سیر برخی وقایع این روزها مرا بی اختیار به یاد موضوع بالا می اندازد. قصیم و روحانی با آن عجله و به آن شکل مشکوک و غیر مترقبه و در نهایت مخفیکاری ناصادقانه، صفوف مقاومتی را که آنگونه به آن مفتخر و برایش سینه چاک داده و یقه درانی می کردند، یکشبه ترک گفتند، آن هم درست در آستانه بزرگترین گردهمایی مقاومت که به مثابه رویارویی بزرگ با دشمن و تبلور پیروزیها و اقتدار سیاسی، اجتماعی و بین المللی مقاومت محسوب می شود و نیز یک هفته مانده به نمایش انتخابات رژیم. این دو تن با وقاحت تمام، اقدام خیانت آمیزشان را که در واقع پشت پا زدن و نقض آگاهانه همه تعهدات و میثاقهای مبارزاتی بود، از سر خیرخواهی و با نیت پاک، نیک نهادانه! برای پیشرفت، تعالی و موفقیت مقاومت عنوان و جلوه دادند! به آنها باید گفت حقا که دست مریزاد! شما حتی برای شعور انسانی افراد هم پشیزی ارزش قائل نیستید و بخود اجازه میدهید تا مشتی موضوعات بی پایه و آمیخته با دروغ و تزویر را دغلکارانه و کاسبکارانه بعنوان دلائل استعفایتان به حلقوم جامعه آگاه و مبارز ایرانی فرو کنید و انتظار هم داشته باشید که مردم به حالت ایستاده این خیانت آشکار و بی پرنسیبی سیاسی محض شمایان را مورد تفقٌد هم قرار دهند! در این خصوص ما حرفهایمان را به تفصیل در بیانیه شورا مطرح کرده ایم که دیگری نیازی به تکرار آن نمی بینم. در همین مسیر جنایتکارانه، تواب خودفروخته مصداقی نیز که سوابقش در همکاری با دژخیمان دادستانی و لاجوردی، ازجمله شناسایی و دستگیری مجاهدان، کاملا برملا شده، یکماه قبل از استعفای این افراد، با انتشار لجن نامهی 230 صفحه ای علیه مجاهدین و مقاومت، همراه با پیگیری مصرانه و وقیحانه در ردیابی آقای مسعود رجوی، اجرای مأموریت اصلی خود را بوضوح اعلام نموده بود. بر اساس پژوهش بیطرفانه و علمی محقق و تاریخدان ارزنده مقاومت دکتر عبدالعلی معصومی، این ننگین نامه سرگشاده، دقیقا سرجمع شده سلسله اتهامات و یاوه های همیشگی وزارت اطلاعات و انواع ماموران گمنام و بدنام پیشانی سفیدش! می باشد که از هرگونه ارزش و مستندات حقوقی، و واقعیت های تاریخی و مبارزاتی کاملا بری و تهی است. همه اباطیل و ادعاهای سخیفانه و خامنه ای پسندانه این فرد خودشیفته و آبروباخته، چیزی جز کذب محض، افترا، تحریف آشکار وقایع سرسخت و فرافکنی مالیخولیائی یک عنصر درهم شکسته زبون و از میدان مبارزه گریخته نمی باشد. بدون هیچگونه اغراق وی و سایر شرکای باندش فاقد کمترین صلاحیت در امر مبارزه حتی در ساده ترین شکل آن یعنی برگزاری یک آکسیون کوچک چند نفری علیه رژیم ولایت فقیه می باشند . تواب بزدل مدعی است که اباطیلش را برای بهبود اوضاع و صلاح مجاهدین نوشته! ولی در دو قدم بعد می گوید که برآنست آقای مسعود رجوی را از « عرش به فرش» بیاورد!! غافل از اینکه نه مسعود رجوی و نه هیچیک از مسئولین مجاهدین هرگز جز در میدان مبارزه، رنج و رزم و شکنجه و تیرباران در عرش منظور نظر نامبرده سیر نکرده و در ایوان سلامت، فرش نشین هم نبوده اند که بتوان آنها را از عرش اعلا به فرش سفلا فرود آورد! زهی وقاحت به این همه مزدوری و خیانت! گرچه تاریخ مقاومت خونبار ما گواه این واقعیت شکوهمند است که آنها به همٌت رزم و رنج و فدای توصیف ناپذیرشان همچون خورشیدی تابناک در آسمان غمزده این میهن می درخشند. حالا این خفاش کور که از پرتو افشاگرانه یک شمع حقیقتجو بیمناک و از رسوایی واقعیت گذشته ننگینش گریزان است می خواهد خود را چرخ زنان از بارگاه خامنه ای به منزلگه خورشید بکشاند و نابودش کند!؟ کسی که یکروز از عمرش را نه در اشرف و نه در هیچیک از قرارگاههای بیقرار مجاهدین نگذرانده و بنا به تصریح خودش هرگز در هیچگونه رابطه تشکیلاتی با سازمان مجاهدین قرار نداشته است در تلاش است تا در مسند قاضی القضات رژیم ولایی همه ارزشها و دستارودهای این مقاومت را برای خوشخدمتی به بارگاه ولی امرش لجنمال کند! آیا این ماموریت چیزی جز در ردیف همان تلاشها و توطئه های سالیان رژیم برای نابودی مجاهدین است که این مفلوک حالا تازه خوابنما شده که قصد دارد برای پیشبرد امر مبارزه آنرا به منصه ظهور برساند؟ البته هر کودک دبستانی هم این روزها قادر به درک این حقیقت ساده است که این پروژه خائنانه در زمره یکی از سکانسهای سناریوی لو رفته وزارت اطلاعات برای پیشبرد جنگ روانی کثیف سالیانش در جهت شیطان سازی و اضمحلال این مقاومت می باشد.
کریم قصیم بصورتی چندش آور با دستاویز قرار دادن سابقه سی ساله اش در شورایی که به آن ناصادقانه و با حیله و تزویر پشت کرده و خنجر خیانت بر اعضای آن وارد آورده، و با ادعای 50 سال تجربه مبارزه (البته نه در میدان های رزم و نبردهای خونین)، نوشته آکنده از تعفن فکری یک هرزه درای معلوم الحال را در فیسبوکش که امروز آینه همین خط لو رفته انهدام مجاهدین و مقاومت گشته، منتشر میکند! عجب قران نامیمونی! گوته در فاوست اثر جاودانه اش بدرستی می گوید که تیزپاترین موجود در عالم حیات، بشری است که از قله های ارزش و انسانیت به اعماق دره های پستی و سبعیت با سرعتی شگفت انگیز سقوط میکند! بهمین منوال متاسفانه کریم قصیم و نفر همراه وی روحانی با آنچنان شتابی طبق قانون گریز از مرکز( مقاومت ) با خصومت و تیغ کشی کینه ورزانه ای بسوی وادی نفی و نابودی مقاومت و رهبری و تشکیلات آن پرتاب شده و پیش میروند که امیدوارم قبل از فرود در قعر لجنزاری که مصداقی و مزدوران همکاسه اش در آن غوطه ورند، راه خود را دریابند.
اسماعیل یغمایی نیز در یک قلمی با چنین مضامینی از موضع جنت مکانانه به مقاومت و رهبریش توصیه میکند! که بخود بیایند و تا دیر نشده با بیان سمعاً و طاعتاً به ندای خیرخواهانه و منویات انسانی و مبارزاتی!! این درماندگان و بریدگان از مقاومت لبیک گفته و در صدد جبران مافات برآیند!
در این نوشته روی سخنم بیشتر با اسماعیل یغمایی، «شاعر» سابق مقاومت و سرهم کننده یا « ناظم» امروزی منظومههای ولایی مأب و خامنه ای پسند است که با کینه توزی و سبعیت وصف ناپذیری در این گیرودار و موقعیت خطیر، قلم شرزه اش را چون خنجری زهرآگین به قلب مقاومت فرو میکند به نحوی که گوی سبفت را از مزدوران شناخته شده وزارت آدمکش اطلاعات آخوندی نیز ربوده است!
ابتدا باید تاکید کنم که من عنوان «شاعر» سابق را با دقت، تعمد و به طور حساب شده بکار می گیرم چرا که او از زمان هبوط و آنگاه سقوط بی دنده و ترمز و بدون چتر نجات و فرود در صف مقابل یعنی هم جبهه شدن با دشمن مقاومت به آنچنان انحطاطی تنرل یافته که جوهر شعریش نیز طبعاً کاملا خشک شده و چشمه ای که روزی به یمن حضورش در درون مقاومت جوشان بود حال کاملا مرده و به مردابی متعفن تبدیل شده است، به نحوی که وی هم اکنون صرفا "ناظم" نادمی است که منظومه های چندش آورش فقط زینت بخش سایتهای جنایتکاران رژیم گشته است و بس!
