به قول دکتر الکسیس کارل "آگاهی وعشق همچون چراغ و موتور یک ماشین در شب تاریک هستند که هیج یک به تنهایی ره به مقصود نخواهد برد.".
معروف است که انقلابی بزرگ چه گوارا هم وقتی به این گفته مارکس رسید که "فلاسفه تنها جهان را به شیوه های مختلف تفسیرکرده اند، مهم اما تغییر جهان است."، سلاح بر دست گرفت و راهی برگزید که تا جاودانه تاریخ، الهام بخش انقلابیون خواهد بود.
برخورداری از دانش و تئوری اجتماعی صرف اما، بالاخص آنجا که به مبارزه با یک رژیم سرکوبگر و جبار برمیگردد، نه تنها ره به جایی نخواهد برد بل در بسیاری موارد به بیراهه هم منتهی میگردد.
تنها در رویارویی با تضادها در صحنه عمل است که بکارگیری دانش و آموخته های تئوریک موضوعیت می یابد، مگر اینکه کسی بخواهد به سبک ملاهای حوزه های آخوندی با اندوختن هر چه بیشتر آگاهی برای "آخرتش" مثلا توشه ای ذخیره کند!!
جریان عمل، اما نه تنها ظرف مناسبی برای شکوفائی استعدادهای انسانی است، بلکه تنها معیار محک و سنجش مختصات و مرزبندیهای نیروها نیزهست. اگر توده مردم ناتوان از درک تئوریک مفاهیمی چون اپورتونیسم و انواع و اقسام "ایسم های" دیگر باشد، ولی بی تردید مجاهدت و تلاش را از انفعال و بی عملی، جانفشانی و فداکاری را از عدم پرداخت بها ولفاظیهای میان تهی تشخیص میدهد و لمس میکند. به عبارتی عمل انقلابی و حتی سیاسی، خود به نقطه وصل توده مردم با جنبش و مبارزه تبدیل میگردد.
در اینکه مجاهدین در چنین بستری و در کوران ابتلائات آن، چه در پهنه تنوریک و چه در میدان عمل (پراتیک) به کشف درست قانونمندی های حاکم بر مبارزه و درک عمیقا راهگشا و تکاملی از مفاهیم ایدئولوژیک دست یافته اند که به جد میتوان از آنها به عنوان "تغییر پارادایم" نام برد، حقیقتی است غیرقابل انکار.
کشف بن بست شکن "مرزبندی بین استثمار شونده و استثمارکننده به جای مرز صوری با خدا و بی خدا" که حقیقتی نهفته در دل جهان بینی توحیدی مجاهدین است و تلفیق علمی و پراتیک آن در صحنه مبارزه، یک نمونه از این دست جهش های عمیقا اثرگذار است.
در صحنه عمل پیشتازان مجاهد خلق ازدیر باز با ارائه تعریف بسیار دقیق و جامع "ارزش هر فرد در مبارزه به اندازه بهایی است که در راه مبارزه پرداخت میکند" دکان دو نبش مدعیان "روشنفکری و مبارزه بی هزینه" را تخته کرده وبا تمایزراه درست و اصولی مبارزه از کژراهه های اپورتونیستی، ضمن جلوگیری از به هدررفتن پتانسیل وظرفیتهای مبارزاتی توده های مردم به مشعل و تبلورعینی برای نیل به آزادی در میهن ما تبدیل گشته اند.
طبیعی است که این تعریف در نقطه مقابل لفاظی های میان تهی و فردگرایانه از مبارزه، منشاء بسیاری از واکنشهای هیستریک "روشنفکران" خود شیفته بریده از مردم نسبت به پیشتازان مجاهد نیز میباشد. چرا که این معیار و ترازوی سنجش، مشت مدعیان پرطمطراق مبارزه را باز کرده و(خواب) آنان را همچون آب در لانه مورچگان برمی آشفد.
