من طنز نویسم و هرچند موضوع نوشته هایم مسائل جدی سیاسی و اجتماعی نیز هستند، ترجیح میدهم تا پیام خودم را در غالب طنز ارائه کنم. عنوان این نوشته را هم میخواستم ”دو کلمه حرف جدی از یک عضو”کوتاه پایه"! فعلی شورای ملی مقاومت به دو عضو“ سطح بالا و بلندپایه سابق شورا"! بگذارم. اما دیدم که ممکن است از همان اول قضیه طنز جلوه کند و خوانندگان حرفهای جدی مرا نیز طنز قلمداد کنند و نتیجه ای که می خواهم حاصل نشود. دیگر اینکه کشتار اخیر مجاهدین در قرار گاه اشرف حالم را خیلی گرفته و حوصله شوخی باشما را ندارم. بنده تقریبا همه قتل عام شدگان را می شناسم و در سالهایی که در عراق و قرارگاههای مرزی ارتش آزادیبخش بودم با اغلب آنها کار کرده بودم. تعدادی از آنها کسانی بودند که مبارزه را از دوران شاه آغاز کرده بودند و در همکلام شدن با آنها خیلی زود آدم از یکسو مفتون شخصیت انقلابی و مبارزشان می شد و از سوی دیگر متعجب از دانش و اطلاعاتشان در زمینه مبارزه و مسائل سیاسی و اجتماعی. انسانهای والایی که”عمر بسیار بباید پدر پیر فلک را/ تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید.”وهمگی چنان شیفته و مرید رهبر و سازمانشان که اگر آنها را نمی شناختی فکر میکردی که جادو شده اند. همین رویداد جگرسوز و آن نوشته آقای قصیم که:
”....اتکال به مرشد نوین و خاص الخاص کار جمعی است که گیرم خیلی فعال ولی مردم باخبرند رسم آنها اینست که هر یک سال یا دوسال یک بار «کله شان را » - حتی بنا به فلان و بهمان آیه به مرجع تقلید و مرشدشان واگذار می کنند.[نام این رویه را هم می گذارند”آگاهی کبیر"] درهمین رویه است که واگذارکنندگان از فشارو سنگینی فکر و رحمت انتقاد و سختی «آرمایش وخطا» خلاص می شوند و «روحشان سبک می شود و منقلب با لبخندی برلب به نوعی پروازپیروی می کنند و..... مدام به گفته مرشد:از پیروزی به پیروزی بعدی پروازمی کنند...”اما درروی زمین واقعیات و در مسیررودررویی با « تقدیرسیاه و ناسازگار”یا کله خود شان از کار می افتد و البته کله مرجع تقلید و مرشدشان تنهایی قادر به تحلیل و بررسی دنیای پیچیده نمی شود. یا این که ناگهان فاجعه ای رخ می دهد و کله همگی – دردها و دریغا- سوت می کشد....“
«توجه دادن به آنان که در خطر اخته فکری اند- کریم قصیم»
(که من این حرفها را توهین مستقیم به همان”شجاعان شهید در اشرف“ ارزیابی می کنم و این گفته ها را کاملا در تضاد با حرفهای آقای قصیم با تلویزیون صدای امریکا میدانم که گفت:”آنها گنجینه ملی هستند“ و اضافه کرد: ”ولی فدای جان ساکنان لیبرتی و اشرف برای خدمت به آنها هستیم“)، و همچنین توهین هایی که این دو آقا در نوشته ها و مصاحبه هاشان به من و سایر اعضاء شورای ملی مقاومت کرده اند، باعث شد که تصمیم بگیرم من هم کمی از حرفهای دلم را بزنم. خطابم به شما آقایان قصیم و روحانی است. و البته سعی می کنم که کوتاه بگویم که حوصله شما اعضای”سطح بالای"! سابق شورا را سر نبرم.
آن اطلاعیه شورا؛ که شما از آن به عنوان”موش متعفنی“ نام بردید که”کوه پانصد نفره اعضای شورا زائیده“ را بنده هم مثل بقیه اعضای شورا پس از بحث و فحص فراوان امضا کردم و از امضای خودم دفاع می کنم. نه آنرا موش ارزیابی می کنم و نه متعفن. شما آنرا ”موش متعفن“ خواندید زیرا در آن اطلاعیه از کار شما با عنوان خیانت و شقاوت و قساوت نام برده بودیم. گفته ایم که از پشت خنجر زدید. اینها البته اتهامات سخت و دردناکی هستند. اما متاسفانه واقعیت دارند و انکار شما چیزی را عوض نمی کند و من دوست دارم کمی در این زمینه حرف بزنم.
