در هیاهوهای درهم خیابانی
در زلزله های دمی چند هزار مرگ و
ماتم های ناگهانی
که می کوبند هر باره
بی قرار
بر در
در هجوم سپاه لحظه ها
که باروهای بلند جان را بی امان
بر خاک می افکند
و در گذار هر خاطره
سری بر دار می کند
من
من تنها تا با توام
بسیارم
بسیار به بسیاری
تا تو هستی تا با توام من
در صحرای پر شرار روز و نهان تیره شب
از زمانم سپری
و به دستم جمجامی است
و ابرم در وادی حال
گر چه به خود می پیچاندم باد
باز همان ابرم
که می بارم از خود می چکم از باران
سیراب می کنم
هر شکاف خالی خاموش را
جوباره ای
رودی
روان سوی دریای میهن می کنم
تا تو هستی تا با توام
در ولوله های پشیمانی و
در ماتم های ناگهانی هر دم
با تار و پود نیست و بود تو
باز
بود می شوم
گرمای مردادی در زمهریر جانگداز تدبیر
می شوم
تا با توام
هیچ حنظلی نیست در برهوت وهم
که شیرین نیست
این است چُنین من
که تا با توام
شیرینی شرف و افسانه ام من
8 سپتامبر 2013
یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۲