که در میدان رزم با اشغالگران ایران با چنگ و دندان مبارزه کردند. تا اینکه به سال 2003 رسیدیم و باز هم با دستان خالی با توطئه جهانی برای از بین بردن مقاومتمان گلاویز شدیم. از یک طرف مجاهدان آزادی در اشرف توسط قویترین کشور دنیا بمباران شدند و از طرف دیگر رئیس جمهور منتخبمان بهمراه بیش از 180 مجاهد در فرانسه دستگیر و در یک دسیسه بین المللی در آستانه برگردانده شدن به رژیم ملاها قرار گرفتند. اما در تمام این شرایط مجاهدین و هواداران و مجموعه مقاومت همیشه در صحنه محکم و استوار ایستادگی کردند و در مقابل این ضربه ها سر خم نکرده و از تلاش و مقاومت و خود گذشتگی کوتاهی نکردند
خوشبختانه با افتخار باید اذعان داشت که مقاومت ایران در تمام این مراحل قویتر و سربلندتر از دفعه قبل بیرون آمد و مثل فولاد آبدیده شد و البته و صد البته که این مبارزه با اشکال جدید ادامه خواهد داشت. این اولین بار نیست و آخرین بار هم نخواهد بود که مقاومت ایران باید امتحان پس بدهد و شاید هم که باید برای پیروزی و دانستن قدر دمکراسی در ایران آینده در پروسه تکامل، سیمرغ شد.
ده سال پیش این تصوروجود داشت که با دستگیری خانم رجوی و سایر مجاهدین و بمباران مجاهدین مستقر در عراق، آنها تمام خواهند شد اما برعکس در عمل ثابت شد که مقاومت ایران موفق تر از همیشه از این آزمایش خارج شد ودر صحنه بین المللی بیش از همیشه مطرح شد. مقاومتی که بعد از 10 سال قادر هست جمعیت بیش از 100هزار نفر را در گردهمایی های سالانه اش در حمایت ازمقاومتش جمع کند و در صف حامیانش شمار بسیاری از سیاستمداران مشهور دنیای غرب از آمریکا تا اروپا و خاورمیانه از جناحهای گوناگون را داشته باشد.
به جرئت میشود این ادعا را کرد که مقاومت ایران قویترین اپوزیسیون دنیا هست چرا که توانسته دراین ابعاد جهانی برعلیه خونخوارترین و ثروتمندترین دیکتاتورهای دنیا که به پدر خوانده گی تروریسم شناخته میشود با تمام متحدین علنی و پشت صحنه اش بجنگد و نه تنها حذف نشود بلکه بیشتر از همیشه مطرح شود. اپوزیسیونی که توانست قویترین دولت دنیا را به زانو درآورد و حق خود که حذف از لیست تروریستی بود را بگیرد. تصمیم تاریخی که تاریخ آمریکا را برای همیشه تغییرداد. دیگر هیچ گروهی به شکلی که مجاهدین در لیست قرار گرفتند نمیتواند در لیست سیاه قرار بگیرد و اگر هم گرفت میتواند دولت آمریکا را به چالش بکشد.
پس این مقاومت با مقایسه با دهه شصت و هفتاد و هشتاد و بخصوص در ده ساله اخیر قویتر از هر زمان دیگری از همه سدها گذشت و پیروز بیرون آمد.
و اما این توطئه های جدید هم مرحله جدیدی از آزمایش پس دادن و تکامل این اپوزیسیون میباشد. توطئه ای که از کمپین دروغین خانواده ها و به اصطلاح دلسوزان کمپ اشرف و لیبرتی شروع شد. وقتی که فشارهای مستقیم رژیم در دوسال اخیر بر روی اشرف به نتیجه نرسید حال نوبت سرو صدا در خارج کشور و از طرف یکعده معلوم الحال که با دوستی خاله خرسه خود دلسوزی برای اعضای خانواده هایشان کمپین شیطان سازی راه انداختند و به دروغ و با بیشرمی هر اسمی که بنظرشان میرسید بدون کسب اجازه افراد به کمپین اضافه کردند و وقتی با اعتراض آن عده روبرو شدند گفتند که این انتخابی است و شما میتوانید خودتان را حذف کنید. این یک حرکت شیادانه به روش آخوندها و ملاها بود که توسط این افراد استفاده شد.