البته باید اذعان کنم که نوشتن این سطور برای من که روزی با اسماعیل در خانه این مقاومت، دمخور و دمساز هنری بودم بسیار دردناک و اسفبار است. اما چکنم وقتی که زنگی مست تیغ به کف به میدان آمده نمی شود و نباید در مقابلش سکوت کرد زیرا که سکوت در برابر جنایت و خیانت، مشارکت کامل با آنها محسوب می شود. بعنوان نمونه در اروپای دموکراتیک اگر فردی از کنار انسانی که جانش در معرض مخاطره قرار گرفته بی تفاوت بگذرد و به کمک او نشتابد طبق قانون در پیشگاه عدالت به محاکمه کشیده خواهد شد. در این مورد هم باید با تمام قوا هر کسی را که به هر نحوی از انحا برای امحای مقاومت و در مسیر همراهی با رژیم خوشرقصی میکند و به چشم مبارزان آزادی خاک می پاشد، افشا و رسوا کرد زیرا که فردا محکمه تاریخ و پیشگاه بزرگ مردم دردمندمان به گونه دیگری رای داده و قضاوت خواهند کرد.
من از سالیان دور و دراز با شاعر اسبق، مونس، همخانه و رفیق گرمابه و گلستان بودم. در آنزمان که در مقاومت حضور داشت، اشعارش آرام بخش روح و روانم بود. غزلیاتی که گاه بمناسبتهایی میسرود را با ساز و آوایم ترنم میکردم. خیلی از ترانه هایش را از جمله « بهار بزرگ» که به اهتمام استاد محمد شمس به آهنگی جاودانه در سینه مقاومت ثبت شد، اجرا کرده ام و بر روی خیلی از اشعارش ترانه هایی خوانده و اجرا کرده ام. پیشینه همکاری هنری و عاطفی ما در بستر مقاومت بخصوص مجاهدین زمینه هرچه نزدیکتر شدن عواطف و علائق ما بیکدیگر بود. خوب بیاد دارم در سال 1365 که شرایط مبارزه را در منطقه، پس از شروع حملات موشکی رژیم، تاب نیاورده و از عراق به پاریس آمده بود، درحالی که تصورمن این بود که وی همچنان یک کادر سازمان مجاهدین خلق ایران است، اولین دوستی هایمان در آنجا شکل گرفت. روزی یکی از مسئولین مجاهدین با اشاره به اینکه اسماعیل عضو سازمان و درون تشکیلات مجاهدین نیست، به من یادآور شد که او به توصیه « برادرمسعود» به فرانسه اعزام شده است. وی از من تقاضا کرد تا بدلیل فعالیتهای هنری که آنزمان تحت عنوان گروه عارف و صبا انجام می دادیم، با اسماعیل همکاری فعٌال، صمیمانه و برادرانه ی گرمی داشته باشم. او تأکید می کرد که « برادرمسعود » موکدا به آنها دستور تشکیلاتی داده است که او باید از امکانات، فضا و مناسباتی احترام آمیز و سرشار از مهر، محبٌت و عاطفه مجاهدین برخوردار باشد تا بهیچوجه احساس غربت نکند و بتواند به کارهای هنریش در مقاومت ادامه دهد. مسؤل فوق الذکر سپس از من خواست که در رابطه با اسماعیل این مسؤلیت را عهده دار شوم. البتٌه من در آنموقع قبل از هر چیز از اینکه مسعود رجوی به یکی از اعضای جداشده از سازمانش این گونه توجه ویژه می کرد دچار حیرت و نیز تحسین می شدم. بعداً بتدریج متوجه شدم که افراد دیگری نیز همچون اسماعیل وجود دارند که بنا به سفارشهای مسعود، آنها تا آن زمان که مرزبندی خونین مقاومت را با رژیم حفظ و حراست کنند بابت خروجشان از مجاهدین و مقاومت دچار هیچگونه فشار، ناراحتی و کمبود صنفی و معیشتی و غیره نشوند.
اسماعیل یغمایی مدتی در فرانسه ماند و دوباره تصمیم گرفت به عراق بازگردد. ما هم دچار مسٌرت خاطر که او مجددا به کانون مقاومت بازگشته است. یکسال بعد موضوع زهر آتش بس و سپس عملیات کبیرفروغ جاویدان مطرح شد. در جریان این عملیات ملی ـ میهنی که دورترین لایه های هواداران این مقاومت از سرتاسر دنیا برای شرکت در آن سر از پا نمی شناختند و جانانه با همه عشق و عرق مبارزاتی در آن پای می نهادند، در کمال شگفتی از شاعر نامبرده خبری نیافتم. از فرماندهان ارتش آزادیبخش سراغش را گرفتم گفتند اسماعیل در رادیو مجاهد آن دوران مشغول انجام وظیفه است! در حالی که مسئول وقت رادیو مجاهد شهید حمید تدین و اکثر کادرهای رادیو برای شرکت در این عملیات به ارتش آزادیخش منتقل شده بودند. دوست دارم برای قدرشناسی از این مجاهد صمیمی و بزرگوار یاد آور شوم که حمید تدین یکی از مشوقین اصلی من در کارهای هنری در سازمان بود و در آخرین سفرش به پاریس یک تار نفیس یحیی را هم برایم تهیه کرد ـ که من آنرا چون جان دوست دارم و همچون فرزندی از آن حراست می کنم ـ این مجاهد کبیر در این عملیات، سرفرازانه به جاودانه فروغهای آزادی پیوست. هر وقت که دستی بر این ساز میبرم چهره انسانیش در ذهنم تداعی میشود. یادش گرامی باد! در آن زمان خیلی از اعضا و هواداران شورا و مقاومت از جمله نویسنده و محقق ارزنده شهید دکتر محمدحسین حبیبی، نویسنده و اندیشمند بزرگ، مجاهد شهید ابوذر ورداسبی، شهید پاکیاز مقاومت کاظم باقرزاده که همه اموال و زندگی و دار و ندار خود را در طبق اخلاص نهاد و به مقاومت اهدا کرد و بسیاری دیگر در کنار انسانهای شریفی از سایر ملیتها که برای آزادی ایران به مجاهدین پیوسته بودند، حضور داشتند که از آن جمله باید از مجاهدان شهید آنی ازبر فرانسوی که در تیپ رزمی که من در آن حضور داشتم پرستار دلسوز تیم امدادمان بود ، سمینا اقبال پاکستانی بهمراه همسرش مهندس علی، سو چانگ از چین و مهندس هارون هاشمی از افغانستان در کنار یکهزار و چند صد مجاهد قهرمانی که جان شیرینشان را فدیه آزادی میهن در زنجیرمان نمودند یاد کرد. بعدها دریافتم که با سفارش سازمان، اسماعیل در بحبوحه آن عملیات خطیر و سرنوشت ساز که سازمان با همه دارایی های مادی و معنویش در آن قدم نهاده بود، همچنان در رادیو بکار همیشگیش اشتغال داشته است! هر آنکس که در آن عملیات شرکت داشت درجه فداکاری و رزم و ایمان مجاهدان را در مصاف با دشمن ضدبشری می دید و این چیزی است که من هرگز آن را تا پایان عمر از یاد نخواهم برد.
مسعود به عنوان فرمانده کل ارتش آزادیبخش دستور داده بود که در همه عملیات نظامی با اسرای رژیم، بمثابه اعضای خانواده اش رفتار شود و آنها می بایست از محبت و الطاف و مناسبات برادارانه مجاهدین برخوردار شوند. بهمین دلیل بود که بسیاری از این اسرا به مقاومت پیوستند و خود حتٌی در سلسله عملیات دیگر ارتش آزادی به آسمان مملو از ستارگان شبکوب جاودانه فروغهای مقاومت پیوستند. حال بگذار معاندین تصویر خمینی پسندانه و تفسیر خامنه ای نوازانه خویش را در لجن نامه هایشان علیه این عملیات کبیر قی کنند!
یکسال بعد از این عملیات خارق العاده، اسماعیل مجددا راهی فرانسه شد. وی دوباره شرایط جدید مبارزاتی را تاب نیاورده و باز هم به توصیه مسعود به اروپا اعزام میشود. من قصد ورود به ماجراهای مربوط به مسائل درونی مجاهدین را در رابطه با اسماعیل یغمایی ندارم. اما آنچه را که من میتوانم گواهی کنم رسیدگی و توجهات خاص سازمان و رهبری مجاهدین بود که او از این امکان برخوردار باشد که در صف مقابل رژیم بهر میزان که می خواهد و می تواند، موثر باشد و بتواند قدمی بردارد. پس از چندی سازمان همسر وی را نیز علیرغم درخواست مصرانه ایشان برای پیگیری مسؤلیتهای خود در قرارگاههای ارتش آزادیبخش در عراق، به فرانسه فرستاد. اسماعیل یغمایی بعدها طی یک پروسه چند ماهه با درخواست مصرانه خودش برای پذیرفته شدن مجدد در مناسبات درونی سازمان، به عراق بازگشت.
