اسطوره اشرف 40 روزه شد؛ آتش گذازانی که خاموشی نخواهد داشت. آمیزهیی از حقانیت، فدا، صدق و قهرمانی با 52 شهیدکه هنوز به خاک سپرده نشده اند و 7 گروگان در زیر شکنجه. اکنون جهان درمیان سکوت فاجعه بار مسئولان و پاسخگویان اصلی، یعنی آمریکا و سازمان ملل، نظارهگر مرگ تدریجی صدها انسان زن و مرد درحال اعتصاب غذا در لیبرتی و سراسر جهان است که گوهر وجودشان قطره قطره ذوب میشود. بگذار تاریخ ببیندو گواهی دهد و خلقها با چشمان باز داوری کنند. اشرف، در قله پایداری 10ساله درمنتهای حقانیت و مشروعیت و با تضمین یک قرارداد 4 جانبه بینالمللی برای اقامت بدون مدت آن 100 نفر، خونبهای کلان آزادی ایران شد.خونی راهگشا، الهام بخش و بغایت افشاگر؛ افشاگر کلان تباهیها و خیانتهای آشکار و نهان آن هم در قرن بیست و یکم و عصر کبیر آگاهیها. والهام بخش شیفتگان آزادی و کرامت انسانی درهرکجای جهان.
درشب اول مهر، وقتی اسطوره اشرف، دیگر بار در پیام مسعود شکفت، درس درخشان زهره، همه را تکان داد. داستان وفای به عهد و پیمان با فدای بیکران درتک تک صحنه ها وپشت صحنههای حماسه و بخصوص در تصویر تکاندهنده شهادت زهره و ژیلا، به اوج رسید. دشمن چنان سقفی در شقاوت و دنائت زد که نظیر آن حتی در تصورها نمی گنجید. اما این پارادوکس وحشت واستیصال یک رژیم بود که در مقدم تسلیم ناپذیری مجاهد اشرفی، زانو زد و ناگزیر به کثیفترین جنایت زبونانه متوسل شد. دریغ اگر هر ایرانی، با هر عقیده ومرام، به جز آل خمینی و خامنهای ،که این صحنهها را ببیند یا بشنود و برنشورد، عزم انتقام، قلب و ضمیرش را در ننوردد و به ایرانی بودن خود با داشتن چنین فرزندان دلیرو جان برکفی غرق غرور و افتخار نشود. قهرمانان اشرفی البته دراوج سرفرازی به خاک افتادند اما به گفته سناتور توریسلی، هرقطره خونشان در نبض هزارو هزاران رزمنده آزادی جاری خواهد شد. دشمن حسب المعمول بزرگترین اشتباه خود را مرتکب شد واشرف درعزم آهنین مجاهدانش برای ساختن 3،2،1، 100و 1000 اشرف دیگر تکثیر و جاودانه شد.
همزمان با چهلمین روز، درآستان کهکشان شهیدان اشرف سرتعظیم فرود می آورم و برخاکپای یاران قهرمانم بوسه میزنم؛ از قافله سالاران و سرداران تا دیگر اعضای شورای رهبری مجاهدین و از فرماندهان ارتش آزادیبخش تا 17 عضو قهرمان شورای ملی مقاومت ایران که امضایشان پای آخرین بیانیه های شورا دراین مقطع حساس برای همیشه خواهد درخشید. و افتخار مضاعفی برای شورای ملی مقاومت که اعضای آن همزمان در دو جبهه کارزار سرنگونی شرکت داشتند؛ از سویی در خط مقدم نبرد آزادیبخش دراشرف و ازسوی دیگر درسنگر شورای ملی مقاومت و مرزبندیهای سیاسی پیکار آزادی که شرط مکمل در نبرد سرنگونی است. پس هزار درود بر آن 17 قهرمان عضو شورای ملی مقاومت که بیلان افتخارات شورا را در خط مقدم نبرد نیز ، این چنین سنگین و سرفراز نمودند؛ قهرمانان شهید زهره قائمی، گیتی گیوه چیان (کمیسیون امنیت و ضد تروریسم و کمیسیون تحقیقات دفاعی و استراتژیک)، میترا باقرزاده (کمیسیون مطالعات سیاسی)، ژیلا طلوع، احمد بوستانی(کمیسیون علوم و پژوهش)، نبی سیف (کمیسیون مالی و تدارکات )، مهندس مهدی فتح الله نژاد (کمیسیون علوم و پژوهش)، محمد رضا وشاق( کمیسیون امنیت و ضد تروریسم)، حمید باطبی( کمیسیون صلح)، علی اصغر قدیری (کمیسیون مالی و تدارکات)، علی فیضی شبگاهی (کمیسیون آموزش و پرورش و کمیسیون ورزش)، مهندس بیژن میرزایی (کمیسیون علوم و پژوهش)، ابوالقاسم رضوانی(کمیسیون قضایی)، قباد سعید پور (کمیسیون تحقیقات دفاعی و استراتژیک) ، حسین مدنی (کمیسیون خارجه)، علیرضا خوشنویس(کمیسیون تحقیقات دفاعی و استراتژیک) و بالاخره عبدالحلیم نارویی (کمیسیون امور داخل کشور). گوئیم از دل، به سلام و درود، ای یلان بدرود …
