اثر: اشتفان تسوایگ
در هفتم آوریل 1742 سرانجام آخرین تمرین با حضور تعداد معدودی از بستگان خوانندگان کُر اجرا گردید. به منظور صرفه جویی تنها چراغ های معدودی را در محوطه سالن روشن کرده و سایر قسمتها در تاریکی فرو رفته بود. اینجا و آنجا تک یا چند نفری پراکنده روی نیمکت ها نشسته بودند تا اثر جدید استاد بزرگ ساکن لندن را بشنوند. اما همزمان با شروع آواز همسرایان که بتدریج اوج میگرفت، اتفاق جالبی رخ داد.گروه های اندک یا افراد معدودی که روی نیمکت ها جا گرفته بودند ناگهان باتفاق و بطور یکنواخت خود را همراه با ریتم موسیقی به پیش و پشت رو حرکت داده و سپس بهم پیوسته و بصورت گروه واحدی درآمدند طوری که گویا چنانچه بطور تکی و جدا از جمع می ماندند، قدرت چنین موسیقی شگفت هر یک از آنان را چون سیلابی به آسانی از جمع جدا و در خود غرق میکرد. هرچه هم زمان بیشتر میگذشت و شکوه موسیقی در اوج و فرود آن مترنم می گردید، آنان نیز حلقه خود را چنان به یکدیگر- فشرده میکردند که گویی میخواهند چنین موسیقی شگفتی را با قلب واحدی گوش کنند یا کلمات دگرگونه و نو را در نوای آهسته آن مانند جمعی متدین باتفاق بشنوند گرچه هریک به تنهایی مجذوب قدرت موسیقی و روحا اسیر آن اما اشتیاق بی شباهتی که همه را نیز یکسان می گداخت همچون غوغای عظیمی در جسمی واحد جریان می یافت چنانکه وقتی خروش” سپاس باد پروردگار را“ برای بار اول طنین انداز شد، عنان اختیار نیز در همگان از کف برفت، گویی که چیزی درون آنان به شور و غلیان برخاسته و نتوانستند با احساس چنین قدرتی از موسیقی بر جای نشسته بمانند. همگی بپا-خاستند تا انگار قدمی به خداوند نزدیکتر شوند و او را چون خادمان حقیقی درگاه عبادت کنند. و همین شد.... و به این ترتیب که.....رفتند و رفتند تا خانه به خانه نقل کنند که قطعه ای موسیقی خلق شده که شبیه آن تاکنون بر ارض زمین شنیده نشده و.....شادی، غوغا و کنجکاوی سراسر مردمان شهر را دربر گرفت که این شاهکار را بشنوند.
شش روز بعد در غروب 13 آوریل، انبوه جمعیت در مقابل ورودی سالن صف بسته اند البته بانوان بدون لباس های رسمی با دامنهای بلند پف دار و آقایان بدون تشریفات آویختن شمشیر به کمر تا فضای کافی برای حضور بی سابقه هفتصد شنونده ای که تعجیل داشتند اثری را که شهرت آن پیشاپیش فراگیر شده بود را بشنوند، وجود داشته باشد. با وجود چنین جمعیت نسبتا زیاد و ازدحام اما بمحض اینکه موسیقی آغاز گشت، نفس ها در سینه حبس گردید و حتی آهسته ترین صدای تنفس نیز از هیچکس شنید ه نشد تا آنگاه که آواز همسرایان چون قدرت سروش آسمان برخاست و اوج گرفت، قلب ها به لرزه افتاد و هندل نیز از جا برخاست و پشت ارگ نشست تا اثرش را جاودانه رهبری کند اما خود نیز از شکوه آن درهم شکست، در امواج آن گم شد و این موسیقی برایش چنان بیگانه نمود که انگار آنرا نه هرگز شنیده و نه حتی آنرا خلق کرده است. با اینهمه اما ناگهان در آخر سر غرقه در موج اصوات موسیقی و هنگامی که خروش” آمین“ بر فراز رفت، او نیز ناخواسته لبان را از هم گشود و بگونه ای ناب با همسرایان شروع به همخوانی کرد که گویی درسراسر زندگی هرگز برای آواز خواندن، لب از لب نگشوده.......
ادامه دارد......