در پروسه گسترش شورای ملی مقاومت نیز به توصیه مسئول شورا، یغمایی به عضویت شورای ملی مقاومت پذیرفته شد. حالا هر ما هر دو بعنوان اعضای شورا می توانستیم رابطه هنری ارگانیک، اکتیو و پربارتری را در درون مقاومت داشته باشیم. با بروز بحران کویت و چشم انداز تهاجم نظامی آمریکا و متحدانش علیه عراق در سال 1990، مجددا یغمایی دچار عودت بیماری مزمن تشکیلاتی در رابطه با مناسبات همسرداری در درون سازمان شد. در آن روزگاران بدلیل شرایط خطرناک جنگی و بمنظور حفظ و تامین سلامت فرزندان مجاهدین مستقر در آنجا، سازمان با تحمل مشقت و جانفشانی خارق العاده کلیه آنها را به خارج از عراق اعزام نمود که در واقع این کار یک پروژه بسیار بزرگی بود که انجام آن در آن شرایط خطیر جنگی در منطقه کار غول آسایی تلقی می شد. خوشبختانه کلیه فرزندان باتفاق مادران و پدران سالخورده که مایل به خروج از عراق بودند به کشورهای اروپایی و آمریکا و کانادا و غیره اعزام شدند.
پیشتر در یک پروسه خطیر انقلابی اعضای مجاهدین با یک تصمیم گیری تاریخی برای پیشبرد امر مبارزه در آن منطقه حساس بطور داوطلبانه ترک همسر و کاشانه کرده بودند و در این میان اسماعیل یغمایی در زمره معدود کسانی بود که توان عبور از این معضل مبارزاتی را نداشت. این امر بحدی بحرانی شده بود که سازمان در آن شرایط هولناک جنگی همه امکانات زندگی مشترک یغمایی را علیرغم میل و خواسته همسری که پیشاپیش او را طلاق گفته بود، برایش تامین نمود و همسرمجاهدش را موظف نمود تا کماکان به زندگی مشترک با یغمایی ادامه دهد چرا که اسماعیل به تصمیم همسر مطلقه اش وقعی نمی گذاشت و بر ادامه زندگی مشترک در آنجا اصرار می ورزید. گویا در میان چندین هزار زن و مرد مجاهدی که پاکبازانه و داوطلبانه به امر این انقلاب درونی و ضرورتهای آن دوران مبارزاتی گردن نهاده بودند، تنها چندتن از جمله جناب شاعر بود که حاضر به تمکین نبوده و شبها به منزل مسکونی در اشرف مراجعت می نمود. با آغاز بمبارانهای ارتش ائتلاف و شروع یک دوران سخت که به زندگی سنگری معروف است طبعا ادامه آن زندگی در زیر سقفهایی که هر آن امکان تخریب در زیر بمبارانها را داشت میسر نبود و اسماعیل نیز وارد مرحله جدیدی از بحرانهای زندگی خانوادگی شد. نویسنده و شاعر ارزنده مجاهد خلق آقای حمید اسدیان که یغمایی تحت مسئولیت وی در سازمان انجام وظیفه میکرد و شخصیت مبارزی است که اسماعیل بارها و بمناسبتهای مختلف از صلاحیتهای تشکیلاتی، مبارزاتی و تخصصی او در امر ادبیات و شعر و نویسندگی برایم داستانها بازگو کرده بود و من نیز چندی این افتخار را داشتم که تحت مسئولیت ایشان در فرانسه و در نهاد ترانه و سرود سازمان فعالیتهای هنری داشته باشم، موردی را برایم تعریف کرد که من قبلا نیز آنرا از زبان یغمایی شنیده بودم که مایلم در اینجا آنرا نقل کنم. از قرار معلوم یغمایی، نیم شبی در یک حالت عصبی و پرخاشگرانه به همسرش متعرض می شود و او هم برای نجات جان از خانه می گریزد و نزد همرزمانش میرود. گویا اسماعیل با مشت آنچنان به کمد آهنی اتاقشان کوبیده بود که از شدت ضربه دستش مجروح می شود. همانشب مسعود از ماجرا مطلع شده و اسماعیل را همراه با حمید اسدیان در نیمه های شب نزد خود فرا می خواند. مسعود با همان سعه صدر و محبت همیشگیش به اسماعیل می گوید آخر اسماعیل ما الآن در شرایط مهیب و بسیار پرمخاطره ای قرار داریم. همه سازمان و ارتش آزادیبخشمان ممکن است در جنگی که هیچ ربطی به ما هم ندارد محو و نابود شود و الان تمام هم و غم ما این است که بتوانیم کاری کنیم که کمترین ضربه را دریافت کنیم و سازمان و بچه ها را حفظ کنیم و تو در چنین گیرودار تاریخی بجای اینکه کمک کارم باشی، شب و روزت درگیر این مسئله و بحران مزمن خانوادگی است! مسعود به اسماعیل پیشنهاد می کند که در اولین فرصت با امکانات سازمان به اروپا و یا کانادا عزیمت کند و در این رابطه سازمان هم همه الزامات را برای تامین زندگی او فراهم خواهد کرد و بسیاری مطالب دیگر که من از بیان آنها می گذرم. ضمنا از حمید اسدیان هم می خواهد که اسماعیل را در سازمان کار خودش و تحت مسئولیت خویش که اسماعیل هم آنرا قبول دارد، مجددا سازماندهی کند. من هم در آن زمان داوطلبانه به اشرف رفته بودم تا در آن شرایط خطیر تاریخی با رزمندگان مجاهد خلق همسفر و هم سرنوشت باشم. عالیترین روابط انسانی و مناسبات مبارزاتی در قاموس فدا، ایستادگی و شکیبایی انقلابی را در همان روزها و شبهای دهشتناک در زیر مهیب ترین بمبارانهای تاریخ معاصر، در همان سنگرها تجربه می کردیم. من شبها در زیرزمینها و سنگرها بهمراه برخی دیگر از هنرمندان ارتش آزادی برای کودکانی که در شرف ترک عراقی که در آتش و خون می سوخت، بودند برنامه هنری اجرا می کردم تا آن لحظات سخت و هراسناک را کمی برایشان قابل تحمل کنیم ... و سپس صحنه های فراموشی ناپذیر شبهای خداحافظی والدین مجاهدین از فرزندانشان بود که این خود از آن جمله حماسه هایی خاموش و ناگفته ای است که باید در مورد آن کتابها و قصه ها و سرودها نوشت. متاسفانه مجاهدین بدلیل مشغله غول آسای مبارزاتی، در این زمینه و بسیاری از حماسه های بی نظیری که در تاریخ مبارزه خلقها بی بدیلند کم توجهی کرده و حق مطلب را در مورد خویش بیان نکرده و متاسفانه مردم ایران از بسیاری از این حماسه های خاموش و بی نام و نشان بی اطلاعند.
به هر روی بعد هم یورش جنایتکارانه رژیم به مجاهدین و عملیات مروارید واقع شد و دهها شهید خونین کفنی که بخاطر حفظ شرف مبارزاتی نام مجاهد، آنچنان جانانه تا آخر بر آرمان خویش پای فشردند. اما شوربختانه « شاعر» مزبور در این نبرد نابرابر هم کمافی السابق خود را بی نصیب گذاشت! و البته مثل همیشه از آسیب حتی یک تیر ناقابل و ترکشی کوچک هم خود را در امان نگاهداشت!
بهرحال اسماعیل بعد از پایان جنگ اول خلیج فارس به اروپا اعزام شد و در فرانسه مستقر گردید. به سفارش سازمان قرار شد که رادیویی محلی در پاریس راه اندازی شود. من و اسماعیل دو نفری رادیو ایران زمین را تاسیس کردیم که با اقبال عمومی مواجه شد و بعدها آقای مسعود رجوی در یک اجلاس شورا از تلاشهای ما در کار رادیو ایران زمین قدردانی کرد و خواهان گسترش رادیویی با همان محتوا در اکثر کشورهای اروپایی گردید. پس از مدتی خانم مریم رجوی برای پیشبرد امر مقاومت با مسئولیت جدید خویش بعنوان رئیس جمهور برگزیده شورا برای دوران انتقال به فرانسه آمد. مضافا بر فعالیتهای سیاسی بین المللی، گسترش کار هنری نیز در دستور کار قرار گرفت. در این رابطه از من نیز خواسته شد که روابط کاری و مبارزاتی را با اسماعیل گسترش دهم به نحوی که این مناسبات تنگاتنگ سالهای سال ادامه یافت. من در آن ایام بیشتر اوقاتم صرف کارهای گردآوری کمکهای مالی برای سازمان و فعالیتهای سیاسی در پارلمانهای مختلف و نیز تلاشهای هنری بود که با پیوستن خانم مرضیه بانوی شجاع و ماندگار هنر ایران زمین به مقاومت ابعاد گسترده و وسیعتری یافت. به تشویق و با حمایت خانم مریم رجوی یک انجمن هنری تحت عنوان فرهنگ و آزادی ـ بنیاد مرضیه تاسیس شد. در محل این بنیاد، دفتر کار مناسبی هم درست کنار اتاق خانم مرضیه برای اسماعیل فراهم شد که او بتواند آزادانه به کارهای هنریش اشتغال ورزد. پس از چند سال با عزیمت زنده یاد مرضیه به عراق و پیوستن حماسیش به ارتش آزادی، علیرغم اینکه شاعر سابق از سازمان مجاهدین جدا شده بود اما باز هم به توصیه مسئول شورا عضویتش در شورای ملی مقاومت ابقا شد. در اصل طبق اساسنامه شورا فردی که به صفت سازمانی بعضویت شورای ملی مقاومت ایران درآمده با خروج از سازمان مربوطه اش، بطور اتوماتیک از شورا نیز منفصل خواهد شد، زیرا عضویت او موضوعیت خود را از دست میدهد. اما مسعود رجوی اسماعیل و برخی دیگر از جمله مرحوم ابراهیم آل اسحاق را در شورا کماکان نگاه داشت.