از راد مردی تا نامردی و نامردمی یک قدم است
راستش در میان اوج و موج حماسه و جنگی این چنین، که پس از رویداد 10 شهریور، وارد دوران جدیدی شده، بغایت اکراه داشتم حتی لحظهیی از لحظات را به گفتن ، نوشتن و پرداختن به موضوع به اصطلاح استعفای روحانی و قصیم یا به گفته جمشید پیمان؛ ”نگو استعفا بگو کنارهگیری“، و نه حتی کناره گیری، شاید هم ”معارضه مبتنی بر تبانی“ و یا برحسب بسیاری نوشته های مستدل و مستند دیگر: ”تغییرجبهه، وادادگی، سقوط و خیانت “ آنها ، بپردازم. چرا که اولا بیانیه تفصیلی شورای ملی مقاومت که اینجانب نیز یکی از امضا کنندگان آن هستم، طی40 ماده همراه با جزئیات و اسناد ضمیمهاش، به این مسأله پرداخته است. ثانیا اعضای شورا و یاران و پشتیبانان مقاومت طی این مدت در این باره بسیاری مقالات آموزنده و مستدل منتشر کرده اند که براستی هر کدام آموزشی برای نسل جوان و حاوی بسیاری نکات جدید و تجارب انگیزاننده است. علاوه بر این من درنگاه جسته گریختهام به برخی مقالات و موضعگیریهای هموطنان و ایرانیان آزاده درسایتهای اجتماعی برخوردم که نشان می دهد همه چیز به اندازه کافی عیان و روشن است.
یک تشکر از روحانی و قصیم اما…
برخلاف معمول، من میخواستم قبل از هرچیز از روحانی و قصیم از این بابت تشکر کنم که خودشان پیشقدم شدند و این نهایت لطفشان به شورا و دبیرخانه بود و الا همچون برخی اسلافشان، زحمت اجرای ماده 9 آئین نامه داخلی را هم به گردن شورا و دبیرخانه می انداختند وبعد هم حتما فصلی داشتیم اندرباب این اخراج وو…
این جای تشکر داشت اما چرا اینطوری؟! کدام قاعده یا رسم معمول عرفی،عادی و اجتماعی، چه رسد به مناسبات و پرنسیپهای سیاسی در یک ائتلاف و اتحاد عمل 32 ساله، این شکل گریختن از جمع شورا را تجویز میکرد ؟! آیا مؤتلفان سیاسی قصیم و روحانی حق نداشتند، پس از سالیان آشنایی و نشست و برخاست و بحث و جدل با یکدیگر، حرف حساب آنها را با همه آن دعاوی بشنوند و حرفهای خودشان را هم به آنها بگویند؟!
اول بار وقتی از یکی از همرزمان خبراستعفای آنها را شنیدم، گرچه برایم غیر مترقبه بود، و گرچه همزمانی و همخوانی آن با کر هماهنگ رژیم کوک که با هدف نابود کردن مجاهدین دراشرف و لیبرتی از یک سو وچنگ انداختن به آلترناتیو از سوی دیگر، صورت میگرفت، برایم بسیار سوال برانگیز بود. هنوز ادعانامه ای را که برآن نام استعفانامه گذاشتند و کیفرخواستهای بعدی را ندیده بودم. بنارا بر حسن نیت گذاشتم و باساده اندیشی به خودم گفتم طبعا هرکسی مختار است استعفا بدهد و درهر مقطع زندگی به راه خودش برود و این بخصوص برای مجاهدین مسأله تازهیی نیست....
همچنین به سادگی فکر می کردم که مخصوصا به عنوان مسئول کمیسیون، کسی که استعفا می دهد، همچنانکه رسم دنیای متمدن است، لابد آمده و در دبیرخانه کارش را تحویل داده و پی کارش رفته است. اما بعد که متون مکتوب را دیدم والباقی قضایا را شنیدم، وقتی از شیوه قایم باشک بازی و حرکات آرسن لوپنی دو عضو ظاهرا بسیار هم مبادی آداب و قانونمدار شورا و رویکرد غیر صادقانه آنها به هنگام به قول خودشان، خداحافظی با کسانی که نزدیک به سه دهه با آنها نان ونمک خورده و دریک سنگر بوده اند، مطلع شدم، تازه متوجه ساده اندیشی خودم شدم. دیدن آن متن پر تفقد استعفا، با انبوه دعاوی و قضاوتهای از اساس غیر واقعی و مطالبات نامربوط و انتظارات یکسویه و غیر منصفانه از نیرویی که درمیان آتش و خون و بحبوحه یک جنگ تمام عیاربا دشمن، بی هیچ چشمداشت، آنچه دارد را درطبق اخلاص تقدیم ایشان و حتی هرکس که با یک لبخند یا یک ژست یا یک قدم، علیه رژیم موضعی گرفته باشد می نمایدووو… همان نکات که در بیانیه تفصیلی شورا آمده و من دیگر قصد تکرارش را ندارم.
