حسین پویا: آقای قصیم، بازم که سوتی دادی!

آقا بنده به شما توصیه کردم که جلوی این”پهلوان پنبه"! را بگیرید که شمشیرش را نکشد و غلاف کند وگرنه همه دنیا را بهم می ریزد. گفتم که بفرمائید”قبله عالم دستم به دامنت نَکش"! اما شما در عوض برداشتید تخیلات زیبای خودتان را به عنوان خاطره و بر اساس داستان معروف”خسن و خسین سه دختران مغاویه”در صفحه فیس بوکتان قلمی فرموده و هفت هشت ده بار هم تکثیر و توزیعش کردید. آخرش هم ما نفهمیدیم آن مزخرفات”وزارت”را که از قلم این”فرمانده"! بر کاغذ جاری شده بود قبول داشته اید و پخش کرده اید و یا ندانسته بوده و خلاصه کلاه سرتان رفته و پوست خربزه زیر پایتان. آن داستانی را که آن”پهلوان پنبه"! از زبان آن خانم بریده و مزدور در مورد مسئول شورا نوشته اند و شما آن را تکثیر و توزیع کرده اید را از تراوشات مغزی وزارتی های احمق میدانید یا خیر؟

کتابی که من به شما دادم، ”شبان رمگی“ نبود.”انسان در شعر معاصر“ بود و من به دلیل آن اشکهای روان و آن داستانهای”سیاوشگرد“ و آن فریادهای میکروفون نواز! شما، خواندن آن را به شما توصیه کردم. خام خیالانه فکر میکردم”ندای وجدان“شما در جهت هرچه محکمتر شدن تشکیلات شورا و کسب حمایت بیشتر هموطنان برای پیشبرد مبارزه و هرچه زودتر سرنگون کردن آخوندهاست. ظاهرا که عقربه ”ندای وجدن“ جنابعالی جهت متلاشی کردن شورا و مجاهدین را نشان میداده و ما نمی دانستیم. ضمنا جهت اطلاع خوانندگان خوب بود می گفتید که در کتابخانه بنیاد رضائیها(یعنی همانجا که من آن کتاب را”با ترس و لرز و قاچاقی!“ به شما دادم)چند جلد کتاب و در چه زمینه ها و موضوعاتی وجود دارد. مثل اینکه کسی بگوید توی دریاچه آب شیرین یک لیوان آب قاچاقی دریافت کرده. در نوشته کوتاهتان یادی از”..حاشیه جلسات و خلوت کافه های شهرک سرژی“ هم کرده اید. البته حتما فراموش نکرده اید که بنده و جنابعالی در آن”خلوت کافه ها“ تنها نبودیم و برخی دیگر از دوستان شورایی نیز بودند که در بحث ما شرکت میکردند و نظر میدادند. اتفاقا دوسه نفرشان وقتی نوشته شما را خواندند از من پرسیدند که؛”فکر می کنی به چه دلیل این عضو“ برجسته"! سابق که به ما کلک زد و خیانت کرد اینطور راست و دروغ را بهم بافته و آخرش هم بجای پاسخ به سوالات تو، تو را تهدید کرده است؟". یکیشان در ادامه گفت: شاید میخواهد با توجه به همان شگردی که در شورا داشت(اشک و فریاد و داستانسرایی و پاچه خواری)، حالا برای گرفتن امتیاز در جایگاه جدیدش به این نوع داستان سازی و خالی بندی نیاز دارد. یادم می آید که در یکی دو تا از این صحبتها و یکبار هم در آن تلفنهای احوالپرسی(که شما به حساب جاسوسی! بنده گذاشته اید)از شما پرسیدم که نظرتان در مورد اینکه مطالب و انتقاداتمان را در یک جلسه خصوصی چند نفره مستقیما با خانم رجوی در میان بگذاریم چیست؟ و شما مخالف بودید ونگفتید چرا!.
اما همه اعضاء حاضر در جلسات رسمی شورا شاهدند که من درهمان جلساتی که جنابعالی با تعریف و تمجید از مجاهدین و خانم رجوی شروعش میکردید و نیمساعت میکروفن بیچاره را خفه می کردید و گاهی هم اشکهایتان باعث سوختن میکروفن میشد، نظرات و انتقاداتم را صریح می گفتم. از موفقیتهای شورا و مقاومتمان هم در صورت لازم کوتاه و مختصر تقدیر میکردم. ضمن اینکه همه نظراتم را با دبیرخانه شورا هم همواره در میان گذاشته ام.