در آخرین سفرمان به قرارگاه اشرف و در آخرین شب نشستهای هفت شبانروزی شورا، مسعود با برخی از اعضای شورای مسقر در فرانسه در دفتر کارش دیداری دوستانه و خصوصی کرد. در حالیکه ساعتی از نیمه شب گذشته بود او هنوز بدلیل حجم غول آسای کارها و مسئولیتهایش که میبایست پس از نشستهای طولانی شورا به امور مجاهدین و ارتش آزادی نیز رسیدگی کند، همچنان گرسنه مانده و شامی صرف نکرده بود. ظرف کوچکی از غذایی ساده در دست داشت و با همان محبت و تواضع همیشگیش روی به ما کرد و از اینکه در آن ساعت خواهان دیدارمان شده بود پوزش می خواست. در آنجا مسعود ضمن پرداختن به برخی مسائل جاری سیاسی به تاکید بر اهمیت حیاتی روابط و مناسبات اعضای شورا در چارچوب مرزبندی با رژیم سخن گفت. در آخر هم با همان لحن دوستانه روی به اسماعیل کرد و گفت: من دوست دارم تو در درون مقاومت راحت و با آرامش خاطر به کار هنریت بپردازی. به اسماعیل توصیه نمود که از بابت تنگناهای مبارزه زندگیش را در محذوریت خاصی قرار ندهد. آری تمام تلاش مسعود در این بود که این فرد در کادر مقاومت حفظ شود، اما افسوس که وقتی خازنهای مبارزاتی تخلیه میشوند و جایشان را بیدردی و خیره سری میگیرد، جایی برای مبارزه باقی نمی ماند. سرانجام بدنبال سلسله ای از مشاجرات و برخوردهای عصبی با اعضای مقاومت، از شورا با حالتی هیستریک کناره گرفت و به آخرین پیوند و حلقه ضعیف وصل خویش با مقاومت پایان داد. از آن زمان یعنی در سالهای 2006 به بعد او با ضدیت و خصومت و لجن پراکنی علیه سازمان در نوشته هایش بزعم خودش به مبارزه علیه رژیم !!؟؟ ادامه داد. در یکی دو مورد با وی در زمینه راهی که پیش گرفته بود بحثهای مفصلی داشتم که متاسفانه به مصداق شعر سعدی میخ در سنگ و آب در هاون کوبیدن بود و عبث و بی نتیجه! از دو سه سال پیش او تیغ حملات ناجوانمردانه اش را ابتدا به ساکن بقول خودش برای بهبود اوضاع مجاهدین! بشدت بر علیه مسعود رجوی بالا برد که مایه خشم و انزجار بسیاری از حامیان مقاومت قرار گرفت. اما علیرغم آنهمه لوش و لجن پراکنیهای فرافکنانه علیه آقای رجوی، سازمان از هر گونه پاسخ و عمل متقابل به مثل در مقابل او خودداری ورزید و هواداران مقاومت را به خویشتنداری فراخواند. تمام تلاش مقاومت این بود که اسماعیل در وادی رژیم فرونغلتد! حتی در مراسم خاکسپاری خانم هنگامه امینی دختر خانم مرضیه که یغمایی نیز در آن حضور یافته بود، از او برای شرکت در مراسمی که در دفتر مقاومت در اورسوراوآز برگزار شد دعوت بعمل آمد!
اما وی متاسفانه با حفظ ارتباطهای مشکوک با برادرش بنام ساغر یغمایی که با انجمن نجات رژیم فعالیت گسترده ای داشت بیشتر و بیشتر و با سرعتی شتابان با نوشتن رذیلانه ترین عبارات و انتشار کثیف ترین مقالات از سوی همپالکیهایش در بازار مکاره ای که بدرستی دریچه زردش مینامد! از هر نقطه نظر به ورطه سقوط هولناکی فرو می غلتید.
مقصود نگارنده از بیان جزیبات فوق ارائه مشتی از خروارها مهر و محبت، همدردی، رسیدگی انسانی و بالاترین پرداختهای یکسویه از طرف مسعود رجوی و سازمان مجاهدین و شورا به اسماعیل بوده که متاسفانه وی در کمال حق ناشناسی با زیر پا نهادن تمام پرنسیپهای مبارزاتی و اخلاقی و انسانی، زشت ترین کینه توزیهای ددمنشانه، خائنانه و بیشرمانه ای را پیشه کرده که در این میدان بسا از ماموران بدنام وزارت اطلاعات نیز پیشی گرفته است. اسماعیل یغمایی همچون قصیم و روحانی که با مردرندی رویهمرفته بیش از یک و نیم قرن سابقه مبارزاتی برای خود تولید کرده اند، هرگز یکروز در هوای سرد و یا گرم و دمدار اروپا زحمت جمع آوری حتی یک سنت و یا یک امضا را در حمایت از مقاومت بجان نخریده و یا حتی سختی هیچگونه تلاشی را برای جذب فقط یک نفر اعم از ایرانی و یا خارجی به این مقاومت را بخود هموار نکرده اند!. عجبا که یغمایی حتی در شرایطی که میتوانست در فرانسه فرزند خردسالش را در جریان جنگ اول خلیج فارس و چندی بعد از اعزام از عراق تحت سرپرستی خود قرار دهد از این کار و مسئولیت پدرانه نیز شانه خالی کرد و در عوض این بار سنگین امانت را به بهانه مسئولیتهای مبارزاتی به یک خانواده بزرگوار و شریف هوادار مقاومت در سوئد سپرد! در حالیکه در آن روزگاران وی هیچگونه مسئولیت مشخص و پرمشغله ای را در مقاومت نداشت و کاملا بطور آزاد با یک دریا وقت و حتی پشتیبانی مادی و معنوی سازمان به تمشیت امور مورد دلخواه خویش می پرداخت. جناب «شاعر» حتی بر خلاف دورترین هواداران این مقاومت که در بزنگاههای مبارزاتی در کنار مجاهدین در ارتش آزادی در سلسله عملیات انها شرکت میکردند، در هیچیک از این مجموعه عملیات مجاهدین چه بطور مستقیم و یا غیرمستقیم ولو بطور ناظر بعنوان یک ژورنالیست مطلقا حضور و شرکتی نداشته و هیچگاه هم داوطلب این چنین پراتیکهای مبارزاتی نبوده است! نامبرده همیشه در عالیترین مناسبات و فضای کار و در محیطی آرام و امن به سرودن شعر و تحریر مقالات و آن چیزی که خودش بانجام آن مایل بوده اشتغال داشته است.
از جمله رسیدگیهای ویژه دیگر به این فرد حق ناشناس، برگزاری سفرهای متعدد از عراق به اروپا به بهانه های مختلف از جمله حضور در پروسه ضبط ترانه و سرودهای متعدد و شرکت در جلسات سخنرانی و غیره بود. برای ما تعجب آور بود که چرا شاعر و ترانه سرای یک سرود باید از عراق به پاریس و یا وین بیاید تا در سرضبط اثر حضور داشته باشد! روزی نظر یکی از مسئولین اجرائی مجاهدین در امور هنری را در این باره جویا شدم. پاسخ این بود که سازمان برای ارتقای روحیه و رفاه اسماعیل از این گونه موقعیت ها برایش فراهم می کند.کثرت این مایه گذاریهای یکجانبه از سوی مجاهدین و ابعاد عظیم دریافت یک جانبه از سوی این عنصر بی چشم و رو، نامبرده را چنان وقیح، متوهم و طلبکار نموده که وی دیگر خود را مالک آن تولیدات و دستاوردهای هنری جلوه می دهد! و بگونه ای بیشرمانه، مجاهدین را از استفاده از آنها ممنوع می دارد !؟ در حالی که طبق قوانین مربوط به مصنفین و مولفین آثار هنری در همه کشورهای دموکراتیک جهان ، مجاهدین بدلیل پرداخت تمام هزینه های مربوط به ترانه و سرودهایشان از هزینه کار و زندگی شاعران از جمله اسماعیل گرفته تا آهنگساز و مخارج استودیو و ارکستر و غیره قانونا صاحب آثار خویش محسوب شده و این شخص و یا هیچکس دیگری از هیچگونه حق قانونی در رابطه با هر نوع استفاده از آنها جز با اجازه و موافقت مجاهدین برخوردار نیست و اتفاقا این اسماعیل یغمایی است که بدون اجازه سازمان مجاهدین آثار آنها را در دریجه زردش به یغما برده است! البته مجاهدین آنقدر سعه صدر دارند که هرگز مثل او تنگ نظرانه برخورد نکرده و نمی کنند. خوب است یغمایی بداند که بعد از این همه ناجوانمردی و رذالت در حق مجاهدین و رهبری آنها، هیچکس هیچگونه رغبتی به شنیدن کارهایش و یا صدایش را ندارد! عجبا که محمدرضا روحانی در مصاحبه اخیرش فغان سرداده و برای خوش آیند سرسلسله دشمنان این مقاومت به اصطلاح پیشگویی کرده که مجاهدین کتابهای او و قصیم را که با آن همه عبارت مطنطن به خانم مریم رجوی اهدا نموده پس از خروجشان از شورا در یک جشن چهارشنبه سوری به آتش خواهند کشید!
