بدرود إبراهیم ... چه گوارای مقاومت ایران!
انسان وقتی میتواند بگوید برای رسیدن به چیزی زندگی کرده است که برای مرگ به خاطر آن چیز آماده باشد...این جمله ای از رزمنده جهانی چه گواراست، کسی که بر ستم واستثمار شورید، و در راه اندیشه و مبانی انسانی که به آن ایمان داشت کشته شد. چه گوارا نه مسلمان بود ونه مسیحی، جایی هم گفته نشده است که او از دینی پیروی کرده باشد. اما او برای تحقق اهداف و مبانی انسانی جنگید و مبارزه کرد، اهدافی که همه ادیان و در رأس آنها دین بردباری و عدالت و آزادی... دین انسانیت و انسان... اسلام به آن فرامیخواند.
شهید ابراهیم آقائی یا جواد نقاشان امروز شهید شد ... او اولین کسی بود که مرا از هر هجوم یا حمله ای با خبر می کرد، اما امروز دیگر صدایش وجود نداشت. آخرین نامه اش را با ایمیل ساعت 12 ظهر فرستاده بود و مرا از کتابی که دوست مان طاهر بومدرا در مورد اشرف نوشته است با خبر می کرد. این آخرین نامه از صدها نامه ای بود که ابراهیم برایم فرستاده است. نامه هایی که داستان قهرمانان مجاهد در اشرف و لیبرتی را بازگو می کرد… این مجاهد و مبارز کسی است که از مرزهای جغرافیایی گذشت و در قلبهایمان وارد شد و ما را شریک دردها و شادیهای خودش نمود… او ما را بخشی جدایی ناپذیر از خانواده جهانی مجاهدین خلق قرار داد ... او میدانست شهید میشود تنها نمی دانست چه زمانی؟؟
نمیدانم آیا درست است یا نه که شهید ابراهیم یا جواد نقاشان را «چه گوارا»ی مقاومت ایران بنامم ... ابراهیم کسی بود که او را با صدا و کلماتش در مورد مبارزه و قطعیت پیروزی در شرایط سختی و رنج میشناختم، او با «چه گوارا» در این اصل هم نظر بود که (تا زمانیکه مقاومت می کنی شکست نخورده ای) و اینکه (انقلاب همچون فولاد سخت و قوی، همچون اخگر سرخ وگدازان، همچون درخت بلوط ماندگار وپابرجا است و همچون عشق سرکش به میهن عمیق طغیانگر است. برایم اهمیت ندارد که چه زمانی و کجا خواهم مرد، آنچه که برایم اهمیت دارد ماندگاری میهن است)؛ وبدینگونه بود که شهید ابراهیم در مسیرش به سوی آزادی بر خاک افتاد.
دختر کوچکم ایمان که 10 ساله است و به جواب دادن به تماسهای ابراهیم عادت کرده بود امروز اشک با تحسر میگرید ... همه خانواده ام امروز به خاطر ابراهیم غمگینند گویی که وی عضوی از آنها بوده هرچند که حتی چهره او را نمی شناسند ... شوخ طبعی وی و اصرارش در گزینش الفاظ و کلمات طوری بود که در دیگران احترام به وی را برمی انگیخت... در نتیجه بیش از پنج سال ارتباط مداوم، رابطه ما از یک رابطه مبتنی بر صرف کمک کردن و حمایت و پشتیبانی، به رابطه ای مبتنی بر برادری و صمیمیتی یکرنگ تبدیل شد. او به صدای همیشگی مقاومت ایران تبدیل شده بود که به آن عادت کرده بودیم و با آن انس گرفته بودیم. امروز من به خاطر هر مشغولیت یا کوتاهی در مورد برادر و دوستم ابراهیم که به حق سفیر السفرای مجاهدین خلق در همه جا بود، خودم را سرزنش می کنم ... بله او سفیر آزادی از داخل زندان لیبرتی بود.
شاید جابجایی انسان از میهنش ساده و آسان باشد اما بیرون کردن میهن از روح وروان انسان دشوار است. به اینگونه است آرمان آزادی ایران از نیروهای ظلم و طغیان, راهی که مقاومت ایران آنرا ساخته وپرداخت و بعنوان مشی برای آینده ماندگار مانده است. اما میهن هماره, هر چند که فاصله ها زیاد باشد و مرزها برویشان بسته باشد, در درون هر یک از آنهاحضور دارد.
تسلیت من برای شهادت ” چه گوارا”ی مقاومت ایران برادرم ابراهیم این است که به وی بگویم: همه مردم میهنی دارند که در آن زندگی می کنند اما تو کسی هستی که میهن در تو و در قلب تو و هر مجاهد مقاومت ایران زنده است.
من در حالیکه دارم این سطور را می نویسم نمیتوانم باور کنم که دیگر هرگز پیامهای روزانه ابراهیم را نخواهم دید... هرگز دیگر طبق معمول صدایش را در تلفن نخواهم شنید که میگوید: السلام علیکم ... حال شما چطور است استاد جمال ...».
براستی که خون پاک ابراهیم و خون همرزمان مجاهدش که بر خاک لیبرتی جریان پیدا کرد سطور درخشانی به کتاب قطور تاریخ آزادی و عدالت میافزاید ... ووقتی صدها هزار ابراهیم در صفوف مجاهدین خلق مشعلهای نور و آزادی را بر دوش می کشند پیروزی حتما در راه است در راه است... امروز همه ما ابراهیم و آرمان ابراهیم هستیم ... امروز همه ما مقاومتیم ... همه ما مجاهدیم.
پس بدرود ابراهیم ... وبامید دیدار!
جمال عواضی