خوب اگر آنها بقول خودشان تا این اندازه تحت فشار ”ندای اعتراض شأن و وجدان“! قرار گرفته اند، پس چرا روپنهان کرده و از حضور درجمع شورا ابا کردند؟ اگر به گفته خودشان سالها وبخصوص طی 4 سال اخیر، این حرفها را داشتند و صبر پیشه کرده بودند،چطور شد ناگهان درمیان چکاچاک شمشیرها، ودرست درآستانه انتخابات رژیم (10روز قبل از انتخابات)و اوج گرفتن بحران درونی آن که طبق معمول قیمتش را، که همان موشک باران لیبرتی بود، از خون مجاهدین می گیرد و 15 روز قبل از گردهمایی سالانه مقاومت که بایستی بر دهان رژیم بکوبد، دست به این کار زدند؟!
آیا هم جبهه شدن با دشمن وکر هماهنگ شیطان سازی علیه مقاومت و هماوایی و هم خطی با گشتاپوی آخوندها و توابان حلقه بگوش علیه جان مسئول شورا و هموار کردن جاده جنایت علیه اشرف و لیبرتی از ”ندای وجدان“ برمیخیزد؟! پس به گفته خود قصیم، این دقیقا یک اقدام سیاسی و آگاهانه و عمدی برای تخطئه و تضعیف و تخریب تنها جایگزین دمکراتیک بوده و می بایستی در همین ظرف زمانی مشخص هم صورت میگرفته تا معنای سیاسی آن هرچه کاملتر شده و هدفهای مورد نظر را تأمین نماید! قابل توجه است که قصیم درصحنه های مشابه درگذشته، دیگران را نسبت به حساسیت شرایط و ضرورت همگامی با مقاومت و توجه به سوء استفاده نکردن دشمن هشدار می داده است. یک نمونه آن نصایح او به ایرج شکری درآستانه اخراج وی از شوراست که خطاب به او نوشت:” آقای شکری، شما هیچ توجه فرموده اید … بهر دلیل ، خودتان و مسائل مطلوب تان را در مرکز ثقل رویدادهای سهمگین و بلا انتظار قرار دادید و در این میان …فراموش کردید که شورا و مجاهدین از نزدیک به دو سال پیش گرفتار چه بلیه های طاقت فرسائی بوده – دو مورد جنگ اخیر تحمیل شده و نیز واقعه تکان دهنده 17 ژوئن پارسال و ضرورت همبستگی با کاروان جمعی و دفع خطر از قافله مقاومت ، اینها هیچ نتوانست شما را از آن ”آزردگیهای شخصی ...“ منفک کند و دستی بالا کنید و کمکی کنید، یا حضوری خداقوتی به همین مجاهدین و مسئولان بگویید؟…-23 اکتبر 2004 - پاریس کریم قصیم ” و عجبا که حالا خود او نه تنها این قبیل هشدارها را فراموش کرده ، بلکه مشخصا رویکردش را به عنوان یک عمل سیاسی دراوج توطئه های آشکار رژیم برای نابودی مقاومت انجام داده و آشکارا برپیکر مقاومت خنجر میزند. با این وجود آیا ما باید باور کنیم که همزمانی این حوادث با هم همه و همه تصادفی بوده و هیچ قرار و مدار و بده وبستانی هم درکار نبوده و اساسا با نیت خیرخواهی! و پاسخ به ”ندای وجدان“ و تماما هم قربة الیالله صورت گرفته؟! و هیچ کس هم حق ندارد آن را زیر سوال برده و هیچگونه برداشت و قضاوت دیگری هم داشته باشد؟(عطف به فحاشیهای قصیم علیه ناقدینش و توصیفات رذیلانه ای که از امضای بیش از 500 تن اعضای شورا به عمل آورده است).