بر همگان روشن است که مجاهدین هرگز سنت کتاب سوزان و دفتر شستن نداشته و هیچگاه کتابی حتی توضیح المسائل خمینی ملعون را هم نسوزانده اند و در این میان چه نیازی به سوزاندن کتابی که نویسنده آن علیرغم آنهمه ستایش و تمجید از مریم رجوی خود را بهمراه رفیق جانپناهش روحانی! در یک معامله و قمار موهن سیاسی به ثمن بخس سوزانده و هم اکنون در تقابل و تخاصمی بس کینه توزانه و ناجوانمردانه با آنها قرار داده و تیر خلاص بر هرآنچه در این سالیان از قبل مقاومت برای خود تنیده و بافته بودند زده!؟ روحانی که شیفته قانونمداری و احترام به مقررات میباشد، می توانست شخصاً گواهی کند که در کتابخانه بنیاد رضایی ها که سالها مأمن امن و بقول خودش خانه امیدشان بود تمام کتب ضاله !بریدگانی از قبیل اسماعیل و غیره را در قفسه های کتابخانه فوق دیده و حتی از این بابت به سازمان هم دست مریزاد گفته بود. زهی بی وجدانی و بیشرمی! اتفاقا این قبیل آثار، سند گویای سقوط انسانی و مبارزاتی نامبردگان و ورشکستگان به تقصیری است که این روزها جبهه عوض کرده و گرای خود را بسوی مجاهدین و رهبری آن نشانه می روند! خوب دوستان مقاومت این روزها بخوبی از عملکردها و تلاشهای اخیر قصیم و روحانی در خصومت و لجن پراکنی علیه این مقاومت کاملا شاهد و آگاهند .در همیاری اخیر ما شاهد این فنومن بودیم که آنها چگونه با حمایت بیدریغ سیاسی و مالی از مقاومت و بویژه مسعود رجوی مشت محکمی بر دهان یاوه سرایان فوق الذکر کوبیدند.
من به قدر و سهم خود بدلیل اینکه مجاهدین تا مرزهای طاقت فرسای شکیبایی بشری در مقابل یغمایی و بقیه عناصر مذبذب زمان، از خود سعه صدر بخرج دادند انتقاد جدی دارم. این فرد دهان دریده تا همین اواخر در کمال وقاحت آثارش را با توافق مجاهدین و درکنار میز کتاب آنها در گردهمایی های بزرگ مقاومت در ویلپنت و جاهای دیگر در معرض فروش قرار می داد و هواداران مقاومت هم بتصٌور اینکه اسماعیل یغمایی در مقاومت حضور دارد با گشاده دستی کارهایش را می خریدند و ... او حتی با دغلکاری در سایتش از هواداران مقاومت استمداد می جست و بدین ترتیب هواداران شریف مقاومت را برای ارسال انواع کمکهای مادی و امکاناتی برای خودش تشویق و ترغیب می کرد و آنها هم البته بدون اطلاع از بریدگی نامبرده ازمقاومت دست استمدادش را به گرمی میفشردند، در حالیکه روشن بود او حقیقتا نیازی به دریافت چنین مساعدتهایی نداشته!؟ هرچه از نامردیها و نامرادیهای این «شاعر» از مبارزه گریخته بگویم کم گفته ام. فقط به بیان شمه ای از لجن پراکنی ها و دریده گویی های مستهجن و رذیلانه «شاعر» بزدل به ذکر چند دسته گل! از ادبیات وقیحانه و موهن او اکتفا میکنم و خواننده را در معرض این پرسش قرار می دهم که خود بر اساس آنچه اسماعیل یغمایی علیه این مقاومت و رهبری آن می گوید و مرتکب می شود به قضاوت نهایی بنشیند که آیا یغمائی در کمپ مقاومت علیه آخوندها می رزمد! و یا درست در مقابل و در مصاف با این مقاومت و همسو و یا شاید بهتر بگویم هم پیمان با آنها برای امحای مقاومت مظلوم و پایدار و سرافرازمان قرار گرفته و در این میان همان اهداف شوم سالیان رژیم را برای نابودی مقاومت و بویژه رهبری آن در مغز می پروراند!؟ شاعری که دهها کتاب شعر و ترانه و سرود در ستایش سازمان مجاهدین و رزمندگان مجاهد پاکباز و شجاعش سروده، این روزها چگونه در غرقاب خیانت غوطه می خورد و در ذم رهبری آنها که کاری جز ادامه مبارزه و اصرار بر سرنگونی تمام عیار رژیم ندارند، مهملات و منظومه های چندش آورش را برای خوشرقصی و اجرای اوامر مطاع اینگونه سخیفانه به هم می بافد. کارهایی که فارغ از محتوای رذیلانه اش از هر گونه ارزش شعری و هنری نیز تهی است! فقط باید گفت اسماعیل شرمت باد تو روزی « سرود مسعود » را با آنهمه اصرار خودت سرودی:
(ای شرفت با شکوه خلق به پیوند چهره فردای میهن از تو به لبخند
ای که بنامت درفش جنبش ایران مانده برافراشته بر بام دماوند ....
تا که برآرد ز دودمان ستم دود صبح رهایی رسد خجسته و « مسعود! »)
آهنگساز توانمند مقاومت آقای محمد شمس با ماهها تلاش و کار مستمر، سرود بسیار زیبایی بر روی این شعر « شاعر » سابق ساخت. اما وقتی آقای رجوی از جریان امر مطلع شد با قاطعیت تمام به مخالفت با آن پرداخت و از شاعرو آهنگساز آن قطعه صمیمانه و مجٌدانه درخواست کرد که آنرا به نوعی برای بزرگداشت شهیدان بنیانگذار سازمان تغییر دهند. اسماعیل بشدت مخالفت می ورزید و مصرانه استدلال می کرد که او این کار را در ستایش رزم و پایداری مسعود در رهبری پاکبازانه اش سروده است و بهیچ عنوان حاضر به تغییر آن نبود. حتی وساطت خانم فهیمه اروانی مسئول اول وقت سازمان و توصیه های خانم مریم رجوی نیز در این میانه مفید واقع نشد. تا اینکه بالاخره با اصرار اسماعیل و بدون توافق مسعود این اثر زیبا اجرا و ضبط شد ولی مسعود مانع پخش و انتشار آن شد و این سرود جاودانه همچنان در نهاد ترانه و سرود سازمان بنا بدستور مسعود رجوی بایگانی شده است.
وی پیشتر هم شعری بنام « غزل مسعود» را سرود و آنرا با عبارات زیر به او تقدیم کرد:
« برای مسعود، آن نور پاک برآمده از دل آمال و آرزوهای خلق دردمند ایران برای آزادی که بی هیچ چشمداشت خودش را چون خورشید نثار می کند و ... »: زچه شادی، ز چه شادی؟ که از آن شاد شوم من/ زچه غمگن، زچه غمگن؟ که بفریاد شوم من.... تو خداخانه تویی تو همه میعادشوم من.....»
محصولات ادبی ـ فرهنگی ـ سیاسی اسماعیل یغمایی پس از تغییر جبهه سیاسی او که در دشمنی هیستریک با مقاومت و شاخص آن و فاصله گرفتن و پشت کردن به تک تک ارزشها و مرزبندیهای مبارزاتی ضد شیخ و شاه، خلاصه می شود، عبرت انگیز است. لابد که یغمایی مضافا بر انتخاب خود، این دگردیسی منحط و شتابان را مدیون تلاشهای «نجات» بخش برادرش در انجمن نجات وزارت اطلاعات نیز بوده است..