توی پرانتز عرض کنم که شما دو نفر به دفعات در نوشته ها و گفته های اخیرتان از حضور در”جلساتی در سطوح بالای شورای ملی مقاومت“ گفته اید. ظاهرا خیلی دوست دارید اینگونه القاء کنید که در شورا دو جور عضو وجود دارد؛ عضو سطح بالا و بلند پایه والا مقام و عضو سطح پائین و کوتاه پایه و به اصطلاح ”نخودی“!. که البته بنده لابد از آن ”نخودی“ ها هستم. هرچند که سابقه عضویتم در شورا کمتر از شما نیست و سابقه مبارزه رو در رویم با رژیم سرکوبگر آخوندی خیلی بیشتر از شما. ولابد به یاد دارید که به دلیل همین احساس ”بلند پایگی“، در جلسات رسمی شورا، که همه اعضاء حضور داشتند و برای اظهار نظر می بایستی نوبت می گرفتیم و گاهی ساعتی منتظر می ماندیم تا نوبت صحبت به ما برسد، شما ناگهان و بدون نوبت وارد بحث می شدید و حرفتان را می زدید و البته ما”نخودی“ ها هم به حرمت مسئول جلسه چیزی نمی گفتیم. این را در بقیه رفتارهای شما در شورا هم میشد دید. این عضو”سطح بالا“! بودن را البته در صحبتهای خصوصی تان با غیر شورایی ها هم اینجا و آنجا گفته و به اصطلاح پُزش را داده بودید. پرانتز تمام.
من البته برای شما که از طرف مسئول شورا به عنوان مسئولین دو کمیسیون شورا انتخاب شده بودید احترام خاصی قائل بودم. همیشه تصور میکردم که شما حداقل از من یکی، هم برای موفقیت شورا اهمیت و علاقه بیشتری قائل هستید و هم راههای ماندگاری و موفقیت شورا را بیشتر از من بلدید. به علاوه فکر میکردم که رابطه سیاسی نزدیکتری با مسئولین شورا دارید. به همین دلیل هم به شما اعتماد خاصی داشتم. این اعتماد بیشتر و بیشتر می شد وقتی میدیدم که در شروع هر جلسه رسمی شورا هر کدام از شما با شور و هیجان و اغلب با چشمان اشکبار از مجاهدین و مبارزات و زحمتها یشان و بخصوص از تلاشهای خانم رجوی در راه سرنگونی رژیم آخوندی، تقدیر و تعریف و تمجید میکردید. آنهم به مدت حداقل نیمساعت. و من که خیلی وقتها رویش را نداشتم و یا این تعریف و تمجیدها را لازم نمیدانستم، فکر میکردم که شما خیلی بیشتر از من”شورایی“! هستید. منی که سالهای زیادی از عمرم را در کنار مجاهدین در کوه و کمر و بیابانهای عراق و در کنار مرزهای ایران گذرانده بودم و تقریبا همه اعضای خانواده ام همراه با ارتش آزادیبخش هستند، نمیتوانستم و اغلب ضروری هم نمیدیدم که در جلسات شورا مثل شما نسبت به مجاهدین احساسات نشان بدهم و از این بابت گاهی به شما حسودیم میشد. به همین دلیل اعتمادم به شما و اینکه شما فکر و ذکری جز اعتلای مبارزه شورا و مجاهدین ندارید روز به روز بیشتر می شد و همه اش فکر میکردم که چقدر حضور شما مغتنم است و باید از حضور شما در شورا و در”سطوح بالا“ی شورا استفاده کرده و در صورت لزوم انتقادات و نظراتم را توسط شما به گوش مسئول شورا و خانم رجوی برسانم. گمان می کنم برخی دیگر از اعضای”کوتاه پایه“! شورا هم تقریبا شبیه من فکر میکردند. نزدیکتر شدن رابطه ام با شما و گرمتر شدن دوستی مان، بخصوص در این اواخر مرا بیشتر تشویق میکرد که در فرصت های مناسب با شما درد دل کنم و نظرات و انتقاداتم را در جمعی به اصطلاح خصوصی که شما و چند تن دیگر از دوستان شورایی بودند به راحتی بیان کنم. هرگز فکر نمی کردم که یک روز ناگهان خبر استعفایتان را در فیس بوک ببینم. هیچ نشانه ای از خودتان بروز نمیدادید که این گمان را در ذهن من بوجود بیاورد که شما قصد رفتن دارید. وگرنه چگونه ممکن بود که با خیال راحت در همه زمینه ها و در باره همه مسائل شورا با شما حرف بزنم و گاهی درد دل کنم. حالا که سه ماهی از استعفای شما گذشته، انگار زخمی که استعفای شما به من زده تازه دردش را حس می کنم. حالا که فرصت کرده ام که به داستان استعفای شما بیشتر بیندیشم، می بینم که شما از اعتماد امثال من سوء استفاده کردید. اگر میدانستم که قصد رفتن دارید، جدای از اینکه تمام تلاشم را برای نرفتن شما میکردم اما هرگز مسائلی را با شما در میان نمی گذاشتم که ممکن بود بعدا در نوشته های شما به عنوان موضوعی علیه شورا و مجاهدین مورد استفاده قرار بگیرد. این کار شما در عرف اجتماعی اسمش خیانت به اعتماد و خنجر از پشت زدن است. وقتی آقای روحانی در نوشته ای اشاره می کند که یکی از اعضاء شورا به نام مهندس ح/ ف، که همان بنده باشم، در مورد مسئله پوشیدن لباس زردرنگ در یکی از تظاهرات های مجاهدین گفته است که...... آیا این خیانت در امانت نیست. آقای روحانی شما با کدام مجوز حرف مرا که به عنوان یک مسئله درون شورایی با شما در میان گذاشتم، بدون اجازه من در رسانه ها عمومی کردید؟ و لابد بنده و دیگر اعضای شورا باید منتظر باشیم تا از این به بعد بقیه حرفهایی که در جمع خصوصی و بر اساس اعتماد و هم سنگر بودن به شما گفته ایم را؛ به عنوان مدارکی علیه شورا و مجاهدین در رسانه های جمعی بخوانیم.
