محمد قرائی: نه گو... ممد، بگو شیرممد!

درد دلی با محمد اشرفی!

محمد جان سلام. صدایت را شنیدم و عکست را دیدم. روز شمار صدق و فدا شماره 75 را نشان میداد. هفتاد و پنج شبانه روز از اعتصاب غذای تو و همرزمانت در لیبرتی میگذرد. صورت تکیده و جسم نحیفت خبر از رنجی میدهد که در طی دوماه برشما و رشید ترین فرزندان مردم ایران روا داشته شده است. یکبار در جایی شهید حقوق بشر کاظم رجوی گفته بود مجاهدین با نثار خونشان، تاریخ حقوق بشر را می نویسند. امروز در آکسیون حمایت از خواسته های شما در عین شعار دادن داشتم به شما فکر میکردم. فریاد میزدیم ننگ برمماشاتگران. نفرین بر قاتلان 52 مجاهد در اشرف. گروگانهای مارا آزاد کنید. کارل بیلد سکوت بس است، زمان اقدام است. همین حالا...
محمد جان!
با آهنگ گرم صدایت صفا می کنیم. با ترانه "ساربانت" یاد شهیدان را پاس میداریم. یاد شهیدانی که اینروز ها اوج گرفته و رفته اند تا به افلاک!
ترانه "مادر" را تقدیم مادران قیام 88 کرده ای. بسیار زیباست و بسیار تاثیرگذار.
بسیاری از مادران شهیدان در دهه شصت، هنوز نه اثری از مزار عزیزان دارند و نه فرصت آزادانه گریستن را پیدا کرده اند. امروز به یمن رنج و شکنج شمایان و همه ما، سه نسل ازمادران داغدیده، دست در دست و شانه به شانه علیه قاتلان رشیدترین فرزندان مردم ایران گردهم آمده اند. مادران قتل عامهای شصت و هفت، قیام هشتاد و هشت و پنچ قتل عام در اشرف و لیبرتی. رودی خروشان از خونهای انتقام ناگرفته! بغضهای در گلو خفه شده و اندوههای تلنبارشده!
محمد جان!
دراین زمانه پرآشوب که ازمنجنیق فلک سنگ فتنه می بارد. در دورانی که سنگها را بسته و سگان ولایت را باز گذاشته اند. دیدن چهره های بر افروخته و گونه های فرو رفته شماها ، آتش به جان دلم میزند. میدانم که این شبها در این احساس غریب همیشه با شما بودن، تنها نیستم.
به ناچار سراغ ترانه سرودهایی میروم که به مناسبتهایی خوانده ای. در نیمه های شب با تو زمزمه می کنم:
دیو زنجیرباف، دیو زنجیرباف، زنجیرمو بافتی، بدستام انداختی!
زندون برام ساختی، باختی باختی، منو نشناختی ! منو نشناختی...
چه ترانه سرود با مسمایی! زندان لیبرتی. دیو زنجیرباف. جلنگ جلنگ ریختن زنجیرها...
فریادی بی صدا از اعماق درونم بیرون میزند. درود برشما وهمه خواهران وبرادرانم در زندان لیبرتی. همه آنانیکه شمع وجود خویش قطره قطره میسوزند وهمه آنانیکه پروانه وار خودشان را به آتش میزنند. و هزاران ننگ و نفرین بر قاتلان قاصدان آزادی مردم ایران. همانها که دستور قتل عام صادر کردند. همانها که تیرخلاص زدند. همانها که با شیطان سازی از چهره پاک شمایان، زمینه قتل عام مهیا کردند. همانها که تلاش میکنند جای ظالم و مظلوم را عوض کنند.
محمد جان!
نمیتوانم مدعی باشم که همه نمونه های تاریخی اعتصاب غذا کنندگان در جهان را بررسی کرده ام. برغم این، حدسم اینست که شما مجاهدین دراین زمینه نیز سقف بالا بلندی زده اید. حتما خوانده و یا شنیده اید اعتصاب غذای اعضای ارتش آزادیبخش ایرلند دردهه هشتاد میلادی، بسیار خبرساز شد. فکر می کنم آن اعتصاب تاریخی در سرنوشت ایرلندی ها بسیار تاثیرگذار بود.
مجاهدان و یاران سردار ملی ستارخان، در کوچه امیر خیز تبریز دست به اعتصاب غذا نزده بودند. بااین وجود مرتجعین و مستبدین دوران، حلقه محاصره را بشدت بر آنها تنگ گرفتند. در کتاب انقلاب مشروطیت آمده است قحظی برمجاهدان و محله امیرخیز مستولی شده بود. یک روز ستارخان کودکی را دید درکنار مادرش مشغول جویدن ریشه علفهاست. انتظار سردار این بود که مادر زبان به شکوه و شکایت گشاید. مادر به محض دیدن سردار گفت: ریشه درخت و علف میخوریم ولی مملکت و خاک به دشمن وا گذار نخواهیم کرد!( نقل به مضمون)
محمد جان!
خواستم درد دلی با شما به نیابت از همه عزیزان در لیبرتی داشته باشم. ته دلم را گفته باشم اینست که خوشا به حال مردم ایران باداشتن فرزندانی مثل شمایان.
دو بیت شعر زیر شاید اندکی بیانگر احساس من و بسیاری از حامیان شما در ایران واقصاء نقاط جهان باشد:
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن.
18 نوامبر 2013