جالب این هست که یکی از به اصطلاح دلسوزان عاطفه اقبال بود که همیشه از افتخاراتش حضور در صف این مقاومت بود. البته بعد از جدایی او از سازمان مجاهدین در دهه هفتاد، پس از اینکه دیگر کشش مجاهد بودن را نداشت، از افتخارات دیگرش این بود که حتی یک سنت کمک مالی به مجاهدین نکرد. همین آدم چون در خیالات خودش بسر میبرد این ادعا را دارد که خود مسعود و مریم به او پیشنهاد مسئول اولی سازمان را هم کرده بودند و او بود که این پیشنهاد را قبول نکرده بود!!!! البته اگر کمی بگذرد مطمئنا این ادعا را هم خواهد کرد که حتما مسعود پیشنهاد رئیس جمهوری را هم بهش داده بود او قبول نکرده است.
این فرد که همیشه در دنیای دروغینی که خودش برای خودش درست کرده آنقدر پیش رفته که خودش را سیاستمدار میداند و مدتی هم در فیس بوکش شغل خود را سیاستمداراعلام کرده بود. کیش شخصیت، افکار مالیخولیایی و خود متشکری بزرگترین بدبختی برای هر انسانی باشد که عاطفه هم از آن مبرا نیست. او که اینهمه ادعای نزدیکی به مجاهدین را داشت حالا کاسه داغتر از آش شده و به اصطلاح از حق برادرش که سابقه مبارزاتی بیش از 40 سال را دارد دفاع میکند!! او تاحدی پیش میرود که به خودش اجازه تعیین و تکلیف برای برادرش را میدهد. اما او خودش در نوشته هایش اشاره نمیکند که وقتی فرزندان همین برادر در بمبارانها ی دوران جنگ کویت به پاریس آمدند نه تنها مادر و همین خواهرش عفت اقبال مسئولیت نگاهداری دو فرزند محمد را قبول نکردند بلکه خود او(عمه بچه ها) نیز حاضر به از خود گذشتگی و پناه دادن به دو نوجوان نشد و حتی بیشرمی تا حدی پیش رفت که بچه ها را به اوور میاورند و تهدید به اعتصاب غذا در مقابل درخانه را میکنند و خوب طبعا مسئولین بچه ها را به اوور می پذیرند.
کمی بعد هم هر دو نوجوان تصمیم به برگشت به اشرف میگیرند و الان در صف مجاهدان لیبرتی میباشند. عاطفه در مورد قصی القلبی خودش و خواهرش هیچ صحبتی نمیکند چرا که به واقع حرکتشان شرم آور بود. اما مجاهدین با سعه صدری که دارند همیشه سکوت کردند و هرگز در اینمورد حرفی نزدند. ولی باید که گفتنیها را گفت تا همگان بدانند عاطفه و عفت اقبال چه کسانی هستند.
همین دو نفر با توجه به این کار کثیفشان، این توقع را هم داشتند که در هر برنامه مجاهدین در صف جلو در کنارخانم رجوی و در صدر تمام میهمانی ها بنشینند. البته با پرویی تمام هم همیشه خودشان را با خانواده رضایی و بخصوص عزیز مقایسه میکردند. بزور تلاش مذبوحانه میکردند که برادرشان مجاهد خلق عارف را اولین شهید سی خرداد به قبولانند. البته که براستی مشخص نیست که اولین شهید که بوده و مطمئن هستم که عارف با تمام تفاصیلی که از او خوانده ام مصمم و مجاهد در صحنه حضور داشته و به شهادت رسید. اما اینکه خواهران بی مایه او بخواهند از خون برادرشان برای خود اعتبار بخرند بحث دیگری است.
واقعیت این هست که عاطفه خودش به اعتبار خودش چیزی در چنته نداشت. همسر اول او محمود که یک مجاهد خلق بود مشوق اصلی او بود و توسط رژیم به شهادت رسید. پدر اقبال هم خودش پایش در مبارزه بر علیه رژیم بسیار محکم بود و استوار تا به آخر در حمایت از مقاومت ایستادگی کرد.