مجاهدین خلق در شرایطی پرچم مقاومت را در اهتزاز نگه داشته اند که در تعادل قوای کنونی ویکه تازی نظم موجود جهانی واژه هایی چون انقلاب و مقاومت از ترمینولوژی گفتمان سیاسی- اجتماعی بتدریج در حال حذف شدن میباشند. در این کشاکش روشنفکرمتعهد البته زیباترین تجلی وجودی اش را درایجاد حلقه واسط بین توده های ستم کشیده و در پیوند دینامیک با پیشتاز انقلا بی ومقاومت، متبلور میسازد و به مثابه چشم و چراغ مردم "با قلم، تباهی درد را به چشم جهانیان پدیدار میکند" و جوهر قلمش برای دشمنان خلق زهریست مهلک. در غیر اینصورت اما، آنگونه که تاریخ بارها گواه ان بوده، عنصر روشنفکری بطوراجتناب ناپذیری یا به پاسیویزم کشیده خواهد شد و یا عملا به مدافع فرهنگ وروند مسلط "ماین استریم" که بستررشد ارزشهای بورژوازی است، تبدیل میگردد که فرسنگها با مطالبات توده های محروم جامعه فاصله دارد.
اگر در دهه ١٩٦٠ میلادی روشنفکر متعهد هویت خود را در پیوند با جنبشهای آزادیبخش موجود بازمی یافت و تبلیغ و رواج بی بندوباریهای بورژوازی را ننگ میدانست، امروز اما بسیاری از به اصطلاح انتلکتوئلهای وطنی که در تئوری و نظرالبته خود را شاخص میدانند و معلم اخلاق و مبلغان جذابترین برنامه ها و طرحهای سیاسی واجتمایی اند، درهنگامه عمل دیگر بسان الکترونهای مدار برق تلاش میکنند هرگونه "مقاومتی" را دور بزنند و سراسیمه و سینه چاک الویت را به مقولاتی بدهند که به زعم آنها از "اوجب واجبات" است! از این نگاه تعجب آور نیست که در شرایطی که فقر ونگون بختی اقتصادی شیرازه زندگی مردم را ازهم میپاشد و نیازبه لقمه نانی تمام ذهن وضمیر مردم را به خود مشغول کرده است، روشنفکر بریده از پیشتاز و مقاومت تمام هم وغمش معطوف به دفاع بی هزینه از آن "حقوق بشر" خاصی میگردد که طرح، دفاع و پذیرش آن حتی در کشورهای پیشرفته صنعتی نیزتا همین امروز مورد مناقشه است.
مختصات سیاسی روشنفکر در رابطه دیالکتیکی (منطقی) با برآیند کنش و واکنشها وشدت و حدت تضاد او با دشمنان خلق یعنی رژیم ضد بشری حاکم بر میهن تعریف میشود. واینجاست که داستان روشنفکر جدا از درد و رنج مردم و پیشتازان جان برکفش به اینجا خلاصه نمیشود، چرا که تضیف پیشتاز خلق نقطه آغاز درغلتیدن اجتناب ناپذیر او به اردوی ضد خلق است. تاریخ کشورمان مملو از اینگونه داستانهای غم انگیز است.
تلفیق بریدگی از پیشتاز با بی عملی و خودشیفتگی بیمارگونه اما دردی است بیدرمان که آخرین قطرات شرافت و وجدان "روشنفکر" را تا بدانجا میخشکا ند که او را به آلت دست جلاد و وزارت اطلاعت جهنمی آن تبدیل میکند.
سقوط سیاسی- اخلاقی مصداقی که خود را در محور روشنفکری عالم قرارمیدهد وهمزمان به چهره بی بدیل ترین انسانهای عصرما خنجرعداوت و دشمنی میکشد در کادر این تعریف بسیارعبرت انگیز است. تلاش مصداقی برای ارضاء فردیتهای نارسیستی و بیمارگونه اش او را به چنان انحطاطی میرسا ند که خطاب به مسعود رجوی می نویسد:
"شورای رهبری انتخاب شده از سوی شما، خارج از کادر مجاهدین فاقد کمترین توانمندی هستند. آنها چیزی نیاموخته اند که به درد دنیای مدرن بخورد. مسئولان اول مجاهدین، از فهیمه اروانی تا زهره اخیانی... همه شان روی هم ده تا کتاب، از ابتدا تا انتها، نخوانده اند». «امثال او (مژگان پارسایی) از هدایت یک دسته ساده نیز عاجز خواهند بود".
آیا گواهی روشنتر از این میتوان یافت تا به عمق خودشیفتگی بیمارگونه، استثماری و مردسالاراو پی برد؟ شاید هم باید به این "روح القدس زمان" حق داد، چرا که او احتمالا "هدایت دسته ها و گله های گشت دادستانی لاجوردی برای شکار انقلابیون را با چنان مهارت و دقتی انجام داده" که در امرهدایت دسته ها هم سر آمد روزگار باشد!
حسین یعقوبی - شهریور ١٣٩٢