به سرمناره اشتر رود و فغان برآرد که نهان شدستم اینجا نکنیدم آشکارا
اما واقعیت داستان این بار بسا ساده تر و عیان تر از این حرفها، خود را تحمیل کرد تا آنجا که قصیم هم درورای آن مظلوم نمایی و پنهان شدن پشت حق فطری و آسمانی استعفاء ! و علیرغم لحن پر تفقد استعفای کذایی، تاب نیاورد و دم خروس تغییر جبهة خود را بخصوص پس از قتل عام اشرف ،درفیس بوکش و درمصاحبه با رسانههایی که دررذالت و شقاوت علیه مقاومت و کشتار مجاهدان اشرف فیالواقع سقف زده بودند،بیرون داد . بوضوح معلوم شد که بقول معروف دعوا از ابتدا ”برسر لحاف ملا“ ! بوده است. معلوم شد که خنجر زدن به مقاومت و لگذ زدن به آنچه او و روحانی مطابق مصوبات شورا و امضاهای خودشان به آن ملتزم بوده اند، از قبل و درپشت صحنه انجام شده است. کما اینکه ”ایران دیدبان“، ارگان وزارت اطلاعات آخوندها در تاریخ 15اردیبهشت 92، زمانی که هنوز هیچ بحث و اطلاعی از اختلاف یا استعفای آقایان مطرح نبود، تحت عنوان ”شورایی ها و نامه سرگشاده” رد دیگری از این دم خروس را بیرون داد و با اشاره به موضعگیری مسعود رجوی در رابطه با سران رژیم و نیز نامه سرگشاده تواب تشنه به خون، ایرج مصداقی؛ مدعی مسأله داری شدید شوراییها در این رابطه شد. در حالیکه چنین مسائلی در مورد هیچ یک از اعضای شورا واقعیت نداشته و همانطور که در بیانیه تفصیلی شورا آمده ” تنها دلیل طرح چنین موضوعی در ارگان وزارت، می تواند اطلاع پیشاپیش از ”مساله“ یا استعفانامه یی در تقدیر باشد که چند هفته بعد با غافلگیرکردن عمدی شورا علنی گردید… سوال این است که دیدبان اطلاعات رژیم از چه طریق و از چه کانالی از نارضایتی قصیم و روحانی از”پیامهای (نصیحت و انذار !) آقای رجوی خطاب به سران غالب و مغلوب رژیم ولایت فقیه!“ مطلع شده است؟ …“.
شرط و مبنای کارزار سرنگونی
این نکته بدیهی را همه اعضای مقاومت میدانند که درکارزار سرنگونی، که شورا طبق ماده اول اساسنامه اش ”برای سرنگونی رژیم خمینی و استقرار دولت موقت“ تشکیل شده است، نیروی جنگنده ضد رژیم نقش بنیادین و مبنایی دارد و شورا به مثابه آلترناتیو و چتر سیاسی مقاومت، نقش شرط کفایت کننده را ایفا میکند. اما این شرط و مبنا لازم و ملزوم یکدیگراند و روشن است هرگونه ضدیت با این مبنا یا آن شرط، به سرعت به خروج از جبهه خلق، خزیدن به جبهه دشمن و خیانت و دنائت منتهی میشود.
مهدی سامع در یادداشت خود درهمین رابطه با عنوان: ”یک استعفا و چند توضیح“ نوشت: ”سیاست درهم شکستن تشکیلات مقاومت و زدن سَر آن، سیاست رژیم و نهادهای اطلاعاتی آن است. برای رژیم این یک پروژه حیاتی است. هر کسی با هر ادعایی در این راه به طور نظری و عملی گام بردارد، در خدمت رژیم و علیه مبارزه و قیام مردم ایران برای آزادی قرار دارد“.
در قطعنامه 8 مهر 1376 شورای ملی مقاومت که روحانی و قصیم هردو از امضا کنندگان آن هستندآمده است:
”ضدیت با این شورا و تضعیف و تخطئه آن در برابر دیکتاتوری مذهبی و تروریستی به هر عنوان و بهانه یی که باشد، در نهایت حاصلی جز ادامهٌ حیات رژیم ارتجاعی نخواهد داشت. اعضای شورا کماکان بر التزام خود در قبال برنامهٌ شورا و دولت موقت و کلیهٌ طرحها و مصوبات شورا تاکید میورزند و در آینده نیز مانند گذشته با گامهای استوار و با پرداخت گزافترین بهای خونین در مسیر آزادی و برقراری حاکمیت ملت ایران به پیش خواهند رفت؛.
تبار خیانت و سقوط شتابان …
در حالی که اسطوره اشرف، و اراده تسلیم ناپذیر مجاهد خلق، دنیایی را به لرزه درآورده ،از دیدن ادعانامه قصیم وروحانی و وادادگی مفرط و چنگ و دندان نشان دادنهای شتابان قصیم علیه مقاومت، به راستی مشمئز شدم. بخصوص وقتی وارونه گوئیهای سخیف او از قماش کوبلرو باتلر را در رابطه با شاهکار پایداری مجاهدان اشرفی و جبهه عظیم یاران و پشتیبانان مقاومت در سراسر جهان دیدم، و سقوط شتابان آن دو از جایگاه عضویت در مقاومتی سرفراز و بی همتا در دنیای معاصر، که شأن و عظمتش چشم جهانیان را خیره کرده، تا فرو افتادن درچنین حضیضی از شناعت و خیانت و پس ماندگی! این بود که بی اختیار قلم برداشتم تا چند کلام از حرفهایم را بنویسم. درهمین حال خاطراتی مثل برق وباد از ذهنم گذشت. داستانهای درون و بیرون شورا. انواع پشتک و وارو زدنها از همین جنس و از همین سنخ و خط سیر محتوم آنها. از لغزخوانی علیه شورا و بالاخص مجاهدین و این که ”چه ها و چه ها و کذا و کذا“ هستند تا پادویی اطلاعات آخوندی....