اما اینها هیچکدام برای این دو اعتبار نمیاورد. عفت خود قربانی عاطفه میباشد چرا که او از اول هم بلحاظ سیاسی چیزی در چنته نداشت و ندارد و فقط دنباله رو و قربانی جاه طلبیهای خواهرش عاطفه بوده و هست.
عاطفه همیشه ادعای داشتن مرز ضد رژیم بود اما وقتی ایران اینتر لینک و خبرگزاری فارس خبر "جداشدن خواهران اقبال از سران مجاهدین" را دادند هیچگونه موضعی نگرفت و در برابر این خبر سکوت کرد. شاید هم در توهمی که خودش داشت واقعا خودش را از سران مجاهدین میدید و از این همه درجه و نشان گرفتن از رژیم خیلی خوشش آمد و سکوت کرد. اما همین سکوت یعنی هم زبان شدن با یکی از بدنامترین رژیم های دنیا یعنی دیکتاتوری آخوندها و متجاوزان ایران.
حال او که هنوز جرات موضعگیری علیه رژیم ملاها را ندارد به خودش اجازه میدهد که برای این مقاومت و هوادارنش خط و نشان بکشد و ادعای بر دهان زنی آنها را میکند. اگر خیلی راست میگوید بهتر است به فکر تلنگر زدن به رژیم باشد. او آنقدر در تفکر مالیخولیای خودش غوطه میخورد که بلافاصله بعد از جدایی دو تن از اعضای شورا عجولانه به میدان میدود و میگوید مجاهدین الان در توجیه هوادارن خود بسر میبرند. او باز هم چون فاقد شعور سیاسی هست این را نمیفهمد که هواداران مقاومت بعد از بیش از سی سال ایستادگی در کنار این مقاومت و در مقابل رژیم ملاها خودشان خودجوش به حمایت از مقاومتشان به میدان میایند. همانطوریکه در فتنه 2003 در پاریس و تمام شهرهای دنیا به صحنه جنگ با توطئه ها آمدند و از آرمانشان دفاع کرند. حال نیز که جنگ سیاسی به خارج کشور و به فضای مجازی کشیده شده است اینبار این خود هواداران و یاران مقاومت هستندکه خودجوش به میدان آمده و ازآرمانشان با چنگ و دندان دفاع میکنند.
جنگ جنگ است چه در خیابانهای ایران چه در میدانهای جنگ و چه در فضای مجازی و خارجه نشینی.
کسی نیست که به خانم اقبال نصیحت کند که از بهم زدن این گنداب دست بردارد که بیشتر از این بوی تعفن او همه جا را پر نکند. چرا که اولین قربانیش خود او میباشد و بس.
واما نشانه گیری رهبری مجاهدین در این ماه های اخیر هم حرکت جدیدی نیست. از همان روزهای اول بعد از انقلاب همیشه رهبری مجاهدین زیر حمله و تهمت و افترا بود. هزاران زندانی زن ومرد کوچک و بزرگ که در زندان های رژیم در سراسر ایران مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفتند میتوانند به آن شهاد ت دهند و هزاران دیگر با شعار "خلق جهان بداند مسعود معلم ماست" در برابرجوخه های اعدام رفتند و با این شعار جان باختند. شعاری که سر منشا شعار "ایران رجوی رجوی ایران" شد.
پس این تازگی ندارد اما مطرح کردن آن دوباره در شرایطی که رژیم در انتهای خط بسر میبرد و در هر لحظه در حال انقباض بیشتر هست و بسوی اضمحلال پیش میرود فقط مصداق یک چیز میباشد و آنهم همزبانی با رژیم و کینه به مقاومت و تلاش برای از بین بردن این مقاومت که تنها آلترناتیو مطرح ضد رژیم ملاهاست.
مصداقی نیز که خود شارلاتانی بیش نیست و اعتبار خودش را از خون هزاران قربانی رژیم ایران بدست آورده نشان داد که دست آخر باز هم تجدید عهد با اربابانش کرد. با خوش خدمتی به رژیم و ملاها، چهره واقعی خودش را به هر کسی که صادقانه به امر مبارزه بر علیه رژیم دیکتاتور ایران معتقد هست نشان داد و ثابت کرد که از اول هم در کجا ایستاده بود. کسی که از خاطرات و نوشته های زندانیان دیگرسوء استفاده کرد و کتاب نوشت واعتبار برای خودش خرید. آنقدرپیش رفت که فقط خودش را متخصص شرایط زندان در سراسر ایران و حتی بندهای زنان میدانست و با بیشرمی حتی نوشته های زنان زندانی را نیز به نقد میکشید و نظر میداد.