بعنوان نمونه هرچه به پایان مهلت خامنه ای ـ مالکی برای بستن اشرف، نزدیک تر می شدیم، تلاشها از هر دو سو ـ جبهه یاران و همدردان برای دفاع و همیاری با اشرف و جبهه رویاروی آن برای درهم شکستن اشرف ـ شتاب بیشتری می گرفت. ولی در این میان، به موازات رسانه ها و وب سایتهای وزارت اطلاعات و مزدوران بدنام و گمنام آن و دستگاه تبلیغاتی مالکی، عناصری از قبیل مصداقی و یغمایی در پوشش دفاع از «بچه های مظلوم اشرف» عملا همسو با کارزار سیاسی ـ تبلیغاتی و مواضع دشمن ضدبشری و دولت دست نشانده اش در عراق که در حال توطئه و تدارک حمله و کشتار علیه مجاهدان اشرف بودند، خائنانه مجاهدین و رهبری شان راهدف رذیلانه ترین حملات و لجن پراکنیهای آخوند پسند خود قرار میدادند و با مقصر جلوه دادن آنها در هر سرکوب و کشتاری از جانب رژیم آخوندی و دولت مالکی، جای جلاد و قربانی را عوض میکردند. ازجمله اسماعیل یغمایی با وقاحتی بی حد و حصر، رهبری مجاهدین و مقاومت را زمینه ساز «عاشورا»ی اشرف معرفی می کند که «چاه» را به جای «راه» و «چه نوردی» را به جای «رهنوردی» در پیش پای اشرفیان قرارداده اند. در فراخوانش برای ساکنان اشرف ـ «پیش از آن که ساکنان اشرف کشتار شوند، به یاریشان برخیزیم» ـ ضمن این که آن دو را زمینه ساز کشتار «مجاهدان و مبارزان رنج کشیده» معرفی می کند، چنین می نویسد: «... سالها وقت سوزانی، از زمان حمله آمریکا به عراق و سقوط صدّام حسین، و پای فشردن بر یک توهّم، یک استراتژی به پایان رسیده، مبنایی شد و شرایطی را آماده کرد که رژیم فاسد و خونریز ایران و همکارانش درعراق بتوانند، به بیرحمانه ترین شکلی، خون بسیاری از مجاهدان و مبارزان رنج کشیده را بریزند». بهمین منوال اسماعیل یغمایی تدارک این کشتار خونین را از سنخ «حماسه های ملّی بابک و ستّارخان و میرزا و مصدّق» و حتّی «حماسه مذهبی عاشورا» جدا می کند و عملا در مقام مدافع و سخنگوی جلادانی که این کشتار را زمینه سازی میکردند، مسؤلیت آن را با دنائت و رذالتی فوق تصور، تلویحا به پای رهبری مجاهدین می نویسد:«این کشتار اگر صورت بگیرد پایان حماسی یک مبارزه سی و سه ساله و از خانواده حماسه های ملی بابک و ستارخان و میرزا و مصدّق نیست؛ این کشتار اگر صورت بگیرد در کنار حماسه مذهبی عاشورا نخواهد نشست… بلکه حکایتی دیگر است که می توان آن را، به روشنی، توضیح داد؛ این کشتار اگر صورت بگیرد فاجعه یی خونین و دردناک خواهد بود که خون آن نه تنها بر چهره خامنه ای و همکاران او، بلکه بر بسیاری چهره های دیگر خواهد پاشید».
این عنصر زبون و از میدان گریخته در نوشته ای که لابد خودش آن را شعر میداند و خطابی است به مسعود و مریم رجوی با عنوان «نگذارید بچه های اشرف کشته شوند»، «بسیاری چهره های دیگر» را روشن تر می شناساند: «...اگر بچه های اشرف\ چندتا، چندتا کشته شوند\ می شود باز هم کنار بدنهای خونینشان\ با پرچم و طبل و شیپور \ باز هم سخنرانی کرد و گاهی حرف مفت زد \ ...
امّا، وای! اگر بچه های اشرف، یکجا، کشتار شوند \... دیگر دوران سخنرانی و حرف و شعر و پیام \ و فیلم و طبل و شیپور و استراتژی و تاکتیک \ و خادم و خائن و بریده و نبریده ...\ و چشم انداز و چشم بند \ تمام خواهد شد \ و در چاله یی از بهت و سکوتی مرگ آور \ و باد وحشتناکی \ که متاٌسفانه تمام تنبانهای اطو کشیده را با خود خواهد برد \ و یک میلیارد علامت سؤال را، به نعره، خواهد آورد ...\... که خون بچه های اشرف، تنها و این بار \ به صورت خامنه ای و مالکی و شمربن ذی الجوشن نخواهد پاشید ...\ این بمب خون در مقابل چهره هایی دیگر هم خواهد ترکید ...».
این «منظومه» به همان میزان که تیری است بر قلبهای خونچکان همان «بچه های مظلوم اشرف»، که «صبا»وار، ننگ تسلیم به قاتلان یارانشان را با پذیرش شجاعانه شهادت خویش مهر بطلان زدند، نوشدارویی است برای قلبهای سنگین آن جانیانی که خام خیالانه عزم جزم کرده بودند که تک تک آن «بچه های مظلوم» امّا، چون کوه استوار بر آرمان آزادی ایران زمین را شرحه شرحه کنند.
این «شعر» به روشنی هویت و ماهیت و جبهه و جهت گیری سیاسی و ارزش انسانی این به اصطلاح شاعر نازک دل را در میانه میدان حقیقی رویارویی پیشتازان و پرچمداران پاکباز مقاومت یک خلق در زنجیر در برابر پلیدترین دیکتاتوری ضدبشری در جهان کنونی را مشخص می کند. یغمایی با قرار دادن قربانی به جای جلاد، مسعود و مریم رجوی را گشاینده راه خونین کشتاری که در پیش است، معرفی می کند و از آنها می خواهد که «نگذارند بچه های اشرف کشته شوند». او چنین وانمود میکند که پنداری، تیغ این کشتار در دستهای آنهاست. او در کمال بی وجدانی گامی فراتر گذاشته و درحقیقت برای معرفی دقیقتر جبهه و جایگاه خود، رهبری مجاهدین را مشتاق و شیفته ریخته شدن خونهای فرزندان مجاهدشان می داند و با اشاره به کلام جاودانه مسعود رجوی:«رود خروشان خون شهدا ضامن پیروزی محتوم خلق ماست»، در دفاع از منطق جلاد علیه قربانی اینگونه می سراید:« و رود خروشان خون باید خروشان تر باشد \ و نهرهای جدید خون هی باید به آن سرازیر شوند...». ننگت باد! این یاوه ها و ترهات آخوندپسندانه یقینا همین طور فی سبیل الله سرزیر نمی شود.
پس از شهادت قهرمانانه 36 پاکباز اشرفی در 19فروردین 90، «در سوگ شهیدان اشرف»، باز همین جلاد سرشته را در منظومه «کاروان» نشخوار میکند.و با دنائنی بی پرده تر رهبری مقاومت را قاتل «صدها، هزاران، صدهزاران، بیشماران» «کُشتگان» «مسیر سی ساله» که «خونین» «در درون گورها»، «در کنار هم افتاده»اند، توصیف میکند.
و بعد بدون اینکه خود را معتقد به عاشورا و امام حسین بداند، برای لوث کردن و هرزه درایی علیه رهروان پاکباز او و پرچمداران راهش یعنی رهبری مجاهدین، دجالگرانه از حسین، «پیامبر جاودان آزادی»، می پرسد: آیا «راه عاشورا»یی که تو آغازگرش بوده ای، همین است که «امام حسین» دروغین امروز پرچم آن را، به ناحق، به دست گرفته است؛ راهی با این نشانه ها؟: «مرگ را پرچم نمودن\ زندگانی را دمادم سربریدن، سوختن، با خیش خون هر دم شَخودن\ دل نمودن خوش به رؤیایی و سودایی و فردایی\ که در دیروزها دیریست شمعش مرده، افسرده ست»\ «از تو می پرسم: اندرین سوگ گران بیکران آیا\ صدهزاران، لردها و پارلمانترها\ صاحبان چند میلیون خط و امضا\ صبحگاهان در عزای کشتگان ظلم\ قهوه خود را ننوشیدند... ؟».
اسماعیل یغمایی در پایان این واژه های سخیف بهم بافته که شعرش می داند، مقصودش را روشن تر بیان می کند: «... نَک حسین بن علی با زینب کبرا\ رو به سوی لندن و پاریس و شاید بعد از آن تا کاخ اوباما»!
این ترهات که البته هدفش موجه جلوه دادن کشتار مجاهدین و عوض کردن جای جلاد و قربانی است، در عین حال، بیانگر سوز دل و درد بیدرمان ولی فقیه مفلوک و تمامی کارگزاران و مأموران جنایتکار این رژیم ددمنش است که در رابطه با پرچمداران پاکباز راه نه گفتن به تسلیم و ذلّت، به خصوص در شرایطی که ارتجاع و استعمار، با هرچه درتوان داشته اند برای منهدم و منحل کردن مجاهدین از هیچ چیز فروگذار نکرده اند، اما حماسه پایداری و جانفشانی مجاهدین در پرتو رهبری پاکبازشان دشمن ضدبشری را با همه حامیان و همدستان و عوامل داخلی و منطقه ای و بین المللی اش، با شکستهای پیاپی مواجه کرده و آن را ناکام و مستأصل در تند شیب سرنوشت محتوم قرار داده است.