احساس کردم انگار تاریخ در رابطه با این آقایان بار دیگر درحال تکرار است و به یاد امثال پرویز نیکخواه و محمود جعفریان و کورش لاشایی افتادم. با این تفاوت که نیکخواه ولاشایی بعد از دستگیری و مقداری شکنجه تسلیم شده و به کشفیات آن چنانی که اعلیحضرت همایونی و انقلاب سفیدشان مظهر وطنپرستی هستند، راه بردند. اما مدعیان هم جنس و هم سنخ ، بدون اندک فشار، به ”وطنپرستی“آخوندها و رژیم ولایت فقیه راه بردند و درانتخاب نهایی بین مقاومت و آزادی از یکسو و تسلیم و ارتجاع از سوی دیگر، در عمل و یا حتی در نظر نیز فریاد ”البته خمینی“ سر دادند.
عجبا که از قرار معلوم، حالا قصیم و روحانی در کنار ارتجاع و استعمار و آیت الله بی.بی.سی و توابان حقیرو تشنه به خون ، راهی را که برخی چند ساله طی کردند، چند روزه طی میکنند؛ ”این طفل یک شبه ره صدساله می رود“. با خودم می گفتم حیف از آن همه لطف و عنایت شورا به اینها که فیالواقع شایسته اش نبودند و دوباره حرف خودم را پس می گرفتم که البته ازشورا همان رفتار شایسته بود.
وقتی متن استعفا نامه قصیم وروحانی و برخی پیشنهادهای ”گشایش“ آقایان را میخواندم،آنچنان که گویی کشف مهم و تازهیی کرده اند ویا کس وکسانی درشورا هستند که فی نفسه با این قبیل پیشنهادات – درصورتی که واقعی و پراتیک و نه فانتزی _ باشد، مخالفتی دارند، یاد یک ترجیع بند همیشگی در آن سالهای اول ، در داخل شورا افتادم. داستان این بود که یکی از همین هم مسلکان ، لاینقطع خواهان”گشاد” کردن شورا بود!
از آنجا که شورا از ورود همه نیروهای جبهه خلق استقبال می کرد و این برای همه روشن بود، مگر اینکه آنها خودشان به هردلیل نخواهند یا التزامات شورایی را نپسندند، هرچه می پرسیدیم منظور چیست و شورا را برای چه کسان دیگری میخواهید ”گشاد“ کنید، اسم و رسمی گفته نمی شد و فقط به اشاره به ”نیروهای ایرانی“ موهومی اکتفا می شد که باید آنها را بیاوریم! این موضوع آنقدر در داخل شورا پیگیری شد و مورد بحث و فحص قرار گرفت تا دست آخر پی بردیم که منظور مهرههای شناخته شده ارتجاعی- استعماری هستند . اکنون در لیست مطالبات قصیم وروحانی همان فصل مشترک دیده میشود ؛ همان داستان ”گشادکردن“ و ”نیروهای ایرانی“ بی نام و نشان. بعد با خودم گفتم نکند که همین نوستالژی دیرینه”ندای اعتراض شأن ووجدان“ آقایان را اینطور به جوش آورده و به تبار ننگین خیانت راه برده است!
سه دهه پیش نیز از همینجا شروع شد. در قدمهای بعد به لجن پراکنی علیه شورا و مخصوصا مجاهدین در رسانه های رژیم و بقایای سلطنت به موازات دفاع از مذاکره جویی با همین رژیم راه برد. فراتر از این، به سودای میهن پرستی از جنس دارو ودسته شیخ، و جستجوی عناصر ملی –مردمی! دروزارت اطلاعات آخوندی رسید و نهایتاً به این که ”آخوندها از مجاهدین وطنپرستتر هستند“. قبح پادویی برای گشتاپوی آخوندی و همکاری تنگاتنگ با مأموران مربوطه فرو ریخت که البته با آمیزه ای از لومپنیسم مشمئزکننده همراه بود .
