استاده بر سر عهد جانانه بسته پیمان
در بستر زمانه پویا و سرخ و رویان
بر دوش خود نهاده اندوه بیکران را
بار امانت است این بر شانه های انسان
تیغ بلا خلیده در پا و می رود خوش
پاپوش عزم دارد با توشه ها ز ایمان
خنجر کشیده بر شب توفنده می خروشد
بر قله های سرکش آتشفشان غرّان
بنگر به صبح موعود آغاز فجر صادق
خورشید خاور است این تابنده درخشان
تعبیر صخره است او هنگام رزم توفان
گَه می رود شتابان توفنده و خروشان
در این شب تباه دیجور سرد و خامش
تن مشعلی نموده با شعله یی فروزان
هر چند پیکرش را تیر و تبر دریده
رند زمانه است این سرمست و هم غزلخوان
دارد به کف عنان تقدیر و می خروشد
چون شیر شرزه غرّان حتی به بند و زندان
گاهی به تخت شلاق یا جوخه های اعدام
گه جلوه ها نموده بالای دار، رقصان
گویی که باز حلاج بانگ ان الحقی زد
تا کفر خود بسوزد در شعله های ایمان
ای تشنه رهایی بر تو عطش مبارک
باشد شوی تو سیراب از چشمه های جوشان
آگوست 2013 میلادی