اما”فرمانده"! مورد علاقه و مورد احترام شما در آخرین نوشته اش، آنجا که در باره عملیات های ارتش آزادیبخش و بخصوص عملیات”فروغ جاویدان“ توضیح می دهد، می نویسد:
"..کل عملیات نظامی صورت گرفته توسط ارتش آزادیبخش در تعادل قوای دو غول(ارتش عراق و نیروهای مسلح ایران)همانند مویی از خرسی بود و مطلقا در معادلات نظامی قابل محاسبه و ارزیابی نبود..... نتیجه اینکه بعد از خط چریک شهری و سپس فرماندهی قیام تلفنی، اینبار خط ارتش”عراقیبخش”را با عملیات نهایی”دروغ جاویدان“(بقول مهدی ابریشمچی)آزمودیم.....”(در باره جریان حاکم....(11)– سعید جمالی)
شما حتما بهترازمن میدانید(چونعضو”برجسته"! شورا بوده اید)که واژه ها و عباراتی مثل”ارتش عراقیبخش“ و”دروغ جاویدان“(به جای”ارتش آزادیبخش”و”فروغ جاویدان")از تولیدات”وزارت“است و البته با توجه به شناختی که شما از آقای ابریشمچی دارید و کینه خاص شما نسبت به ایشان به خاطر ایمان و دفاعش از سازمان مجاهدین و تاریخ و رهبری سازمان و مبارزات سازمان، حتما قبول ندارید که ایشان چنین واژه ای را گفته باشد. اما باز هم این نوشته را تکثیر و توزیع کردید. این هم یک سوتی دیگر. گفتم مواظب باشید که این پوست خربزه ها به ته دره پرتابتان نکند. مطالب را قبل از توزیع حد اقل سی مرتبه بخوانید و بعد تکثیر و توزیع کنید تا شاید از این سوتی ها ندهید. من خیر شما را میخواهم همانطور که شما ”خیر ما را میخواهید". قصدم پیچیدن به پرو پای شما نیست. منی که اینهمه”خلافکاری“ در زندگی خصوصی ام دارم و شما و برخی از دوستانتان از همه اش خبر دار هستید چرا باید به پر و پای یک شخصیت والامقام بپیچم که؛ آقا حرفای وزارت اطلاعات رو تکرار نکن برات خوب نیست. اصلا به من چه. یه وقت دیدی”نجابت“ شما کار دستم داد و تمام اسرار مرا افشا کردید. نباید فکر کنم که موضوع خلاصه میشود در همان عکس خصوصی منزل استاد خوئی که در صفحه تان گذاشتند و یا نک زدن به روابط بنده با(ب. ج). ممکن است به همین زودی پرده از روابط خصوصی من با(س. ش)و(گ. ر)و(ن. ز)و(ح. د)و.... هم بردارید و آنوقت بیا و درستش کن. خر بیار و باقالی بار کن. کافی است دبیرخانه شورا از یکی از این موارد باخبر شود. کاش این افشاگریها را از قبل به من خبر بدهید تا من قبل از آنکه از شورا اخراج بشوم، مثل شما استعفا بدهم.