حال در توصیف این هذیانهای ولایی پسند « شاعر» ! چه می توان گفت جز اینکه تو خود قصه گوی ویرانی روح پلشتت شده ای! این روزها بروشنی می توان همین مضامین سخیف را مضافا در دهها وب سایت زنجیره ای وزارت اطلاعات، به صورت سرجمع و یکجا در لجن نامه ایرج مصداقی یافت. وی البته کارگزار شرکت و شعبه ای است که اسماعیل یغمایی پادوی آن است. وی (مصداقی) درست با چنین عبارات و مفاهیمی با مقایسه امام حسین و مسعود رجوی و ترسیم عاشورای آن روزگاران و وضعیت اشرف و لیبرتی خشم و شقاوت آخوندهای جلاد را با حالتی تشنه به خون، نسبت به مسعود رله میکند که چرا کشته نشده و چرا هنوز زنده است. به تازگی کریم قصیم نیز دم از گردن نهادن به اولتیماتوم عراق و خروج مجاهدین از آنجا در همان سالها می زند. گویا فراموش کرده که تا همین چند ماه پیشتر چگونه برای ماندن آنها در اشرف یقه درانی می کرد! البته از او که بر قبح و خیانت عمل کسانی که با پاسپورت پناهندگی به زیر قبای ولایت می خزند سرپوش می گذارد و آنرا توجیه می کند، دیگر بیش از این هر انتظاری داشتن خطا و بیهوده است!
همتراز قراردادن اربابان بی مروّت دنیا و نمایندگان همگام آنها ـ که در این «مسیر سی ساله» همواره با پشتیبانی از رژیم جنایت پیشه ولایت فقیه، با قاتلان مردم ایران و فرزندان پاکبازشان در اشرف پایدار، همساز و همنوا بوده اند، با دلسوزان و همدردان مردم داغدار ایران؛ انسانهای شریفی چون استیونسون، ویدال کوادراس، کازاکا، پاتریک کندی، یهودی منوهین، مریم مکابا، لرد اسلین، لرد راسل جانسون و لشکری از بیشماران انسانهای شریفی از اقصا نقاط جهان از فلسطین و عراق غرقه در خون تا آنسوی بحار که با پذیرش همه نوع ریسک و خطر جانی، بی وقفه و بی هیچ چشمداشتی از جنبش مقاومت و مردم به پاخاسته ایران پشتیبانی کرده اند، کتمان و پایمان کردن حق و عدالت و واگویه کردن یاوه هایی است که سالهاست وزارت بدنام اطلاعات آخوندی و وابستگانش در این زمینه بر آن اصرار می ورزند.
اسماعیل یغمایی در یکی از فراخوانهای رسوایش که به منظور موجه جلوه دادن کشتار مجاهدین توسط رژیم آخوندی و دولت مالکی و مقصر دانستن رهبری مجاهدین بود، مدعی شد که: «پای فشردن [رهبری مجاهدین] بر یک توهّم، یک استراتژی به پایان رسیده»، «شرایطی را آماده کرد که رژیم فاسد و خونریز ایران و همکارانش در عراق بتوانند به بیرحمانه ترین شکلی خون بسیاری از مجاهدان و مبارزان رنج کشیده را بریزند».
از نظر یغمایی و همگنانش که آشکارا به منطق جلاد تسلیم هستند، مجاهدین و رهبری آنها دراولین فرصت، به جای ایستادگی و مایه گذاری بر سر عهد و پیمان وپذیرش همه ریسکها و خطرات، می بایستی دست بالا میکردند و مثل آنها به عافیت و آسایش خود می چسبیدند. این همان ننگ و ذلٌتی است که با فلسفه وجودی، آرمانی و مبارزاتی مجاهدین در تضاد است.
مسعود فرمانده کل ارتش آزادیبخش دوهفته پیش از آغاز جنگ و فشرده ترین بمبارانهای نیروهای ائتلاف به سرکردگی آمریکا در عراق که منجمله کلیه قرارگاههای مجاهدین و ارتش آزادیبخش را به رغم اعلام بیطرفی کامل و عدم هرگونه دخالت در جنگی که ربطی به مقاومت ایران نداشت، هدف قرارداد، طی سخنان پرشوری در مراسم عاشورای حسینی در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش ملی، در اواخر اسفند 1381 چنین گفت:«... هیچکس بیش از ما به خطراتی که از هر سو ما را دربرگرفته احاطه و اشراف ندارد، امّا عزم جزم کرده ایم تا اگر زمانه صدبار از این هم خطیرتر و پرفتنه تر باشد، با تاٌسّی به پیشوای آرمانی مان درسهای جدیدی از مقاومت و ایستادگی عرضه کنیم. ارتش آزادیبخش، این سرمایه عظیم ملت ایران، چون کوه، استوار و سرفراز ایستاده است... خدایا گواه باش که گفته ایم و می گوییم که فقط برای جنگ با خمینی و رژیم یزیدی او به سرزمین امام حسین آمده ایم و هرگز از آزادی خلق و میهن خود دست برنخواهیم داشت» (نشریه «مجاهد»، شماره 622، 27 اسفند1381).
16سال قبل از آن نیز، مسعود رجوی در پیام شب پیش از عزیمتش از فرانسه به عراق در 17خرداد1365، بر همین «توهّم» و «استراتژی به پایان رسیده» ادّعایی آخوندها و مأمورانش پای فشرده و گفته بود: «من... به عنوان نخستین مسئول مقاومت پرخون یک خلق در زنجیر نمی توانم و نباید چنان که مطلوب دشمن است و برایش اعمال فشار می کند، در اینجا سکوت یا بی طرفی پیشه کنم؛ اعلان جنگ به دشمن ندهم؛ فرمان تسلیح ندهم و چنان که می گویند و می خواهند بی طرفی اتّخاذ کنم. نه، این شایسته ما نیست… بنابراین، تا آخرین لحظه، تا آخرین نفس، با چنگ و دندان هم که شده، بنای ستم پیرکفتار جماران را، تا آخرین خشتش، از جا خواهیم کند... ما عزممان جزم است که باز هم مقاومت انقلابی را وارد کورهٌ گدازان دیگری بکنیم... دشمن می خواهد ما را محدود و فلج کند و بعد قهقهه بزند و ما می خواهیم او را داغان بکنیم، نابود کنیم و این کار را خواهیم کرد... («پرواز تاریخساز صلح و آزادی»، ص125).
دو سه ماه پس از «عزیمت» مسعود به عراق، «اشرف» در یک بیابانی خشک و بی آب وعلف، در استان دیالی عراق در شهریور 1365 پی نهاده شد، تا کانون گردآمدن کسانی باشد که حاضرند در راه برکندن بنای بیداد رژیم ضدبشری و گشودن راهبندهای استقرار آزادی و حکومت مردمی در ایران زمین، با رژیم جنگ طلب و سرکوبگر آخوندی بجنگند.
کمتر از یک سال بعد در 30خرداد66 «ارتش آزادیبخش ملی ایران» تاٌسیس شد با این مشعل راه: «ارتش آزادیبخش ملی قبل از هر چیز وظیفه دارد به منظور درهم شکستن طلسم اختناق خمینی و تدارک قیام عمومی، با اهرمها و دستگاه سرکوبگر و جنگ افروز دشمن پلید چنگ در چنگ شده و با نبرد تمام عیار آنها را بشکافد و از هم بپاشد و به پیش برود...»
یک سال بعد، ارتش آزادیبخش در حماسه بزرگ «فروغ جاویدان» در هفته اول مردادماه 67 نشان داد که وقتی گذر از سدّ و راهبند آزادی ایران زمین، نقد جان می طلبد، بی ذرّه یی بیم و دریغ، «مرگ بر کف»- (همچنانکه نویسنده نامدار و مدافع بزرگ مقاومت زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی در مورد مجاهدین گفته بود)، آماده جانبازی است.
از عاشورای اسفند 1381، در آستانه بمبارانهای ویرانگر، تا عاشورای امسال، پیام اشرفیان پاکباز، این «سرمایه های عظیم ملت ایران»، دربرابر شدیدترین یورشها، کشتارها، آزارهای شبانه روزی و مضیقه ها و تنگناهای کمرشکن، همواره این بوده است که: ما «عزم جزم کرده ایم تا اگر زمانه صدبار از این هم خطیرتر و پرفتنه تر باشد، با تاٌسّی به پیشوای آرمانی مان درسهای جدیدی از مقاومت و ایستادگی عرضه کنیم»؛ «با عزم حداکثر، با جنگ صد برابر»، برای برافکندن بنای بیداد نظام ولی فقیه. این «عزم جزم» و این «درسهای جدیدی از مقاومت و ایستادگی» را همگان در پایداری و پاکبازی شگفت انگیز روزهای 6 و 7 مرداد88 و 19 فروردین 90، به عیان دیدند و بر آفرینندگانش درودها گفتند، و درست درهمین شرایط، اسماعیل یغمایی و همپالکیهایش با پیروی از منطق جلاد و البته با اشک تمساح برای این شهیدان والامقام، رذیلانه پرچم خونخواهی این شهیدان را بر علیه رهبری و الهام دهنده حماسه پایداری آن قهرمانان جاودان به اهتزاز درآوردند!!