این گونه رویکردها ، کاملا قانونمند است و چندان جای تعجب ندارد. مگر می شود به مقاومت انقلابی و خونفشان پشت کرد اما نسبت به خلق و تاریخ و انقلاب راستگو و وفادار باقی ماند؟ مگر می توان از مقاومت برید اما میان دو قطب انقلاب و ارتجاع ضد بشری ساکت و بی تفاوت در ”میانه“ راه، باقی ماند؟
شاید قصیم و روحانی هرگز نفهمیدند که این شورا چگونه درمیان آتش و خون برپا شده و قوام گرفته است و بسا که همین مسأله موجبی در قدرنشناسی و نمک به حرامی و توهمات آقایان باشد که در رویکردها و دعاویشان به وفور دیده می شود. آیا بواقع میدانند که شورای ملی مقاومت که در30 تیر 60 درمیان درگیریهای خونین نظامی درتهران توسط مسعود رجوی بنا نهاده شد، بلافاصله با چه بهای سنگینی، درخارج و داخل و در سطح بینالمللی معرفی و شناخته شد؟ برپایه چه تلاش و مایه گذاریهای بی دریغی درزمستان سال 60 اولین اجلاسیه خود را بعد از 19 بهمن برگزار کرد؟ آیا واقعا فهمیده اند که شورا چه روزها و چه گردنههای سختی را پشت سرگذاشت و نهایتا از دل چه تندبادها و جنگهای سیاسی عبورکرد؟
پشت پرده دعاوی بی هزینه چیست؟
1. همانطور که همه اعضا و پشتیبانان خانواده بزرگ مقاومت میدانند، طی سالیان گذشته، قصیم و روحانی بسا فراتر از وزن ومایه سیاسی خود توسط مجاهدین، درنشریه مجاهد، درنشریه اتحادیه دانشجویان و درسیمای آزادی، درملأ سیاسی مقاومت و درمیان نیروهای اجتماعی آن معرفی شده اند و همه امکانات رسانه ای به اتمّ وجه، دراختیارشان قرارگرفته است. در جلسات شورا نیز ، اعم از اجلاسیه های عادی یا فوق العاده و میاندوره ای، همواره از فرصت ومجال سخن گفتن و ارائه نقطه نظرات خود حداکثر استفاده را میکردند. دیگر اعضای شورا از جمله مجاهدین هم، با خویشتنداری و یا حتی با ازخود گذشتگی، برای آنها میدان باز می کردند. در جلسات شورا در عراق نیز من بارها شاهد بوده ام که حوصله حضار از میدانی که مسئول شورا برای حرفهای قصیم باز می کرد، سر میرفت. گواهی می دهم که مسئول شورا در هیچ پهنه و در هیچ صحنه ای نبود که مشوق حضور و فعالیت آنان نباشد .
2. در رابطه با خطوط، سیاستها، تحلیلها، تحولات منطقه و وضعیت مقاومت درعراق (دراشرف و لیبرتی)، همچنین در رابطه با ”جبهه غربی“ پشتیبان مقاومت- بقول قصیم- که براساس مواضع و گفته های قبلی خود آقایان، یکی از شاهکارهای خانم رجوی بوده و نیز در رابطه با کارزار بین المللی رئیس جمهوربرگزیده مقاومت، طبق گزارشهای دبیرخانه آقایان همواره درنخستین فرصت، دراجلاس شورا یا قبل از آن توسط دبیرارشد و معاون دبیرخانه یا توسط دیگر مسئولان امر، در جریان قرار میگرفته اند با اعتمادی که اکنون پُر واضح است که شایستگی آن را نداشتند.
3. بنابراین جای سوال و شگفتی است که طلبکاری های آنها واقعا برای چیست؟ اگر اندک وجدان و صداقتی در کار بود ابتدا باید خود را مخاطب سوالها و مطالبات کنونی خود قرار می دادند. مثلا در مورد ”جبهه همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی“ بایستی به عنوان مسئول کمیسیون بیلان کار و تلاش خود را ارائه می دادند. اگر فیالواقع نیروهایی را سراغ داشتندکه میتوانستند آنها را با شیوه های مورد ادعای خودشان به پای تشکیل جبهه بکشانند، چرا نکردند و چه کسی مانع بوده است؟ اما آنان به گونهیی شگفت انگیز، درهیچکدام از این موارد، علیرغم فخر فروختن به اینکه مسئول کمیسیون بوده اند، زیر بار هیچ گونه مسئولیت و پاسخگویی نمی روند . انگار شورا تشکیل شده که دریایی خون بدهد و همین را کم داشته که یکی بیاید و تخمهای دوزرده یی از ایده و فرمان بگذارد و بقیه هم گوش به فرمان باشند و خود را با آن تنظیم کنند. در این منطق دمکراتیک! بنظر می رسد که علت همه گرفتاریها و مشکلات مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق از همان دهه 40 نیز پیدانکردن و ارج نگذاشتن به همین تخم دوزرده راهنما و راهگشا باشد!
5. تا آنجا که من در سالیان گذشته از نزدیک شاهد و شنونده و گاه مخاطب مستقیم بودم، عمده مواردی که آقایان آنها را اکنون علَم کرده اند، چیزهایی است که بارها و بارها مراتب قدردانی وتحسین و ستایش خود را نسبت به عملکرد شورا و مجاهدین در این خصوص بیان می کردند. از جبهه همبستگی تا مناسبات درونی و شیوه ”بحث و اقناع” درشورا، تا دینامیزم وسرعت عمل بینظیر درتصمیم گیریها و موضعگیریهای سیاسی و صدور بیانیه های اطلاعاتی، امنیتی و بینالمللی و مشخصا مدیریت و هدایت شایسته امور شورا و مقاومت آن هم در پراکندگی جغرافیایی و شرایط بسیار خطیر و حساس...
اظهارات آنها در جلسات شورا ، مقالات و سخنرانیها، نشستهای دبیرخانه و کمیسیونها گواه همین حقیقت است.
