ترانه جاودانه «بوی جوی مولیان» با صدای قناری غزلخوان آواز ایران ـ مرضیه ـ و جاودانه یاد استاد غلامحسین بنان، همراه با آهنگی از استاد روح الله خالقی در بیات اصفهان، آن چنان گیراست که اگر صد بار تکرار شود، باز شوق شنیدن دوباره اش در دل باقی می ماند.
این ترانه دو صدایی، نخستین بار، در برنامه «گلهای رنگارنگ» شماره 254 «رادیو ایران» پخش شد و یکی از زیباترین ترانه های ماندگار ایران زمین است. در برنامه گلهای رنگارنگ شماره 254، غزل معروف حافظ با مَطلع «سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی ـ دل ز تنهایی به جان آمد خدا را مرهمی» نیز به صورت دو صدایی خوانده شد. در این اثر ماندگار، آواز خانم مرضیه را استاد مرتضی خان محجوبی با پیانو و آواز استاد بنان را استاد حبیب الله بدیعی با ویلن همراهی می کند.
شعر «بوی جوی مولیان» از نخستین شاعران پارسی گوی ایران ـ رودکی سمرقندی ـ است. این شعر را در زیر می خوانید به همراه واقعه یی که سبب شد این شعر سروده شود.
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتیهای او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی او
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شادباش و دیرزی
میر، زی تو، شادمان آیدهمی
میر، ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
شعر «بوی جوی مولیان» هم داستانی دارد که شنیدنی است. سُراینده این قصیده کوتاه، رودکی سمرقندی، نخستین شاعر پارسی گوی برجسته ایران زمین است.
رودکی در زمان امیرنصر سامانی زندگی می کرد و «استاد شاعران» دربار او بود. سال درگذشت رودکی 329هجری، یعنی بیش از هزار و صد سال پیش از این، است.
امیرنصر سامانی از سال 301 تا 331 هجری در خراسان و سرزمینهای پیرامون آن فرمانروای داشت. در زمان او زبان پارسی دری، که نخستین دهه های زندگیش را آغاز کرده بود، از منزلتی بلند برخوردار شد و فرهنگ و آداب و سنّتهای ایرانی رونقی به سزا یافت. وزیر دانشمند او، ابوالفضل بلعمی، مشوّق نویسندگان و پارسی گویان بود و به یاری او، «کلیله و دمنه» از عربی به فارسی ترجمه شد و هم به تشویق او، رودکی آن را به نظم درآورد.
در زمان سامانیان چندین شاهنامه به نثر نوشته شد و دقیقی توسی قسمتی از شاهنامه ابومنصوری را، که به فرمان حاکم توس ـ عبدالرزّاق توسی ـ توسط چند تاریخنگار گردآوری شده بود، به نظم درآورد. ماٌخذ فردوسی نیز در سرودن شاهنامه، همین شاهنامه ابومنصوری بود که به نثر فارسی دَری نوشته شده بود.
تا زمان سامانیان ـ که از سال 261هجری قمری (874میلادی) تا 389هجری (999م) بر خراسان و ماوراءالنهر و بخشی از ایران مرکزی آن روزگار حکومت کردند ـ زبان کتابت و نویسندگی، زبان عربی بود و حکّام دست نشانده خلفای اموی و عباسی این زبان را ترویج می کردند.
از زمان سامانیان خراسان مَهد شکوفایی زبان پارسی دَری شد و شاعران پارسی گوی نامداری چون رودکی، شهید بلخی، دقیقی توسی و فردوسی در این دوره می زیستند. در اثر سهل گیری و گشاده نظری برخی از امیران معروف سامانی، مانند امیرنصر، دانشمندان ایرانی، با هر اندیشه و اعتقاد، فارغ از گزند قشریگریهای پیشین، در کنار هم به آسودگی روزگار می گذراندند و به تحقیق و تفحّص و تعلیم و تعلّم می پرداختند؛ دانشمندانی مانند ابوعلی سینا (شیعه)، ابوریحان بیرونی (پیرو اهل تسنّن)، ابوسَهل مسیحی (عیسوی)، ابوالخیر خمّار (یهودی) و علی بن عباس مجوسی (زرتشتی).
بخارا، مرکز فرمانروایی سامانیان، مهمترین مرکز ادبی ایران آن روزگار بود. در همین شهر و در همین دوره شعر فارسی دوران کودکی خود را از سر گذراند و به بلوغ خود دست یافت و از اقبال و گسترشی بی سابقه برخوردار شد. از تاٌثیری که قصیده رودکی در امیر نصر سامانی به جاگذاشت و او را آن چنان آسیمه سر و بی قرارکرد، می توان به گوشه یی از تاٌثیر شعر فارسی در مردم آن روزگار پی برد.
نظامی عَروضی در کتاب «چهار مقاله» ـ که در حدود 550هجری نوشته شده ـ سرگذشت این شعر را بیان کرده است. به نوشته او، امیرنصر سامانی با سپاه خود از بخارا روانه هرات شد. گردشگاهها، باغهای پرمیوه، طبیعت سرسبز و همیشه خرّم بادغیس هرات او را در آن سامان ماندنی کرد. امیرنصر چهار سال در هرات و تفرّجگاه زیبای بادغیس ماند. امیران و سرکردگان سپاه او به تنگ آمدند، امّا کسی را یارای آن نبود که امیر را از این دلتنگی آگاه کند. دوری از یار و دیار، همه پیرامونیان امیرنصر را بی قرار و بی تاب کرده بود. سرانجام دست به دامن رودکی آویختند و از او که در دل امیر از احترامی عمیق برخوردار بود، یاری خواستند. رودکی پذیرفت و «قصیده یی بگفت و به وقتی که امیر صَبوح کرده بود (=شراب صبحگاهی نوشیده بود)، درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فروداشتند (=از نوازندگی دست کشیدند)، او چنگ برگرفت و در پرده عشّاق این قصیده آغازکرد:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی»
چون قصیده با آوای خوش و نوای دل انگیز چنگ رودکی پایان یافت، امیرنصر آن چنان دگرگون شد که «از تخت فرود آمد و بی موزه (=بدون چکمه) پای در رکاب خنگ نوبتی (=اسب کشیک) آورد و روی به بخارا نهاد، چنان که رانَین (=شلوار) و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند و آن جا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ بازنگرفت» (=توقف نکرد).