و باز هم این مقاومت ایران و هوادارانش بودند که چون هیچ وقت روی تضاد فرعی دست نمیگذارند و ترجیح میدهند که ضربه ها همیشه به رژیم وارد شود و به نیروهای مخالف رژیم حرفی نزنند باز هم سکوت کردند. اما خود مصداقی بهتر از هر کسی میداند که چه سازمانی او و همسرش را از ترکیه به ژنو برد و چگونه او از آنها یاد گرفت که همه گزارشها را نکته به نکته تهیه کند و او امکان دسترسی داشتن به بقیه گزارشاتی که در آن هنگام از طرف زندانیان به مقاومت ایران میرسید را پیداکرد. این شارلاتان تواب، باز هم از خون بیگناهان استفاده کرد و برای خودش اعتبار خرید.
و اما آخرین سوژه بر علیه مقاومت، استعفای حضرات روحانی و قصیم از شورای ملی مقاومت بودکه به شکل کاملا غیر حرفه ای انجام شد. یعنی قبل از طی کردن پروسه اطلاع به دفتر شورا استعفای خود را از طریق سایتهای دیگر و بخصوص سایتی که بلندگوی مخالفین مقاومت ایران بود اعلام کردند. البته این دوستان فکر میکنند یک حرکت انقلابی و رو به جلو انجام داده اند غافل از اینکه هردوی آنان دست به یک خودکشی سیاسی زدند و متاسفانه خود را با طناب گندیده عاطفه و ایرج به چاه انداختند. البته این اولین بار نیست که افرادی از شورای ملی مقاومت جدا شدند و انشالله که آخرین بار باشد. اما اولا توجه کنیم که دو فرد از شورا کناره گیری کردند و نه دو سازمان. متاسفانه تاریخا تجربه این را نشان داده که هر کس که از مقاومت جدا شده خودش از صحنه مبارزه حذف شده است.
آقاین قصیم و روحانی از بنی صدرها و قاسملو با سازمانش و یا متین دفتریها و هشترودی بالاتر نیستند. به راستی هرکدام آنها در صحنه مبارزه بر علیه رژیم و یا حتی سیاست ایران کجا هستند؟ قاسملو که حزب دموکرات کردستان را به یدک میکشید کاملا فیزیکلی از صحنه بدست همانان که برای مذاکره رفته بود حذف شد و بقیه هم به نحوی زبان رژیم شدند مانند فریبا هشترودی که آنقدر به افتضاح رسید که با انجمن نجات به همکاری نشست. باید که فقط امیدوار بود که این دو به همکاری با رژیم هیچوقت کشیده نشوند.
اما شاید شنیع ترین حرکت این آقایان اشاره به همکاری مجاهدین در سوریه بود که با این حرف خودشان جان 3200 انسان بیگناه که تنها جرمشان عشق به وطن و از خودگذشتگی و فداکردن هر گونه خواسته شخصی برای آزادی میهن عزیزشان ایران میباشد دانسته و یا ندانسته به خطر انداختند. با این حرف حالا مالکی و رژیم و گروه های وابسته به رژیم ملاها احتیاج به بهانه دیگری ندارند چرا که با استناد به این نامه راحت میتوانند ساکنین اشرف و لیبرتی را قتل عام کنند. وای بر هردوی اینان که با قلم زهر آلود و نااگاهانه اشان ورقه کشتار آنها را امضا کردند. بهتر است که هردویشان دست به دعا شوند که کشتار دیگری پی نگیرد چرا که اگر پیش آید هردوی آنان، آقایان قصیم و روحانی دستشان به خون آغشته هست.
در انتها باید بگویم که مبارزه با این رژیم با دستهای خالی و با پشتوانه مردم ایران بسیار سخت هست اما مجاهدین و مقاومت ایران توانسته اند که همواره از کوره همه این آزمایش ها سر بلند بیرون بیایند و مثل فولاد آبدیده شوند. شاید هم که باید این امتحانات را رد کنند تا بتوانند تضمین آزادی و دمکراسی و دوباره ساختن ایران را بدهند.