طبعا بحث در این نیست که کسی بخواهد یا بتواند کمی وکاستی یا نقص واشکال در کارهای ما را انکار کند . اما این آقایان بهتر از هر کس به اظهارات و مواضع گذشته خود واقفند. کما این که در متن ادعانامه هم ، از شورا و این ائتلاف دیرپای سیاسی به عنوان ”جدّیترین و قدرتمندترین ائتلاف فعال علیه ارتجاع و استبداد مذهبی حاکم بر ایران“ یاد کرده اند. سوال من این است که بالاخره ما کدام را باور کنیم؟ حرفها و مواضع قبلی و سالیانشان ؟! یا حرفها و مواضع کنونی؟ کدام را؟!
6. این که این ائتلاف«جدّیترین و قدرتمندترین ائتلاف فعال علیه ارتجاع و استبداد مذهبی حاکم بر ایران بوده »، تنها گفته روحانی و قصیم نیست، این حرف، با بیانهایی جامعتر و قوی تر، ایمان و باوری است که امروزه در سراسر دنیا از زبان طیفی از برجسته ترین شخصیتهای سیاسی، پارلمانی، قضات، حقوقدانان، دانشمندان و هنرمندان درباره مقاومت ایران شنیده میشود. کسانی که از شأن و اعتبار این مقاومت و تأثیرگذاری آن برکل منطقه صحبت می کنند. کسانی که بر نقش آرمانی اشرف و ایستادگی مجاهدین و تأثیرگذاری آن دربهار عرب انگشت میگذارند و از این آلترناتیو و خانم رجوی، به عنوان امید و الهام دهنده و پیشتاز ترقیخواهی ، دموکراسی، جدایی دین ازدولت وآرمانخواهی درجهان معاصر یاد میکنند...
در این جا سوال این است که با همة این احوال، باز هم اگر اندک صداقت و وجدانی در کار بوده باشد، آقایان دنبال چه میگردند؟ و آن هدف و مقصدعالیتر که نقشه مسیرشان را به سمت آن توجیه کرده اند، چیست و درکجاست؟
براستی در پشت دعاوی بی مقدار و بی هزینه چه چیز را پنهان می کنند؟
7-دست آخر هم کشف کرده اند که در 5 کشتار در اشرف و لیبرتی و مخصوصا در اعدامهای دسته جمعی اشرف در 10 شهریور، تقصیر خود مجاهدین و رهبری آنها بوده است که به موقع عراق را ترک نکرده اند(بخوانید تسلیم نشده اند). البته دلسوزی مفت و بی هزینه برای ” ایرانیان پناهنده“ در اشرف و لیبرتی در عین جاده صاف کردن برای کشتار آنها با انداختن تقصیرات به گردن خودشان ادامه دارد. این هم که در فرهنگ جدیدقصیم مجاهدان اشرف و لیبرتی به ”ایرانیان پناهنده“ تغییر عنوان و تغییر هویت داده شده اند، لابد به قول اخانید از باب ”تقیه“ است !.اما بعد…
-گویا که کشف جدیدی کرده باشد، میگوید بعد از رفتن آمریکاییها اشرف و لیبرتی دیگر امن نیست و راه حل کشور ثالث است. البته این را میگوید تا بلافاصله برهمان سیاق باتلر و کوبلر مجاهدین را مقصرنرفتن به کشور ثالث معرفی کند. یعنی امداد رسانی به جلاد و خونخواهی از قربانی با چنگ زدن به چهره آلترناتیو و تخطئه مقاومت و نیروی جنگندهاش در اشرف و لیبرتی به اسم ”ندای وجدان“ و ادعای ”خیراندیشی برای شورا و مجاهدین“ ؟!
قرآن کنند حرز و امام مبین کشند یاسین کنند ورد و به طاها کشند تیغ
به راستی آیا قصیم از کارزار گسترده و چند سالهیی که تمامیت مقاومت درگیر آن بوده، بی خبر است؟
آیا بارها و بارها وحتی قبل از پشتیبانان مقاومت و هواداران مجاهدین درجریان قرار نگرفته که ما 14 طرح شامل طرحهای متعدد برای رفتن مجاهدین ازعراق با قبول همه هزینه ها به حکومت عراق و تمام طرفهای بینالمللی ارائه دادیم؟ آیا نمیداند که مجاهدین از همان روز اول گفته اند اگر نمیخواهید ما درعراق باشیم، همین حالا هواپیما بیاورید و همه را منتقل کنید؟ آیا براستی مدعی نمی داند و نشنیده است که خواست رژیم و دیکته ودستورش به ایادی مربوطه در عراق، انتقال مجاهدین به کشورهای دیگر نیست، بلکه تسلیم شدن یا نابود کردن آنهاست؟ آیا نمی داند که رژیم چگونه با تطمیع و تهدید کشورها را از پذیرش مجاهدین برحذر می دارد؟ آیا امر پوشیده ای است که دعوا بر سر حفظ شرف مقاومت وبرسر اراده تسلیم ناپذیر فرزندان رشید ایران و پیشتازان آزادی ایران زمین است ؟
از آنجا که پاسخ این سوالات مثل روز روشن است پس بار دیگر باید به پشت پردة دعاوی سخیف وبی هزینه نگریست. به همان خیانت و شقاوت و شناعتی که در بیانیه های شورا بر آن انگشت گذاشته شده است. راستی به چه قیمتی این طور بی دنده وترمز به وادی تکرارکدهای شناخته شده وزارت و توابان همدست جلاد برای دم تیغ دادن قربانی افتاده اند؟
مقاومت، یا تسلیم؟
چکیده و نتیجه همه ادعاها سرانجام این است که: تعادل و توازن قوا تغییر کرده، حتی خواسته های بحق و مشروع و قانونی را هم باید کنار گذاشت. همه چیز شکست خورده است. از حمایت مردمی در عراق و ایران هم که خبری نیست. کشورهای دیگری هم نقد نیست، پس می ماند اینکه شما اراده تسلیم ندارید. ضمنا یادتان باشد که یک بار هم ما را به پنل نبردید!
