..... و به گونهای با همسرایان شروع به همخوانی کرد که گویی در سراسر عمر هرگز برای آواز خواندن لب از لب نگشوده است. آنگاه پیش از آنکه فریاد تحسین و تشویق جمعیت سالن را جا کن سازد، آهسته از در بیرون خزید تا مجبور نباشد بخاطر قدردانی و تشویقی که مردم از او بعمل خواهند آورد، از آنان سپاسگزاری کند بلکه به پاس خلق چنین اثری باید برای او آرزوی آمرزش نمایند....و جریان خلاقه اثر همچو طوفان خروشان جاری گشت و هندل پس از آن دیگر هیچ نمیخواست در برابر چیزی تسلیم شده یا رستاخیز رها شدگان را به ناباوری سوق دهد. انجمن اپرا اما که هندل در لندن بنیان نهاده بود در این میان دوباره ورشکست شد و طلبکاران بار دیگر جو را متشنج نمودند اما او نیز اینبار محکم ایستاد و موانع را از سر راه برداشت. مرد شصت ساله با همه مشکلاتی که برایش ایجاد میکردند، بطرزی جسورانه با آنها کنار میآمد و میجنگید و جوهر خلاقیت خود را بی دریغ در تصنیف آثار دیگری جاری میساخت. تنها کهولت سن قوای جسمی او را بتدریج تحلیل میبرد، بازوانش لمس میشد، بیماری نقرس پاهایش را متورم و دردناک میساخت اما وی همچنان با روحی خستگی ناپذیر خلق میکرد، خلق میکرد و خلق میکرد و چشمانش بتدریج قدرت دید را از دست میداد طوری که وقتی قطعه”یپتا“ را به پایان رساند دیگر کاملا کور شده بود. با اینهمه باز با چشمان نابینا ـ همانگونه که بتهون با گوش ناشنوا ـ بگونهای خستگی ناپذیر و شکست نایافتنی خلق میکرد و مینوشت و مینوشت و خلق میکرد و برای پیروزی درخشانش در زندگی زمینی میرا هرچه بیشتر در پیشگاه خداوند احساس تواضع و فروتنی میکرد.
مانند همه هنرمندان بزرگ واقعی قادر نبود بر هیچیک از آثارش انگشت بگذارد اما ” ناجی“ را بسیار دوست میداشت و خود را مدیون آن میدانست زیرا که سرچشمه درون را بر او آشکار ساخته و با آن رستاخیز یافته بود. سپس سالهای سال این اثر را در لندن به اجرا گذاشت و هر بار با موفقیت بسیار، هر بار با پانصد پوند برای اهدا به بیمارستان تا سلامت یافتگان نیز به شفای دیگران بیاندیشند و رها شدگان هدیه نمایند به هر آنکه هنوز اسیر و در بند است. و با همین اثر که خود نیز با آن از دوزخ نجات یافته بود نیز میخواست با زندگی وداع گوید. در ششم آوریل 1759 با آنکه بسختی بیمار بود اما بار دیگر در 74 سالگی در کاونت گاردن لندن روی سکوی رهبری ایستاد. مرد غول پیکر نابینا در میان موسیقیدانها، میان یاران وفادار و میان خوانندگان و در حالیکه چشمان بی نور او هیچ نمیتوانستند به بینند. اما هنگامیکه فریاد و غوغای عظیم تحسین برای او برخاست، هنگامیکه سروش ستایشآمیز صدها نفر بگوشش رسید، خستگی انگارازچهرهاش کمی گریخت و صورتش روشن شد. دستان خود را برای آغاز ریتم ارکستر بحرکت آورد و با تمام نیرو و ایمان ـ مانند کشیشی بر بالای تابوت خود ـ شروع به خواندن و نیایش برای گشایش و بخشش نمود و تا غوغای ”پوسانه “ها جای خود را به طنین ”ترمپت“ ها داد، سر بالا گرفت و با چشمان خیره چنان به اوج نگریست که گویی هم اکنون آماده صعود و پاسخگویی در برابر دادگاه الهیست. زیرا خوب میدانست که اثر هنری و وظیفه انسانی خود را در بهترین وجه ممکن به انجام رسانده و میتواند سرافراشته در پیشگاه خداوند حاضر شود.
دوستانش که مرد نابینا را به خانه رساندند، دانستند که این وداع آخر او با ایشان است. روز جمعه عید پاک در حالیکه در تخت بود و لبهایش میلرزیدند، زمزمه کرد که میل دارد بمیرد و با این حرف پزشکان را به تعجب واداشت. آنها یادشان نبود که این روز جمعه عید پاک، 13 اوریل بود، روزی که دستان او فلج شده و بیهوش روی زمین افتاده بود، روزی که قطعه” ناجی“ برای بار اول در جهان طنین انداز شده بود و روزی که همه چیز در او مرده بود، او رستاخیز یافته بود و آرزو داشت در همان روز رستاخیز بمیرد تا مطمئن باشد که در آخر نیز رستاخیز یافته و زندگی جاودان خواهد یافت و این خواست یگانه او برای مرگ نیز مانند خواست او در سالهای پیش برای زندگی بطرزی عجیب قوی و بی تردید بود. در سیزدهم آوریل نیروی جسمی هندل کاملا تحلیل رفت. دیگر هیچ نمیدید، هیچ نمیشنوید و جسم غولآسا تنها در کالبد تن، در پوشش خالی و سنگین بدن خانه کرده بود اما همانگونه که صدف خالی سرشار و آکنده از غوغا و آشوب دریاست، درون او نیز انباشته از امواج موسیقی بود. موسیقی با شکوه اما بیگانه که گویی آنرا هرگز نشنیده بود. آنگاه امواج سرشار ناگهان روح او را از جسم رنگ باخته رها ساختند. طوفان در طوفان. موج در موج. طنین جاودان در گوی جاودان.
و.....روز بعد پیش از آنکه ناقوسها برای رستاخیز مسیح و جشن عید پاک به نواختن آغاز کرده و به طنین درآیند، هندل فقط در قالب جسم مرد که میرا بود و نه هیچ دیگر.
پایان