در نشیب و فرازهای این دهه سخت و نفسگیر، «دل به دوجایان»، عافیت جویان، بیم خوردگان و سست پایان، به قول حافظ چون بید بر سر ایمان نداشته خویش لرزیدند و پای پس کشیدند. در سایه ایوان سلامت نشستند و راه عافیت جستند و احدی هم سدّ راهشان نشد، چرا که درهای خروج از سازمان مجاهدین و اشرف پایدار، همیشه، چارتاق، باز بوده است. چنانکه اسماعیل وفا و همگنان بیوفایی چون او بارها بی هیج مانع و رادعی برخلاف ادعّای دیده بان حقوق بشر، آگاهانه و البته مصرانه و به رغم تشویق سازمان برای پیگیری زندگی خود، به سازمان وارد و آزادانه از آن خارج شدند. امّا، این کانون امیّد و اعتماد مردم ایران زمین برای آزادی، در دل آتش و رنج و خون، بی ترس و بی تزلزل، به پیش تاخت؛ ایستاد و بالید و تناور و مستحکمتر شد تا اکنون که «نام و نشان اشرفی، زمزمه زمانه شد».
بیاد بیاوریم که اولین چراغ معرکه آخوندی برای نابودی کانون مقاومت را «شورای حکومتی عراق» که همدستان رژیم آخوندی در آن دست بالا را داشتند و عبدالعزیز حکیم مدفون، در راٌس آن قرارداشت، در روز 9دسامبر2003 (18آذر 82) برافروخت و در اطلاعیه یی اعلام کرد «مجاهدین خلق باید تا آخر دسامبر (2003) خاک عراق را ترک کنند و اموالشان نیز مصادره خواهد شد».
خامنه ای و رئیس جمهور عوامفریبش خاتمی شیاد و دیگر نوکربابهای او، از شوق و ذوق پوست ترکانده بودند و کار اشرف را تمام شده می دیدند. دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران در روز 26آذر 82، به نقل از تلویزیون رژیم اعلام کرد: «خاتمی رئیس جمهور رژیم آخوندی، در پایان جلسه هیاٌت دولت بر استرداد مجاهدین به ایران برای بررسی جنایات آنان تأکید کرد. وی افزود حکم شورای حکومتی عراق مبنی بر اخراج مجاهدین از عراق کار مثبتی است… ولی ما خواستار ارجاع آنها به ایران هستیم… ما معتقدیم آنهایی که دستشان به جنایت آلوده نیست، باید مورد عفو و اغماض قرار بگیرند، امّا، سایرین باید محاکمه شوند و ما درخواست داریم که آنها به ایران بیایند. وی هم چنین از کشورهای اروپایی خواست علیه مجاهدین اعمال فشار و محدودیت نمایند…»
ترفندها و زمینه چینیهای خامنه ای و رئیس جمهور شیّاد و همدستان مزدورش در «شورای حکومتی عراق» برای استرداد مجاهدین در اثر دامنة گسترده حمایتها و همدردیهای مردم عراق و مجامع حقوق بشری بین المللی و نمایندگان پارلمان از کشورهای مختلف و حقوقدانان برجسته بین المللی و عراقی، همانها که اسماعیل و قصیم از فرط تنگ نظری به آنها کینه می ورزند، «راهی به دهی نبرده» و تیر زهرآگینشان به سنگ خورد.
سالها بعد در پی توطئه بین المللی برای بستن اشرف «نیرون نیوز» اردن (26آذر88) در یک گزارش ویژه نوشت: «تلاش برای کوچاندن ساکنان قرارگاه اشرف متعلق به مجاهدین خلق ایران با شکست مواجه شد... اعضای مجاهدین خلق هیچ ممانعتی برای ورود پلیس به عمل نیاورند، بلکه همه درها و اماکن برای دیدار مقامهای عراقی و خبرنگاران باز بود... نیروهای عراقی در خیابانها و میدانهای اصلی اشرف پخش شده بودند. مسئولان کمیته [سرکوب اشرف] و نیروهای عراقی در حالی که خبرنگاران و گزارشگران آنها را همراهی می کردند، از مقرّی به مقرّ دیگر در داخل اشرف جابه جا می شدند و با بسیاری از ساکنان آن جا، رو در رو، صحبت کرده و از آنها می خواستند که اشرف را ترک کنند و در هتلهای چند ستاره بغداد اقامت گزینند. امّا، بر خلاف انتظارشان و دعوتهای مکرّری که انجام می دادند، حتی یک نفر از مجاهدین خلق به این نمایشات پاسخ مثبت نداد و مینی بوسهایی که برای انتقال ساکنان اشرف آورده بودند، خالی بازگشت».
درهای اشرف برای پیوستن به کاروانی که خامنه ای و مالکی به راه انداخته بود، باز بود و «هتلهای چند ستاره بغداد» هم آماده پذیرایی، امّا، اشرفیان پاکباز تن به ذلّت تسلیم و سازش ندادند و سختیها را برای آسانیهای فردای آزادی خلق در زنجیر، به جان خریدند و از کوه آتش این آزمایش خطیر نیز، سیاوش وار، سرفراز بیرون آمدند. مقاومت جاودانه و تاریخی اشرفیان سرفراز در قتل عام وحشیانه اخیر بدرستی یکی از پرافتخارترین و درخشان ترین برگهای زرین کتاب حماسه های مقاومت سرخ فام برای آزادی میهن است که قبل از هر چیز مؤید این واقعیت شکوهمند و دشمن شکنانه است که آری میتوان مجاهد خلق را کشت و مثله کرد اما نمی توان عزم و اراده سترگش را که در سازمان و در زیر چتر رهبری محبوبش برای سرنگونی رژیم جهل و جنایت آخوندی متجلی می شود نابود کرد. این بار نیز شیرزنان و کوهمردان اشرف در میانه سهمگین ترین خطرها، بی تزلزل و بی تردید، « پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست» بر پایداریشان در راه آزادی ایران زمین استوار ماندند و بالاترین درسهای شرف و ایستادگی را در زمانه ای که عافیت جویان فرار را بر قرار ترجیح می دهند با خونهای پاکشان در دل تاریخ خونین میهنمان ثبت و ماندگارکردند. حال بگذار آنها که در این معرکه تمساح وار برای این قهرمانان اشک می ریزند و مدعی خونهای پاک آنها از سازمان می شوند برای پوشاندن خیانت خود بعنوان « جاده صاف کنهای» سیاسی این جنایت هر رطب و یابسی را بهم ببافند و به هر خس و خاشاکی متشبث شوند. اما مجاهدان مقاوم و پایدار با عزمی جزم در هر جا چه اشرف و چه زندان لیبرتی به مقاومت شکوهمند خویش تا سرمنزل مقصود ادامه خواهند داد.
در چنین حالتی به راستی چه راهی باقی می ماند برای از میدان گریختگانی همچون اسماعیل یغمایی و شرکایی که اخیرا به جمع سوته دلان بازار کساد بریدگان پیوسته اند؟ مقاومت جانانه و فداکارانه و شکوهمند مجاهدان که از رهبری پاکبازشان الهام می گیرند تا قهرمانانه و با دستهای خالی در برابر مهاجمان وحشی مجهّز به توپ و تانک و تیربار و آخرین سلاحهای کشتار جمعی، که به جز کشتار آنها و ازمیان بردن این تنها کانون امید و شعله نبرد برای آزادی ایران زمین، اندیشه یی در سر ندارند، همان حقٌانیتی است که این ورشکستگانٍ بازار مکاره سیاست وادادگی و بریدگی را تاب ایستادن نیست. پس لاجرم باید به سخره و ریشخندشان گرفت و هرآنچه لوش و لجن و افکار پوسیده متعفن را بر سرشان واژگون کرد. این همان منش و روش ناجوانمردانه ای است که اسماعیل یغمایی چندی است با سایر شرکای سفیه و شقی خود نصب العین مبارزه خویش قرار داده است. همچنان که مسعود به درستی سالها پیش در یکی از پیامهای جانبخش مبارزاتیش خطاب به خمینی گفت: « ما مقاومت می کنیم پس هستیم...» و به یمن همین مقاومت سرخ فام و رهبری خردمندانه و فداکارانه اش، و به کوری چشمان کوتاه بین تمام امدادرسانان منطقه ای و بین المللی این رژیم فاشیستی خونخوار و انسان ستیزـ از کوبلر و مالکی و مماشاتگران لیست ساز، تا خرده مزدبگیران حقیر و فرومایه از هر سنخ و شمایل که این روزها در جمع انجمن بزه کاران و بریدگان گردهم آمده اندـ با یاری و حمایت خلق قهرمان و محبوبمان در آینده ای بسا نزدیک «بند از بند» رژیم ارتجاعی و ایران ویران کن ولایت فقیه خواهیم گسست و طرحی نو در چرخ و فلک سیاسی میهن رنجدیده عزیزمان در خواهیم انداخت. پس تا آن روز موعود مبارک و با تعظیم و تکریم به روانهای والای همه شهیدان سرفراز این دوران خونین مقاومت بخصوض شاهدان شهیدان قتل عام 10 شهریور در اشرف و با استعانت از روح پرفتوحشان خطاب به رژیم و اذناب رنگارنگش می گوییم: موجیم که آسودگی ما عدم ماست / ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، پس: بجنگ تا بجنگیم!