از هجو و هزل که بگذریم، 32 سال پس از سرفصل30 خرداد، که مبارزه انقلابی برای سرنگونی رژیم ضد بشری ولایت فقیه، گریز ناپذیر و ضروری شد، نیاز به یادآوری نیست که هدف از تشکیل شورای ملی مقاومت ایران، همچنان که هدف از تأسیس ارتش آزادیبخش ملی ، مقاومت به هر قیمت برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه و آزادی و حاکمیت مردم ایران بوده است.
به کسانی که این سنگ بنا و بنای 32ساله مقاومت بر این مبنا را نادیده می گیرند، هرچند که روزگاری عضو شورای ملی مقاومت بوده اند، در خوش بینانه ترین و محترمانه ترین تعبیر باید گفت «صحت خواب»!
1000 اشرف دیگر می سازیم!
با تعظیم مجدد در برابر قهرمانان اسطوره اشرف، درچهلمین روز این رویداد عظیم که دشمن بیش از هرکس به اهمیت آن به عنوان بزرگترین عملیات اعتراف کرده است ، بایدیادآوری کرد که آن جنایت زبونانه علیه افراد محصور و بی دفاع و بی سلاح نوعی شبیخون بود که بلحاظ نظامی نیازمند هیچ تخصصی جز آدمکشی حرفه یی نیست. همچنانکه وقتی آن فاشیست نروژی یک نفره بر روی افرادی هم که در محاصره نبودند رگبار گشود بیش از 70 نفر را کشت و شماری را هم مجروح کرد.
پس چرا رژیم برای آنچه از طریق حکومت عراق در اشرف انجام داده چنین اهمیتی قائل است؟ راستی چرا؟!
پاسخ این سوال را با نقل چند فراز از سخنان روشنگر خانم رجوی در کنفرانس بینالمللی ژنو، که پس از شهادت 52 مجاهد اشرفی ایراد شده، میآورم:
خانم رجوی درسخنان روشنگر خود در کنفرانس بین المللی در ژنو در این باره پس از جانکاه خواندن شهادت تک تک عزیزانش در اشرف گفت ” این حماسه،… از طرف دیگر، جایگاه مقاومت و ارتش آزادی مردم ایران را برجسته می کند که یگانه هماورد رژیم ولایت فقیه و تهدید اصلی موجودیت آن است”.
رئیس جمهور برگزیده مقاومت، با اشاره به اظهارات بالاترین مقامات رژیم مبنی براین که قتل عام اشرف را بسا بزرگتر از عملیات مقابله با پیشروی ارتش آزادیبخش درفروغ جاویدان دانسته و حتی آن را حائز اهمیت راهبردی درکل منطقه دانسته اند ، پرسید راستی چرا؟ « چرا حمله به 100 مجاهد بی سلاح و بی دفاع که در حالت بازداشت خانگی هستند، چنین اهمیت استراتژیکی دارد؟ حقیقت این است که دشمن در تنگنای بحران سرنگونی، مجبور شد به روشن ترین وجه، جایگاه مجاهدین و مؤسسان چهارم ارتش آزادی مردم ایران را بیان کند…ارتش آزادی از روز اول، تهدید موجودیت حکومت آخوندها بوده و هست… مسعود گفته بود که آن چه در اشرف و لیبرتی جریان دارد، عین کارزار سرنگونی است و آخوندها و پاسدارانشان این را بیش از هرکس احساس و اثبات و اذعان کردند.…».
راستی آن سلاح خطرناک مجاهدین که رژیم تا این اندازه از آن وحشت دارد و حتی میگوید اینها(مجاهدین) ویروسهای کشندهیی هستند که باید از مرزها هرچه بیشتر دورشان کرد(نقل از کیهان ولی فقیه) چیست؟ این همان اراده تسلیم ناپذیر است که درهرکجا وبه هر قیمت خود را تکثیر می کند، راه باز می کندو به پیش می رود .. این پیام کهکشان زهره و اسطوره اشرف است. آری، می توان و باید 1 ، 2 ، 3، 100 و 1000 اشرف دیگر ساخت.