و اما طبیعی بود که مجاهدین و دیگر اعضای شورا هم همین احساس اعتماد را در مورد شما داشته باشند. طبیعی بود که به شما که وقتی در پشت میکروفن قرار میگرفتید با فریاد و اشک چشم از حق مجاهدین و شورا دفاع میکردید و شما که کتابتان را که جلدش از اشک چشمانتان خیس شده بود، به خانم رجوی تقدیم میکردید، اعتماد کنند و مطالبی را با شما در میان بگذراند و اطلاعاتی را به شما بدهند که فقط مربوط به درون شورا است. اما اگر به شما اعتماد صددرصد نداشتند و فکر نمی کردند که به این ترتیب میتوانند از نظرات شما در آن زمینه ها مطلع شوند و به شما احساس ”خودی“ و ”محرم“ بودن را بدهند، هرگز آن اطلاعات را به شما نمیدادند. اگر میدانستند که قصد رفتن دارید در تنظیم رابطه با شما تجدید نظر میکردند و شما را تا آن اندازه ”محرم“ فرض نمی کردند. و شما این برنامه رفتن؛ که لابد مدتها بود در نظر داشتید و برایش نقشه می کشیدید تا نحوه و زمانش را به بهترین شکل از نظر خودتان انتخاب کنید را نه به دبیرخانه و نه ما دوستان به اصطلاح نزدیک نگفتید و مسئولین شورا و خانم رجوی با خیال راحت مسائل حساس و بعضا حیاتی را با شما در میان گذاشتند. حتی به گفته خود شما، در جلسات مسئولین کمیسونها(یعنی همان به قول آقای قصیم”جلسات در بالاترین سطوح")مطالبی گفته میشد و اطلاعاتی داده میشد که در جلسات عمومی شورا به بقیه اعضاء داده نمیشد و شما هم مکلف بودید که آن مطالب را به ما نگویید. اگر میدانستند که قصد رفتن دارید این مطالب را به شما نمی گفتند و شما متاسفانه تا آخرین ساعات رفتنتان وانمود کردید که همچنان از اعضای دلسوز و ماندگار شورا و از مسئولین کمیسونهای شورا هستید. به این کار و این رفتار شما در عرف اجتماعی می گویند خنجر از پشت زدن، ناجوانمردی و خیانت به اعتماد. و در عرف سیاسی هم می گویند خیانت و خنجر از پشت زدن. در همانحال که وانمود می کنید که همچنان خودی و محرم هستید و در باره مسائل مختلف با شما رایزنی می شود و به شما اطلاعات طبقه بندی شده داده میشود و شما همه چیز را می شنوید(بدون آنکه علامتی بدهید که قصد رفتن دارید و نباید این اطلاعات را به شما بدهند)فردایش اعلام استعفا می کنید. اینها از کجا بفهمند و قبول کنند که شما اطلاعاتی را که در مورد مسائل مختلف امنیتی و حفاظتی و سیاسی شورا و مجاهدین دارید، آگاهانه و یا نا آگاهانه بیرون نخواهید داد و در نوشته هایتان برای کوبیدن شورا و مجاهدین، نخواهید آورد؟ نفرمائید که پرنسیپ مبارزاتی شما حکم می کند که اطلاعات را حفظ کنید. بسیاری از حرفهایی که علیه شورا می زنید حکم اطلاعات دارد. شورا و مجاهدین که حزب مخالف دولت در یک کشور دموکراتیک نیستند. ما داریم برای سرنگونی مبارزه می کنیم و همین حمله اخیر عوامل رژیم جنایتکار آخوندی به مجاهدین اشرف نشان از چگونگی و اهمیت این مباررزه دارد. بنابراین استعفایتان را با استعفای یک عضو احزاب اروپایی مقایسه نکنید.
اینها نمودهایی از داستان خیانتی بود که به شما نسبت دادیم. وجوه دیگرش را هم برخی دوستان گفته اند و اگر ضروری باشد باز هم خواهند گفت. و اما در مورد مسئله زمان استعفاء و اتهاماتی از قبیل قساوت و شقاوت و حتی حماقت، در فرصتی دیگر اگر حوصله ای بود حتما خدمتتان خواهم نوشت.
23 سپتامبر 2013