من که تا آن زمان فقط از صدای زیبا، سنگینی و وقار شخصیت خانم مرضیه شنیده بودم مشتاق شدم که به آنجا بروم و از نزدیک با او آشنا شوم.
روز مهمانی خانم مرضیه از در خانه با حالت صمیمی و بسیار گرمی وارد شد. او لباس ساده ای به تن داشت که باعث می شد شخصیت بزرگش بیشتر جلوه کند. روز زیبایی بود. بانوی هنر از داستانهای زندگیش میگفت و گاه آواز می خواند. من هم عاشق صدا، بیان شیرین و دانایی اش شده بودم. هنگام خداحافظی خانم مرضیه به آقایان دست داد وخانمهای مجلس را بوسید. قبل از ترک مهمانی کارگر خانه را که دختر جوانی بود از آشپزخانه صدا کرد و گفت: «عزیزم بیا بیرون می خواهم از تو هم خداحافظی کنم. از زحماتت خیلی ممنونم». بعد هم او را محکم در آغوش گرفت و بوسید.
من که تحت تأ ثیر این عمل زیبای او قرار گرفته بودم با خود فکر کردم که او زن بزرگی است و قبل از هر چیز به انسانیت آدمها احترام میگذارد و ارزش می نهد.
من دیگر شیفته این هنرمند بزرگ شده بودم و در آن سنین بسیار پایین هر روز به صدای او گوش میکردم، به ترانه هایش که توسط شاعران و آهنگسازان بزرگ ساخته و توسط او با زیبایی اجرا شده بودند.
« ای گل جلوه این بُستان بودی ».
سالها بعد او را در یکی از جلسات مقاومت دیدم. به سوی او شتافتم تا عرض ادب کنم. از آخرین باری که دیده بودمش تقریبأ ده سال میگذشت.
وفتی به چشمانش نگاه میکردم در آنها غرور و تواضع، دانایی و بی ریایی، شکوه شخصیت و سادگی میدیدم. او یک زن با تجربه، با شهامت، با قدرت و شاد بود و من از شخصیت هنرمند، مردم و وطندوست او به خود می بالیدم.
وقتی او روی صحنه مقاومت برنامه اجرا می کرد با نوای رسایش زنان دربند، دختران خردسالی که به عقد مردان شصت ساله در می آیند، زنان فقیر، زنان در انتظار اعدام و سنگسار و سایر زنانی که به گونه ای اسیر این رژیم پلید هستند و صدایشان را دیگران نمیشنوند را نمایندگی می کرد. او در کنار همه مردمش ایستاده بود.
او همینطور نماینده تمام قهرمانانی بود که در راه آزادی شهید شده ویا به مبارزه پر شور خود در این راه ادامه میدادند. خانم مرضیه به عنوان یک هنرمند روشنفکر و پیشرو در جلوی صف علیه رژیم بنیادگرا و زن ستیز آخوندها حرکت می کرد.
«بخوان بنام گل سرخ و عاشقانه بخوان.
حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی.»
چند وقت بعد شنیدم که او به اشرف رفته و در کنار مجاهدین عزیز زندگی میکند. او یک هنرمند مجاهد بود و بعد از بازگشتش به پاریس تا آخر در کنار یاران مجاهد ماند و در آغوش خواهران مجاهد که با دلسوزی و نهایت محبت از او پرستاری میکردند ازدنیا رفت.
میگویند عاشق شدن را اکثریت آدمها میشناسند ولی تنها اقلیت آدمها می توانند تا لحظه آخر عمر خود به آن وفادار بمانند و در عشق پایداری کنند.
خانم مرضیه به عشق به آزادی وفادار ماند. همینطور به عشق به مردم و وطنش و به عشق به مجاهدین.
زمانی که رئیس جمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی کوتاه قبل از پرواز خانم مرضیه به دیدنش در بیمارستان رفت او به این عشق بزرگ اعتراف کرد.
« ای مه درد مرا درمان بودی »
در اینجا می خواهم بگویم که انگیزه بزرگی که بانوی آواز ایران از ایده های زیبا، بزرگ، پر شور و انقلابی خانم رجوی گرفت او را با وجود استعدادهای فوق العاده اش به اوج جایگاه هنری اش رساند تا جایی که یک زن برای اولین بار سرود ملی اجرا کرد و اذان خواند.
یاد او همیشه در دل همه ایرانیانی هست و خواهد بود که قلبشان برای آزادی در سینه می تپد. این روزها می بینم آخوندها تلاش میکنند با پخش دروغ و شایعه، یاد و خاطره این بانوی هنر و آواز ایران و وفا داری اش به مقاومت که تا آخرین لحظات حیات پر افتخارش ادامه داشت را لکه دار کنند، حال آنکه اگر در زمان حیات پر افتخارش دست به این کار میزدند همانطور که در جریان گروگانگیری دخترش توسط رژیم آخوندها نشان داد آنچنان استوار و قاطع پاسخشان را میداد که از کرده خودشان پشیمان شوند.
من افتخار این را داشتم که در مراسم خاکسپاری بانوی آواز ایران در پاریس حضور داشته باشم.
زمانی که صدای ملکوتی او بر سر مزارش پخش میشد «رفتم که رفتم» من به آینده نزدیک در ایران رفته بودم و در میدان آزادی صدای زیبایش را میشنیدم که می خواند:
« ای ایران ای مرز پر گهر
ای نامت سرچشمه هنر....».