یکی از دوستان سفارش میکرد که به این آقا بنویس؛”آقای محترم، من از بهر حسین اندر عذابم. تو از  عباس می گویی جوابم". بنویس من میگویم که بلندگوی”وزارت“ نشو و ادعاها و ساخته های”وزارت“را تکثیر و تایید نکن، آنوقت شما میگویید که یک بار دیگه از این حرفا بزنی مسائلت را افشا می کنم؟ بنویس مرد حسابی اقلا توضیح بده که قبول داری اون حرفها ساخته”وزارت“است یا نه؟ با اعتراض گفتم دوست عزیز تو انگار به فکرسلامتی من نیستی. آقای قصیم با اینکه دکتر است، حواسش نبوده که من ممکن است به خاطر این تهدیدها سکته قلبی بکنم. اگر این نوشته ها ادامه پیدا کند، عوض اینکه جلوی آن”فرمانده"! را بگیرد که اینجوری ساخته های”وزارت“ را پخش نکند، ”نجابت“ را به کار گرفته و با یک تهدید شدید و احتمالا پخش چندتا عکس، بنده را دچار سکته مغزی و قلبی با هم میکند و آنوقت توی این دیار غربت بیا و درستش کن. یا شاید هم همچین توی دهان من بزند که بچسبم به دیوار و یکی از او خورده باشم و یکی از دیوار. من نیستم!. خودت دوست داری از این حرفا بزنی بزن. پایت را هم از توی طنز من کنار بکش. می گوید مرد حسابی تو عضو شورا هستی یا نه؟ میگویم بله آقا ولی من طنز نویسم. این حرفا جدیه. ولم کن بذار طنزم را بنویسم. می گوید خوب به طنز بنویس مرد حسابی. بنویس جناب آقای قصیم با طعم پرتغالی. عضو”برجسته“ سابق شورا. این آقای”فرمانده"! با وارونه گویی و استعانت از روح پر فتوح سعید امامی، استراتژی سی ساله شورا و مجاهدین در رابطه با سرنگونی رژیم را به نقد و استهزاء کشیده است. و شما هم این نوشته ها را پخش و تایید می کنید. در همه این سالها شما از اعضای به قول خودتان”برجسته"! شورا بوده اید و از بیست سال پیش هم که مسئول یکی از کمیسیونهای شورا بوده اید و طبعا در جریان همه این امور تا آنجا که به شورا مربوط میشده بوده اید. چرا در همه این سالها چیزی نگفتید و استعفا ندادید؟ شما بارها و بارها در زمان دولت قبلی عراق برای شرکت در جلسات شورای ملی مقاومت به عراق رفتید و سیاستهای شورا را تائید کردید. فکر نمی کنید که تایید مزخرفات این”پهلون پنبه“ توسط شما معنایش”تف سربالا"ست.”تف سربالا". بطور نمونه وقتی این فرد در رابطه با جنگ ایران و عراق و نقش مجاهدین و شورا در آن می نویسد:
- جدای از سایر مسائل، اقدام درست بر سر این موضوع آن بود که برعلیه”جنگ“ موضع سیاسی گرفته میشد و نه”شرکت“ در آن و آنهم در جبهه و طرف عراقی.
فکر نمی کنید که شما باید از پاسخ دهندگان باشید. نه به این”فرمانده"!ی حالا مجری تبلیغات ”وزارت“ شده، بلکه به خوانندگان و هموطنان. شما نباید وقایع آن روزها و داستان بیانیه صلح شورا و بقیه قضایا را توضیح بدهید؟ مگر نه اینکه اخراج بنی صدر از شورا، شروعش به همین داستان مخالفت شورا با ادامه جنگ خمینی و عراق و بیانیه صلح شورا و ملاقات آقای رجوی با طارق عزیز و قرارداد صلح مربوط می شد ولی خیلی زود معلوم شد که بنی صدر به دنبال چیز دیگری بوده و افشای نامه های بنی صدر به خمینی و درخواست او از خمینی برای ”از سر گفتن دوباره بزرگی"! این مسائل را روشن کرد. احتما خود شما بودید که بنی صدر را”معتاد خمینی“ خواندید. آقای قصیم بهتر نیست بروید و با بنی صدر یک جبهه تشکیل بدهید؟ یعنی شما هم مثل این”پهلوان پنبه"، همه عملکرد شورا و مجاهدین در این سی و چند ساله را مسخره و رد می کنید؟ اینهمه سال طول کشید که شما ورود سازمان مجاهدین و شورا را به مسئله جنگ خمینی با عراق، اشتباه ارزیابی کنید؟ چرا به خودمان نگفتید؟ از چی ترسیدید؟
اما این رفیق بنده انگار آتیشش خیلی تند است. جلویش را نگیرم، میخواهد همه کاسه و کوزه ها را سر شما بشکند. انگار که شما مسئول مزخرفات این یارو”فرمانده"! هستید و باید پاسخگوی حرفهای او باشید. میگویم داداش کوتاه بیا. من دارم طنز می نویسم. خرابش نکن. به دکتر قصیم چه ربطی دارد که استراتژی شورا و مجاهدین بعد از آتش بس و ماندن در عراق و بقیه قضایا چه بوده؟ او مگر چه کاره بوده که بخواهد از آن مسائل دفاع کند؟ حالا او چند بار رفته عراق و ازش پذیرایی کرده اند و خوشش آمده. آنوقت او هم یک حرفهایی زده که به خیال خودش مجاهدین خوششون بیاد. اینقدر به این مسائل جزئی و پیش پا افتاده پیله نکن. یک نگاه چپی به من می کند که ستون فقراتم به لرزه می افتد. اما خوشبختانه ترسناکتر از تهدیدهای شما نیست و می شود از سر گذراند.
30 آبان 1392